به گزارش حلقه وصل، یکی از خاطره انگیزترین روزهای عمرشان را میگذراندند. جشنی به شیرینی یک عبادت کودکانه در جوار مادرانی که قرار است جای خالی یک پدر را هم در کنارشان پر کنند. یک جشن تمام عیار است با برنامههای شاد. چادرهای سفید، شکوفههای صورتی، جانمازهای نو و زیبا و بادکنکهای رنگی...همه شادی جشن عبادتشان را مضاعف کرده بود. اما یک غم سنگین گوشه دلهای کوچکشان خانه کرده بود و گاه سربرمیآورد و نمایان میشد. با اینکه با صدای موسیقی دست میزدند و در کنار یکدیگر با صدای بلند میخندیدند اما وقتی در گوشهای از جشن مقابل دوربین سوالی از پدرهای شهیدشان میشد، آن غم نهفته آشکار شده و در قالب کلمات و گاه آمیخته با اشکهای پاکشان، غوغای درون را لو میداد.
وقتی از پدر روایت میکردند یاد خاطرات تلخ و شیرین، اشکها و لبخندها، فراز و نشیبها و داستانهایی برایشان زنده میشد که در کنار نام «بابا» جان میگرفت. فرزند شهید مدافع وطن مبارزه با پژاک، فرزند شهید مدافع حرم نیروی قدس سپاه، فرزند شهید مدافع حرم حفاظت، فرزند شهید مدافع حرم افغانستانی فاطمیون و...همه آمده بودند. کودکان ایرانی با گونههای گل انداخته، چشم بادامیهای افغانستانی با لهجه شیرین هراتی و هزارهای و مادرها و مادربزرگهایی که گاه با قد خمیده و با قاب عکس شهیدشان راهی شده بودند. با اینکه همه دخترها کم سن و سال بودند اما مشترکا یک حقیقت را به خوبی درک کرده بودند و با درد آن را به زبان میآوردند که :«دخترها باباییاند...» و حالا چه کسی میتواند به جای پدر جشن آنها را کامل کند و در محفل جشن تکلیفشان بدرخشد؟
دختران مدافع حرم یک تفاوت اساسی با سایر هم سن و سالانشان دارند. آنها از کودکی جریانی به نام «مقاومت» را مشق میکنند. هر روز یاد میگیرند که چگونه به خاطر بیاورند پدرشان چگونه و در چه راهی به شهادت رسید؟ و اگر او نمیرفت، حالا چه بلایی بر سر دخترکان سرزمینهای اسلامی میآمد؟ آنها ایثار، فداکاری و مقاومت در برابر جای خالی پدر قهرمانشان را هر روز مشق کرده و به خاطر میسپارند و شاید کمی که بزرگتر شدند با خود مرور کنند: «ای کاش دخترکان این دیار بدانند که بهای آزادیشان چه خونهایی بودهاست؟