سرویس معرفی: با وجود اینکه سرانه مطالعه در کشورمان بسیار اندک است با این حال برخی از علاقهمندان کتاب به صورت مجدانه پیگیر تولیدات جدید هستند و به محض انتشار کتابی جدید آن را سفارش داده و به مطالعه آن میپردازند. برخی دیگر از علاقهمندان حوزه کتاب، به دلیل اینکه فرصت چندانی برای جستجوی کتابهای مفید و یا همان کتابهای بدردبخور ندارند، از طرق مختلفی سعی میکنند مستقیما کتابهایی را بخرند که دیگران توصیه کردهاند.
یکی از معیارهای گزینش کتاب خوب، بررسی میزان فروش کتابها و میزان استقبال مخاطبان از آن است. در این گزارش به معرفی ۵ کتاب پرفروش ۵ ماه اول سال ۹۷ پرداختهایم.
مردم به کدام ناشران و نویسندگان اعتماد کردند؟
همان همیشگی، ادبیات
ادبیات گرچه دیوار کوتاهی است که خیلیها گمان میکنند بینیاز از تخصص است و صرف آنکه قلم به فرمان دل باشد، ادبیات شکل میگیرد ظاهرا این طور است اما تنها این نیست! ادبیات تنها میراثی است که از چند سده و هزاره قبل به دست بشر رسیده، پس بیراه نیست که در دنیا همچنان زمین سفت زیر پای اغلب مردم، همین پناهگاه امن باشد. به اعتبار پشتوانه چندهزار ساله ادبیات این را هم اضافه کنید که انسان بیرویا، بیدوام خواهد بود. رویا از دل ادبیات میآید یا ادبیات از دل رویا...؟
ادبیات داستانی
ادبیات در پیشگاه اهل فن شامل نظم(شعر) و نثر(داستان) است و همیشه کشمکشی درونی داشتهاند که آیا شعر فراگیرتر است یا داستان؟ کشاکشی که بیپاسخ است اما بیاهمیت نیست. در ایران– و البته در جهان- با استناد به آمار بازار نشر و فروش، غلبه با ادبیات داستانی است. مردم قصهدوست ما اصلا به اعتبار همین علاقه به داستان، کتاب کم میخوانند چون قصهها را بیشتر سینهبهسینه میشنیدند؛ ادبیات شفاهی ما از همین روش فربه شده است. اما میان این حجم از کتاب نخواندن، داستانها همچنان انتخاب اول مردم در ایران هستند.
تخفیف 15 تا 25 درصدی
چندسالی است طرحهای خانه کتاب با هدف کمک به چرخه نشر در کتابفروشیهای معتبر در حال اجراست. یکی دو سال اخیر باتوجه به بازخورد مثبت این طرح، اجرای آن به صورت فصلی در آمد. عیدانه، تابستانه، پاییزه کتاب توانست مخاطبان زیادی را بدست آورد به صورتی که چند سال پشت سرهم این طرحها تکرار شد. براساس این طرحهای با تخفیف کتابهای زیادی به مخاطبان فروخته شد. در حالحاضر ادامه طرحهای خانه کتاب بهدلیل مسائل مالی به حالت تعلیق درآمده است.
رهش، پرمخاطبترین
در طرح عیدانه کتاب 97، طبق آماری که خانه کتاب اعلام کرد، «رهش» آخرین رمان رضا امیرخانی بالاترین فروش و مخاطب را داشته است.
رهش از اولین روز توزیعش در انتشارات افق موردتوجه قرار گرفت و دوباره محل توجه جدی مردم و رسانهها قرار گرفت. از صفهای طولانی و چندساعته هواداران امیرخانی در خیابان انقلاب تا صفهای مشهد و... . رهش گذشته از آنکه بهلحاظ وفاداری مخاطب، پدیده سال شد؛ صراحت کلامش نیز زبانزد رسانهها بود.
رهش، شهر وارونه!
نویسنده انقلابی نسل سوم
در روزگاری که تملق و ریاکاری سپهر سیاست، هوای فرهنگ را هم آلوده کرده است و گوش شنوایی نیست، باید قدر دانست کسانی را که وامدار جریانها نیستند و در راس اینان باید ستود نویسنده جسوری را که از مسالهای گفته و نوشته است که دربارهاش حرفهای بسیاری است؛ خودش هم گفته: از چه نوشتن مهم است، نه چگونه نوشتن!
باید ستود کسی را و جریانی را که پیکان نقدهای تند رهش به سوی او بود و چقدر این تحمل، ضرورت جامعه ماست. تحقق حقیقی زنده باد مخالف من!
بازگشت امیرخانی به نوشتن، حال اهل کتاب را خوش کرد؛ حال نسلی را که خودش را در «ارمیا» دیده بود و با «من او» عاشق شده بود و حیا کرده بود... ، با «بیوتن» غربت مومن در جهان مدرن را نفس کشیده بود.
در فاصله «قیدار» تا «رهش» پچپچههای زمین گذاشتن قلم توسط امیرخانی، حقیقتا هواداران انقلابیاش را نگران کرده؛ چون رضا امیرخانی، جامعترین نماینده نسل سوم انقلاب بود که داستانهایش داستان نسل سوم محسوب میشد.
امیرخانی رهش، امیرخانی داستان سیستان است
آنچه او را امیرخانی کرده است، بیش و پیش از ترسیم موقعیتهای پیچیده و بیش و پیش از خط روایی، داستانگویی و تعلیقهایش که مخاطب را عمیقا درگیر جهان خود ساختهاش کرده؛ صراحت لهجه اوست. چه وقتی مستقیما از زمانه بیامام و پریشانی بیامامی، ارمیا را مینویسد و چه وقتی با رهبر همراه و راوی صادق داستان سیستان میشود و از ترس سرکوب و سانسور جماعت روشنفکر، حقیقت را ذبح نمیکند؛ چه زمانی که «نفحات نفت»را مینویسد و قلمش را بر عافیت محافظهکاری میشوراند و کسانی را – مدیرانی را- از خواب آشفته نفت بیدار میکند؛ امیرخانی در رهش هم آنقدر صریح است و البته عصبانی! رضا امیرخانی درد دین دارد و دغدغهاش حیات دینی در جهان مدرن امروز است. عصبانیتش هم از سر قطع شدن منافع نیست؛ چون انتفاع مالی و سیاسی از هیچ جریانی نبرده و نمیبرد – – اصلا به گفته خودش: این سکه سره یا ناسره، قلب یا اصل در همین دستگاه ضرب شده است، بگذار همینجا هم خرج شود... هنوز به قاعدهای از جوانمردی بو بردهام که هر روز این سوال را از خود بپرسم: راستی اگر انقلاب نشده بود، ما چه کاره بودیم؟!
امیرخانی در رهش همان جوانمردی است که بود. قرار هم نیست هر بار در آغاز کتابهایش شهادتنامه امضا کند که «من انقلابیام.»
خشم امیرخانی و خشم منتقدان امیرخانی
نقد امیرخانی به ناکارآمدی سیستم توسعه شهری و مدیران شهر تهران گرچه سیاسی است اما نباید صرفا سیاسی فهم شود. که اگر اینگونه لحاظ شود، ابتر خواهد ماند. از آن بدتر تعمیم به کل سیستم است. مخالفان سرسخت رهش از هر دو دستهاند اما دسته دوم وزنشان سنگینتر است. گروه اخیر در انقلابی بودن نویسنده بعد از رهش و قیدار! تشکیک کردهاند. نشانهشناسی کرده و به این نتیجه رسیدهاند که امیرخانی شهر را استعاره از کلیت جمهوری اسلامی گرفته است! آنجا که لیا در آستانه 40 سالگی تناسب اندامش را از دست داده و چربی اضافه آورده و باشگاه رفتن را با زنانگی در تعارض میداند؛ حتی اینجا را هم استعاره از بنبست رسیدن کلیت نظام 40 ساله پنداشتهاند! شهر و زن در رهش به طرز جالبی اینهمان قلمداد شدهاند و چه اینهمانی ظریفی. اعوجاج در تصویر آرمانی زن و اعوجاج در ترسیم آرمانشهر، در منظومه فکری حاکمان. امیرخانی به ناکارآمدی اعتراف کرده، کاری که خیلی از همقطارانش نکردهاند و نمیکنند اما آنقدر از حجم خرابیهای ناشی از ناکارآمدی عصبی است که نتوانسته تصویری جامع خلق کند؛ پاشنه آشیل او همین است. تصویر ناقصی که از شهر ارائه داده هم به قوت داستانگوییاش ضربه زده و هم همراه کردن مخاطب غیر شمال پایتختنشین را سخت کرده است. نویسنده به نوع توسعه شهری انتقاد دارد اما خشم او مانع از تشریح ریشههای این بحران شده و صرفا به نتایج و ظواهر بسنده کرده است. متاسفانه زمانی که حرف از نقد اجتماعی است اگر ناقص عمل کنیم، گرفتار قاعده «خودبس» خواهیم شد. دو رویی و تظاهر و مقامپرستی، آفت جان هر جامعهای است؛ بهویژه جامعه مدیران. ویژهتر از جامعه مدیران حکومتی که بنای اسلام دارد. اما این همه ماجرا نیست! علا حتی اگر متظاهر و مودب و مهربان و مردمدوست بود، اگر به فکر خانههای مادربزرگها هم بود و اگر همراه همسرش، باز مشکلی از وارونگی این «ش ه ر» حل نمیشد؛ نه به آن دلیل که نمیتوان کاری کرد و باید منتظر عذاب ماند؛ چون نسخه این شهر را از همان آغاز بد پیچیدند، از زمان قبل قالیباف!. مشکل این شهر شهردارش نبود.
بحران بیایدگی
«ر ه ش»، بیایده است، همچنانکه شهر تهران از بیایدگی رنج میبرد. همآنطور که دانشگاه ایرانی ایده ندارد. اساسا الگوی توسعه در کشور ما با همه ادعاهای اسلامی- ایرانی اما دچار مرض بیایدگی است. اینگونه است که احساس بنبست میشود. چون هر مسیری پس از چندسال به موانع جدی و نهایتا بنبست میرسد؛ چیزی شبیه پل صدر که گره ترافیک را نگشود.
نویسنده متعهد این میان با پرسش «چه باید کرد؟» روبهروست.... در گام اول شرح مساله کرده و شلمشوربای ساخته جانور کامل را پیش چشم مخاطب عیان میکند. به گمان من رسالت نویسنده تا همینجا است و اگر بنا باشد پس از توصیف دست به تجویز بزند، مسیر بسیار صعبالعبوری پیش پای اوست. مرز باریک شعار همینجا است که قد علم میکند و خالق ارمیا و درویش مصطفی و قیدار را به آنجا میرساند که ایلیا را تشویق کند شماره یک «ش» را بر سر شهر بریزد. بر سر شهر ما... .
اساسا نوشتن نسخه کار نویسنده نیست. چشم اسفندیار رهش این است که خودش را در مسیری انداخته که از آن نهتنها هیچ نمیداند بلکه ترس هم دارد و از پایان ناامید است. امیرخانی در رهش و در موضوع آن وجاهت تجویز ندارد. دستش از ایجاب خالی است. رهش حتما قدرت ارمیا، من او، بیوتن و قیدار را ندارد و به نظر میرسد دلیلش اشتباه در مدیوم است؛ خلط رمان و مقاله. شاید اگر «نشت نشا» یا «نفحات نفت» بود مثمر بود اما به هر روی برای مخاطبان قدیمی او اینکه راوی کتاب یک زن است، جذابیت داشت. حقا و انصافا امیرخانی حق زنانگی را به جا آورد و در فصل چهاردهم راوی، طهرانبانو است که قدرت قلمش را در تاریخینویسی دوباره یادآور شده است. رهش، رهیدن امیرخانی نبود همچنانکه رهیدن مخاطب او هم نیست اما کاش ارمیا را بتواند از فراز کوه به زمین بکشاند. روی زمین به ارمیا بیش از جانورهای بالای کوه نیاز داریم.
پاییز فصل آخر سال است، روایتی از زنان خیلی معمولی
کاملا دخترانه
«پاییز فصل آخر سال است»، روایتهایی است از زندگی لیلا، روجا وشبانه. دخترانی در آستانه 30 سالگی که هر کدام با بحرانهای خانوادگی، عاطفی، شغلی و مهاجرت درگیر هستند، دخترانی واقعی و معمولی؛ نه آنقدر زیبا که همه شهر عاشق آنها باشند و نه آنقدر ثروتمند که از روزمرگی دور. انتخاب شخصیتهای باورپذیر، اولین عامل موفقیت نسیم مرعشی بوده است.
تجربه شکست
«لیلا» مثل خیلی از ما در دانشگاه، در فرآیندی معمولی عاشق شده و با عشقش ازدواج کرده بود و بهرغم آنکه خانواده تحصیلکرده ونسبتا برخورداری داشت اما مستقل بود و سرآخر همین استقلال شخصیتیاش او را به زندگی بازگرداند. لیلا مثل خیلی از ما شکست عشقی شدیدی خورد اما زندگیاش به پایان نرسید! از دست دادن طبیعت زندگی است حتی وقتی بنا بر به دست آوردن باشد، اصل بر از دست دادن است؛ لیلا به خوبی این قاعده را پذیرفت.
زنانه و مسئولیتپذیری
«شبانه» مثل بعضی از ما شرایط خانوادگی خوبی نداشت. نه از حیث مالی نه فرهنگی و نه حتی سلامتی؛ اما مسئولیتپذیر بود. آنچه شبانه را با همه معمولی بودن و ضعفهایی که داشت دوستداشتنی کرده بود، همین احساس مسئولیتش بود. «روجا» هم اگر خود ما نبودیم اما برایمان آشنا بود. روجا به اندازه لیلا و شبانه معمولی نبود اما تفاوتش در متن همین زندگی روزمره جا داشت. برای هرچه میخواست تلاش میکرد و حتی جان میکند. همین جانکندنش، جسارتش و خیرهسریهای دخترانهاش سبب همذاتپنداری مخاطب با او میشد تا جاییکه حتی در پایان مخاطب را غافلگیر میکند، تصویر تاریک و نازیبایی از او در ذهن باقی نمیماند.
لیلا، روجا و شبانه هر سه قهرمانهای زندگی خودشان بودند، با همه شکستهایشان. پرسوناژهای پاییز فصل آخر سال است، بهشدت درگیر زنانگیاند و در میانه جبر محیطی دست به انتخابهایی هرچند نسبی میزنند و در پایان دهه سوم زندگیشان دیگر رویای آزادی و اختیار مطلق را در سر نمیپرورانند بلکه خودشان و موقعیتشان را اول دوست دارند و بعد میپذیرند و آرام آرام به جلو حرکت میکنند. نسیم مرعشی، نویسنده جوان کتاب گرچه هیچ پیشینهای در رمان و داستان بلند ندارد اما در پرداخت و خلق شخصیتها، صحنهپردازیها و از همه مهمتر حد نگه داشتن نشان داد از خیلیها حرفهایتر است. بسیاری از مخاطبان او قلمش را یادآور قلم «زویا پیرزاد» میدانند که بیراه هم نیست! مرعشی قلم پیچیدهای ندارد و خواننده را درگیر جزئیات نمیکند. اما مخاطبش را به خوبی با خود همراه میکند. مرعشی با این کتاب، جایزه جلال آل احمد را کسب کرد. نویسنده در این کتاب نه راهکاری برای دغدغههای شخصیتها ارائه میدهد، نه قضاوتی میکند و حتی پایانی مشخص و واقعی ارائه نمیدهد.
قهوه سرد آقای نویسنده، از دهانافتاده
تینیجرپسند
این کتاب را اولا نخرید! ثانیا نخوانید. مگر آنکه نوجوان 14 ساله کنجکاوی باشید که اهل کتاب و دغدغهمند نیست و بنا است از خیل دوستان مجازی و کپشنبازتان جا نمانید!
تصور کنید معین این کتاب را در روزگار ماقبل اینستاگرام مینوشت... بعید بود بیش از دو یا سه بار تجدید چاپ شود و حتی به نظرم نیماژ هم چاپش نمیکرد!
عامهپسند یا زرد، مساله این است؟
«روزبه معین» گفته از اینکه اثرش را عامهپسند بنامند، ناراحت نمیشود. این موضع به جای خود قابل تقدیر است اما مساله عامهپسند بودن صرف نیست؛ چون اثری که با عامه مخاطبان ارتباط برقرار نکند لزوما امتیازی برای نویسندهاش به ارمغان نمیآورد. ما نیز از منظر روشنفکرانه و از برج عاج، دستنوشته پر سر و صدای آقای نویسنده را نقد نمیکنیم.
معجزه اینستاگرام
وگرنه کدام خالق اثری است که قلبا رویای فتح مخاطبان حداکثری را در سر نپروراند؟ اما بنا نیست برای جذب مخاطب، دست به شعبدهبازیهای محیرالعقول بزند. استفاده از اینستاگرام و کانالهای تلگرام برای مشهور شدن متنهای کپشنطور این کتاب، عامل اصلی پرفروش شدن اولین دستنوشته روزبه معین است.
نیمهپلیسی- جنایی
البته در حوزه کتاب هم مانند سینما، تولیدات داخلی به دلیل عدم تنوع ژانر، جذابیت کمتری برای مخاطب نوجوان دارند؛ آقای نویسنده در این کتاب از همین فقدان بهره برده و با خلق فضایی نیمهپلیسی- جنایی و آغشته به چند دیالوگ رمانتیک قاپ تینیجرها را دزدیده است! اما کمتر کسی را میبینید که آن را پسندیده باشد.
لااقل نخرید!
ما اینجا در مقام موعظه بر نمیآییم اما پیشنهادمان این است که وقتتان و بهویژه پولتان را هدر ندهید!
طریق بسمل شدن رزمندگان دفاع مقدس
هنر سیاسی
«طریق بسمل شدن» درچهارمین ماه سال، پرفروشترین شد و بعید نیست این اتفاق تا پایان تابستان هم ادامه یابد. دولتآبادی قبلتر در «نون نوشتن» اوضاع این روزهای پس از انتشار طریق بسمل شدنش را گویی پیشبینی کرده بود:
... به فکرم رسیده وقتی هنر تحتالحمایه سیاست قرار میگیرد، درست بدان میماند که زنی نتواند بدون اجازه شوهرش جایی برود یا کار مستقلی انجام دهد. اصلا انگار این سطرها را خطاب به رفقای روشنفکرش و در همین ماهها نوشته است. بس که سیاستزدهاند، جماعت روشنفکر!
دولتآبادی، همان دولتآبادی است
در طریق بسمل شدن نویسنده ممکن است چرخش اعجابانگیزی نسبت به مواضع گذشته خود نداشته باشد، چون رگههایی از آنچه که امروز در کتاب او میخوانیم، در آثار قبلی او نیز بوده است؛ با این تفاوت که پیش از این محمود دولتآبادی را اصولا از پنجرهای که دیگران به ما نشان میدادند، مینگریستیم. امروز اما وقت آن است که دولتآبادی را بیواسطه و تنها با متونش بشناسیم. «انقلاب؟! فقط انقلاب! اگر ملتی میخواهد زندگانی کند، باید بتواند بجنگد. جنگ با دشمنی که مشخصا آن را میشناسد... .» (کلیدر)
روشنفکر نیستم
محمود دولتآبادی که امروز در طریق بسمل شدن صراحتا جنگ عراق علیه ایران را تحمیلی میخواند و رویکرد رزمندههای ایرانی را کاملا دفاعی، در کنفرانس برلین خطاب به براندازان که شعار مرگ بر جمهوری اسلامی سر میدادند، فریاد زد: «من اینجا هستم که شما هرچه میخواهید به من بگویید. خطابتان به من باشد. چقدر بیزارم از شما! شما حق ندارید علیه ارزشهای مردم ایران ناسپاس باشید.» محمود دولتآبادی گرچه با رفتن به آن جلسه کذایی در برلین، انقلابیون را به خودش نامطمئن کرد ولی با عدم همراهی غربگرایان و تاخت و تاز به براندازان، مرز خودش را با روشنفکران مشخص کرد. او حتی بارها در مصاحبههایش اعلام کرد روشنفکر نیست و نقدهایی به آنان داشت. حتی از نیروهای نظامی کشورش دفاع میکرد... . اما جریان منورالفکر او را آنچنانکه منافعش اقتضا میکرد به اهل فرهنگ میشناساند. طریق بسمل شدن مجال آن را فراهم کرده که دوباره از نو دولتآبادی را بخوانیم و جهانی که در ادبیاتش ساخته را به قضاوت بنشینیم. دولتآبادی این کتاب را در کمال صحت عقل نگاشته و به اعتبار این سند مکتوب، او هرگز ضد انقلاب ومخالف نظام حاکم نبوده و روشنفکر نیست؛ چون هرگز به مردمش از بالا نگاه نکرد و منافع کشورش را با چیزی معاوضه نکرد. در کشورش و کنار مردمش ماند و ادبیات را راه نجات و اصلاح دید. انسانیت برای او مفهومی انتزاعی نیست بلکه لابهلای زندگی این ملت، شرافت را جستجو و روایت میکند.
ملت عشق بعد از یک سال همچنان پرفروش
باز هم معجزه اینستاگرام
اینستاگرام به بعضی کتابها بیش از حد تصور خدمت کرده است. چه آنها که اول کپشن بودهاند بعدا کتاب شدند و چه آنها که به واسطه چندجمله کپشنپسند در صفحات فالوورها پخش شدند و لایک گرفتند.
«ملت عشق» را پرفروشترین کتاب تاریخ ترکیه در کوتاهترین زمان خواندهاند. این کتاب که در آغاز به زبان انگلیسی نوشته شده، نامش «چهل قانون عشق» بوده است که به نظر میرسد اگر به همان نام به فارسی ترجمه میشد، بهتر معرف محتوای زرد خود بود!
چهل قانون عشق فمینیستی
یک سال گذشته را میتوان گفت بازار کتاب در احاطه رمانها و داستانهای ترجمهای زنانه بود. که یا مولف زن داشت یا به جهان زنانگی ورود کرده بود. نمونههای موفق و پرفروشی مثل «پیش از تو»، «پس از تو»، «دختری که رهایش کردی»، «گریز دلپذیر»، «من او را دوست داشتم»، «دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد» و... .در این میان اما الیف شافاک، نویسنده ترک با شکستن تابوهای فرهنگی، آنچنانکه در سریالهای ترکیه هم رایج است، بخت آن را داشته که همچنان پرفروشترین کتاب بخش ترجمه بازار ایران بماند. شافاک که پیش از این کتاب هم آثار دیگری داشته است، سال 2010 چهل قانون عشق را نوشته و 2016 در ایران ترجمه شده است. شافاک، روزنامهنگار، فمینیست و دکتری علوم سیاسی از فرانسه است. گرچه مواضع فمینیستی تند او در همین کتاب آنچنان مشهود است که جایی برای دانستن رویکرد نویسنده نمیگذارد.
سریال ترکیهای تمامعیار
داستانی که خیلیها آن را دارای جذابیتهای روایی میدانند، چیزی فراتر از طرحی برای یک فیلمنامه سریال ترکیهای 40قسمتی نیست! همانقدر وقیح، فاقد ارزش ادبی با مایههای شبه صوفیانه با دستورالعملی چهلگانه که بیشتر به عرفان کاذب و بودیسم و جملات اشو شباهت دارد تا آنچه عرفان و تزکیه خوانده میشود. البته نباید غافل بود که مخاطب بهویژه مخاطب ایرانی اصولا به آثاری که مایههایی صوفیانه داشته، در دورههای مختلف اقبال نشان داده است. خلئی که در جای خود محل تامل است. مخاطبی که در پی پاسخ به پرسش معنای زندگی است طبیعی است به کتابهایی از این دست روی بیاورد اما اینکه سلبریتیها و اهل کتاب هم این فریب را به همان نام چهل قانون عشق معرفی و پیشنهاد کنند، طبیعی نیست.
بیچاره مولانا
گذشته از فمینیسم و عرفان کاذب ساری و جاری در این کتاب، آنچه سکوت اهل فرهنگ را عجیب مینمایاند؛ اجحافی است که خانم نویسنده در حق مولانا روا کرده و صدایی از هیچ مولاناپژوه و مولویدوستی برنمیآید. الیف شافاک در کتابش، تصویری «نه شرقی، نه غربی» از مولانا ارائه داده. سرقت آشکار مشاهیر و مفاخر ملی! آنچه شافاک در اثرش مرتکب شده است (باتوجه به تیراژ بسیار بالای کتاب در دنیا) توفیری با سرقتی که موزه لوور پاریس نسبت به آثار باستانی ما در تختجمشید کرده، ندارد. کسانی که ملت عشق را دستورالعملی عرفانی! و حتی معرفینامهای از شخصیت بزرگ مولانا دانستهاند؛ در خوشبینانهترین حالت کمسوادند و تاکنون نه مثنوی معنوی خواندهاند، نه دیوان شمس، نه مکتوبات مولانا و در حالت بدبینانهاش دغلبازند و کاملا آگاهند به خیانتی که در حق مولانا و ادبیات و فرهنگ ایران روا میدارند.
منبع: فرهیختگان