حلقه وصل: نعمت الله سعیدی/
دلایل و ریشه های گرایش جریان های ضد انقلاب به دین ستیزی. به همراه گوشه هایی از اعجازهای سوره مبارکه کوثر:
وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ... و اگر در آنچه بر بنده خود نازل كرده ايم شک داريد پس اگر راست مى گوييد سوره اى مانند آن بياوريد و گواهان خود را غير خدا فرا خوانيد. فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ... پس اگر نكرديد _ و هرگز نمى توانيد كرد_ بترسید و بپرهیزید از آن آتشى كه سوختش مردمان و سنگها هستند و براى كافران آماده شده ... (۲۳ و 24 بقره)
انقلاب اسلامی ایران وارد چهل و یکمین سال خودش شده و همان طور که بارها بحث کرده ایم، هنوز هم در بین مخالفان خودش یک آلترناتیو جدی و مطرح ندارد. پر تعداد ترین مخالفان نظام را میتوان سلطنت طلبان هوادار ربع پهلوی دانست و سازمان یافته ترین و تشکیلاتی ترین شان را سازمان منحوس منافقین.
که اولی مضحک ترین گروه سیاسی ست و دومی منفورترین! مثلا چقدر مضحک و وقیحانه است که بعد از این همه سینه چاکی برای دمکراسی و مبارزه با استبداد و غیره ، یک عده بیایند دوباره بحث سلطنت را مطرح کنند؟! کدام کشوری در جهان از جمهوریت به سمت سلطنت بازگشته که ایران دومی اش باشد؟!
بگذریم از اینکه تمام کارشناسان موافق و مخالف میدانند و بارها اعتراف کرده اند که علیرضا پهلوی فاقد حداقل های ظرفیت و تواناییهای یک رجل سیاسی ست. یعنی از هشت فرسخی نیز معلوم است که این آدم این کاره نیست و حتی نمیتواند یک نانوایی را مدیریت کند! (در تمام طول این سالها ، با وجود این همه پشتیبانی رسانه ای ، حتی نتوانسته یک کنفرانس خبری ساده را در حضور چند خبرنگار برگذار کند. متن جوابها را نیز که به او میدهند ، نمیتواند حفظشان کند!) که تازه برسیم به اینکه: به چه اعتباری شخصی که پدرش تاج و تخت طلایی داشته، میتواند تمام مقدرات یک کشور را برعهده بگیرد؟!
اصلا بنا بر نظام سلطنتی هم که باشد، سلسله پهلوی نه سلطنت را به ارث برده و نه به زور شمشیر به دست آورده است! دو سفارت انگلیس و روسیه گشتند دنبال یک شاهزاده قاجار و نتوانستند کسی را گیر بیاورند که حداقل بتواند درست فارسی صحبت کند! (اکثرشان مقیم انگلیس و باقی کشورهای اروپایی شده بودند و حتی به استخدام ارتشهای غربی درآمده بودند!) این بود که با توافق در بین خودشان رضا ششلول بند را پادشاه ایران کردند و بعد هم با یک دستور دو خطی تبعیدش کردند به آن طرف دنیا! طوری که مردک حتی فرصت نکرد چمدان هایش را کامل جمع کند! بگذریم.
به هر حال مردم ایران که نظام سلطنت را قی کرده اند ، غیرممکن است دوباره زیر بار قی کرده ی خود بروند! میماند گروه های جدایی طلب و فوق آخر یکی مثل سازمان منافقین. که حتی خود مخالفان نیز غیرممکن است حاکمیت یافتن یک مشت وطن فروش خائن و شبهه مارکسیستی را قبول کنند. (مخصوصا با توجه به سابقه ی همکاری این سازمان با صدام و دشمن بعثی) مارکسیست هم در تمام دنیا به زباله دانی تاریخ پیوسته است؛ چه رسد به گروه های شبهه مارکسیستی متوهم که حتی خودشان هم نمیدانند بالاخره حرف حساب شان چیست؟!
اما در این شرایط که حتی در عالم تئوریک نیز هیچ گروه و حزب مخالفی وجود ندارد که محور اتحاد دشمنان نظام مقدس جمهوری اسلامی قرار بگیرد (حتی در این حد که ارزش وقت گذاشتن جدی را داشته باشند!) چند سال است که بر روی دو محور و موضوع دیگری متحد شده اند. و آن در درجه نخست، حمله به باورهای دینی و خود عقاید و آموزه های اسلامی و شیعی ست. و در محور بعدی تلاش برای سیاه نمایی و انکار دستآوردهای نظام در طول این چهار دهه است. اما عملا حتی همین سیاه نمایی ها نیز نهایتا زمینه و بسترساز تهاجم به خود ماهیت دین اسلام و ادعای ناتوانی اصول و آموزهای دینی در حکومت داری ست. بنابراین امروز دفاع از اصول و عقاید دینی ، مستقیم و غیر مستقیم دفاع از خود حکومت دینی و انقلاب اسلامی ست.
آن هم در برابر خیل دشمنانی که با هزاران شبکه ماهواره ای و رادیویی و سایت و کانال و ... مجازی و غیر مجازی ، با تمام تلاش سعی میکنند گروه هایی هرچه غیر انقلابی تر بر سرکار بیایند و سپس عدم کارآمدی های همین احزاب و گروه های نزدیک به خودشان را به حساب خود نظام گذاشته و از آنجا به خود ماهیت دین مقدس اسلام ربطشان بدهند! پس عملا تضعیف عقاید و باورهای دینی و شیعی دو هدف را دنبال میکنند؛ نخست تاثیر گذاری بر افکار عمومی داخل و تشویق و ترغیب آنها به رای دادن به طیفهایی که بیشتر به خودشان نزدیک هستند؛ اینجا بحث اصلا ربطی به اصولگرایی و اصلاح طلبی ندارد. بلکه مهم این است که نگرانی از بابت موضوعاتی چون «حجاب و احتمال دیوار کشی در خیابانها» تبدیل به یکی از مهمترین دلایل رای دادن رای دهندگان به یک طیف سیاسی شود! طیفی که هرچه بیشتر ، تلاش میکند به جای آموزه ها و معیارهای عدالتخواه و فساد ستیز دینی و شیعی ، تئوریهای نخ نما شده ی متفکرین غربی حاکم شود.
مثلا مرحوم هاشمی علنا و رسما در نماز جمعه تهران ادعا میکرد که: اجازه بدهید کیک توسعه اول بزرگ شود و ... سپس حرف از تقسیم عادلانه ی آن بزنید! وگرنه اصلا میخواهید چه چیزی را عادلانه تقسیم کنید؟! این حرف که ظاهری قشنگ دارد ، خیلی عجیب و خطرناک است! این حرف یعنی ، عدالت مانع و سد راه توسعه است! درصورتی که ماجرا دقیقا و اساسا برعکس است. عدالت بهترین و مهمترین بستر و زمینه ساز وقوع خود توسعه است. مثلا حتی ملحدترین متفکرین اقتصادی جهان نیز اعتراف کرده اند که توسعه غیر متوازن هیچ شانسی برای بقا و رشد ندارد. این یعنی چه؟ یعنی حتی خود توسعه در ذات خودش نیز باید متعادل و عادلانه باشد. توسعه ای که با ظلم در حق کارگر و پایین کشیدن دستمزد نیروهای انسانی حاصل شود ، ممکن است وقتهایی که دو روز تعطیلات رسمی به وجود می آید ، از تهران تا خود لواسانات و امامزاده هاشم و رشت و ... بندر انزلی ، در ترافیک بماند! اماهنوز هم هیچ سهم و نصیبی از این کیک توسعه یافته از تهران تا بندر انزلی به آن محرومان حاشیه شهرها نرسد! بگذریم...
پس موضوع غیر مسلمان بودن طیفهای سیاسی خاص نیست. بلکه نزدیکی افکار آنها در اقتصاد و فرهنگ و دیپلماسی و ... به متفکرین غربی ست. ارتش تا دندان مسلح رسانه ای مخالفان نظام ، تلاش میکند طیفهای فکری هرچه نزدیکتر به خودش را در داخل حاکم کند و سپس عدم کارآمدی همین طیفها را به اصل نظام دینی ربط داده و از آنجا ناتوانی خود تفکر دینی را نتیجه بگیرد! با این فرمول که:
به فلانی رای بدهید که تفکرات رهبری و انقلابی حاکم نشود...
و بعد از اینکه همین طیف حاکم بر سیاستهای اجرایی کشور شد ، مقصر ناکارآمدیها کیست؟ رهبری و طیف انقلابی!!
یعنی تلاش برای حاکمیت معیارها و ارزشهایی که هر چه بیشتر با تفکرات و آموزه های عدالتخواه شیعی فاصله دارند ...
و سپس عدم کارآمدی همین تفکرات را به آموزه ها و معیارهای دینی ربط دادن!
دین نتواند حکومت کند که نتیجه بگیرند نمیتواند حکومت کند!
این فرایند اگرچه خیلی ناجوانمردانه به نظر میرسد، اما اصلا پیچیده نیست. در همین گروه های ضد انقلاب و ضد دینی مجازی ، رسما برای نامه ی درخواست از «ترامپ» جهت اعمال تحریمهای هر چه شدیدتر بر ایران ، امضا جمع آوری میکردند!
در محور مفاسد نیز بارها اشاره کرده ایم که تلاش برای «فساد سرایی» جایگزین تشویق و ترغیب در راستای «فساد ستیزی» شده است! یعنی این حجم از اخبار و متن ها و انشاهای رنگاوارنگ در مورد وجود مفاسد ، قصدش این نیست که افکار عمومی را برای مبارزه با مفاسد تحریک کند. بلکه تلاش میکند همین افکار عمومی را در این مورد ناامید کند! و چنین القا کند که خود ارزشها و معیارهای دینی ترویج فساد میکند. هرچند منابع دینی و شیعی سرشار باشد از محکوم کردن دزدی و رشوه و رانتخواری و غیره! اینها نهایتا یعنی چه؟ یعنی دین اسلام و تشیع فسادخیز است ، چون با فساد مخالف است! این قدر حماقت و وقاحت را چگونه میشود باور کرد؟!
اما نهایتا نباید فراموش کنیم که این ماجرا همان قدر که میتواند خطرناک باشد ، میتواند ذاتا یک فرصت بی نظیر هم به شمار بیاید. قطعا هر قدر تضارب افکار و عقاید بیشتر شود ، به نفع آن افکار و اعتقاداتی ست که برحق تر هستند و دست شان از استدلال و برهان پرتر است. اسلام دین سعادت دنیا و آخرت است. اما همین سعادت دنیوی در بستر تلاش برای سعادت اخروی ست که میتواند به وقوع بپیوندد. مثلا این نگاه معاد باور است که میتواند تحت هر شرایطی ، خود ذات علمگرایی و دانش طلبی را توجیه کند. قران به صراحت میفرماید «هل یستوی الذین یعلمون و لا یعلمون» آیا افراد عالم با نادان برابرند؟! این رویکرد معادباوری ست که حتی یک ریال اجحاف در حق بیت المال را منع کرده و به شدت هشدار میدهد. این نگاه دینی ست که خدمت به خلق را عبادت میداند. این نگاه دینی و شیعی ست که ضمن تلاش برای بصیرت افزایی و تشخیص اولویت بندیها ، جهاد در مسیر اجرای عدالت را وظیفه تمام شهروندان یک جامعه میداند و حتی کشته شدن در این مسیر را نیز شهادت در راه خدا و رسیدن به اوج سعادت جاودانه معرفی میکند. عدالتی که در درجه نخست ، تعیین حق حاکمیت عادل ترین و بصیرترین و شجاع ترین و سیاستمدارترین و با تقواترین و ... فرد موجود در جامعه را نخستین و مهمترین مبنای عدالت (و قرار گرفتن هر چیزی در جای خودش) معرفی میکند. یعنی نخستین مصداق عدالت در عرصه سیاست همین است که چه کسی باید در این جایگاه قرار بگیرد...
از آنجا که حجم مطالب زیاد است، بدون مقدمه به سراغ متن بحث میرویم. تمامی این مواردی که اشاره کردیم ، بر پایه دو اصل توحید و نبوت است. یعنی کسی که به توحید و نبوت ایمان بیاورد و اقرار کند ، مسلمان محسوب میشود. قبلا بحث کردیم که معجزه چه معنایی دارد و نقش آن در نبوت خاصه چیست و چرا جهان بعد از آخرین پیامبر و ختم شریعت، به یک اعجاز جاری و جاوید نیاز دارد. اعجازی که اگر نبود ، میشد تمام معجزات پیامبران پیشین را به راحتی افسانه خواند! معجزه ای که 14 قرن است تمام مخالفان خود را دعوت میکند که یک کتاب ، یا اگر نمیتوانند ده سوره ... و باز هم اگر عاجز ند ، یک سوره مثل سوره های کلام الله مجید بیاورند! پس تحدی قران نه تنها به اسلام ، بلکه به تمامی ادیان آسمانی و ابراهیمی ربط دارد و دروازه ورود به این ادیان الهی ست...
********
بارها دیده ایم که یکی از بهانه های مهم مخالفین در برابر تحدی قران کریم این است که ادعا میکنند، ما نمی فهمیم «مثل» یعنی چی!؟ و بر همین اساس ادعا میکنند تحدی قران کریم ابهام دارد. درصورتی که متوجه نیستند این ادعایشان اقرار آشکار به این مطلب است که نه چیزی از علوم تجربی میفهمند و نه از نقد ادبی و هنری! (از آن طرف هم صبح تا شب در گروه های مجازی مشغول اراجیف بافی هستند و درعین حال خودشان را خردگرا و اهل علم نیز میدانند! آدم نمیداند، اگر فقط علم درست است و لاغیر، آیا این جماعتی که 24 ساعته در انواع گروه های گفتگو و صفحات مجازی مشغول بلغور کردن یک سری حرفهای به شدت تکراری و بی اساس و کلیشه ای هستند، خودشان دارند فرمول شیمیایی و فیزیکی کشف میکنند؟! این همه ابراز نفرت به اسلام و دینداران و انقلاب و ... از جنس علوم تجربی ست؟!)
زیرا ثمره نهایی علوم تجربی تقسیم بندی پدیدهای جهان، بر اساس همین مشابهت ها و تفاوتهاست. حالا چطور است که وقتی در برابر تحدی واضح و آشکار قران کریم قرار میگیرند، دچار مشکل «مثل نفهمی» میشوند؟! کسی که نمیفهمد «مثل بودن» یعنی چه، چطور متوجه میشود که باید فلان موجودات زنده را گیاه حساب کرد و فلان دسته را قارچها؟ چطور متوجه میشود که ویروس کووید 19 جزو بندپایان و باسیل ها و میکروبها و... نیست؟ چطور آنرا در گروه ویروسهای خانواده آنفولانزا قرار میدهند؟ تمام تقسیم بندیها و ژانرهای هنری و مکاتب ادبی نیز دقیقا همین طور است. اما ابتدا به آثار هنری اشاره کنیم:
یکی از مهمترین ویژگی شاهکارهای هنری «خودبسندگی»ست. در عالم هنر و سینما نیز تقسیم آثار به سبکها و ژانرهای مختلف دقیقا همین طور است.
یعنی تا نتوانیم بفهمیم یک اثر مثل کدام طیف از آثار است، نمیتوانیم ژانر و گونه ی آنرا مشخص کنیم.
گذشته از اینکه هر فیلم و داستانی حکایتی ست مثل یک ماجرای واقعی (همان عنصر محاکات مورد نظر پیروان ارسطو) خودشان نیز در زیرگروه هایی مثل هم تقسیم بندی میشوند.
قبلا به نقد چند نمونه از پاسخهای تحدی پرداخته ایم. (مخصوصا نقد نمونه معروف به آیه دیما که از آیه 123 سوره مبارکه توبه تقلید کرده بود) و دیدیم شخصی که میخواست ضمن حفظ فرم و ظاهر آیه، محتوای بهتری ارائه دهد، چه افتضاحاتی بار آورده و چگونه مجبور شده بود رسماً مزخرفات متناقض و متضاد سرهم کند! (مطلب با عنوان «معرکه معرخوانی» و مطلب «آیات بی غیرتی» که در هفته های قبل منتشر شده است)
اما برای اینکه این موضوع اخیر بهتر تببین و باز شود، به یک نمونه دیگر از پاسخهای مخالفان به تحدی قران کریم دقت کنیم. نمونه ای تاریخی که «مسیلمه کذاب» در همان سالهای ابتدایی ارائه داد و حداقل جدی تر از اکثر نمونه های دیگر است. تا جایی که ندرتا برخی از علمای جهان اسلام معتقدند تحدی به سوره های کوچک موضوعیت ندارد.
یعنی معتقدند باید مثل همان سوره هایی باشد که آیات تحدی در آنها ذکر شده است. (اسرا، یونس، هود، طور و بقره) وگرنه به تصور این طیف از مفسرین، برخی از فضلا ممکن است (نعوذا بالله!) بتوانند مثل سوره های کوچک را بیاورند.
اما به نظر نگارنده قطعا این ادعای اخیر محل مناقشه جدی و مردودست! حداقل به یک دلیل کاملا بدیهی و واضح! و آن اینکه اگر مخالفین میتوانستند سوره ای مانند سوره های کوچک قران کریم بیاورند، تا کنون بارها این کار را کرده بودند و نمونه هایی مثل شبهه سوره «جواهر» اصلا قابل مقایسه با سوره مبارکه کوثر نیست...
برخی دیگر نیز معتقدند کسی نمیتواند سوره ای مانند قران بیاورد، زیرا خداوند به اراده خود مانع از این کار میشود. یعنی هیچگاه این اراده جدی در مخالفین به وجود نمی آید که مانند قران کریم را بیاورند.
شاید این ادعای اخیر نیز در نتیجه نهایی موضوع تغییری ایجاد نکند. زیرا اصل مطلب این است که به هر دلیل و دلایلی قران کریم بی مانند است. اما چنین ادعاهایی نیز نشان میدهد که متاسفانه حتی طیفی از بزرگترین متفکرین اسلامی نیز هنوز پی به کنه مطلب تحدی نبرده اند! (و دقت ندارند که قران کریم همه را مخاطب قرار داده و حتی تشویق میکند که در این راستا تلاش کنند!) همین سوء تفاهم ها ست که گاهی این تصور را به وجود آورده که فقط کافران در پی مثل آوری برای قران هستند!
به عبارت دیگر، تصور میکنند که مسلمین و مومنین نه حق دارند در این راستا تلاش کنند و نه اساسا چنین چیزی را خواهان هستند. (که قران بی مثل بماند!) اما با توجه به متن آیات تحدی، چنین برداشتی را نمیتوان داشت. هیچ یک از مخلوقات خداوند سبحان نمیتوانند این تحدی را پاسخ دهند. چه مومن و چه کافر. (یعنی موضوع «نخواستن» نیست، بلکه «نتوانستن» است!) حال برویم سراغ همان نمونه یاد شده از مسیلمه کذاب:
***
«انا اعطیناک الجواهر. فصل لربک و جاهر. ولا تعتمد القول الساحر». در برابر سوره مبارکه کوثر: «بسم الله الرحمن الرحیم. انا اعطیناک الکوثر. فصل لربک وانحر. ان شانئک هوالابتر.»
اولا بگذریم که نمونه مذکور بسم الله دارد یا ندارد. (خود بسم الله بسیار مهم است. یعنی آیه ای که بتواند در ابتدای تمام سوره ها بیاید. غیر از یک استثاء)
قطعا شرح و تفسیر سوره مبارکه کوثر نیز به مراتب مفصلتر از این حرفها ست که در اینجا مستقیما به این بحث ورود کنیم. اما اجمالا:
1- در همین کوچکترین سوره قران کریم یک پیشگویی بسیار مهم و مشهور صورت گرفته است. یعنی وعده داده شده که نسل پاک حضرت ختمی مرتبت صلی الله تداوم یافته و زیاد میشود. اما نسل کسی که به پیامبر از این نظر طعنه زده بود، ابتر و منقرض خواهد شد. و میدانیم که این اتفاق دقیقا افتاده است و از تمام فرزندان و نوادگان این شخص حتی یک نفر نیز نسلش ادامه پیدا نکرده است...
2- قدما تصور میکردند که نطفه کاملا متعلق به مرد است و زن فقط آنرا پرورش میدهد. اگر هم فرزند خیلی وقتها شبیه مادرش میشود، به این دلیل است که در بدن او رشد و پرورش یافته است. یا نهایتا حتی اگر هم چنین نباشد، نسل انسان فقط توسط پدر و پسر تداوم می یابد. یعنی اصل خون و رگ و ریشه انسانها از پدرشان است و ویژگیهای مادرانه ثانوی ست. اما امروزه با توجه به علم ژنتیک و جنین شناسی میدانیم که اصلا از این خبرها نیست. فرزند همان قدر ممکن است از پدر ژن به ارث ببرد که از مادر هم. در سوره مبارکه کوثر نیز دقیقا به همین مطلب اشاره شده است. (که نسل پیامبر ص از جانب حضرت بی بی سلام الله تداوم خواهد یافت.)
3- درثانی همین سوره کوچک را میتوان یک تحول بنیادین و اساسی در باورهای اجتماعی دانست. و آن اینکه: «دختر نیز از جهت تداوم نسل هیچ تفاوت خاصی با پسر ندارد.» یعنی فرزندان و سلاله پاک پیامبر صلی الله همان قدر از طرف حضرت بی بی سلام الله تداوم یافته که احتمالا میتوانست توسط پسری متعلق به حضرت رسول اکرم ص ادامه یابد. کاملا بدیهی ست که این مبنا چقدر توانسته و میتواند اساس رویکرد و ذهنیت جوامع را تغییر دهد! (که هنوز هم متاسفانه همین باور غلط وجود دارد که نسل تنها از طرف پسر تداوم می یابد!) حال حساب کنید که مثلا کدام یک از جنبشهای فمنیستی توانسته تا به این درجه ، در این راستا تحول ایجاد کرده ، یا مبنای ایجاد تغییر نگرش اساسی قرار گیرد؟! (طبیعتا مشخص است که شرح و تفسیر همین یک نکته نیاز به چندین کتاب روانشناسی و جامعه شناسی و غیره دارد) تا همین مقدار فعلا کافی ست.
حالا از خود بپرسیم که سوره بدلی «جواهر» اصلا چه میخواهد بگوید؟
4- بگذریم از اینکه طرف عمدتا فقط چند کلمه از یک سوره را تغییر داده و جایگزین کرده و تا نود درصد دقیقا از خود آن سوره تقلید کرده است! (این بیشتر تقلب است تا مثل آوری! چون مثلا حافظ از یک غزل خواجو یکی دو مصرع، یا بیت، یا تصویر و مضمون را تکرار میکند. که تازه، آن را هم در اکثر مواقع ارتقاء میدهد.) اما حالا ارفاق کرده و بگذریم؛ از این هم بگذریم که «کوثر» دو هجا دارد و جواهر سه هجا! و یا قسمت آخر (و لا تعتمد القول الساحر) اصلا وزنش شبیه به آیه آخر سوره مبارکه کوثر (ان شانئک هوالبتر) نیست. (وزن و موسیقی کلمات اصلا قابل مقایسه نیست!) به هر حال، ظاهرا ماجرا از این قرار میشود که: به شخصی جواهرات عطا شده است. کدام جواهرات؟ معلوم نیست! (یعنی شخص رسما دارد دروغ میگوید!) اما در سوره مبارکه کوثر دقیقا میدانیم که شأن نزول آن چیست! به علاوه، مسیلمه کذاب واقعا ادعای پیامبری داشت. و واقعا ادعا داشت که این مزخرفات را خداوند بر او نازل کرده است! حالا چرا این خدای واقعی، دقیقا مثل خدای حضرت ختمی مرتبت ص سوره نازل کرده است؟! خودش قدرت تخیل و نوآوری نداشته؟! (مجددا دقت شود که اصل محتوای سوره چقدر و از چند جهت رسما دروغ و کذب است؟! دروغهایی که خود گوینده و مخاطبانش، همگی متوجه آن هستند!)
5- سپس میگوید «فصل لربک و جاهر» حالا که به تو جواهرات داده شده است، نماز بخوان و «جهر» کن. یعنی موضوع را آشکار کن. جهر کلمه ای ست متضاد پنهان بودن و سر و اسرار. مثلا در اخبار میشنویم که معتادین متجاهر از سطح شهر جمع آوری شدند. معتاد متجاهر یعنی معتادهایی که جرایم و خلاف شان آشکار است. (جهر یعنی سعی و تلاش و تعمد برای آشکار کردن چیزی یا موضوعی. یا عدم تلاش برای پنهان و مخفی نگاه داشتنش) از بار منفی این کلمه (مخصوصا وقتی به صورت اسم فاعل «جاهر» به کار برود) بگذریم؛ به کسی جواهرات داده شده و از او میخواهند به این دلیل نماز بخواند! چرا؟ آیا این فرد این قدر اهل دنیا طلبی و ظواهر است که به خاطر جواهرات باید نماز بخواند؟! این یک توصیه اخلاقی ست، یا یک افتضاح در راستای ترویج دنیاطلبی؟! چرا این آدم باید راه بیفتد و این جواهراتش را آشکار کند؟! مانکن و مدل است یا پیامبر؟! از این هم بگذیم...
6- به کسی جواهرات عطا شده است. آیا این جواهرات قیمتی و فوق العاده است؟ اگر آری، شما به کسی جواهرات نفیس و فوق العاده قیمتی بدهید، نخستین توصیه تان به او چیست؟ مگر نه اینکه از او خواهید خواست مواظب باشد و احتیاط کند و آن جواهرات را در جایی مطمئن نگهداری کند؟! بگذریم از اینکه به کسی جواهرات داده شده و از او خواسته اند آنها را آشکار کرده و مثلا فخرفروشی کند! و به خاطر مال دنیا نماز بخواند! حالا چرا سفارش شده آنها را «جاهر» کند؟! چیزی که بناست جاهر باشد، قاعدتا حفاظ و گاوصندوق و بادیگارد و... ندارد! (بلکه اگر هم مثلا قبلا داشته، الان دستور به جهر و کنار گذاشتن آنها داده شده است!) آیا این جواهرات این قدر بی ارزش بوده است؟ بدلی بوده است؟! اگر بله، پس چرا قبلا گفته به خاطر یک مشت جواهرات بی ارزش (که نیازی نیست مواظب شان بود و در جای امنی نگهداری شوند!) طرف نماز بخواند؟!
اما «ونحر» در سوره مبارکه کوثر دقیقا برعکس است! با قربانی دادن نیز موضوع برای مردم روشن میشود؛ اما هیچکدام از این مشکلات مضحک پیش نمی آید! نماز و قربانی کردن هر دو از عبادات هستند. اما نماز و «جاهر» کردن جواهرات چه ربطی به هم دارند؟ طرف چطور هم نماز بخواند و هم جواهرات خودش را آشکار کند؟! (یکی از جنس عبادات است و دیگری چیزی مثل تفاخر)
7- از تمام اینها گذشته (شاید بتوان برای هرکدام شان توضیحی آورد) حالا ماجرای این ساحر و جادوگر چیست؟! این جادوگر یک دفعه آخر داستان از کجا پیدایش شد؟ چه ربطی به آن جواهرات و نماز و غیره داشت؟! چه ربطی به این داشت که آن جواهرات را طرف «جهر» کند!؟ قبلا طرف به کدام جادوگری اعتماد کرده بود؟ اینجا داستان تمام شده، یا تازه شروع نشده در نطفه خفه شده و رهایش کرده اند؟! اعتماد نکردن به یک جادوگر چه توضیحی در مورد جواهرات و نماز و جهر و غیره میدهد؟! مثل این میماند که آخر یک داستان یا یک فیلم و سریال ، تازه معمای یک قتل شروع شود!
8- میخواهیم دقت شود که وقتی کسی تلاش کرده یک نمونه جدی بیاورد و اتفاقا در ظاهر و برخورد اولیه، آن نمونه شبیه نیز به نظر میرسد (گذشته از اینکه ثابت میشود در باطن چه افتضاحاتی درست شده) مخاطب تازه متوجه بسیاری از نکات و ظرایف سوره اصلی میشود!
در سوره مبارکه کوثر، ابتدا یک گزاره خبری را داریم. خبر از اینکه به پیامبر «کوثر» عطا شده است. سپس یک گزاره امری داریم؛ دستور به نماز خواندن و قربانی کردن. سپس خبری مبنی بر پیشگویی ابتر شدن رقیب. وقتی میفرماید «فصل لربک وانحر» یعنی به خاطر این کوثری که به تو عطا شده نماز بخوان و خدا را شکر کن. (پس متوجه میشویم که این «کوثر» چقدر اهمیت دارد! و دیگران نیز باید توسط دریافت قربانی پی به این موضوع مهم ببرند. اما اینجا میگوید به تو جواهرات داده شده و آنها را «جهر» کن! نه پنهان و مواظبت!) سپس قربانی بده. یعنی بین مردم قربانی پخش کن که دیگران هم مطلع شوند تو چقدر بابت این «کوثر» خدا را شاکری. سپس اشاره به ابتر بودن یک رقیب. یعنی همین واژه «ابتر» تمام داستان را روشن میکند! و مخاطب متوجه میشود این «کوثر» دقیقا به همین ماجرای نسل و فرزند ارتباط دارد. یعنی خود سوره خودش را معنی و تفسیر میکند...
9- در قران داستان بسیاری از پیامبران ذکر شده است. اما داستان خود رسول اکرم ص کجاست؟ همین پرسش ، کلید واژه ی درک بسیاری از آیات قران کریم است. از آیات بسیاری از سوره احزاب و توبه و مائده و ... دیگر سوره ها گرفته تا «مسد» و سوره مبارکه کوثر. سوره مبارکه کوثر تماما مربوط میشود به داستان زندگی خود حضرت رسول اکرم ص و نسل او. سوره مسد نیز که از کوچکترین سوره های قران کریم به شمار می آید، همین طور است. اما مربوط میشود به فرعون و نمرودهای داستان زندگی پیامبر! یعنی دشمنان آن حضرت و ابولهب، عموی کافر پیامبر ص!
10 – یکبار دیگر و با دقت بیشتر ، رئوس مطالب را مرور کنیم: کمترین حد تحدی آوردن یک سوره است. قاعدتا معلوم است که مخاطبان و مخصوصا مخالفان ، نخست از سوره های کوچکتر آغاز کرده و تلاش خواهند کرد مثل شان را بیاورند. سوره کوثر (و سپس نمونه هایی چون «مسد») کوچکترین سوره ی قران کریم است. در سوره مسد داستان دشمنان پیامبر ص ذکر شده. دشمنی که اتفاقا عموی پیامبر ص نیز بوده است. (عمویی که قطعا نمیتواند نعوذا بالله جزو اهل بیت محسوب شود!) اما در سوره مبارکه کوثر دقیقا برعکس است. صراحتا یعنی اینکه ، کوچکترین سوره قران کریم (که طبیعتا و قاعدتا از نظر تحدی هم که شده ، یکی از مطرح ترین سوره های قران کریم است!) اختصاص به دختر رسول اکرم ص داشته و آن هم صراحت بر اینکه ، تداوم نسل ایشان از جانب همین دختر خواهد بود. (با طرح این پیشگویی ، مسلمین بیشتر درگیر این مطلب میشوند!)
ضمنا ایجاد یک تحول بنیادین در باورهای اجتماعی ، در مورد تداوم نسل توسط دختر. (موضوعی که سوره مبارکه «کوثر» را برای حداقل نیمی از افراد جامعه بسیار مهم خواهد کرد!) سپس همین مطالب را پیوند بزنید به موضوع تشیع و امامت و اهل بیت علیهما سلام و آیات تطهیر و موضوع عایشه همسر پیامبر و ... غیره. آیا یک دفعه جهانی از معنا مقابل تان باز نمیشود؟! آیا نخستین مطلبی که مثلا مخالفان اسلام (دقیقا به واسطه همین تحدی قران) با آن برخورد خواهند کرد ، همین موضوع «کوثر» و بی بی سلام الله و اهل بیت و ... تشیع نخواهد بود!؟
11- عرض شد که اگر بخواهیم وارد شرح و تفسیر گوشه هایی از سوره مبارکه کوثر شویم ، بحث بسیار مفصلتر از این حرفها ست. (اصلا موضوع خود «کوثر» و بهشت و ...) فقط خداوند سبحان میداند که در همین سوره ی کوچک سه آیه ای (به اضافه بسم الله) چه خبر است! (حضرت بی بی سلام الله «حجت الله علی الحجج» است! یعنی همان طور که ائمه اطهار علیهما سلام بر مردم حجت هستند ، حضرت صدیقه طاهره سلام الله بر ائمه ع حجت است! عظمت چنین مطلبی را چگونه میتوان درک کرد؟!) اما بحث اصلی ما چیز دیگری ست...
موضوع اصلی ما در اینجا استقلال و «خودبسنگی» جهان آفرینش هنری ست. در سوره مبارکه کوثر ، نخستین شرح و تفسیر هر آیه ای ، خود آیات دیگر است. از ابتدا با «کوثر» آغاز شده و نهایتا با کلمه «ابتر» از تمام داستان سوره رمزگشایی میشود. (این موضوع در سوره مبارکه قدر نیز همین طور است...) اما در نمونه ی بدلی دقیقا برعکس است! مردک آخر سوره تازه یک موضوع کاملا بی ربط را مطرح میکند! یعنی اشاره به یک جادوگر غیر قابل اعتماد! انگار دقیقا دچار روند و فرآیندی برعکس شده است! روندی از وحدت به سمت پریشانی؛ از روشنی به سمت تاریکی و ابهام؛ (از یخرجونهم من الظلمات الی النور ... تا «یخرجونهم من النور الی الظلمات...»)
12- 1- از آنجا که فرصت شرح و بسط بیشتر نیست ، در انتهای همین بخش برخی از ویژگیهای قران کریم را یادآور میشویم.
قرآن کریم کتابی ست با حداقل لغات و حداکثر مفاهیم و تاویل پذیری ها. تا جایی که غیر از کلمات محدود ، حتی برخی از جملات و تعابیر نیز بارها تکرار شده است...
12- 2- رمز گشایی یک اثر (که مثلا با یکی از خطوط باستانی نوشته شده باشد) مبتنی بر تکرار حروف و کلمات و جملات است. مثلا بیشترین حروف تکرار شده را مساوی با الف میگیرند. سپس «او» سپس «ای» سپس «م» و الی آخر. در مرحله بعدی همین حروف را با توجه به شکل و نوع تلفظ شان (حروف حلقی و غیره) گمانه زنی میکنند. (البته این اشکال حروف با فرض این است که انسان آنها را نگاشته باشد. در غیر این صورت باید تکرار کلمات را مبنا قرار داد و ...) یا بیشترین افعال را «است» و «هست» «شد» و غیره فرض میکنند. سپس جایگذاری کرده و امتحان میکنند. تا نخستین حروف و کلمات پیدا شود. و در آخرین مرحله با استفاده از همین کلمات اولیه کل متن را رمز گشایی میکنند و میخوانند.
12- 3- قران کریم با توجه با همین مختصر اشاره های مذکور ، با توجه به ظرفیت تاویل پذیری آن، گویی کتاب رمز آفرینش و کد کائنات است!
12- 4- اما همین کتاب مثلا هنگامی که قوانین و احکام را توضیح میدهد ، در حداکثر روشنی و بدون ابهام است.
12- 5- هر اثر ادبی و هنری نیز نهایتا مجموعه ای از نمادها و علائم و نشانه ها است. چه کلمات متن یک شعر و داستان ... (خط خودش یک جور زبان نمادین است) و چه قابها و سکانسهای یک فیلم. پس خواندن یک شعر یا دیدن یک فیلم نیز نوعی از همین رمزگشایی ها ست.
12- 6- تحدی قران کریم به «مثل آوری» دعوت به خود نور و آگاهی ست. چرا که ذهن ما انسان ها نیز بر اساس تقسیم بندی موجودات (بر اساس شباهتها و مثل بودن ها ... یا تفاوتها) جهان را مورد شناسایی قرار میدهد...
نکات یادشده انشالله کم تا زیاد، در ادامه مباحث بیشتر توضیح داده میشوند.