
سرویس حاشیه نگاری ـ محمد بحرینی: پیش از دیدن این فیلم بد نیست بدانید که با فیلمی به شدت شعار زده مواجه هستید. اگر از چنین فیلم هایی بی زارید بهتر است قبل از تجربه دیدن 1 ساعت و نیم شعار بر روی پرده سینما بدانید که با چه اثری مواجه خواهید بود. فیلم پشت دیوار سکوت با یک دعوای کلیشه ای بر سر اکران یک فیلم با موضوع ایدز آغاز می شود. ناگهان به نشستن دو عاشق در کنار هم می رسیم و غذا خوردن آن ها همراه با دیالوگ هایی شعارگونه در رستوران را شاهد هستیم. کمی که از فیلم می گذرد متوجه می شویم که فیلمساز نه خود می داند چه می خواهد بگوید و نه معلوم است که قصه او چیست و به کجا می رود.
فیلم اما از میانه به یک فیلم فمینیستی تبدیل می شود که شعار های فیلم از جایی به بعد این جهت و سمت و سو را به خود می گیرند. دغدغه بیماران مبتلا به ایدز، به دغدغه زنان مورد ظلم واقع شده تبدیل می شود و دیگر تنها همین مسأله را در فیلم شاهد هستیم که مدام تکرار هم می شود، آن هم تکراری ملال آور. پشت دیوار سکوت تا جایی که دغدغه خون های آلوده - که تا حدی با سکوت مواجه شده و اقدام مؤثری نسبت به آن رخ نداده - را مطرح می کند، فیلمی قابل قبول و جذاب برای مخاطب ایرانی است. اما معلوم نیست که چرا از اواسط فیلم شاهد این تغییر جهت و تغییر دغدغه هستیم. چرا باید فیلمساز با بهانه موضوعی، مخاطب را در ابتدا با خود همراه کند اما از میانه راه بیننده خود را به سمتی دیگر سوق دهد؟
اما در مجموع وقتی این فیلم را مشاهده می کنیم با تمام وجود در می یابیم که با یک فیلم به شدت بد مواجه هستیم. رابطه ستاره با پدرش به شدت تصنعی و غیر قابل قبول برای بیننده است، صحنه های شعار دادن دانشجویان در دانشگاه برای استادشان بسیار زننده و غیر قابل باور است، دیالوگ های دیکته شده استاد دانشگاه و از همه تصنعی تر دیالوگ هایی که میان ستاره و پدرش رد و بدل می شود. این ها بخش هایی از فیلم هستند که حوصله دیدن فیلم را برای مخاطب در سالن سینما به سر می آورند.
اگر فیلم بعد از سکانس های ابتدایی که دغدغه فراموش شده خون های آلوده که منجر به ابتلای بسیاری از ایراینیان به بیماری ایدز شد را دنبال می کند تغییر مسیر نمی داد و در دام مهلک شعارزدگی نمی افتاد و رفته رفته خود را از لحاظ گیرایی داستان بالا می برد، می توانست فیلمی شایسته موضوع و دغدغه ای که انتخاب کرده باشد و به یک اثر قابل توجه تبدیل گردد. اما پشت دیوار سکوت به گونه ایست که گویی هیچ تلاشی برای نگارش یک فیلنامه جذاب و قوی برای آن صورت نگرفته است. بلکه گویی تلاش شده قصه ای هر چه بدتر و هر چه بیشتر حوصله سر بر نگاشته شود.
فیلم داستانک های خود را به طرز مضحکی به پایان می رساند و مشکل همه یه یک باره حل می شود و در انتها گویی به فیلمی با مخاطب کودک و نوجوان تبدیل می شود و در نمایشی کودکانه، ستاره همراه با کودکان به پرواز در می آید و به آسمان می رود! غافل از این که گنجاندن پیام گل درشت انتهایی فیلم در قالبی اینچنین برای تحقق پایانی امیدبخش بیش از دادن حس امید به بیننده حس هایی دیگر را در او بر می انگیزد. خلاصه این که پشت دیوار سکوت یکی خودزنی است که خود فیلم نیز تقریباً تمام حرف را درباره خودش زده است. آن جا که امین تارخ در یکی از دیالوگ هایش در این فیلم می گوید: «دیدن فیلم بد روح آدم را چرک می کند.»