به گزارش حلقه وصل، حرف زدن و انتقاد کردن کار آسانی است. به قول قاضی شارح سریال سربداران قضاوت بسیار آسان است فقط کافی است ردای قضاوت را بپوشی! برای همین نقد نظام آسان به نظر میرسد فقط باید پشت تریبون قرار بگیری.
کدام جاذبه، کدام دافعه
به تازگی «غلامرضا کویتی پور» طی مصاحبهای با «فریدون جیرانی» از دافعه و جاذبه 37 ساله انقلاب اسلامی حرف زده است، با این مضمون که دافعه ما بیشتر از جاذبه بوده. از نامهربانی صدا و سیما با امثال شجریان و بیمهری نظام به بهروز وثوقی حرف زده است. از اینکه محمدرضا شجریان قاری قرآن بوده ادعایی که خود شجریان هیچگاه آن را مطرح نکرده است.
حتی شجریان در مصاحبهای با اشاره به اصرار پدرش برای قرائت میگوید هیچگاه به سمت قرآن نرفتهام و تنها بعد از پدرم آیاتی از قرآن را تلاوت و منتشر کردم تا دینم را به پدرم ادا کرده باشم.
شجریان حداقل این بینش را داشت که شانیت قرآن را حفظ کرده و حرمت آن را اجل از موسیقی، ساز و آواز بداند. شجریان در ادامه مصاحبهاش گفته است؛ نمیشود هم خواننده بود هم قاری، این دو ارتباطی به هم ندارند. مردم چه خواهند گفت وقتی من آواز بخوانم و بعد هم قرآن تلاوت کنم.
اگر صدا و سیما آواز شجریان را پخش نمیکند به خاطر حاشیهها نیست خود شجریان رغبتی به آن ندارد و دیگر اینکه او موضع خود را نسبت به انقلاب و نظام صراحتا اعلام نمیکند.
اگر بهروز وثوقی دوست دارد به ایران برگردد چرا از مواضعش نسبت به نظام عذر خواهی نمیکند. نه تنها این کار را نمیکند، بلکه در اثری ضد ایرانی به نام «فصل کرگدن» هم ایفای نقش میکند.
این فیلم که توسط «بهمن قبادی»، یکی از حامیان فتنه 88 ساخته شده نیروهای انقلابی را مشتی چشم چران هوس باز و عقدهای معرفی میکند. اتفاقا بهروز وثوقی در این فیلم نقش شاعری را بازی میکند که زندگیاش با انقلاب اسلامی متلاشی شده و حالا در ترکیه مسافرکش است و نمیتواند به کشور برگردد.
دخترانش و البته همسرش تن فروشی میکنند و هنوز انقلاب در حال ضربه زدن به زندگی اوست. در انتهای فیلم بهروز وثوقی مرد انقلابی را با خود در رودخانه غرق میکند و به رهایی میرسد. این فیلم صراحتا میگوید آنهایی که انقلاب کردند آفت آبادانی و تمدن ایران هستند. چنان که کرگدنها آفت کشتزار هستند.
چه توهینی بالاتر از این میتواند از یک ایرانی علیه کشورش سربزند. دفع امثال بهروز وثوقی مثل دفع ساس از گندم زار است. شاید بهروز وثوقی بازیگر تکنیکی و کار بلدی باشد، اما حضورش ثمری برای سینمای ایران نخواهد داشت.
چرا کویتی پور در مثال جاذبه و دافعه از شهید «مصطفی مازح» حرفی نمیزند. این جوان بعد از حکم ارتداد «سلمان رشدی» مبنی بر اعدام او در هر زمان و مکان، برای تبعیت از امر مرجعیت خود با آنکه شهروند ایرانی است به شهادت میرسد.
کویتی پور به استناد رفتن موزیسین و نیامدن فلان بازیگر به این نتیجه رسیده که دافعه ما بیشتر از جاذبه بوده و حتی پا را فراتر از این میگذارد و میگوید که : «اگر نمی خواهید خوانندهای بخواند چرا به وی پیغام میدهید که بیاید و بعد که به کشور میآید فوت میکند؟»
این جمله در بطن خود تهمتی بزرگ به انقلاب میزند. اینکه وقتی حبیب به ایران میآید و بعد فوت میکند با کنایه میخواهد مرگ حبیب را متوجه نظام کند. گویا کویتیپور مرعوب نشستن در مقابل جیرانی است و نمیداند چه میگوید.
او با منت از نرفتن به خارج از کشور حرف میزند، اما نمیگوید در این 37 سال چه کاری برای کشورش کرده است. هنرمند باید در خدمت نظام و انقلاب باشد نه آنکه انقلاب در خدمت هنرمند. هنرمند تنها نقش دیدهبانی را دارد که باید در خط مقدم جبهه فرهنگی بایستد و کار کند.
انتقاد اگر پایه اساسی نداشته باشد تنها غرولندی است که ذهن خسته مخاطب را برای ساعتی به خود درگیر میکند و در آخر منتج به نتیجهای راه گشا نخواهد شد.
در این که مدیران فرهنگی ما چه در وزارت ارشاد چه در حوزه هنری و هر سازمان و انجمن دیگر دچار کم کاری و مصلحت اندیشی شدهاند، شکی نیست. این کم کاری نیازمند بررسی کارشناسانهای است، تا از قبل آن بتوانیم راهی برای بیرون آمدن از آن کنیم.
مشکل انقلاب اسلامی منع ورود خوانندگان و بازیگران پناهنده به غرب نیست. بلکه درک غلط هنرمندانی است که خوانشی غلط از هنر و انقلاب و تلفیق آن به عنوان یک معنای واحد به نام هنر انقلاب اسلامی دارند.
بسیاری از هنرمندانی که جلای وطن کردهاند هنر انقلاب را صرفنظر از اسلامی بودن تعریف میکنند. در حالی که انقلاب ما بدون نام بردن از اسلام کاملا بیمعنا است. چنان که برخی سیاسیون از عبارت کامل جمهوری اسلامی ایران، ترکیب جعلی جمهوری ایران را ترویج میکنند.
اگر هنر را در کنار انقلاب اسلامی بیاوریم و تعریف کنیم متوجه عدم حضور هنرمندان در فضای فرهنگی کشور خواهیم شد.
بازیگران و کارگردانانی که این اواخر به ترکیه رفتند تا به اصطلاح به قبله آمالشان در شبکه کذایی «جم» برسند مورد بیمهری نظام قرار نگرفته بودند. آنها با رفتنشان حق هنرمندانی را تضییع کردند که با صرف هزینه بسیار اثری را تولید کردند که یا ناتمام مانده یا دیگر امکان دیده شدن نخواهند داشت.
آنچه که این هنرمندان در پی آن بودند و نظام جمهوری اسلامی ایران برایشان مهیا نکرد آزادی به معنای ولنگاری و برهنگی بود. چرا باید نظام برای نگه داشتن آنها خود را نقض کند. فرض اینکه نظام اجازه بدهد آیا مردم اجازه میدهند. مخاطبان این هنرمندان از رفتن آنها نه تنها تاسف نمیخورند بلکه به دید تحقیر و استهزا به آنها نگاه میکنند.
کویتیپور باید بداند که جاذبه و دافعه داشتن جزء ذات انقلاب اسلامی است. مسلما هدف این انقلاب جذب حداکثری است، اما نه به هر قیمتی.