به گزارش حلقه وصل، سال 86 در سفر کربلا دیدمش. جوانی بلندبالا با چهره سپید، ریش منظم، چشمانی که از پشت شیشه عینک هم نافذ بود و پیشانی بلند و موهای انبوه. اما آنچه که بیش از هر چیز "مهدی پرویز" بیست و پنج ساله را جذابتر و خواستنیتر میکرد، شوخطبعی مداوم و ذوق سرشار شاعرانهاش بود. یک تنه، کل کاروان را به خنده میانداخت، ولی گاه با غزلی جانسوز، اشک همه را در میآورد.
تعلق خاطر عاشقانهاش به اهلبیت
در همان سفر بود که ناباورانه با اشتیاق عجیب آن جوان شاد و خندان به ملاقات با حقیقت مرگ و وصال معشوق ازلی مواجه شدم. عجیب مینمود ولی به راستی "شوق گریز" داشت. تعلق خاطر عاشقانهاش به اهلبیت نیز حاکی از آن بود که اگر مهدی در سالهای جنگ بالیده بود، به کاروان شهدا میپیوست. همانگونه که پدر فرزانهاش استاد "فرهاد پرویز" سالها در جبههها حضور داشت و به افتخار جانبازی نیز نائل شده بود. شاعری صاحبدل که دو سال بعد از آن سفر بر سر سجاده نماز به دیدار معشوق شتافت. پدر و استادی که مهدی، عاشق او بود.
ماجرای حلقه نامزدی در بینالحرمین
مهدی در کربلا شبی خواب دید که در مسیر بین الحرمین، حلقه نامزدی یافته و آن را به دست کرده است. طبعا تعبیر همه همسفران از آن رویای صادقه، لزوم مهیا شدن مهدی جوان برای ازدواجی فرخنده و وصلتی مقدس بود. او نیز با وجود آن که هرگز قصد ازدواج نداشت و بارها گفته بود عمرش کوتاه خواهد بود و امور این عالم را جدی نمی گیرد، متقاعد شد که به ازدواج بیندیشد و می گفت لابد ارواح مطهر حضرت اباعبدالله و حضرت اباالفضل سلام الله علیهما چنین خواسته ای از او دارند که در زیارت کربلا حلقه نامزدی را به خوابش فرستاده اند.
نیمه گمشدهاش را یافت!
بعد از آن سفر، مهدی پرویز نازنین لحظهای من ناقابل را تنها نگذاشت. حتی از شهر زادگاهش دلیجان به تهران آمد و در مؤسسه انتشاراتی که آن سالها مسئولیتی در آن داشتم، همکار و همراهم شد. بارها مرا به شهرش برد و با خانواده بافضیلت و دوستان شاعرش آشنا کرد. بارها نیز به شهر زادگاهم نور سفر کرد و در همین سفرها نیمه گمشدهاش را هم یافت!
مهدی با ذوق شاعرانه نامش را "پریزاد" گذاشت
مراسم عقد و ازدواج مهدی در نور و دلیجان خیلی سریعتر از آنچه میپنداشتیم سرگرفت و برگزار شد و زوج جوان برای شروع زندگی مشترک به تهران و سپس به دلیجان کوچ کردند. یک سال بعد هم خدا دختری به آنها عطا کرد که با ذوق و انتخاب شاعرانه مهدی "پریزاد" نام گرفت. به راستی چه زیبا و خوش آهنگ: پریزاد پرویز!
جدی نمیگرفتیم برای با او بودن، فرصت کوتاهی داریم!
دریغا که شادی تولد پریزاد با فقدان نابه هنگام استاد فرهاد پرویز مصادف شد و آن معلم عاشق، بی آنکه اولین نواده خود را ببیند، به ملکوت پیوست. ضایعهای که برای همه ما و برای اهالی دلیجان بویژه همسر گرانقدر و دختران نازنینش شوکآور و جانسوز بود. اما انگار هیچکس به اندازه مهدی در فراق پدر نسوخت. چراکه بعد از آن هرگز شور و شادی همیشگی را در چهرهاش ندیدیم. و باز هم همان "شوق گریز" بود که ترجیع همه حرفهای مهدی شده بود و اینکه برای با او بودن، فرصت کوتاهی داریم! هرچند ما این حرف را جدی نمیگرفتیم و گاه به شوخی و جدی سربه سرش میگذاشتیم و توی ذوقش میزدیم.
مرگاندیشی مهدی بیسبب نبود
اما مهدی یک سال بعد از فقدان پدر، به خواستهاش رسید! باورکردنی نبود، اما وقتی خبر را شنیدم و سراسیمه به دلیجان رفتم و آن قامت بلند و سیمای خندان را خفته در غسالخانه یافتم، باورم شد که مرگاندیشی مهدی بیسبب نبود و به راستی از قفس رهیده است.
مسافری که همچون پدر بر سر سجاده نماز، آسمانی شد
اکنون هفت سال از عروج عاشقانه شاعر جوان دلیجانی مهدی پرویز میگذرد. مسافری که همچون پدر بر سر سجاده نماز، آسمانی شد. اما هنوز نه چشمه اشک مادر دل سوختهاش خشکیده، نه آتش داغ سینهسوز همسر صبور و وفادارش سرد شده، نه دلتنگیهای خواهران داغدار و باوقارش پایان یافته و نه امواج خروشان بهت و اندوهی که هفت سال است مرا در خود غرق کرده، تن به آرامش دادهاند.
در این سالها دلیجان شهر دوم من شده است و هر از گاه برای زیارت قبر مهدی و دیدار با خانواده عزیز و شریفش، روانه آن دیار می شوم. این هفته نیز به خواست خدا برای شرکت در مراسم یادبود او و پدر فرزانه اش عازم دلیجانم.
مهدی پرویز به اشراف وسیعی بر اسلوب غزل دست یافته بود
اما غیر از غم فراق، سالهاست که اندوه قدر حقیقی او را نشناختن و ارج برازنده بر او ننهادن، خاطرم را مکدر کرده است. مهدی پرویز هم شاعر آئینی بود، هم با آن سن و فرصت اندک، به اشراف وسیعی بر اسلوب غزل دست یافته بود. او تا زنده بود، دغدغه اعتلای شعر آئینی را داشت و برای جلب نظر متولیان امور فرهنگی، تلاشهای خستگیناپذیری میکرد. حتی به دفاتر مراجع عظام مراجعه میکرد و از آنجا که طلبهای محقق هم بود، به راهکارهای فراوانی برای سامان بخشیدن به وضعیت شعر آئینی این روزگار میاندیشید.
خوشبختانه مجموعهای از اشعار مهدی پرویز با نام "شوق گریز"، اگرچه بعد از فقدان ابدیاش توسط انتشارات فصل پنجم به چاپ رسید. روح آن عزیز با مقتدایان معصومش محشور و یادش هماره گرامی باد.
شعری که مهدی پرویز برای سنگ مزارش سروده بود
به مناسبت هفتمین سالگرد عروج عاشقانه شاعر جوان دلیجانی زندهیاد مهدی پرویز، شعری را که آن شاعر مرگ آگاه، اندکی قبل از فقدان ابدی برای سنگ مزارش سروده بود، تقدیم میکنم:
*همه هستند، همه، دور مزارم آرام
*مادر و همسر و فرزند، کنارم آرام
*منم آن آهوی وحشی، منم آن شوق گریز
*که اجل، بی خبر آمد به شکارم آرام
*یا همان آینه نیمه مکدر که شبی
*قطرهای اشک، فروشست غبارم آرام
*وقت آن است که چونان پر قویی در باد
*مهربان! دست خدایت بسپارم آرام
*دخترم! فرصت ابری پدر هم طی شد
*و نشد در بغلت سیر ببارم آرام
*زندگی آمد و چشمک زد و رفتند همه
*مادر و همسر و مردم ز کنارم آرام
*در بهشتم، همه جا عطر خدا هست، ولی
*به خدا بی تو در این باغ، ندارم آرام