سرویس پرونده: سید مجید امامی دانش آموخته رشته فرهنگ و ارتباطات از دانشگاه امام صادق(ع) است. او اینک مدرس مطالعات فرهنگی و تمدنی و دینی در همین دانشگاه است. امامی در آثار و اندیشه های استاد شهید مطهری مطالعات عمیق و جدی داشته و در این خصوص مباحث فراوانی را در دوره های مختلف آموزشی ارائه داده است.
ایشان درباره تقدم خودسازی یا جامعه سازی از نگاه استاد مطهری سخن گفته است. از نگاه امامی، بسیاری از رفتار فعالان فرهنگی، بیش از آنکه جنبه جامعهسازی داشته باشد، به نوعی رهبانیت دچار شده است. او یکی از آسیبهای امروز جامعه را «رشد عبودیت تک بعدی یا خودسازی بدون جامعهسازی میداند.»
***
به نظر من خودسازی بخش عملیاتی یا فرآیندی تقوا است. در واقع آن چیزی که در تعالیم دینی ما تحت عنوان تقوا آمده، ذاتا و ماهیتا بخش مهمی از آن فرآیند است. در حقیقت، تقوا یک «شدن» است و نه یک «بودن». تقوا یک «حرکت» است و نه یک «سکون».
من دانستههایم از سوالات شما را بیشتر مدیون اندیشههای شهید مطهری میدانم. ایشان در برخی از آثار خود از جمله کتاب «آزادی معنوی»، گفتارهایی دقیق تحت عنوان تقوا، جهاد گفتاری و امر به معروف و نهی از منکر دارد که شبکهای مفهومی را برای مخاطب ایجاد میکند که نشان میدهد فرآیندی به نام «تقوا» وجود دارد. این فرایند از دو مسیر «خودسازی» و «جامعهسازی» محقق میشود.
البته یک تقوا به معنای «ملکه» هم داریم که محصول فرآیند است و ما غالبا در بیانهایمان یا در توصیههای اخلاقیمان به این محصول توجه نشان میدهیم و نه به فرآیندی که ضرورت تحقق این محصول است. پس تعریف من از خودسازی و جامعهسازی در واقع، لایههای فرآیندی تقوا است. فهم و تفسیر خیلی از بیانهای روایی ما در مورد «تقوا» نیز متضمن این است که به صورت فرآیندی به آن نگاه کنیم.
در بسیاری از روایات، وصیت به تقوا میشویم و در حقیقت، ما به یک محصول سفارش و وصیت نمیشویم بلکه به یک فرآیند توصیه میشویم. همین تعبیر معروفی که در خطبه نهجالبلاغه هست (اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم) نشاندهنده لایه اجتماعی تقوا است.
ما خیلی وقتها فکر میکنیم که «نظم امرکم» به معنای مرتب کردن وسایل اطراف است که البته چیز خوبی است و نشاندهنده آرامش و ثبات روانی مؤمن است ولی «نظم امرکم» به این معنا نیست. «امر» در نهجالبلاغه به معنای حکومت و سیاست جامعه است. مثلا «اولی الامر» یعنی والیان بر قدرت و امر حکومت. «نظم امرکم» یعنی حکومت و جامعه سالم، تثبیتشده، کارآمد و مستحکم.
به نظر بنده «نظم» قید توضیح «تقویالله» است و آن را توضیح میدهد، چرا که توضیح، شرط بلاغت است. همچنین متوجه میشویم که واقعا یک امکان ابهام وجود دارد و روایات ما سعی کردهاند توضیح بدهند که تقوا و خودسازی جدای از جامعهسازی نیست. مدلی که شهید مطهری در قسمت تقوا و در آثار دیگرش مستقیما در این مورد میگوید که خودسازی، مقدمه جامعهسازی است.
این مطلب متضمن یک تذکر است، مبنی بر این که حواستان جمع باشد که اگر منظورتان از جامعهسازی یک جامعهسازیِ سکولار است که میگوید: «عبادت به جز خدمت خلق نیست!» و «من برای جامعه دارم زحمت میکشم و این، از عبادت زاهد در محراب منفرد خیلی بهتر است.»؛ این حرف را اسلام قبول ندارد.
شهید مطهری به خاطر افکار و ادبیات مارکسیستی نهایتا آب پاکی را میریزد و میگوید در نهایت، «معنویت» مقدم بر «عدالت» است. اینها تالیتلو همدیگر هستند اما در نهایت رسیدن انسان به خدا، غایت اصلی و حقیقی انبیا است. البته جامعهسازی و خودسازی عملا به صورت دیالکتیکی روی هم اثر دارند به شرطی که محورشان توحید و عبودیت باشد. اگر محور، عبودیت نباشد حتی خودسازی هم طاغوتپروری و تفرعن است. از نظر اسلام رهبانیت منفور است.
نمیشود حکم واحد داد که شروع با «خودسازی» باشد یا با «جامعهسازی». هر چند به نظر میآید که شروع با خودسازی است؛ چون در بیانها و روایات ما کسی که خودش را نساخته باشد، امکان جامعهسازی ندارد. اما این به این معنا نیست که خودسازی منهای جامعهسازی ممکن است.
پس میتوانیم با تسامح بگوییم که خودسازی مقدم است اما باید منجر به جامعهسازی بشود و جامعهسازی در افق بالاتری باید منجر به خودسازی بشود. افق معنویت در گردشهای مختلف بین خودسازی و جامعهسازی تغییر میکند و آن عدالت و جامعه و تمدنی که محصول خودسازی، آثارش باقی است.
شاید شما بگویید من در جامعه غربی کسی را پیدا کردم که به عمرش نماز و روزه نداشته و به حج نرفته و زیارت و توسل نداشته اما به قدری برای جامعهاش مفید است که خدا میداند. اندازه 100 مسلمان برای جامعهاش مفید است و دنبال جامعهسازی است.
از این جور آدمها در غرب هستند که خیریهها و انجمنهای مدنی و موسسات عامالمنفعه درست کرده و واقعا عمرشان را وقف مردم میکنند. اولا ما به آنها احترام میگذاریم ثانیا ما منکر این نیست که متأسفانه رسالت جامعهسازی و دیگرخواهی در جامعه مسلمین به انحطاط کشیده شده و ضعیف شده اما یک پاسخی به این شبهه داریم که در بهترین حالت، معبود این آدم کیست و چیست؟
پاسخ این است که معبودش جامعه و مردم هستند. همان طور که ممکن است یک فرد خودخواه دچار انانیت باشد، این فرد دچار نحنانیت است. «نحنانیت» یعنی «ما خواهی» و «مردم پرستی»؛ یعنی برداشت غلط از عبارت «عبادت به جز خدمت خلق نیست». نحنانیت صورت دیگری از نفسانیت است. ما در تفکر دینی میخواهیم از خود و خودیها بگذریم و به سمت خدا برویم.
پس میبینیم که در واقع اگر خودسازی مبتنی بر عبودیت نباشد، جامعهسازیها یک روزی سرشان به سنگ خواهد خورد.
و بالعکس متأسفانه بیشتر متدینین و مذهبیها و حتی غیر مذهبیهایی که صلاحیتهایی در جامعهسازی دارند، عبادات اجتماعیشان را کنار میگذارند و این آسیب، آسیب بسیار بزرگی است. در ادواری از تاریخ اسلام هم این آسیب دچار جامعه اسلامی شد و ائمه ما با آن مقابله کردند.
در تحلیل این آسیب باید بگویم که چون ما اساسا نمیتوانیم هزینه جامعهسازی را پرداخت کنیم، در کنج عزلت خودسازی فرو میغلطیم. این خودش مراتبی از ناکامی در خودسازی است. کسی که واقعا فانی فالله شده باشد هیچوقت از این هزینهها و از این خطرها نمیهراسد.
یکی از دلایلی که پیامبر اکرم (ص) میگفت: من بیشتر باید عبادت و توبهو استغفار کنم، به خاطر این است که از غبار آدمهایی که خودساخته نیستند و یا آدمهایی که خبث طینت دارند من متأثر میشوم و غبار بر قلبم مینشیند؛ من استغفار میکنم که غبارها برود...
تشکلهای فرهنگی در فرصت کمی که دارند اصل را بر خودسازی بگذارند یا جامعهسازی؟
کسی میتواند اینها را به خوبی تلفیق کند که به عمق منظومه فکری اسلام پی برده باشد. یعنی منظومه و نظام فکری اسلامی دستش باشد. پس اولین توصیه من این است که باید برویم به سمت تحصیل نظام فکری اسلام. کلام، عقاید و اخلاق اسلامی با هم دیگر یک منطق و فرمول مشترک را به مؤمن متعبد پیشنهاد میدهند.
پیشنهاد من برای رسیدن به این مرحله، نوعی از انس و تعمق در آثار شهید علامه مطهری و بعد از آن علامه طباطبایی است.
نکته دوم این است که ما باید در آن فعالیتها و برنامههایی که خودسازانه است، بحث جامعهسازی را نشان بدهیم و بالعکس در حرکتها و فعالیتهایی که جامعهسازانه است، متذکر به روی دیگر سکه یعنی خودسازی باشیم. در واقع ما باید همواره متوجه آن بعدی باشیم که احتمال غفلت از آن بیشتر وجود دارد.
این که ما در واقع بدون وضو وارد جمعهای مذهبی نمیشویم آیا غیر از این است که معتقدیم باطن فردی ما بر سرنوشت جمعی کسانی که با آنها هستیم تأثیر و تأثر دارد؟ اگر اینگونه نبود، که به یک آدم بیطهارت و بیتزکیه اجازه میداد که در هر جمعی حاضر شود!
بهترین فرصت برای ترویج خودسازی و جامعهسازی وسط روضه سیدالشهدا است، وسط اعتکاف است، وسط آن بازی ورزشی و زنگ استخر است. به نظر من بزنگاهها خیلی مهم است و سیره بزرگان انقلاب و شهدای انقلاب و سرداران هم همین است که این بزنگاهها را جدی میگرفتند تا فرد احساس دوگانگی نکند و همواره خودش را در حصن حصین عبودیت بداند.
مسئلهما این است که آیا به اندازه سفرهای عتبات و سفرهای عمرهای که در جامعه ما انجام میشود، تأثیرات جامعهسازانه میبینیم؟! سفر عمره و سفرهای عتبات و زیارت امام رضا در جامعه ما روز به روز در حال رشد است ولی واقعا چقدر به جامعهسازی تبدیل میشود؟
پس به صورت کلی یکی از آسیبهای امروز در جامعه ما رشد عبودیت تکبعدی یا به تعبیر بهتر، خودسازی بدون جامعهسازی یا به تعبیر روایات، رهبانیت است.
مثلا طرف در فلان مسئولیت کلان، شب و روزش را وقف مردم کرده اما ته قلبش صاف و صافی نشده و باطنش طاهر نشده، لذا در بزنگاه، پایش میلغزد و ضربهای میزند که چند برابر خدمات اجتماعی که ارائه داده، بدنه دین را تخریب میکند.
در باب منابع امروزی برای رسیدن به شناخت اولیه، افرادی که نبوغ و خلاقیت در ارائه داشته باشند، میتوانند آثار علامه شهید مطهری را به زبان نسل امروز، بازگویی و بازخوانی کنند.
البته اکنون در بین نویسندههایی که بتوانند به صورت واحد همه منظومه یا نظام فکری اسلام را معرفی کند، میتوانم آیتالله جوادی آملی را نام ببرم. ایشان با دریافت فکری که از علامه دارد، به نظرم دو جنبه خودسازی و جامعهسازی موجود در مکتب اسلام را بیان کرده است.
حوزه علمیه، بعد از شهید مطهری واقعا فردی با آن ذوابعاد بودن و میانرشتهای بودن و پرانگیزه بودن و پردغدغه بودن نتوانسته تولید کند یا حداقل اگر تولیداتی داشته، هنوز به ثمر ننشسته است. در پژوهشگاه اندیشه فرهنگ اسلامی و پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و دانشگاه امام صادق دوستانی هستند که کارهایی انجام میدهند ولی هنوز آن کارهای اصلی انجام نشده است.
سوال این است: کسی که بخواهد این مسیر و آن منظومه آغاز کند، زمانبر است؛ پس باید جامعهسازی را متوقف کند یا از همان گامهای اول خودسازی، میتواند به فکر جامعهسازی باشد؟در این زمینه بحثی داریم به نام «اولویت» و بحثی داریم به نام «اولیت». اولویت با عبودیت است و اولیت با خودسازی است. یعنی هم خودسازی و هم جامعهسازی محورشان عبودیت است اما اولیت با خودسازی است.
حالا به میزانی که خودساختهایم، میتوانیم وارد جامعهسازی بشویم و میزانش را قلب ما میفهمد. این میزان، محصول همان تقوا است، اما اگر پیش از تقوا و خودسازی وارد جامعهسازی شدیم، خراب میکنیم و ممکن است نتیجه عکس بدهد.
مثلا من بهعنوان جوان مسجدی به اندازهای که یک نوجوان ده ساله را بتوانم هدایت کنم، خودساخته هستم؛ حالا اگر این خودسازی من را به یک افق بالاتر رساند، پنج جوان را مورد هدایت قرار میدهم. مراحلی از جامعهسازی به قدری سخت است که نیاز به ابرمردی مثل امام خمینی دارد که در افق بسیار بالا خودساخته است.
یعنی به میزانی بتهای درونیاش که شکسته، بتهای بیرونی هم میشکند. مثلا در اسفار ملاصدار، سفر سوم سالک الیالله، سفر «من الحق الی الخلق» است. در حق متوقف نمیشود و به سمت مردم میآید. یعنی تقوایش تقوای ضعف نیست و تقوای قوت است، مثل تقوای امام. سفر چهارم، سفر «من الخلق مع الخلق الی الحق» است، یعنی ما با خلق به سوی حق میرویم و انسان کامل، به این سفر چهارم نائل میشود و جامعه و خودش را نجات میدهد.
در رویکرد اسلامی تمام دوران و تمام مکانها و تمام شرایط، محیط تربیت و همه انسانها در آن واحد، مربی و متربی هستند. یعنی ما در هر لحظه از زندگیمان، هم در حال پرورش و در حال دریافت هدایت هستیم و هم در حال اعمال هدایتیم.
یعنی ما هر لحظه و هر جا در قبال دیگران مسئولیت داریم. در واقع ما در عرصههای مختلف و سطوح مختلف حیات معنویمان ناموس داریم. در سطح فردی، ناموس ما، منافع خودمان است. اما مرحلهی بالاتر، مرحله خانوادگی است که ناموس ما، خانواده ماست و ما نسبت به او احساس مسئولیت داریم. اما یک ساحت مهم هم داریم و آن ساحت اجتماعی است که تمام جامعه، ناموس ما هستند. من باید نگران رشد همه جامعه باشم و الا مومن و عابد حقیقی نیستم.
در نظریه تربیت اجتماعی ما، باید به فکر همه بشریت بوده و برایشان نگران باشیم. همان طوری که کسی به ناموس خانوادگی و فردیاش پایبند است به ناموس اجتماعیاش هم متذکر خواهد بود و بسیاری از این موارد پیشگیری میشود.
مشکل جهان اسلام عدم معرفت یکپارچه فردی و اجتماعی از مکتب اسلام است که از مهمترین تأثیراتش کنار گذاشتن خودسازی به بهانه جامعهسازی و یا ترک جامعهسازی به بهانه خودسازی است.
گروههای ضد اسلامی هم روی همین موضوع دست گذاشتهاند؛ یعنی تمرکز روی خودسازی بدون جامعهسازی و یا بالعکس که در واقع سوژه خیلی مناسبی برای ایجاد انحراف و بدعت در جهان اسلام است.
آسیبهای این تکبعدی کردن بیش از همه برای انقلاب اسلامی است که به بهای این نگاه منسجم و غیردوگانه، ادعایی را در جهان انجام داده و فریادی را سر داده است. پس بزرگترین ضرر را انقلاب اسلامی خواهد دید لذا این جزء دستور کارهای مهم ماست و امثال شهید مطهری هم در اعوان انقلاب و بعدش هم امام و رهبری همواره نگران این قضیه بودهاند.
بعضیها معتقدند که رهبانیت در جامعه ما در حال گسترش است و نباید روحانیت و متدینین ما از این موضوع غافل باشند و بگویند چه اشکالی دارد که این همه آدم به جمع زائرها یا روزهگیرها یا دعاخوانها یا معتکفین یا اینهایی که نماز شبشان ترک نمیشود، اضافه شده است؟! دیگه چه بهتر؟... این تحلیل غلطی است.
ما دست آن معتکفین و زائران را میبوسیم ولی خطر در رسوخ اسلام تکبعدی و اسلام پشت کرده به جامعهسازی است. این، آینده اسلام را به خطر میاندازد؛ همانطور که در گذشته به خطر انداخت.
اگر اولیا و اوصیا گوشه غار حرا مینشستند و عبادت میکردند، بیشتر حال نمیبردند؟ ولیکن اساسا گوشه غار نشستن اگر به جامعهسازی ختم نمیشد، ارزش و حتی کارکرد و لذتی نداشت.
شیطان که از مسیر گناه و ربا و دزدی وارد زندگی عبادی متدینین نمیشود بلکه از این مسیر وارد میشود که میگوید: هرکس را در گور خودش میخوابانند! اینها فریبهای شیطان است. اینهایی که ما را از جامعهسازی منع میکنند و هزینهتراشی میکنند ندای شیطان هستند.