حلقه وصل حدود 5 زمستان است که از تاریخ تولدش میگذرد و همچنان استوار و محکم به راه خود ادامه میدهد. امیدواریم که این حرکت استمرار یابد و بعد از این دوره پر پیچ و خم با رفع نواقص و اشکالات بتواند گرهای از مشکلات فرهنگی و اجتماعی کشور بازگشاید.
چند وقتی هست که بنا به دلایل مختلف توفیق معاشرت و همکاری با دوستان حلقه وصلی برای بنده از دست رفته بود. البته دورادور با هم در ارتباط بودیم و جویای احوال یکدیگر میشدیم اما دیگر مثل قدیم نبود. اما واقعا حلقه وصل چه بود و چه جایگاهی برای من و امثال بنده داشت؟ چرا گهگداری جای خالی کار برای حلقه و دوستان حلقهای برایم احساس میشد؟ جواب این سوال آنجور که برای من روشن شد حال وهوای متفاوت این دوستان و کلا فضای کار فرهنگی است. چه حال و هوایی؟ مثل حال و هوایی از جنس دوستانِ خوبِ مثبت که در ایام بهمن و اسفند با کاروان به سمت سرزمینهای جنوبی برای راهیاننور میروند. کسانی که به این سفرها رفته باشند به خوبی میدانند که علاوه بر گیرایی خاک جنوب و هوای فوقالعاده ایام راهیان در یادمانهایی مثل شرهانی، فتحالمبین، دوکوهه، اروند، طلائیه و غیره یکسری چیزهای دیگر وجود دارد که برای اهلش کاملا خاص و شیرین است.
اینکه اگر شما خادم یادمانی بوده باشید در طول یک مدت کوتاه حتما دوستانی پیدا کردهاید که همه آنها سالم بودن و سالم ماندن برایشان مهم است یکی از آن ویژگیهاست. رفقایی که هنوز کار کردن برای خدا در گوشه ذهنشان یک مساله است. از طرفی میخواهند کار را به اعتقاداتشان پیوند بزنند. اگرچه در همین راهیان هم نواقص متعددی از جمله اعمال سلیقههای شخصی مدیریتی و منافع پنهان غیرخدایی برخی مسئولان وجود دارد اما اصل مساله و ماهیت داستان برای بدنه اصلی مردمی راهیان یک چیز ثابت و کاملا ارزشمند است. چه برای زائرین و چه برای خادمین معمولی راهیاننور آن چیزی که بیشتر از همه جلوهنمایی میکند نورانیت خاک جبههها و حضور جسمی و روحی در اتمسفر فضای شهیدان است.
حالا انجام کارهای فرهنگی در کشور ما به مثابه همین راهیاننور است. حالا چه میخواهد کار برای حلقه وصل باشد یا یک خبرگزاری بزرگ و یا یک موسسه فرهنگی کوچک در یک منطقه دور افتاده کشور. با هر مدل تفکر مدیریتی و کم و کسریهای مادی و معنوی که واقعا اگر فکری به حال بهبود آنها نشود سالها چرخ فرهنگی این کشور درجا خواهد زد اما همیشه برای عدهای این کمبودها دلیل بر عدم همکاری نخواهد بود. یکی برای جوانان انقلابی که قبل از سن ازدواج و ورود به چرخه کار قرار دارند و اصلا شرایط مادی و حتی مدیریتی برایشان مهم نیست و تازه هر چه شرایط بدتر باشد بیشتر به حساب اخلاص میگذارند و دیگری افراد پخته و پیشکسوت عرصه انقلاب و دفاع مقدس که تحت هر شرایطی و جدا از کسب نتیجه حاضرند برای رسیدن به اهدافشان تا آخر عمر فعالیت فرهنگی کنند. گروه سومی هم همانند امثال بنده وجود دارند که دلشان برای دوستان خوب و کار فرهنگی تنگ میشود اما نه پای رفتن دارند و نه پای ماندن. استدلال کار و حضورشان در فضای فرهنگی کاملا با دو گروه دیگر متفاوت است. اما براستی نسبت هر کدام از ماها با کار فرهنگی و خروجی کار فرهنگی چیست؟ مگر نباید هر روز ما از روز قبلمان بهتر باشد اما چرا سالیان
سال آب از آب تکان نمیخورد؟ چرا حلقه وصل بزرگ دوستان فرهنگی در کشور ما نتوانسته تمامی افراد مستعد در کشور را در میان خودش احاطه کند و یک عده خاص مدام در آن تکرار میشوند؟ بنده نمیدانم!