حلقه وصل: دوباره ماه محرم آمد و تمام شهر سیاهپوش عزای سیدالشهدا شدند، براستی که داغ شهادت مظلومانه اباعبدالله الحسین حرارتی در قلوب مومنین ایجاد کرده که تا قیامت سرد نخواهد شد. به مناسبت فرارسیدن ایام دهه اول محرم پایگاه خبری تحلیلی حلقه وصل قصد دارد هرشب و به مناسبت نامگذاری آن شب به نام یکی از کربلاییها و یاران صدیق سیدالشهدا بسته ادبی منتشر کند.
اولین بسته را در ادامه خواهید خواند.
کوفیان همیشه برایمان ضرب المثل بی وفایی بوده اند. از کوفیها و پیمان شکنیشان زیاد شنیده ایم، اما تا بحال از خود پرسیده ایم چرا سرنوشت کوفیان اینگونه شد؟ چه شد که حاضر شدند خون مهمانهایی که با نامه سوی خود خوانده بودند را بریزند؟ بیشک اهل کوفه انسانهای عجیبی نبودند، با ظاهری موجه و عموما پیشانیهای پینه بسته. روزها و ماهها و سالها منتظر حضور منجی خود بودند. برخیهاشان همچون شمربن ذیالجوشن سردار سپاه امام علی بودند. کوفیان گمان میکردند تنها کسی که میتواند آنان را به حقوق دنیوی خود برساند، حسین است. درد معیشت داشتند و خیال میکردند حسین این درد را طبیبانه مداوا خواهد کرد. کوفیان حسین را میخواستند که دنیایشان را آباد کند که با اشتیاق هجده هزار نامه نوشتند. نامههایی که پای هر کدام را چندین نفر امضاء کرده بود.
کاش ماشین زمان حقیقت داشت تا گاهی برای عبرت از تاریخ، یک سر به آن روزهای سیاه سفر کرد و در نیمههای شب صدای تضرع و نماز شب اهل کوفه را شنید. آری، دینداری منهای بیداری حکایت تلخ کوفیان بود! کوفیها با کار خود ثابت کردند سرانجام ایمان در خارج از دایره ولایت، ضلالت است. و نشان دادند طریق سعادت را بی نقشه اگر پیش بروی، روزی میرسد که چون کوفیان، امامت را خارجی و مرتد بخوانی! میشود قاری قرآن صامت باشی، و قرآن ناطق را سنگ باران کنی!
مردم کوفه و نخیله از ظلم و جور روزگار معاویه به ستوه آمده بودند، سهمشان از بیت المال اندک و ناچیز و رفتار عمال حاکم استکباری آن زمان - معاویه - با آنان تحقیر آمیز بود. و این بزرگترین درد مردم کوفه بود. کوفیان اگر اول کار، یزید را به عنوان خلیفه نپذیرفته بودند و نامهها به حسین نوشته بودند که بیاید و نجاتشان دهد، ناشی از تصور ضد کوفیانه ای بود که از این سلسله منحوس بنی امیه داشتند، یعنی بیم از تکرار وضع دوران معاویه! اما کوفیان مگر چه میخواستند جز آسودگی؟ بیم جان خود را داشتند و ترس از وخامت معیشتشان. وقتی سکههای طلای ابن زیاد – نماینده یزید - چشم مردم ستمدیده کوفه را گرفت، دیگر غرضی نمانده بود تا کوفیان همچنان علم مخالفت با یزید را برافراشته نگه دارند و گرد قاصد حسین حلقه زنند. آنها به خیال خود با این سکهها و وعدههای رنگارنگ، به حق خود از بیت المال رسیده بودند.
شب و روز کوفه دو روی سکه سیاه تزویر بود. سکههایی که عاقبت و آخرت یک قوم را به باد داد. سکههایی که کوفیان بخاطر آن، آخرت خود را با دنیا معامله کردند. آری، لعنت خدا بر آنها! اما حساب من و تو چه میشود امروز؟ کوفیان سر امام خود را با سکه طلا تاخت زدند. از کجا معلوم؟ نکند ما هم با اندکی پول پشت ولی را خالی کنیم. نکند ما نیز حاضر شویم بخاطر پول و معیشت، مرتکب بزرگترین معصیت شویم. باور کن نمیشود اینقدر ساده انگارانه درباره کوفیها قضاوت کرد. بیا حساب کنیم و ببینیم نرخ معامله سنگین کوفیها با ابن زیاد، به پول امروز چقدر میشود؟ باور کن پول کمی نبوده! بیا بنشینیم و یکبار هم که شده فکر کنیم این همه سال برای چه منتظر منجی بوده و هستیم؟ و این همه ناله و نامه و گلایه و شکوه و عریضه از چه رو بوده است؟
اگر درد غروب جمعه ما بخاطر مشکل مالی و کاری و معیشتی است، بیا تا همین حالا حساب کنیم قیمت خود را. چقدر پول اگر بپردازند به ما، دور ولی امر خود را خط میکشیم؟ بیا یک خبر از نرخ سکه بگیریم. ببینیم حدودا با وعده چند سکه بهار آزادی، اسیر دنیا میشویم؟ بیا نرخ ارز را فرض بگیریم و ببینیم امام زمانمان چقدر میارزد؟ ببینیم یزید زمانه از کاخ سفید خود چند میلیون دلار اگر بفرستد، دست از آرمانمان بر میداریم و در برابر نائب امام زمان، زبان مان همچو شمشیرمان، بران و تیز میشود؟ با گرفتن چند میلیون ریال سعودی حاضر میشویم پیک دلدار را سر به نیست کنیم؟ چند هزار دینار اگر ملک یزید سعودی ارزانی ما کند، سر ولی را میبریم!؟ «ما اهل کوفه نیستیم» را تنها با شعار نمیتوان ثابت کرد. باید قبل از آنکه به عاشورا برسیم ثابت کنیم که ما اینگونه نیستیم. امشب شب اول محرم است. بیایید تا دیر نشده، قیمت خود را حساب کنیم! (سید محمد رضی زاده)
* اینفوگرافی | روایت حضرت مسلم(علیه السلام)
روزشمار حرکت حضرت مسلم به کوفه تا شهادت، نامه های کوفیان، روایت مسلم و کوفه بی وفا و معرفی اصحاب امام حسین(علیه السلام) از جمله موضوعات تشریح شده در اینفوگرافی زیر است که در ادامه آمده است:
چند شعر از شاعران آئینی و اهلبیتی کشورمان به مناسبت شب اول محرم را خواهید خواند.
آقا سلام می دهم از جان و دل به تو
تا این که بشنوم «وَ علیک السّلام» را
آقا کمی اجازه بده درد دل کنم
امّا خودت بگو که بگویم کدام را؟!
کوچه به کوچه می روم و گریه می کنم
از دست بی وفایی این نانجیب ها
گفتم بیا به کوفه پشیمان شدم حسین
کوفه میا امام غریب قریب ها!
این مردمی که بنده ی دینار و درهمند
یک یک تمام بیعتشان را شکسته اند
این نان به نرخ روز خوران قسم فروش
دست مرا ز حیله و نیرنگ بسته اند
تّجار کوفه فکر ادای نماز شکر
از بس که کارشان سر و سامان گرفته است
فهمیدم از شلوغی بازارهای شهر
کار تمام نیزه فروشان گرفته است
این جا همه به فکر خرید لوازمند
اجناسشان شده سپر و خنجر و کمان
در انتظار روز پذیرایی تواند
آذین شهرشان شده سرنیزه و سنان
بازی کودکانه ی اطفالشان شده
پرتاب سنگ بر نوک نیزه ز روی بام
وقتی که می خورد به هدف ضربه هایشان
حس می کنند از این که گرفتند انتقام
دیدم به دست حرمله تیر سه شعبه ای
کز دیدنش تنور دلم پر شراره شد
از هر هزار تیر یکی هم خطا نرفت
از ضرب شست او جگرم پاره پاره شد
نقشه برای دخترک تو کشیده اند
کوفه میا که کوفه پر از قوم کافر است
در بین هر محله شان هر شبانه روز
حرف از کنیز بردن و خلخال و معجر است
محمد فردوسی
****
كوفه را با تو حسين جان سر و پيماني نيست
هرچه گشتم به خدا صحبت مهماني نيست
به خدا نامه نوشتم به حضورت نرسيد
آن چه مانده ست مرا غيره پشيماني نيست
كارم اين است كه تا صبح فقط در بزنم
غربتي سخت تر از بي سر و ساماني نيست
جگرم تشنه ي آب و لبِ من تشنه ي توست
بين كوفه به خدا مثل ِ من عطشاني نيست
من از اين وجه ِ شباهت به خودم ميبالم
قابل سنگ زدن هر لب و دنداني نيست
من رويِ بام چرا؟ تو لبِ گودال چرا؟
دلِ من راضي از اين شيوه يِ قرباني نيست
موي من را دم دروازه به ميخي بستند
همچو زلفم به خدا زلف پريشاني نيست
زرهم رفت ولي پيرهنم دست نخورد
روزيِ مسلمت انگار كه عرياني نيست
كاش ميشد لبِ گودال نبيند زينب
بر بدن پيرُهَن ِ يوسفِ كنعاني نيست
سوخت عمامه ام امروز ولي دور و برم
دختر ِ سوخته يِ شام غريباني نيست
هرچه شد باز زن و بچه كنارم نَبُوَد
كه عبور از وسط شهر به آساني نيست
دستِ سنگين، دلِ بي رحم، صفات اينهاست
كارشان جز زدن سنگ به پيشاني نيست
دخترم را بغلش كن به كنيزي نرود
چه بگويم كه در اين شهر مسلماني نيست
علیاکبر لطیفیان
****
به خون چهره دادم غسل از پا تا سر خود را
زیارت میکنم با دست بسته رهبر خود را
به یاد حنجر خونین و کام خشک مولایم
لب عطشان نهادم زیر خنجر حنجر خود را
به هر جا پا نهادم بر رویم بستند درها را
که بر دیوارها بگذاشتم امشب سر خود را
به فرقم هر چه آتش بارد، از گل دوست تر دارم
که وقف خاک جانان کرده ام خاکستر خود را
به موج تیغ دشمن دوست را کردم چنان پیدا
که گم حساب زخم های پیکر خود را
عذار نیلی از سیلی کنم تا هدیه بر زهرا
فرستادم به همراه سکینه دختر خود را
یقین دارم که مولا از برای دیدنم آید
که سوی مکّه افکندم نگاه آخر خود را
صدای نالۀ زهرا به گوشم می رسد آری
که بالای سرم آورده مولا، مادر خود را
الا ای یوسف زهرا میا کوفه که می ترسم
به چنگ گرگ ها بینی علیِّ اکبر خود را
میا از کعبه ای مولای من در این منای خون
که بینی بر فراز دست، ذبح اصغر خود را
به دار عشق (میثم) تا زبان در کام خود داری
مگوئی جز ثنای عترت پیغمبر خود را
غلامرضا سازگار
****
وقتی که می رفتند دنیا گریه میکرد
شهر مدینه مثل زهرا گریه میکرد
وقتی که می رفتند پشت پای آنها
چشمان جبرائیل حتی گریه میکرد
پائین پای ناقه مریم گریه میکرد
دورِ سر گهواره عیسی گریه میکرد
این است آن داغ عظیمی که برایش
حتی میان تشت یحیی گریه میکرد
این است زینب بانویی که زیر پایش
زانوی لرزه دار سقا گریه میکرد
بوسید اکبر دستهای مادرش را
در زیر چادر، ام لیلا گریه میکرد
بر روی دامن مادری در گوش طفلش
آهسته تا میگفت لالا گریه میکرد
یک کاروان گریه شد وقتی رقیه
با گفتن بابا، بابا گریه میکرد
در زیر پای محمل مستوره عشق
منزل به منزل ریگ صحرا گریه میکرد
وقتی که میرفتند عالم سینه میزد
وقتی که میرفتند دنیا گریه میکرد
علیاکبر لطیفیان
****
کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین
قسمتم سنگ جفا گشته میا کوفه حسین
کوفه ای که پدرت حاکم آن بود قدیم
عاری شرم و حیا گشته میا کوفه حسین
آنهمه وعده وعیدی که به ما میدادند
به روی آب بنا گشته میا کوفه حسین
بی کسی دربه دری با دو پسر نیمه ی شب
به خدا قسمت ما گشته میا کوفه حسین
نگران گلوی طفل توام چون اینجا
مملو از حرمله ها گشته میا کوفه حسین
گرگها منتظر یوسف زهرا هستند
فتنه ای سخت به پا گشته میا کوفه حسین
خواب دیدم دهم ماه محرم آقا
سرت از پشت جدا گشته میا کوفه حسین
حبیب باقرزاده
****
یادش بخیر عطر خوشِ باغ سیب ها
یادش بخیر شهرِ رسولِ نجیب ها
دلتنگِ چشمهایِ قشنگِ توأم حسین
بستم دخیلِ اشک به أمن یُجیب ها
کمتر کسی دلش ز غمت شور می زند
در کوفه اندک اند شبیه حبیب ها
فتوا به قتل و غارتِ آل نبی دهند
بالای منبر پدر تو ، خطیب ها
مثل علی محاسنم از خون خضاب شد
در کوفه شُهره ایم به شیب الخضیب ها
قتلم بهانه ای شده تا متحد شوند
گودال می کَنَند برایم رقیب ها
کار از هجوم نیزه و شمشیر هم گذشت
با سنگ می زنند مرا نانجیب ها
با کشتنم به تجربه هاشان اضافه شد
برگرد سویِ مکه امام غریب ها
وحید قاسمی
****
گر چه من خود نسب از حضرت مولا دارم
بخدا عشق به ذرّیۀ زهرا دارم
من غلام حسنم خادم دربارِ حسین
آبرویی اگرم هست ، از آنجا دارم
سرِ سودا زده ام نذر علی اکبر اوست
جان ناقابل خود ، هدیه به آقا دارم
امرِ آقام حسین است سفیرش باشم
من مطیعِ ولی ام ، حکمِ تولا دارم
بین این قوم مُذَبذَب که به دنیا غرقند
حکمِ گردآوریِ بیعتِ آنها دارم
مشگلی نیست،فقط کاش خدا رحم کند
ترس از غربت مولا ؛ نه ز اعدا دارم
نامه دادند حسین! هجده هزار آمادند
امتی گفت بیا، از تو تمنا دارم
باغهامان همه آمادۀ برداشت شده
کوفه میگفت تو را، شوق تماشا دارم
نیم روزی همه از بیعت خود برگشتند
چند روزیست که دلشورۀ ...این را دارم
نامه دادم که بیا کوفه ، و امّا برگرد
جان شش ماهه میا کوفه ، تقاضا دارم
یا میا کوفه و یا زینب تو برگردد
کوفه دشمن تر از اینهاست که افشا دارم
دخترانِ حَرَمت را به مدینه برسان
خوف از هرزگیِ مردمِ اینجا دارم
چشمها تیزتر از نیزه و شمشیر و سنان
زخمها از اثر سنگ ، سراپا دارم
بر سرِ دار ، از این خنجرشان حیرانم
بوسه از دور بر آن حنجر والا دارم
تله کردند که من در ته گودال افتم
من ز گودال برای تو سخنها دارم
چکمه ها مثل سم اسب تدارک شده اند
من بجای تو تن خویش مهیا دارم
جان مسلم دگر انگشتری از دست درآر
بسکه دلواپسی از غارت و یغما دارم
زیور آلات زنان را ز حرم دور کنید
خوف اوضاع پس از کشتنِ سقّا دارم
دست بر معجر خود زینب کبری گیرد
که غمِ تهمت ، بر دختر زهرا دارم
تا نبینم سر تو بر سر دروازۀ شهر
لحظۀ آخر خود دست دعا را دارم
یارب این قافله را خود به سلامت برسان
که من از این همه غم ، شرم، ز طاها دارم
محمود ژولیده
****
سفیر مملکت دلبرم مرا بکُشید
به جای دلبر مه پیکرم مرا بکُشید
به جرم غیرت اگر قطعه قطعه ام بکنید
به جان بلای جهان می خرم مرا بکُشید
یزید حکم قتالم نوشته مرگش باد
فدای مکتب پیغمبرم مرا بکُشید
من و شکستن پیمان عاشقی، هیهات
به خاندان علی نوکرم مرا بکُشید
در این محاربه مسلم کجا و مرگ کجا
که پیش مرگ علی اصغرم مرا بکُشید
شما که تیغ به کشتار عاشقان بستید
کنون من از همه عاشقترم مرا بکُشید
حسین فاطمه تحسین کند مرامم را
اگر به نیزه ببیند سرم مرا بکُشید
خوشم که سیف بنی هاشمم لقب دادند
که داده شیر شرف مادرم مرا بکُشید
مقام قدس ابوالفضل برتر است از من
غبار مقدم آن سرورم مرا بکُشید
به من گریسته قبل از ولادتم طاها
چو مرغ سوی جنان میپرم مرا بکُشید
غریب شهر بلا قاصد تولّایم
جدا کنید سر از پیکرم مرا بکُشید
منافقان که به دل کینه ی علی دارید
من آن غلام درِ حیدرم مرا بکُشید
قسم به دوست مرا خوفی از شهادت نیست
کجاست مرگ دهد ساغرم مرا بکُشید
عطش بریده امانم ولی نخواهم آب
چرا که مشتری کوثرم مرا بکُشید
علی الصّباح امامم به کوفه می آید
به زیر پای همان رهبرم مرا بکُشید
ولی الله کلامی زنجانی
****
پیک مجروح تو شرمنده ات آقا شده است
یار آواره ات ای یار چه تنها شده است
عرق شرم منو اشک دو چشمان من است
اگر این شهر شبیه شب دریا شده است
تا که خاکی نشده معجر زینب برگرد
که برای حرمت کوفه محیا شده است
کوچه هایش چقدر مثل مدینه تنگ است
وای هر کوچه پر از روضه ی زهرا شده است
خبرت امده و دست به کارند همه
شهر ازین شده بازار چه غوغا شده است
سنگ ها دست به دست از همه جا جمع شده
پای خاکستر و اتش همه جا وا شده است
شیرخواران پس از این خواب ندارند که با
تیر چون نیزه خود حرمله پیدا شده است
از همان روز که دیدند چه دارد با خود
حرف شش ماهه زدن بر نوک نی ها شده است
من از آن کعب نی و هلهله ها فهمیدم
که از امروز سر طفل تو دعوا شده است
گوشواره ،گل سر، چار قد و گهواره
رسم سوغاتی نامردم اینجا شده است
گرمی مجلس نامحرم بی پرواش
خنده بر بی کسی دختر نو پا شده است
هیزم آورده بریزد به تنورش خولی
در تنوری که به امید تو برپا شده است
آه برگرد که در بین حرامی هایش
سند سوختن دخترت امضا شده است
حسن لطفی
مسلم (ع) که بود؟(مستندی کوتاه از زندگانی حضرت مسلم بن عقیل(ع))
روضه حضرت مسلم بن عقیل(ع)(سیدمجید بنیفاطمه)
مدح حضرت مسلم بن عقیل(ع)(حسین طاهری)
روضه حضرت مسلم(ع)(شیخ حسین انصاریان)
روضه حضرت مسلم بن عقیل(ع)(منصور ارضی)