
قسمت اول: از منتقدان بی سینما تا ادبیات بی منتقد
به بهانه کتاب «6410 روز تنهایی» پونه نیکوی
نعمت الله سعیدی
اگر مامور انتظامات گمرک ، نماینده سراوان را بیرون کرده بود ، بله! آن وقت در همین مورد یادداشت می نوشتم. اما راستش ، از آن شخصی که ایشان را هل داده و بیرون میکند ، خوشم نیامد. باز اگر موضوع خاک یک کشور دیگر بود ، شاید! اما من یکی ، خاک مقدس کشور جمهوری اسلامی ایران را که به خون صدها هزار شهید معطر است ، نه روی کله پر باد یک نماینده مجلس لکسوس سوار می ریزم و نه هر «خاک بر سر» دیگری که هنوز نمی داند در چه مملکتی زندگی می کند!
در مدح رفتار و نکوداشت آن برادر کارمندی هم که می گوید: «غلط خودت می کنی برادر من! درست صحبت کن!» باید در فرصتی مناسب شعر خوبی بگویم. تمام دیپلماسی خارجی گفتمان انقلاب همین است: خودت غلط می کنی برادر من ، درست صحبت کن! آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند ، درست مذاکره کن! ما از خدا دستور می گیریم ، نه کس دیگری...
به نظر نگارنده ، این کارمند در برابر توهین های نماینده سراوان فقط از خودش دفاع مقدس کرده است. یعنی یک عملیات دفاع مقدسی انجام داده است. اتفاقاً یادداشت بنده نیز در مورد یک مجموعه شعر با موضوع دفاع مقدس است. اگر دفاع مقدس خوب تبیین شود ، دیگر یک نماینده لکسوس سوار که جای خود ، حتی سوار آپولو هم که باشد ، جرئت نمیکند به برادر شهروند کشورش توهین کند، یا از او کار فرا قانونی بخواهد. خیلی از مصیبت های ما از وقتی شروع شد برادر ، که خیال کردیم دوره ی برادر گفتنمان به یکدیگر گذشته است، برادر...!
اما ماجرای کتاب شعری که میخواهم از آن صحبت کنم:
1 - بنده اگر بنا بود با شاعران کمونیست و آتئیست مباهله کنم ، میلاد عرفانپور را با خود می بردم و مهدی سیار را. و اگر مباهله با امثال «دون خوان» و «کریشنا مورتی» بود (جادوگر سرخپوست و عارف هندی معاصر) علامه حسن زاده لیله کوهی را. (از دوستان شاعر قدیمی و یکی از برجسته ترین شاگردان مرحوم بهجت...) یا اگر مباهله با ضد انقلابها بود، کاظم رستمی و قدیانی را با خود میبردم. و اگر احتمال درگیری فیزیکی هم بود ، علی محمد مودب و حامد بامروت را! و اگر احتمال همه اینها با هم بود وحید جلیلی را...
الغرض، نمیدانم چرا نسبت به میلاد عرفانپور علاقه خاصی دارم و کمی هم رودربایستی ؟! واقعا گرفتار بودم ، اما نتوانستم دعوتش را به این جلسه رد کنم. و رویم نشد اعتراف کنم که به دلیل گرفتاریهای مختلف ، چند سالی میشود کلا از شعر و ادبیات معاصر جامانده ام. یعنی فرصت نمیکنم شعرهای جدید را ببینم. به عنوان مثال ، متاسفانه حتی اسم «پونه نیکوی» را هم تا به حال نشنیده بودم! با این حال، هر چه باشد، کتاب را شهرستان ادب چاپ کرده بود و حدس میزدم که وقتی آن را بخوانم ، تعجب و تاسفم از این بابت بیشتر میشود. همچنین خیالم راحت بود که علاوه بر خود میلاد عرفان پور ، سعید میرزایی هم به عنوان کارشناس منتقد در جلسه حضور دارد و ان شالله حق مطلب ضایع نخواهد شد...
خلاصه، دوشنبه بیست و ششم آذر ماه سال ۱۳۹۷ در فرهنگسرای انقلاب اسلامی ، جلسه رونمایی از کتاب «۶۴۱۰ روز تنهایی»، سروده پونه نیکوی ... نبود!! بلکه نشست نقد و بررسی آن بود. به دلیل همین اشتباه سهوی ، خودم را برای جلسه رونمایی آماده کرده بودم. و خب می دانیم که جلسه رونمایی با جلسه نقد و بررسی فرق هایی دارد. در رونمایی یک کتاب بیشتر باید آن را معرفی کرد ، تا نقد و تحلیل. از ترافیک چیزی نمی گویم و می روم سراغ لحظه ای که با چند دقیقه تاخیر ، وارد سالن شدم و دیدم جلسه آغاز شده است. اتفاقاً سعید میرزایی داشت خودش قران میخواند. اما نگاهی به جمعیت داخل سالن کردم و پیش خود گفتم ، کاش برای این ده پانزده نفر ، به جای قرآن روضه میخواندند! نه خبری از دوربینهای فیلم برداری بود و نه اثری از خبرنگاران رسانه ای...
یاد رونمایی از اولین کتاب خودم افتادم. یا میشود گفت، یاد اولین شبی که پدرم به رحمت خدا رفته بود! یعنی یک جور شبی که انگار همه رفته اند و چند نفر از نزدیکان خاص مانده اند که ببینیم برای سوم و شب هفت چقدر باید حلوا بپزیم و چند کیلو خرما بخریم ؟! انگار آمده اند بگویند ، زندگی همین است! کتابی که چاپ کرده اید بقای عمر خودتان باشد . ما را هم در غم انتشار این اثر شریک بدانید. نور به قبر ناشرتان ببارد...
البته کتاب من مجموعه مقالاتی بود که قبلاً در نشریات چاپ شده و به اندازه ی کافی دیده و رونمایی شده بود. در ثانی کتاب نقد شعر بود نه خود شعر. ثالثا روحیات و وضعیت بنده به گونه ای بود که خیلی نیاز به رسانه ای شدن نداشتم. (دلایلش مفصل است و بگذریم.) اما با هر حساب و کتابی ، کتاب خانم «نیکوی» نباید اینقدر غریبانه مطرح می شد. این در درجه اول برای رسانه های ما میتواند باعث شرمساری باشد و سپس برای منتقدانی مثل بنده. البته حقیر که سالهاست خرم را برده ام و جلوی سینما و تلویزیون بسته ام و جلویش فلسفه و منطق می ریزم و بر گردنش این نوشته را آویخته ام که «فروشی نیست؛ خدای ناکرده نپرسید به چند» ... شاید عذرم موجه باشد. اما رسانه های ما چه کار میکنند که چنین کتابها و جلساتی را پوشش نمیدهند؟!
2- نمیدانم این غربت و ننه مردگی ، کی باید دست از سر شعر و ادبیات معاصر بردارد ؟! قطعاً یکی از مهمترین دلایل این ماجرا ، همین فقر ادبیات انتقادی است. اجازه دهید این مطلب را با یک مثال توضیح بدهم؛ برنامه های صدا و سیما و سایت های اینترنتی و باقی شبکه های اجتماعی و قهر کردن مسعود فراستی از برنامه زنده من و شما جای خود! سینمای معاصر ما چندین روزنامه ، هفته نامه و ماهنامه دارد ، که برخی از آنها بالای ۳۰ سال سابقه انتشار دارند. با این حال ، بسیاری از سالها ، کل سینمای ایران (که همیشه یک لشکر منتقد دارد) دو سه تا فیلم مطرح و قابل تأمل هم ندارد! یا در خیلی از اوقات سال ، فیلم خاصی اکران نمی شود. آن وقت هایی هم که فیلم های خوبی ساخته و یا اکران میشود ، مگر کلا چند نفر سینما می روند ؟! سالها ست که اکثر سینماگران و منتقدان ، خودشان گلایه یا صحبت از قهر مخاطب با سالن های سینما می کنند.
الغرض ، اگر دقت کنیم ، در تمام این مقاطع ، تنها چیزی که بازار سینما را گرم نگه میدارد، همین ادبیات انتقادی سینما است. و منتقدانی که هفت روز هر هفته در حال نوشتن و نقد کردن هستند. یا اینجا و آنجا مشغول سخنرانی و مصاحبه. (که اتفاقا صدی نود نقدها یشان نیز همین است که چرا سینما نداریم!؟) همین ادبیات انتقادی است که همین سینمای نداشته مان را همیشه مهم جلوه میدهد. همین ادبیات انتقادی ست که سلبریتی ها را تبدیل به یکی از معضلات عجیب و غریب اجتماعی و سیاسی کرده است. سلبریتی هایی که در ایران میلیاردی پول در میآورند و در کانادا بچه به دنیا! سلبریتی هایی که خیلی هایشان در دبی و ترکیه و کشورهای غربی سرمایه گذاری میکنند؛ و دیگران را نیز به این کار تشویق. و این در عالم اعداد و ارقام ، یعنی حداقل خروج صدها میلیون دلار ارز و پول بی زبان از کشور.
کافیست یک تحقیق کوتاه کنیم که معلوم شود چند نفر از اینها مثل اصغر فرهادی ، خانوادههایشان در خارج زندگی میکنند ؟ آن وقت، همین ها در مقاطع حساس سیاسی ، از همان سواحل آنتالیا تعیین میکنند که چه کسانی باید در ایران رئیس جمهور شوند! یا چه جور افرادی نماینده مجلس شوند و با لکسوس تشریف ببرند گمرک! آن هم با چه معیارهایی ؟! (که اصل مشکل همین معیارهای مطرح شده از طرف اینهاست...)
اشتباه نشود! بنده نمیخواهم بگویم که سینما مهم نیست. یا هنرپیشه ها حق ندارند ابراز نظر کنند. سینما ، حتی اگر سالی یک فیلم خوب هم ساخته نشود ، مهم است. چون در سینما است که شعر و ادبیات و موسیقی و معماری و... به هم رسیده و با هم یکی شده و تبدیل به مهمترین و موثرترین ابزار فرهنگسازی میشوند. فیلم سازی امروز حکم آدم سازی را دارد. تا جایی که نگارنده قبول دارد اگر ابن سینا ، ابن عربی و ملاصدرا هم امروز زنده بودند ، به جای کتاب نوشتن فیلم می ساختند.
اما چطور ممکن است سینما بدون فیلمنامه نویسی سینما شود ؟! چند سال دیگر باید طول بکشد و خسارت بدهیم ، تا همه متوجه شوند که بدون فیلمنامه ، سینمای ایران ، سینما بشو نمی شود!؟ کدام منتقد سینمایی را سراغ دارید که منکر این موضوع باشد ؟ خب ، فیلمنامه نویسی هم بدون پیشرفت رمان نویسی رشد نخواهد کرد. تمدن و فرهنگی که رمان نویسان برجسته نداشته باشد ، فیلمنامه نویس هم نخواهد داشت. و به همین ترتیب ، رمان نویسی نیز بدون شعر و ادبیات نمی تواند رشد کند. بدون شعر و ادبیات ، نه فلسفه رشد خواهد کرد ، نه موسیقی و ترانه سرایی و نه رمان نویسی و سینما. چون اجمالا این شعر است که کلمات را از ملکوت گرفته و بر زمین متکلم میکند. (خدا رحمت کند مرحوم احمد عزیزی را. «ملکوت تکلم» نام یکی از کتابهایش بود.)