به گزارش حلقه وصل، امیر سالاروند در یادداشتی به مروری اجمالی بر چگونگی تاریخنگاری معاصر پرداخته و مینویسد:
جریان تاریخ نگاری معاصر، متأثر از نفوذ و حضور استعمار در ایران، دستخوش تغییراتی شده و مسیری گاه دور از واقعیت را پیموده است. بررسی دورههای زمانی نشان میدهد که تا زمان فتحعلی شاه، تاریخ روندی عادی داشته است. این بخش شامل تاریخ نگاری رسمی کشور بوده و تاریخ نگاری اسلامی شامل قصه های قرآنی، سیره و سنن پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) میشده است.
زمانی که استعمار برای سلطه بر کشورهای دیگر برنامه ریزی می کرد، مراکز شرق شناسی، ایران شناسی، عرب شناسی، ترک شناسی، هند شناسی و اسلامی شناسی تأسیس کرد. این ساختارها بیشتر در وزارت امور خارجه انگلستان وجود داشت که در آن دوران بیشتر از دیگر استعمارگران نظیر هلند و فرانسه به گسترش حوزه استعماری خود می پرداخت. انگلستان برای این امر افرادی را به کشورهای اسلامی گسیل داشت که این افراد به عنوان ایرانگرد و جهانگرد و در واقع به عنوان جاسوس وارد کشورها می شدند و نقاط قوّت ها و ضعف های ملّتها را جمع آوری می کردند.
انگلیسیها در این باره میگویند که از زمان قاجار، تعداد 2217 سفرنامه از ایران جمع آوری کرده اند و به عنوان نمونه میتوان به سفرنامه برادران شرلی که نشان دهنده اولین جاسوسی ها از ایران است اشاره کرد یا میتوان مثال سفرنامه شاردن در زمان صفویه که 14 جلد خاطرات خود را نوشته است را بیان کرد.
این نوشتهها درواقع دستمایه تاریخسازی و تاریخ نگاری را برای کشورهای مختلف از جمله ایران تشکیل داد و اولین متن منتشر شده با این هدف که به صورت رسمی انتشار پیدا کرد، «تاریخ ایران» نوشته سرجان ملکم بود که در آن به حذف اسلام و معنویت در تاریخ و تکیه بر شاهان از هخامنشیان به بعد تکیه میشود. این کتاب در واقع اولین اثری است که اصالت را به ایران منهای اسلام و دین میدهد، مسئلهای که محور اصلی سیاست انگلستان در قبال ایران را در آینده تشکیل داد.
البته این تنها سرجان ملکم نبود که این متن را نوشت، بلکه این اثر حاصل کار مرکز شرق شناسیای بود که در ابتدا تا اوایل جنگ جهانی اوّل زیر نظر وزارت امور خارجه انگلستان فعالیت می کرد و بر همین مبنا میتوان این پروژه را یک حرکت سیاسی و جاسوسی برشمرد.
از سوی دیگر عوامل علاقهمند و سرسپرده به انگلیس نیز نقش مهمی ایفا کردند. این افراد عموماً کسانی بودند که به غرب مسافرت می کردند و نه تنها شیفته سبک زندگی غربی میشدند، بلکه برای تغییر باورها و تاریخ در ایران نیز فعالیت میکردند. نمونه این افراد میرزا فتحعلی آخوندزاده است که دارای اصالت ایرانی و فردی ماسون در دولت تزار بود. وی بعد از مسافرت به غرب عنوان کرد که هویت ما ایرانی است و اسلام مربوط به عرب است و به ما مرتبط نیست و حتی در مکتوبات خود به ساحت مقدس پیامبر(ص) و مقدسات اسلامی بی ادبی و بی احترامی داشت و حتی به بهانه رشد جامعه خواهان تغییر خط فارسی به لاتین شد. او سعی داشت القا کند که کشور ایران باید به عظمت گذشته خود بازگردد و این نیز محقق نمیشود جز با بازگشت تمدن ایران به دوران قبل از اسلام.
سرانجام نتایج این روند در دوران مشروطه نمایان شد. در حقیقت پس از پیروزی مشروطه و سلطه جریان فراماسونری، این افراد در مطبوعات و نشریات شروع به توهین به اسلام و مقدسات اسلام کرده و عنوان کردند که ما عرب نیستیم و چرا دور سنگ بگردیم! و زمان امام گذشته و باید به ایران باستان توجه کنیم. یکی از دلایل مخالفتهای شیخ فضل الله نوری با جریان مشروطه هم همین موضوع بود که به اظهارات افرادی همچون صوراسرافیل، علی اکبر دهخدا و محمد امین رسول زاده(تقی زاده) در روزنامه ایران نو، مربوط میشد.
در مجموع در دوران مشروطه، 5 جریان تاریخنگاری آغاز به کار کردند. اولین جریان تاریخ نگاری مربوط به مراکز شرق شناسی، ایران شناسی غرب بود که توسط انگلیسی ها راهاندازی و مدیریت میشد. دومین جریان تاریخنگاری فراماسونها بودند که میتوان از امثال میرزا فتحعلی آخوندزاده و دیگر مسافران غرب نام برد. سومین جریان را باید به نام جریان شاهنشاهی نام گذاشت، که تا زمان مشروطه تعبیر از شاه را تعامل با دین میدانستند و به عبارتی تفسیر جدید از پادشاهی داشتند. یعنی شاه محوری و تعریف جدید از شاه! اینان معتقد بودند که پادشاه ایران باید مثل داریوش و کوروش باشد. چهارمین جریان، ناسیونالیستی بود که نزدیک به جریان شاهنشاهی بوده اما برخی از مدافعین ناسیونالیستی معتقد به برتری نژادی حتی در درون مملکت بودند، به طوری که سیاسیون آنها خواهان تعدیل قدرت شاه شدند. پنجمین تاریخ نگاری، مربوط به تاریخ نگاری اسلامی است که در این دوران تکیه بر قرآن و سیره اهل بیت(ع) داشت. این جریان تا دوران رضا شاه ادامه داشت، یعنی تا انجام کودتای انگلیسی سوم اسفند 1299 که انگلیس ها با مدیریت آیرونساید و حضور فعال اسمیت انجام دادند، برقرار بود.
با شروع جنگ جهانی اوّل و سقوط امپراتوری تزار در 1294، انقلابیون روسیه به دلیل مشکلات داخلی ایران را رها کردند و جریان قزاقخانه به دست انگلیسها افتاد که مدّت 5 سال توسط اسمیت اداره شد و آیرونساید مدیریت کلی آن را داشت. از همان زمان آنها به دنبال افرادی بودند که دارای استعداد و نبوغ باشند تا بتوانند از وجود آنها بهره برداری کنند. رضا شاه یکی از همین افراد بود که مورد توجه انگلیسیها قرار گرفت. وی از 16 سالگی در قزاقخانه شاگرد پادو بود و البته دورانی هم مسترچی سفارت هلند و زمانی هم مسترچی میرزا عبدالحسین فرمانفرما بود. در مجموع میتوان گفت او تربیت شده سیستم قشون روسیه بود و کمی زبان روسی و ترکی می دانست اما سواد و علم نداشت.
در جریان قرارداد 1919 که قرار بود ایران مستعمره انگلستان شود، مخالفت آیت الله میرزا احمد علی شاه آّبادی، شیخ حسین لنکرانی، خصوصا آیت الله سید حسن مدرس، شیخ محمدخیابانی مانع این امر گردید. با این شکست انگلیسیها احساس کردند که باید حاکمیت را عوض کنند. آنها می خواستند قرارداد 1919 را به تصویب برسانند تا در نهایت بتوانند ایران را نیز مانند هندوستان اداره کنند که مخالفت علما مانع آن شد.
سپس اردشیر جی، از پارسیان هند با سه مأموریت در سال 1272 به ایران آمد؛ اول مأمور سیاسی سفارت در تهران، دوم ارتباط با جریانات سیاسی درایران و سوم سامان دادن پارسیان و زرتشتیان در ایران.
اردشیر جی در وصیت نامه خود اشاره می کند که «در سال 1296 رضا خان را کشف کردم و با او جلساتی درباره تاریخ ایران داشتم و کینه روحانیت را در دل او پروراندم و درسفرهای خود به شمال، از تاریخ برای او می گفتم.»
در همان دوران همزمان با انتخاب و پروش رضاشاه برای کودتا، یعنی بین جنگ جهانی اوّل تا کودتا، عمدتاً مدارس عالی، بحث ایران باستان را مطرح میکردند. امثال ابوالحسن فروغی که درمدرسه سیاسی درس میدادند، ایران باستان را ایران بدون اسلام مطرح می کردند.
سرانجام رضا شاه در ایران به قدرت رسید و با حضور وی تاریخنگاری در ایران علاوه بر 5 دوره تاریخ نگاری که پیش از این گفته شد، جریان جدیدی را نیز به خود اضافه کرد. این جریان متعلق به چپ مارکسیستی است که به دوره مبارزه مارکسیست ها اشاره دارد. اما در مجموع آنچه در این دوران بر دیگر تاریخنگاریها غالب می شود، اول تاریخ نگاری غرب گرایی است که منادیان آن سید حسن تقی زاده، جمال زاده، ابراهیم پورداوود، محمد قزوینی، حسین قلی خان نواب، محمد حسین کاظم زاده هستند که مجموعه کمیته ملی برلین و روزنامه کاوه را در اختیار داشتند.
شعار آنها این بود که هویت ایران شاهنشاهی است و تمدن ایران باستان دارد و امروز ما باید ایران باستان و غرب گرایی را احیا کنیم. دومین جریان تاریخنگاری غالب متعلق به فراماسونری بود که با شاهنشاهی گره خورده و افرادی مثل محمدعلی فروغی، تقی زاده، ابوالحسن فروغی و سید ولی الله نصر نیز متولیان آن بودند.
سومین تاریخ نگاری غالب نیز مربوط به تاریخنگاری شاهنشاهی و باستان گرایی بود که هویت ما را ایران باستان می دانست. جلال آل احمد در این رابطه میگوید: «کودتای سوم اسفند را به داریوش و کوروش گره زدند. پس 13 قرن تمدن و فرهنگ اسلامی چه می شود؟ مثل بوعلی سینا، مولانا، ناصر خسرو، سهروردی، ملاصدرا، حذف شدند!»
غیر از جلال، دیگران نیز به این تاریخنگاریها اعتراض کردند که نمونه آن نامهی علامه محمد اقبال لاهوری از مصلحین و متفکرین هندوستان است که در اعتراض به باستان گرایی، می گوید: «اسلام از ایران به طرف شبه قاره و چین رفته و زبان فارسی زبان رسمی است» و به این ترتیب نسبت به مطالب روزنامه کاوه در این رابطه اعتراض میکند.
چهارمین جریان تاریخنگاری نیز متعلق به ناسیونالیسم است که قسمت شاهنشاهی آن مطرح می شود و بخش ملی آن حذف میگردد. آنها اینگونه شعار میدادند که ما امروز نیاز به یک دیکتاتور منور داریم! این شخصیت کسی نیست جز همان رضاشاه که قرار است جامعه را با زور و فشار به سمت ایران باستان و تمدن ببرد. به همین دلیل بین سال های 1299 و 1320 این جریانات تحت عنوان شعار «دیکتاتوری منور» فعالیت میکردند و همه این منورالفکران عصر مشروطه در ذیل قدرت رضا شاه شروع به گسترش فرهنگ غربی و باستانی نمودند. برای مثال ابراهیم پورداوود عضو کمیته ملی سفری به انگلستان کرد و در آنجا دورهای گذرانده و سپس در ماموریت هندوستان با پارسیان هند که عامل انگلستان در هندوستان بودند دیدار نمود. وی پس از بازگشت به ایران در سال 1314 که دانشگاه تشکیل شد، کرسی تاریخ تمدن ایران باستان را برگزار نمود. بعد از او نیز احسان یار شاطر از فراماسون ها و عضو تشکیلات بهائیت راه او را ادامه داد.
ایران در یک دوره تقریباً 20 ساله همزمان شاهد دیکتاتوری رضا شاه، سلطه انگلیس بر ایران، مدیریت اجرایی مملکت بر دست فراماسون ها و اسلام ستیزی است. به عنوان مثال در این دوره میرزا حسن وثوق رئیس فرهنگستان شد و اصطلاحات اسلامی و قرآنی را به عنوان اصطلاحات عرب از زبان فارسی حذف کرد و در مدرسه علوم سیاسی، ولی الله نصر به دانشجویان، ایران را استخری معرفی می کند که دیواره سیمانی آن انگلیس است و جلبک های آن ایران است!
در نمونهای دیگر در ارگانی به نام کانون نشر افکار بین سال های 1317 تا 1320 بیش از 1000 جلسه درباره ایران باستان و غرب برگزار شد و افرادی مانند دکتر علی شایگان و احمد متین دفتری تدریس کردند. در 1302 تا 1320، محمود افشار در مجله آینده به تبلیغات به نفع ایران باستان و کشف حجاب پرداخت و محمد حجازی نیز از تشکیلات فراماسونری شخصیت ایران را با فراماسونری ترکیب کرد.
افرادی همچون احمد کسروی، سعید نفیسی و تقی زاده نیز خواهان تغییر خط فارسی شدند و مانند ترکیه که در آن خط تغییر یافت یا در آذربایجان خط روسی جایگزین خط فارسی شد، مدعی بودند که بایگانی و آثار ادبی و فارسی در ایران باید از بین برود! آنها مأموریت داشتند تا فرهنگ و هویت ایران را از میان بردارند.
از حرکتهای اسلام ستیزانه نیز نمونههای فراوانی قابل ذکر است که میتوان به تعطیلی حوزه های علمیه و نمونه مشخص آن تعطیلی حوزه علمیه کاشان اشاره کرد که تبدیل به مدرسه مختلط شد.
انگلیسیها پروژههای تاریخسازی را غیر از ایران در کشورهای دیگر نیز اجرا کردند اما تفاوت مجری این طرح در ایران با سایر کشورها مانند ترکیه این بود که رضاخان نه متفکر، نه تحصیل کرده و نه نظریه پرداز بود. اگر بخواهیم عملکرد رضا خان را با کمال آتا ترک که او هم مستبد و دیکتاتور اما تحصیل کرده ارتش ایتالیا بود، مقایسه کنیم، باید بگوییم که جنایات در ایران بسیار کمتر بود و یکی از دلایل این امر نیز حضور علما در ایران بود.
علما و مراجع تقلید در ایران دوره رضاخان توانستند برخی از توطئههای انگلیس را خنثی کنند، اما جریان قوی فراماسونری و نفوذ انگلیس در نهایت کار را به نفع استعمار روباه پیش پیش میبرد