بگذارید با یک داستان کلاسیک و معروف شروع کنیم. پایيز بود و سرخپوست ها از رئيس جديد قبيله پرسيدند كه زمستان پيش رو سرد خواهد بود يا نه. از آنجايي كه رئيس جديد از نسل جامعه مدرن بود از اسرار قديمي سرخپوست ها چيزي نياموخته بود. او با نگاه به آسمان نمي توانست تشخيص دهد زمستان چگونه خواهد بود. بنابراين براي اينكه جانب احتياط را رعايت كند به افراد قبيله گفت كه زمستان امسال سرد خواهد بود و آنان بايد هيزم جمع كنند.
چند روز بعد ايده اي به نظرش رسيد. به مركز تلفن رفت و با اداره هواشناسي تماس گرفت و پرسيد: آيا زمستان امسال سرد خواهد بود؟ كارشناس هواشناسي پاسخ داد: به نظر مي رسد اين زمستان واقعاً سرد باشد.
رئيس جديد به قبيله برگشت و به افرادش گفت كه هيزم بيشتري انبار كنند. يك هفته بعد دوباره از مركز هواشناسي پرسيد: آيا هنوز فكر مي كنيد كه زمستان سردي پيش رو داريم؟ كارشناس جواب داد: بله، هوا بس ناجوانمردانه سخت خواهد بود. رئيس دوباره به قبيله برگشت و به افراد قبيله دستور داد كه هر تكه هيزمي كه مي بينند جمع كنند.
هفته بعد از آن دوباره از اداره هواشناسي پرسيد: آيا شما كاملاً مطمئن هستيد كه زمستان امسال خيلي سرد خواهد بود؟ كارشناس جواب داد: قطعاً و به نظر مي رسد زمستان امسال يكي از سردترين زمستان هايي باشد كه اين منطقه به خود ديده است. رئيس قبيله پرسيد: شما چطور مي توانيد اين قدر مطمئن باشيد؟ كارشناس هواشناسي جواب داد: چون سرخپوست ها ديوانه وار در حال جمع آوري هيزم هستند.
***
در ادبیات آینده پژوهی و تفکر استراتژیک مفهوم جالبی وجود دارد به نام «پیش گویی کامبخش» یا خود محقق شونده. پیش گویی کامبخش نوعی از پیش نگری است که به طور مستقیم یا غیرمستقیم باعث بوقوع پیوستن خودش می شود.
این پدیده ناشی از رابطه دو طرفه بین باور و رفتار است. گاهی اوقات باور به وقوع یک رخداد در آینده باعث ایجاد آن رخداد در واقعیت می شود. دقت کنیم نکته ظریف اینجاست که پیشگویی کامبخش از اول درست نیست. بلکه این پیشگویی منجر به بروز رفتارهایی می شود که این رفتار در نهایت باور نادرست را به واقعیت تبديل می کند.
بگذارید مساله ملی «گذار از تحریم ها» را از این منظر نگاه کنیم؛ تحریم ها دو بعد دارند. یک بعد تحریم ها، «محدودیت های سخت اقتصادی» است؛ شامل محدودیت هایی که در نظام بانکی، بیمه ای و تجاری ما ایجاد می شود. اما بعد دوم و مهم تر تحریم ها، «بازی های نرم روانی» است. ممکن است محدودیت های اقتصادی یک کشور را از پای نیاندازد اما بازی های روانی حتما چنین خواهد کرد.
در بعد دوم تحریم ها، تصویر از آینده را مخدوش تر، مبهم تر و سخت تر از آن چه هست ارایه می دهند (باور: به ما القا می کنند هوا بس ناجوانمردانه سرد خواهد بود!). هر کدام از ما شروع می کنیم به خریدن لحاف برای زمستان آینده (رفتار هیجانی) وقتی به بازار می رویم می بينیم که فروش لحاف دو برابر شده است (باور تقویت شده). بنابراین ما به جای یک لحاف دو لحاف می خریم (رفتار غیرمنطقی واکنشی) و وقتی برمی گردیم خانه اخبار را گوش می کنیم که مردم برای خریدن لحاف هجوم آورده اند (طوفان باورهای جمعی غلط) بنابراین احساس می کنیم که لحاف کم خریده ایم پس دوباره مراجعه می کنیم به بازار برای خرید. می بینیم که لحاف در بازار نیست. چه می کنیم؟ به بازار سیاه روی می آوریم. لحاف را با قیمت سه برابر معمولی می خریم و در انبارهایمان تلنبار می کنیم. در صف خرید لحاف دعوا می کنیم. چاقو و چاقوکشی می کنیم. محبور می شویم لحاف به صورت قاچاق وارد کنیم و هزاران بدبختی دیگر. به همین ترتیب لحاف می شود یک بحران!
تحریم جدی است. دولت مردان باید برای «محدودیت های سخت اقتصادی» راه حل های عملی اطمینان بخش طراحی، اعلام و اجرا کنند. اما جدای از آن تک تک ما نباید در دام بازی های نرم روانی و بحران لحاف بیفتیم!