به گزارش حلقه وصل، احمد زارعی، نامی غریب در فضای شعر و ادبیات در میان توده مخاطبان، شاعر شهیدی که به مخاطبان جدی شعر هم درست معرفی نشد. این کمکاریها ریشه در هرجایی داشته باشد اما حق این شاعر که از پایهگذاران شعر دفاع مقدس محسوب میشود، نیست.
او در بهمن 1335 در قائنات استان خراسان به دنیا آمد. احمد زارعی از مبارزان علیه رژیم پهلوی بود و پس از انقلاب نیز با آغاز جنگ تحمیلی به مناطق غرب کشور رفت. او از پایهگذاران جلسات شعر بود و در 19 دی سال 1372 بر اثر جراحات شیمیایی به یاران شهیدش پیوست.
او شاعری است که همواره در شعرش به موضوعات روز پرداخته و با تازیانه کلامت بر گرده معضلات کوفته است. شعر اجتماعی و مطالبهگر آن تصویری است که با خواندن اشعار این شاعر شهید در ذهن خواننده شکل میگیرد. دو گانه فقر و غنا و بیتوجهی به محرومین در اشعار زارعی بروز دارد و این سبب شده بود که زارعی به عنوان شاعری دردمند و همواره پیشرو شناخته شود.
این شاعر در روزگاری به نابرابریها و تبعیض در جامعه تاخته که کمتر کسی به این موضوعات اشاره میکرده چرا که یا به چشم نمیآمده یا باور نمی کردند که این تبعیضها زمینه فسادهای بزرگتری را فراهم میکند. او در روزگار خودش چشم بیداری بوده که مسائل را با دقت میدیده و به آنها اشاره میکرده است.
کتاب «شیری در قفس 902» اشعار احمد زارعی است که توسط انتشارات سوره با گزینش محمدکاظم کاظمی و با مقدمه محمدحسین جعفریان منتشر شده است.
به مناسبت سالروز شهادت این شهید والامقام شعری با مطلع «باز امشب هوس گریه پنهان دارم» که از معروفترین سرودههای این شهید است را با هم میخوانیم.
باز امشب هوس گریه پنهان دارم
میل شبگردی در کوچه باران دارم
کسی از دور به آواز مرا میخواند
از دل این شب پر راز مرا میخواند
راهی میکده گمشده رندانم
من که چون رازِ دلِ میزدگان عریانم
باید از خود بروم تا که به او باز آیم
مست تا بر سر آن راز مگو باز آیم
ابر پوشانده در مخفی آن میخانه
پشت در باغ و بهار است و می و افسانه
خِرَد خُرد همان به که مسخّر باشد
عقل کوچکتر از آن است که رهبر باشد
... باز امشب هوس گریه پنهان دارم
میل شبگردی در کوچه باران دارم
حال من حال نماز است و دو دستم خالی
راه من راه دراز است و دو دستم خالی
شب و باران و نماز است و صفا پیدا نیست
کدخدایان همه هستند و خدا اینجا نیست
امشب از خود به در آییم و صفایی بکنیم
دست اخلاص برآریم و دعایی بکنیم
پیش از این راه صفا این همه دشوار نبود
بین میخانه و ما این همه دیوار نبود
کاخ با کوخ؟ چه میبینم؟ یاران، یاران!
این قصوریست که از ماست نه از هشیاران
آی خورشید، برادر! نفسی با من باش
ظلمات است برآ در نفسم روشن باش
از سر مهر برآ و نظری در من کن
حال و روز من و این طایفه را روشن کن
بگذارید که فتوا بدهم تضمینی
کفر محض است گر از قصر برآید دینی
تیغ و اسب است که پوسیده به میدان، یارب
کاخها سبز شد از خون شهیدان یارب
آی مؤمن به کجا؟ دین تو اینجا ماندهست
پشت دیوار و در قصر خدا جا ماندهست
حق نه این است که با قصرنشینان باشیم
وای بر ما اگر از زمره ایشان باشیم
حق در این است که تیغ علوی برگیریم
رخصت از شیر خدا، فاتح خیبر گیریم
خون چکد تازه و گرم از زره پولادم
از دهانهای زره میشنوی فریادم
نسل در نسل ز اعماق قرون آمدهایم
دشت در دشت به سودای جنون آمدهایم
چار آیینه ببندید که اینجا هیجاست
چار آیینه جاوید که ابلیس اینجاست
خوان هشتم صفت خوان زر و تلبیسست
رزمگاه ابد تهمتن و ابلیس است
چشم بیمعرفت ماست که روشن شده است
یا شغاد است که همرزم تهمتن شده است
آی! در بین من و ما، من و ما پنهانند
زره از پشت ببندید که نامردانند
باز امشب هوس گریه پنهان دارم
میل شبگردی در کوچه باران دارم
مردم آن به که مرا مست و غزلخوان بینند
اشک در چشم من است و همه باران بینند
حال من حال نماز است و نماز اینجا نیست
شوق دیدار مرا سوخت و او پیدا نیست
بگذارید نسیمی بوزد بر جانم
تا که از جامه خاکی بکند عریانم
دستها در ملکوت و بدنم بر خاک است
ظاهر آلودهام اما دل و جانم پاک است
شب و باران و نماز است و همآواز قنوت
باقی مثنویام را بسرایم به سکوت . . .