
به گزارش حلقه وصل، در ششمین جلسه از درسگفتار فلسفه تمدن نوین اسلامی با ارائه حجت الاسلام والمسلمین رضا غلامی رئیس مرکز پژوهشهای علوم انسانی اسلامی صدرا به هویت و تمدن نوین اسلامی پرداخته شده است.مشروح این جلسه در ادامه آمده است.
خلاصه جلسه قبل
در جلسه گذشته، ابتدا تلاش شد ضمن شفافسازی جایگاه منحصربهفرد انسان در تمدن نوین اسلامی، تفاوت انسانمحوری در این تمدن با تمدن غربی مشخص شود. سپس وارد بحث خودشناسی و تبیین اهمیت آن در حرکت به سمت انسانِ در طراز تمدن نوین اسلامی شدیم و کمی درباره مسیر این خودشناسی و پیچوخمهای آن صحبت کردیم. در ادامه، با ورود به تبیین پایههای انسانشناسی اسلامی، هشت اصل را بهعنوان اصول انسانشناسی اسلامی برشمردیم.
بعد، براساس مقدمهچینیهای بنیادی، باب تبیین مختصات انسانِ در طراز تمدن نوین اسلامی را باز کرده و پس از تقسیم انسان در طراز تمدن، به انسان در مرحله شکوفایی و انسانِ متعالی بهمثابه محصول تمدن، ده خصیصه عمده را برای انسان مسلمانِ تمدنساز که به دنبال قدمنهادن در مسیر شکلگیری تمدن نوین اسلامی است، ذکر کردیم: «دوساحتیبودن انسان»، «آزادبودن انسان»، «کرامت انسانی»، «فضیلتگرایی»، «کنشگری و خلاقیت»، «پیشرفتخواهی»، «تعاون و همافزایی»، «رقابت»، «همراهی حق و تکلیف» و «ولایتگراییِ اجتماعی» ده ویژگی انسانِ در طراز تمدن نوین اسلامی بود که به آن پرداخته شد.
سپس با تأکید بر اینکه برای رسیدن به انسان موردنظر، هیچ کاری به اندازه سرمایهگذاری همهجانبه بر روی پرورش کارساز نیست، لازمه این سرمایهگذاری، وجود یک نظریه و مدل قوی و کارآمد معرفی شد؛ و درنهایت، در مقام جمعبندی، تعریف نسبتاً دقیقی از این انسان ارائه کردیم.
مفهوم و اقسام هویت
موضوع بحث ما در این جلسه، «هویت و تمدن نوین اسلامی» است. به نظر میرسد در یک تعریف ساده، هویت عبارت است از: «خودآگاهی» انسان از ذات خود، از عالمی که در آن بهسر میبرد، و همچنین، از نسبتش با این عالم که البته من از این هویت، به «هویت نوعی» تعبیر میکنم. هویت نوعی یعنی خودآگاهی انسان به نوع انسانی که یک برداشت کلی از خود و همه انسانها است.
اما در کنار هویت نوعی، یک «هویت شخصی» نیز داریم که در اینجا انسان بهدنبال خودآگاهی درباره ویژگیهای متمایز شخصی خود است و نه نوع انسان؛ به بیان دیگر، در هویت شخصی، انسان میخواهد استعدادها، ظرفیتها، علایق، تمایلات و نقاط قوت و ضعف خود را بهعنوان رضا، سعید وغیره در نسبت با نوع انسانی و همچنین، در نسبت با دیگر اعضای جامعه درک کند و این درک را به عامل تحرّک فردی، و بهتبع آن، اجتماعی تبدیل کند. شایان ذکر است که هویت شخصی میتواند تحولپذیر باشد یعنی برحسب زمان و مکان دگرگون شود.
در کنار هویت نوعی و شخصی، جوامع نیز صرفنظر از اینکه مستقل از افراد، قابل تصور هستند یا خیر، دارای هویت هستند. در یک تعریف ساده، هویت اجتماعی عبارت است از: خودآگاهی یک جامعه از گوهر وجودی، از ظرفیتها و نقصها، و از مقصد و مسیری که در آن قرار دارد و همچنین، از نسبت خود با دیگر جوامع.
باید توجه داشت، آنچه با عنوان هویت دینی، هویت مذهبی، هویت قومی، هویت نژادی، هویت ملی، هویت جهانی وغیره قابل بحث و گفتوگو است، همه در طول هویت اجتماعی قرار میگیرد و شعبهای از هویت اجتماعی محسوب میشود.
فردگرایی یا جامعهگرایی؟
در اینجا یک بحث مهم با عنوان فردگرایی و جامعهگرایی خودنمایی میکند که من قصد ورود تفصیلی به این بحث را ندارم، اما در همین حد عرض میکنم که اولاً، «فرد» در مقابل «جمع» است و زمانی متولد میشود که جمع، حتی در حدّ زوجیّت و خانواده شکل گرفته باشد؛ بنابراین، تصور واقعیت عینی فرد قبل از جمع دشوار است؛ بهعبارت دیگر، شما زمانی متوجه فردیّت خود میشوید که درکی هرچند اجمالی از جامعه پیدا کرده باشید؛ ثانیاً، «خود» مقدم بر «فرد» است. یعنی انسان قبل از اینکه به فردبودن خود درمقابل جمع بیندیشد، به خود و کیستی و چیستیاش میاندیشد؛ ثالثاً، جامعه از افراد تشکیل میشود اما پیوند افراد با هم، جامعه را صاحب یک خود و نفس نیمهمستقل میکند که قادر است اراده افراد را تحت تأثیر قرار دهد؛ ازاینرو، میتوان گفت خود شخصی هر فردی، علاوهبر اینکه منشأ مستقل و خودبنیاد دارد، از جامعه نیز اثر میپذیرد؛ رابعاً، در منطق اسلام، موضوع رشد و تعالی در درجه اول فرد انسانی است و فرد مستقل از جامعه، در جای خود کاملاً موضوعیت دارد.
درعینحال، جامعه بهمثابه زیستگاه فرد انسانی، در رشد و تعالی فرد اثر مثبت و منفی میگذارد؛ بنابراین، قلمرو فرد با اخلاق و عدالت تنظیم میشود. با این وصف، اگر کسی سؤال کند در نگاه اسلام، فرد اصالت دارد یا جمع، پاسخ این است که علاوهبر فرد، جمع نیز واقعیت عینی دارد و صاحب نوعی نفس یا روح است؛ درواقع، جمع در فرایند پیوند روح افراد با هم، روح پیدا میکند اما فراتر از ترکیب روح افراد، از تحولاتی که جامعه با طبیعت و سایر جوامع دارد نیز متأثر است؛ ازاینرو، جامعه مانند بسیاری از عناصر شیمیایی قابل تجزیه به افراد انسانی نیست بلکه خودش براثر این ترکیب و نیز نسبتی که با طبیعت و سایر جوامع دارد، صاحب یک نفس یا روح نیمهمستقل است.
بنابر آنچه بیان شد، نسبت منطقی هویت فردی اعم از نوعی و شخصی با هویت جمعی، نسبت عموم و خصوص منوجه است؛ یعنی در ساخت هویت جمعی، فراتر از ترکیب انسانی و فردی، عوامل دیگری (طبیعت و سایر جوامع) نیز دخالت دارد که از ظرف وجودی هویت فردی بیرون هستند اما باید توجه داشت که آن لایه زیرین و هسته سخت هویت شخصی و جمعی، همان هویت نوعی است.
چند سؤال بنیادین در باب هویت
در ادامه جا دارد به چند سؤال بنیادین در زمینه هویت نیز بپردازیم. سؤال اول این است که آیا خود یا نفس که از آن به روح نیز میتوان تعبیر کرد، درون بدن انسان است یا بیرون از آن؟ اگر بپذیریم که درون بدن انسان است ـ کمااینکه بعضی نفس را همان ذهن و ذهن را مساوی مغز انسان تصور کردهاند ـ با مرگ انسان، نفس که همان ذهن است نیز نابود میشود و صحبت از حیات نفسی و روحی پس از مرگ منتفی است. در همین جهت، هیوم معتقد است، «خود» یا «من»، مشتی احساسات است که توسط جسم انسان صورت میگیرد و «خود» مستقل از چنین احساساتی وجود ندارد؛ درواقع، او به دنبال طرح این بحث است که انسان را چیزی جز تجارب او نمیسازد و برداشت انسان از خود، تنها زاییده تجارب او است که توسط جسم انسان جذب و پروروش داده شده و به قانون جزئی تبدیل شده است.
البته بحث هویت دو بخش قابل بررسی دارد: بخش اول، درباره خودبنیاد نبودن «خود» یا «من» در انسان، و بخش دوم، درباره محصوربودن خودِ دیگربنیاد در بدن انسان.
درباره خودبنیاد نبودن «خود» یا «من»، نیچه هم نظر جالبی دارد. او «خود» را نه فقط محصول احساسات و تجارت انسان میداند بلکه آن را فراورده فرهنگ انسانی معرفی میکند.
در ارتباط با اینکه خود درون بدن انسان است با بیرون از بدن انسان، بحثهای فلسفی فراوان و عمیقی شده است که از حوصله جلسه ما خارج است اما آنچه در فلسفه اسلامی با رویکرد صدرایی مطرح است، تقریباً عبارت است از اینکه: اولاً، نفس و جسم انسان متقابلاً دارای تأثیر و تأثر هستند؛ ثانیاً، یک سرشت و کشش بیرونی به نام فطرت وجود دارد؛ ثالثاً، نفس در بدن انسان متأثر از همین فطرت متولد میشود؛ رابعاً، نفس بهتدریج از بدن منتزع میشود و مرگ مساوی است با انتزاع کامل نفس از جسم انسان؛ بنابراین، ما عملیات مغزی را در شکلگیری نفس بسیار مؤثر میدانیم اما نفس را مساوی مغز فیزیکی نمیبینیم که با مرگ انسان نابود شود.
درخصوص بخش بعدی دیدگاه هیوم، این مطلب قابل بحث است که نفس انسان از یک قوه بیرونی به نام فطرت متأثر است و نشانه وجود فطرت هم به وجود گرایشات مشترک و غالب بشر از ابتدای تاریخ تا به حال برمیگردد؛ اما درعینحال، تجارب و معلومات اکتسابی انسان درصورت تبدیلشدن به تعقل و اندیشهورزی کلّی، حتماً در شکلگیری نفس چه مثبت و چه منفی مؤثر است. از همینجا میتوان به دیدگاه نیچه هم توجه کرد و فرهنگ انسانی را نیز در شکلدهی به نفس انسان مؤثر دانست؛ اما این تأثیر بهمنزله دیگربنیاد بودن کامل نفس انسان نیست. من معتقدم، نفس انسان دارای یک لایه بنیادی و زیرین است که براساس اصل فطرت، خودبنیاد است، نیز نفس انسان از یک لایه رویین تشکیل شده است که دیگربنیاد است، اما ازآنجاکه لایه زیرین بر لایه رویین تسلط دارد، اثرپذیری نفس از جهان خارج شامل احساسات، تجارب، فرهنگ انسانی وغیره، نفس نوعی انسان را از خودبنیادبودن نمیاندازد. توجه داشته باشید، افرادی نظیر گیدنز خودآگاهی را به خودآگاهی بنیادین و خودآگاهی اکنون تقسیم کردهاند اما در اینجا به دنبال معرفی دو نوع خودآگاهی نیستیم بلکه خودآگاهی را به دو لایه زیرین و رویین تقسیم میکنیم.
ازطرف دیگر، حتی اگر همچون دکارت، شناخت را دالّ هستی انسان در نظر بگیریم و بگوییم من میاندیشم، پس هستم، این سؤال قابل طرح است که بالأخره فاعل این شناخت کیست؟ و چنانچه ملاحظه میفرمایید، سؤال از کیستی ـ اگر نگوییم مقدم بر شناخت جهان درون است ـ میتوانیم بگوییم مقدم بر شناخت جهان بیرون است و انسان تا اجمالاً به خودیتش پی نبرد، قادر به شناخت جهان اطراف خود نیست؛ چراکه انسان جهان خود را در نسبتسنجی با خود درک میکند. ضمناً توجه داریم که شناخت در اینجا مطلق شناخت است و شامل هر دو شناخت ذهنی و عینی میشود.
سؤال دیگری در اینجا قابل طرح است و آن اینکه، آیا انسان در نسبت با دیگران یعنی جمع و یا حتی طبیعت به خودآگاهی میرسد و یا این خودآگاهی مستقل از حضور انسان در جمع نیز ممکن است؟ در پاسخ باید گفت، خودآگاهی در هویت نوعی، وابسته به جمع با دیگری نیست و انسان در درون خود، هم به خودآگاهی احساس نیاز میکند و هم به این خودآگاهی میرسد. اما در هویت شخصی، میتوان گفت دیگری یا جمع، نهتنها در احساس نیاز به خودآگاهی شخصی، بلکه در دستیابی به این خودآگاهی نقش اساسی را بازی میکند و بهعبارت واضحتر، خودآگاهی شخصی در محیط جامعه شکل میگیرد.
تکثر و تنوع فرهنگی در تمدن نوین اسلامی
بحث بعدی ما به رابطه تمدن نوین اسلامی با هویت بازمیگردد؛ درواقع، سؤال اصلی در اینجا این است که آیا تمدن نوین اسلامی به سمت کمرنگکردن تکثّر فکری و فرهنگی و بهتبع آن، غلبهدادن هویت جمعی بر هویت شخصی است یا خیر، تمدن نوین اسلامی برای تکثر فکری و فرهنگی احترام قائل است؟ البته این سؤال مولود یک پیشفرض است و آن اینکه، اصولاً در فرایند پیشرفت و تمدنسازی، تفاوتها و تمایزات فردی به اوج میرسد و این امر، از جهتی مثبت و رشددهنده و از جهتی منفی و بازدارنده است.
در پاسخ باید عرض کنم، اسلام محور و اساس حرکت فردی و اجتماعی است و به تبع آن، تمدنسازی را «حق» و «حقگرایی» قرار داده است و طبیعی است که دعوت به وحدت فکری، فرهنگی و سیاسی حول حق، یکی از اصول غیرقابل تردید جامعه و تمدن اسلامی است. قرآن مجید در سوره آل عمران آیه ۱۰۳ میفرماید: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا»؛ یعنی و همگی به ریسمان خدا [قرآن و اسلام، و هرگونه وسیله وحدت]، چنگ زنید، و پراکنده نشوید! همچنین، قرآن در سوره حجرات آیه ۷ میفرماید: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یُطیعُکُمْ فی کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ»؛ یعنی و بدانید رسول خدا در میان شما است؛ هرگاه در بسیاری از کارها از شما اطاعت کند، به مشقّت خواهید افتاد ولی خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دلهایتان زینت بخشیده، و (بهعکس) کفر و فسق و گناه را منفورتان قرار داده است؛ کسانی که دارای این صفاتاند هدایتیافتگاناند! توجه داشته باشید که در این آیه شریفه، هم بر ضرورت روی تبعیت همگان از رسول خدا (ص) و نه برعکس، تبعیت رسول خدا (ص) از مردم تأکید شده، و هم بر روی وجود فطرت الهی در نوع انسان و تقویت این فطرت براثر ایمان ـ که مسلّماً در وحدت حول حق، نقش کلیدی دارد ـ تأکید شده است.
همچنین، در سوره یونس آیه ۱۹ که میفرماید: «وَ ما کانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّه واحِدَه فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا کَلِمَه سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فیما فیهِ یَخْتَلِفُونَ»؛ یعنی (در آغاز) همه مردم امّت واحدی بودند سپس اختلاف کردند و اگر فرمانی ازطرف پروردگارت (درباره عدم مجازات سریع آنان) از قبل صادر نشده بود، در میان آنها در آنچه اختلاف داشتند داوری میشد (و سپس همگی به مجازات میرسیدند) که معلوم میشود ازنظر قرآن، این تکثر و فرقهفرقه شدن مذموم است. همچنین، در سوره انبیا آیه ۹۲ میفرماید: «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّه واحِدَه وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ»؛ یعنی این (پیامبران بزرگ و پیروانشان) همه امّت واحدی بودند (و پیرو یک هدف) و من پروردگار شما هستم پس مرا پرستش کنید! مجدداً در سوره آل عمران آیه ۱۰۵ میفرماید: «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ»؛ یعنی و مانند کسانی نباشید که پراکنده شدند و اختلاف کردند (آن هم) پس از آنکه نشانههای روشن (پروردگار) به آنان رسید! و آنها عذاب عظیمی دارند. پس دقت فرمایید که حرکت مشترک حول حق، یکی از اصول بنیادین اسلام است. بهطوریکه قرآن مجید در سوره بقره آیه ۱۳۸ میفرماید: «صِبْغَه اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَه وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ»؛ یعنی رنگ خدایی بپذیرید! (رنگ ایمان و توحید و اسلام ) و چه رنگی از رنگ خدایی بهتر است؟! و ما تنها او را عبادت میکنیم.
ضمن آنکه جاده و بزرگراه حق ازنظر قرآن یکتا است و آن جاده و بزرگراه اسلام است؛ ازاینرو، اینگونه نیست که بگوییم، هر آیین و مذهبی به صرف در بدو امر منشأ الهی داشته، میتواند مسیر جداگانه ای را برای رسیدن به حق معین کند؛ بنابراین، قرآن مجید در سوره آل عمران آیه ۱۹ میفرماید: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»؛ یعنی همه ادیان در طول هم به یک بزرگراه میرسند که آن بزرگراه چیزی نیست جز اسلام و قرآن که کتاب آسمانیِ آخرین دین خدا است، به تعبیر سوره مائده آیه ۴۸ که میفرماید: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ»؛ هم کتب پیشین را تصدیق میکند، و هم حافظ و مسلط بر آنها است.
با این وجود، در لایه غیربنیادی و در آنچه به عقیده و شریعت الهی برنمیگردد، اسلام مخالفتی با تکثر و تنوع فکری و فرهنگی ندارد و حتی برعکس، این تنوع و تکثر را در اکثر موارد، نشانه ظهور ظرفیتها و موجب رشد جامعه اسلامی تلقی میکند. برای نمونه در حدیثی از امیرالمؤمنین امام علی (ع) داریم که میفرمایند: «إضرِبُوا بَعضَ الرَّأیِ ببَعضٍ یَتَولَّدُ مِنهُ الصَّوابُ، وامخَضُوا الرَّأیَ مَخْضَ السِّقاءِ یُنتِج سَدیدَ الآراءِ»؛ یعنی نظرات گوناگون را در برابر هم قرار دهید تا آنچه صواب است بهدست آید و اندیشهها را همانند بههمزدن مشک برای گرفتن کره به هم بزنید تا آرای صحیح و استوار حاصل آید.
همانطور که ملاحظه میکنید، در این روایت، وجود آرای متفاوت کاملاً پذیرفتهشده و تضارب آرا یکی از راههای تولید رأی صحیح معرفی شده است که البته طبیعی است این آرا در لایه عقاید و شریعت الهی جایی ندارند؛ بهبیان دیگر، قرار نیست از محصول آرای متنوع شخصی، احکام شرعی تولید شود یا این آرا در عرض احکام شرعی باشد، بلکه تأثیر این آرا را باید در منطقه الفراغی جستوجو کرد که در جلسات قبلی درباره آن صحبت کردیم.
در بین علمای مسلمان سخن معروف دیگری نیز وجود دارد که هرچند اسناد روایی آن مشخص نیست، اگر به معنای آن درست توجه شود با روح تفکر اسلامی سازگار است و آن چنین است که «ألطُّرُق إلَی الله بِعَدَد الأنفُس الخَلایِق» یعنی انسان در مقام حرکت به سمت الله، ظرفیتها و احوالات معنوی گوناگونی دارد بهطوریکه میتوان گفت این ظرفیتها و احوالات میتواند در هر انسانی نسبتبه انسان دیگر ویژگیهای خاصی داشته باشد. از این بیان میتوان نتیجه گرفت که حقیقت تنوع و تکثر در احوالات درونی و شخصی مادام که مبتنیبر اصول باشد، مورد تأیید اسلام است.
علاوهبر این، در آیاتی از قرآن محید بر روی تفاوتهای فرهنگی در همین ساحت (ساحت منطقه الفراغ) بهعنوان یک نعمت الهی تأکید شده است. برای نمونه، آیه ۱۳ سوره حجرات که میفرماید: «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا»؛ یعنی ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. همانطور که ملاحظه میفرمایید، در این آیه، قرآن به تقاوتهای نژادی، قومی، قبیلهای و به تبع آن، آداب و سنن ناشی از آنها اشاره فرموده و این تفاوتها را موّلد یک خیر بزرگ به نام تعارف و آشنایی متقابل انسانها نسبتبه یکدیگر دانسته است.
همچنین، قرآن مجید در سوره روم آیه ۲۲ میفرماید: «وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْعالِمینَ»؛ یعنی و از آیات او آفرینش آسمانها و زمین و گوناگونی رنگ پوست و اختلاف زبانهای شما است؛ همانا در این امر نشانههایی برای دانایان وجود دارد. در این آیه، قرآن مجید با نگاه مثبت به تفاوتهای زبانی و نژادی اشاره دارد و این تفاوتها را بهعنوان آیات الهی معرفی میکند.
یا در سوره ابراهیم آیه ۴ میفرماید: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ»؛ یعنی ما هیچ پیامبری را، جز به زبان قومش، نفرستادیم که در اینجا قرآن مجید ارسال رسل الهی براساس زبان هر قوم را مورد تأکید قرار داده است و اینکه دین خدا به دنبال یکدستکردن زبانها نیست بلکه پیامبر هر قومی براساس زبان همان قوم مأموریت الهی خود را انجام میدهد.
با این وصف، عرض من این است که در اسلام، تکثر فرهنگی، خارج از عرصه عقیده و خارج از ساحت احکام الهی که شامل اخلاق هم میشود، به رسمیت شناخته شده است؛ فراتر از این، این تنوع و تکثر عامل مؤثر برای رشد اجتماعی مسلمانان توصیف شده است.
از این منظر، تمدن نوین اسلامی نهتنها به دنبال نادیدهگرفتن هویت شخصی نیست، آن را به همین معنا، یعنی بهرهمندی جوامع کوچک از هویت اجتماعی متفاوت، ذیل هویت اجتماعی جامعه بزرگ اسلامی، به هویت اجتماعی نیز سرایت میدهد؛ بهبیان دیگر، در خردهجوامع موجود در بطن جامعه اسلامی، هویتهای متنوع و متکثر به رسمیت شناخته میشود.
دغدغه هویت در تمدن غربی
بحث دیگر من، حول نگرانیهایی است که درخصوص تضعیف جدی هویت شخصی و اجتماعی خصوصاً هویتهای ملی و مذهبی در مسیر گسترش تمدن غرب بهوجود آمده است.
واقعیت این است که طی دوـسه سده اخیر، روزبهروز نگرانی کسانی که در اتمسفر مدرنیته تنفس کردهاند، درباره ازدستدادن هویت شخصی خود بیشتر شده است؛ علاوهبراین، جوامع خارج از اتمسفر غرب و مدرنیته نیز دغدغدهمند تحمیل یک شبه هویت مشترک ازسوی غرب به جوامع دیگر، و ازبینرفتن هویت اجتماعی خود بوده و هستند. در این شرایط، سؤال اصلی این است که چرا انسانها نمیتوانند علایق و تمایلات حقیقی خود را در زندگی مدرن دنبال کنند و در این فضا، همه باید در سلولهای از قبل تعیینشده سر کنند؟ ازطرف دیگر، انسانها به محض آنکه از چهارچوب و ریل تعیینشده در جهان مدرن خارج میشوند، با اضطراب و حس ناامنی شدید ناشی از نابودی اجتماعی روبهرو میشوند، چیزی که حتی درباره خیلی از دانشمندان مطرح غربی اتفاق افتاده است؛ درواقع، به قول فایرابند، در بحث علم و فناوری نیز خلاقیتها و نوآوریها از یک مسیر و خط واحد تبعیت میکنند و این مسیر، مسیری است که بتواند اهداف و منافع نظام سرمایهداری حاکم بر غرب و دنیای مدرن را تأمین کند؛ بااین وصف، به محض آنکه دانشمندی در غرب به دنبال ایجاد مسیر علمی متفاوتی باشد و این مسیر باورهای رایج علمی را زیر سؤال ببرد، از جامعه علمی طرد و منزوی میشود.
بر این اساس، یکدستسازی در همه عرصهها براساس منافع غرب، عملاً به اصلی مهم در دنیای مدرن تبدیل شده، هرچند این اصل با برخی تئوریهای رایج و مسلط مدرنیسم سازگاری نداشته باشد. البته در سالهای گذشته، شماری از نظریهپردازان اجتماعی در غرب همچون گیدنز، درصدد توجیه علمی این دوگانگی برآمدهاند و از این هویت، به هویت پیشرفته یا جامعه خطرپذیر و پویا تعبیر کردهاند اما این توجیهات نمیتواند روی این حقیقت سرپوش بگذارد که غرب با ایجاد یک کشتی بزرگ، به دنبال بهزور سوارکردن همه مردم جهان بهوسیله انواع تخدیرها و مضیقهسازیها در این کشتی است. جالب است که ناخدای این کشتی، نه فقط یک تفکر بیبنیاد است که با عارضه نسبیت، بشر را به سمت ناکجا آباد میبرد بلکه در مواردی ناخدای این کشتی، سرمایهسالارانی هستند که هیچ انس و الفتی با عقلورزیِ ابزاری هم ندارند و بشر را با سرعتی مرگبار، بهسوی این ناکجاآباد سوق میدهند.
اگر به یاد داشته باشید، در جلسه نخست، از نگرانیهای حلقههای روشنفکری آلمان درباره تبعات تمدنسازی برای فرهنگ صحبت کردیم و در آنجا بیان کردیم هرچند تمدن فینفسه در نقطه مقابل فرهنگ قرار ندارد، فرهنگ در جریان سلطه صنعت و ماشینسالاری در غرب، به یک کالای پوک و تشریفاتی تبدیل شده و بسیاری از خواص اصلی خود را ازدست داده است؛ بنابراین، قسم عمدهای از نگرانیهایی که در زمینه هویت وجود دارد، بجا و قابل تأمل است.
عوامل هویتبخش در تمدن نوین اسلامی
در نقطه مقابل، تمدن نوین اسلامی هرچند اتحاد عقیدتی، شرعی و اخلاقی را برای تحقق اهداف تمدنی ضروری میداند، همانطور که اشاره شد، برای علایق و گرایشات شخصی اهمیت قائل است و آن را عامل بروز و ظهور استعدادها و ظرفیتها و شکلگیری تحولات بزرگ تلقی میکند؛ ازاینرو، اگر به تاریخ تمدن اسلامی نیز مراجعه کنید، اثری از یکدستسازیهایی که در تمدن غرب مشاهده میشود و در آن، عملاً دیدگاه و سلایق متفاوت به حاشیه میرود، نیست بلکه برعکس، مثلاً در کوران تمدن اسلامی قرن ۴ و ۵ ، شاهد ظهور مکاتب و نحلههای فکری فراوانی هستیم که هرچند برخی از آنها با حرکت اصیل اسلامی زاویه دارند، ظهور و بروز آنها به گسترش حرکت اصیل اسلامی و تقویت ریشههای آن کمک کرده است.
بحث بعدی و آخر، حول عوامل هویتبخش در تمدن نوین اسلامی است. به نظر میرسد، در عرصه هویت نوعی، رشد خردورزی، بالابردن افق دید انسان و همچنین، تعدیل غرایز حیوانی، به هویتبخشی کمک فراوانی میکند. در عرصه هویت شخصی، گسترش و عمقبخشی در سه ساحت اندیشه، فرهنگ و هنر در ابعاد گوناگون و مقابله با صنعتزدگی و ماشینسالاری، در هویتزایی شخصی بسیار مؤثر است؛ و در میدان هویت اجتماعی، هرآنچه بتواند به تقویت تعلقات حقیقی و امتیازات جوامع اسلامی، اعم از تعلقات و امتیازات دینی، فرهنگی، زبانی، سرزمینی، آداب و سنن و سبک زندگی (البته همگی در زیر چتر جهانبینی اسلامی) بینجامد، به عوامل هویتبخش در ساحت اجتماعی تبدیل خواهد شد. البته ازآنجاکه در تمدن نوین اسلامی، اصل، با هویتبخشی به «امت اسلامی» است، تأکید بر روی اسلام و سبک زندگی اسلامی، از هر عاملی از جهت هویتبخشی به امت اسلامی مهمتر است. ضمن اینکه دقت داشته باشید، تمدن نوین اسلامی بهدنبال حذف خردهفرهنگها و تعلقات و امتیازات جوامع کوچکی که در بطن جامعه اسلامی قرار دارند نیست، بلکه آنها را بهمثابه یک زنجیره، کمربند هویت اجتماعی کل امت اسلامی قلمداد میکند.