حلقه وصل: سعید درویشی// ترور نافرجام مقام معظم رهبری در مسجد ابوذر تهران، شهادت دکتر بهشتی و یارانش در فاجعه هفتم تیر ، بمباران شیمیایی سردشت، ترور شهدای محراب و شلیک به هواپیمای مسافربری توسط ناو آمریکایی در خلیج فارس، همگی یادآور اتفاقات تلخی هستند که در طول دهه 60 و در فاصله 6 تا 12 تیرماه رخ دادهاند. نکته مشترک در همه این حوادث تروریستی، نقش مستقیم و غیرمستقیم آمریکا در طراحی، پشتیبانی و یا حمایت همهجانبه در آن هست. به همین مناسبت و برای بزرگداشت یادوخاطره شهدا و بازماندگان این رویدادها ششم تا دوازدهم تیرماه هرسال بهنام «هفته حقوقبشر آمریکایی» نامگذاری شده است تا یادمان نرود که مدعی اصلی حقوقبشر در جهان چگونه به پدرخوانده سازمانهای تروریستی در سطح جهانی بدل شده است و بالاتر از آن، چگونه این رژیم به عنوان یک حکومت تروریسممحور توانسته از هر چیزی حتی «حقوقبشر» استفاده ابزرای نماید.
آمریکا از سلاحهای سرد علیه مخالفانش استفاده میکند
بعد از جنگ جهانی دوم و ضعف گسترده طرفهای مختلف شاهد بودیم که آمریکا توانست با استفاده از قدرت نرم خود به عنوان کعبه آمال بسیاری از کشورهای جهان تبدیل شود. از دیگر سو ابهت نظامی و بیهمتای اولین دارنده سلاح اتمی باعث شده بود تا کشورهای دیگر هم از ترس برخورد تنبیهی این کشور، آن را به عنوان قدرت مطلق در منازعات جهانی قبول کنند.
سینما، هنر و رسانه سه محور اصلی ماشین قدرت نرم این کشور در جهان بود. فرانسس ساندرس، پژوهشگر و روزنامهنگار انگلیسی، در سال 1999 کتابی منتشر کرد با عنوان «جنگ سرد فرهنگی: سیا و جهان هنر و ادب». این کتاب که به گفته منتقد برجسته انگلیسی، ویلارد منس، «یکی از حیرتآورترین و افشاگرترین» کتب درباره سرویس اطلاعاتی ایالاتمتحده است، توانست به خوبی نحوه استفاده این سازمان امنیتی- اطلاعاتی را از فرهنگ و هنر به عنوان یک ابزار جاسوسی و اعمال قدرت نشان دهد.
به گفته ساندرس، کورد مهیر، رئیس بخش عملیات بینالمللی سیا، و دوست او، آرتور شلزینگر (پسر)، طبق طرحی که ملوین لاسکی ارائه داد، حرکتی را آغاز کردند که به ایجاد شبکه فرهنگی غولآسایی در سراسر جهان انجامید. ساندرس این شبکه را «ناتوی فرهنگی» مینامد. بودجه این عملیات در سال 1950، یعنی در زمان دولت ترومن، 34 میلیون دلار در سال بود. سیا در چارچوب عملیات جنگ سرد فرهنگی شبکه مطبوعاتی جهانشمولی ایجاد کرد که از ایالاتمتحده تا لندن و اوگاندا و خاورمیانه و آمریکای لاتین گسترش داشت، و در تمام این دوران مطبوعات روشنفکری متنفذی مانند پارتیزان ریویو، کنیان ریویو، نیولیدر، انکاونتر، درمونات، پرووه، تمپو پرزنته، کوادرانت و غیره از سیا کمکهای مالی مستقیم یا غیرمستقیم دریافت میکردند. به تعبیر ساندرس، سیا در مقام «وزارت فرهنگ بلوک غرب» عمل میکرد. مثلاً، از جکسون پولاک و نقاشی آبستره به شدت حمایت میکرد با این هدف که، در عرصه هنر، رئالیسم سوسیالیستی را شکست دهد و یا در هالیوود، مأموران سیا کارگردانان را ترغیب میکردند که در فیلمهای خود سیاهپوستان را هر چه بیشتر نمایش دهند، آنان را آراسته و خوشلباس به تصویر کشند و از این طریق ایالاتمتحده را جامعهای آزاد و دمکرات بنمایانند.
با مروری در این کتاب میتوان نام افرادی همچون جرج اورول، آرتور کوستلر، مایکل یُسلسون، کارل پوپر، توماس کوهن، آرتور شلزینگر (پسر)، سِر آیزایا برلین، والت ویتمن روستو، جیمز برنهام، دانیل بل، ریمون آرون، حنا آرنت، ایروینگ کریستول، سیدنی هوک، هنری لوس،رینهولد نیبور، رابرت کانکوئست و ... دید کرد که هر کدام در حوزه تخصصی خود به عنوان سرآمدان آن شناخته میشوند و صدالبته در جامعه هنری و روشنفکری کشورمان به عنوان چهرههایی دور از سیاست شناخته شدهاند.
حقوقبشر؛ میراثی که از «كنگره آزادی فرهنگی» به نو محافظهکاران رسید
بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و تسلط نومحافظهکاران آوانجلیستی بر کاخ سفید، دو روند مهم در مراکز تصمیمگیر آمریکا به راه افتاد. روند اول در حوزه سیاسی بود که با حضور افرادی همچون هانتینگتون و فوکویاما منجر به ساخت تئوری «پایان تاریخ» با محوریت لیبرال دموکراسی شد. براساس این تئوری، لیبرال دموکراسی بعد از شکست مارکسیسم در همه ابعاد آن، به عنوان تنها گزینه بشریت برای «سبک زندگی» به شمار میرود و همگان یا به اختیار و یا اجبار در نهایت به این سبک زندگی گردن خواهند نهاد.
به موازات این روند، در حوزه فرهنگی هم روند تهاجمی دیگر آغاز شده بود که باید از آن به عنوان «میراث فرهنگی جنگ جهانی دوم برای هزاره جدید» نام برد. این روند که در دولت جرج بوش پسر شدت بیشتری یافت، ادامه مستقیم همان کانونی است که عملیات فرهنگی سیا را در دوران جنگ سرد هدایت میکرد.
ویلیام کریستول، پسر ایروینگ كریستول، روشنفكر سرشناس یهودی و تروتسیكست سابق، به عنوان یکی از رهبران سرشناس نومحافظهكاران، به صراحت مینویسد: «آینده بشریت منوط به یك نظام راسخ، آرمانگرای آمریكایی است... آمریكا نه تنها باید پلیس و كلانتر جهان شود، بلكه باید راهنمای آن نیز باشد.»
نکته مهم در این سخن بخش دوم آن یعنی نقش آمریکا به عنوان «راهنما» برای بشریت است. این کشور بعد از سال 2008 و پایان دوره ریاستجمهوری بوش پسر شاهد افول قدرت نرم خود در جهان بود. همین امر سبب شد تا کنگره این کشور با تشکیل کمیتهای متشکل از سیاستمداران و استراتژیستهای هر دو جناح اصلی دموکرات و جمهوریخواه همچون مادلین آلبرایت، هنری کسینجر و ریچارد آرمیتاژ، به فکر تدوین راهبرد جدیدی برای اعمال قدرت نرم خود با هدف ارتقای جایگاه این کشور در مناطق مختلف جهان علیالخصوص جهان اسلام باشد.
در این راهبرد «حقوقبشر آمریکایی» به عنوان محور سیاستخارجی آمریکا برای دوره ریاستجمهوری باراک اوباما انتخاب شد. مهمترین دلیل این انتخاب هم فارغ از شرایط جهانی، این است که این گفتمان در دل خود یک سبک زندگی آمریکایی را حمل میکند؛ یعنی هرکجا حقوقبشر با معیارهای آمریکا اجرایی شود ناگزیر شاهد «سبک زندگی آمریکایی» هم خواهیم بود. این سبک زندگی هم در صورت فراگیر شدن به عرصه اجتماعی و سپس حاکمیتی رسوخ کرده و عملا یک حاکمیت آمریکایی را رقم خواهد زد.
دوران تازه برای اعمال قدرت نرم توسط آمریکا
با روی کار آمدن دولت اوباما گسترش حقوقبشر در جهان به عنوان راهبرد اصلی سیاست خارجی این کشور در دستور کار قرار گرفت. «آغازی نوین» نام اولین سخنرانی باراک اوباما در تالار بزرگ دانشگاه قاهره در ۴ ژوئن ۲۰۰۹ است.
در بخشی از این سخنان وی چنین میگوید: «من اعتقادی راسخ دارم که مردم خواستههای مشخصی دارند: امکان بیان نظر خود و سهیم بودن در چگونگی اداره کشور خود، اطمینان به حکم قانون و اجرای عدالت، دولتی شفاف که از اموال ملت دزدی نمیکند، و آزادی در انتخاب نوع زندگی خود.» او این آزادیها را «حقوق بشر» نامید.
هیلاری کلینتون، وزیر وقت خارجه دولت اول اوباما، در کتاب خاطرات خود به نام «گزینههای دشوار» میگوید: «برای اثبات اهمیت حقوقبشر برای دولت آمریکا در اولین گام توانستیم لورا لینگ و اونا لی، دو ژورنالیست کرهای تبعه آمریکا را از زندان کره شمالی آزاد کنیم». این روند همچنین در مواردی همچون چن گوانگ چن، آنسان سوچی، زنان افغانستانی و نجود علی (دختر یمنی) تکرار شد؛ یعنی برجستهسازی فعالیت حقوقبشری توسط شخص اول وزارت خارجه این کشور.
از دل این روند فرهنگی بود که حقوقبشر آمریکایی به عنوان اهرمی عامهپسند وارد سیاست خارجی این کشور شد. تاکید گسترده بر گزارش سالانه وضعیت حقوقبشر در کشورهای مختلف، اعمال تحریمها علیه کشورهایی همچون ایران، چین و روسیه به بهانه نقض حقوقبشر و تدوین سیاست هزاره با محوریت این موضوع که بعدها به «سند 2030» مشهور شد، نشاندهنده عمق راهبردی این روند برای آمریکا است.
در واقع طی قریب به دو دهه اخیر حقوقبشر به عنوان یکی از اصول سیاست خارجی آمریکا به عنوان ابزاری برای تشدید و تداوم و البته گسترش فشارها علیه کشورهای مخالف استفاده میشود.
نگاهی به رفتار آمریکا در این موضوع بیانگر این نکته است که در اوایل کار نومحافظهکاران براساس عقایدی که داشتند، توجه خود را بر قدرت سختافزاری و نظامی آمریکا متمرکز سازند اما رفتهرفته آشکار شد که آنها به موازات قدرت سختافزاری، در رویکرد تهاجمی خود در عرصه سیاست خارجی بر قدرت نرم که یکی از مولفههای اصلی آن ترویج حقوق بشر و دمکراسی در سراسر جهان است تأکید کنند و درواقع آن را تسهیلکننده و مشروعیتبخش رویکردهای سختافزاری در روابط خارجی قرار دهند. در این راستا آمریکا با بهرهگیری از این مستمسک به شیوههای مختلف نسبت به تغییر رفتار کشورهای مخالف خود از طریق دخالتهای آشکار و پنهان مبادرت ورزیده است. همچنین در این میان، تحریمهایی را از لحاظ حقوق بشری به شکلی طرحریزی میکند که سایر کشورها نیز به انجام اقدامات مشابه آمریکا روی آورند و نوعی عرف در مجازاتهای اقتصادی علیه کشورهای ناقض حقوق بشر در سطح بین المللی به وجود آید.
ایران قربانی بزرگ حقوقبشر آمریکایی
جمهوری اسلامی ایران طی چهار دهه گذشته از سوی آمریکا و از طرق گوناگون مورد حمله قرار گرفته است. چه در دورهای که حمایت و هدایت سازمانها و گروههای تروریستی را برعهده داشت، چه در روزگاری که خود مستقیما در اواخر دهه شصت درگیر جنگ نظامی شد و چه در روزهایی که اولین بار تحریم هوشمند را با هدف استفاده از فشار اقتصادی به عنوان کاتالیزور براندازی سیاسی به مرحله اجرا درآورد.
در کنار این موارد چند سالی است که ادعای نقض حقوقبشر هم به عنوان ابزاری در کنار تحریم اقتصادی برای براندازی و یا تغییر رفتار کشورمان مورد استفاده قرار میگیرد. در فتنه 88 شاهد بودیم که چگونه باراک اوباما علیرغم تمایل اولیه برای مذاکره با کشورمان، به بهانه رفتار ضدحقوقبشری علیه فتنهگران شدیدترین تحریمهای اقتصادی را کلید زد و چه در سالهای اخیر که سعی داشت بعد از برجام هستهای، برجام حقوقبشری را هم تحمیل کند. سلسله برجامهایی که در نهایت به «نرمالیزاسیون» جمهوری اسلامی منتهی میشد.
در کنار این موارد شاهد بودهایم که انواع و اقسام بنیادها و سازمانهای آمریکایی و انگلیسی، با هماهنگی برخی کانونهای ضدانقلابی داخلی که در حوزه حقوقبشر فعالیت میکنند، شبکه بزرگی از فعالین رسانهای را به عنوان عروسکهای سیاسی تربیت کردهاند که در هنگام لزوم اهداف و آرزوهای خود را از زبان آنان بیان کنند، افرادی همچون شیرین عبادی که با اعطای جایزه نوبل صلح وی را در عرصه جهانی معرفی کردند و بعدها دیدیم که این وکیل وابسته به رژیم پهلوی با وقاحت درخواست تشدید فشار اقتصادی علیه کشورمان را مطرح کرد و یا خواستار برخورد حداکثری با شبکههای تلویزیونی خارجی صداوسیما شد.
یادمان نرود که هیلاری کلینتون در جریان فتنه سال ۸۸ به بهانه نقض حقوقبشر توانست کشورهای دیگر را برای اعمال تحریمهای جدید علیه ایران همراه سازد. همچنین محسن مخملباف، ضدانقلاب فراری در روزنامه والاستریت ژورنال به تاریخ ۲۰ نوامبر ۲۰۰۹ از اوباما میخواهد با تشدید فشار اقتصادی به ملت ایران، پشتیبانی علنی خود از نیروهای دموکراتیک در ایران را نشان دهد!
جایگاه ادعاهای حقوقبشری در سیاست خارجی آمریکا علیه کشورمان را باید از زبان محمدجواد لاریجانی، دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضاییه، شنید که در جلسه دوم شهریور 1395 در کمیسیون سیاست خارجی و امنیت مجلس گفت: «از فتنه 88 به بعد تحولی در تهاجمات حقوق بشری غرب علیه جمهوری اسلامی صورت گرفت و به طور زیرکانهای تغییر کرد. اول اینکه صدور قطعنامههای سازمان ملل علیه ما شروع شد، همچنین گزارشگر ویژه برای جمهوری اسلامی انتخاب کردند و کشورهای غربی انفرادی یا گروهی شروع به موضع گیری علیه ایران کردند و انجمنهای مختلف به راه انداختند تا علیه ایران کار کنند. از سوی دیگر تهاجمات رسانهای شروع شد البته تهاجمات و اقدامات عملی علیه مقامات و نهادهای ما به جرم نقض حقوق بشر شروع شد.
برخورد با فتنهگران، وضعیت بهائیت، وضعیت اقلیتها و بالاخره وضعیت زنان پرحجم ترین تهاجمات حقوق بشری بعد از فتنه 88 از سوی غربیها علیه جمهوری اسلامی ایران است».
نگاهی به جایگاه حقوقبشر در موضوع رابطه ایران و آمریکا بیانگر دو دوره کلی است. در دوره اول این کشور علنا با هدایت ساختار تروریستی در داخل کشور و اعمال مجرمانه به عنوان بزرگترین ناقض حقوقبشر علیه ایرانیان فعالیت داشت. در دوره دوم اما این موضوع به عنوان مهمترین ابزار این حاکمیت تروریستی در جنگ نرم علیه کشورهای مخالفت علیالخصوص کشورمان تبدیل شده است.
اینجاست که به راحتی میتوانیم بگوییم، حقوقبشر آمریکایی یعنی چاقویی به دست یک زنگی مست افتاده که از آن برای نابودی مخالفانش سواستفاده میکند!