
به گزارش سرویس استانهای حلقه وصل، دکتر محمدرضا سنگری محقق عاشورایی در نهمین شب از مراسم عزاداری اباعبدالله الحسین(ع) در حسینیه ثارالله(ع) شهرستان دزفول گفت: سلام بر حضرت ابالفضل العباس که شش امام او را می ستایند و ویژگیهایی را برای او طرح می کنند که اگر ما زیست ابالفضلی پیدا کنیم و با این ارزش ها و فضیلت ها و عظمت ها آشنا شویم گونه دیگر خواهیم بود. حضرت ابالفضل(ع) در صحنه قیامت رشک برانگیز است یعنی همه به او غبطه می خورند، اگر ما هم صفات ابافضلی کسب کنیم ما هم مورد رشک و غبطه همه خواهیم شد؛ چه در فضای زندگی فردیمان، چه در نظام اجتماعیمان و چه در اسوه و الگو شدن برای جهان. امیدوارم این ویژگی ها را درک کنیم.
رخوت در زندگی ما را از تصمیمات بزرگ باز میدارد/ حضرت ابالفضل(ع) سستی در رفتارش دیده نمیشد
وی به طرح ویژگیهای حضرت ابالفضل(ع) پرداخت و گفت: در سلام ها و زیارتنامه هایی که خطاب به ایشان است یکی از خصوصیت ایشان این مطرح می شود: «أشهد انک لم تهن و لم تنکل؛ تو کسی بودی که هیچگاه رَخوت و سستی در رفتار تو دیده نمی شد.» یکی از چیزهایی که ما را در زندگی از تصمیمات بزرگ باز می دارد و کُند میکند، همین رخوت و سستی است. حضرت موسی بن جعفر(ع) می فرماید: «حواستان جمع باشد زنهار! دچار کسالت و بی حوصلگی نشوید که نه تنها در دنیا بهره ای نمی برید، در آخرت هم هیچ بهره ای از لذت های قیامت نخواهید داشت.»
دکتر سنگری تصریح کرد: آفت بزرگ ما همین بی نشاطی و اسیر خمیازه بودن است. حضرت ابالفضل العباس(ع) همیشه با نشاط بود، تمام شب عاشورا را بیدار بود اما در صبحگاه اگر کسی چهره ابالفضل را نگاه می کرد، وسیع، متبسم و شاداب بود. شانزده بار عمق میدان ۴۸۵ متری کربلا را رفت و برمی گشت، محاصره ها را می شکست، یاران را نجات می داد گاه دشمن را پس می زد، گاهی اوقات به خیمه ها سر می زد و آنها را آرام می کرد و گاه یاران را برای لحظه های خطیر و دشوار آماده می کرد. اگر ما روی ماشین خود می نویسیم بیمه ابالفضل، روی رفتارهایمان هم بیمه ابالفضل بنویسیم و ما این سلوک و سیرت را از حضرت اباالفضل را داشته باشیم.
ابالفضل فریادرس بوده است/ اگر دست شما هم آشنای گرههاست آن را بگشایید
نویسنده کتاب آینه داران کربلا ادامه داد: من کتابی در باب حضرت ابالفضل نوشتم، این پژوهش درباره این بود که اهلبیت(ع) در مورد ایشان چه گفته اند؛ عجیب بود بعد از جمع آوری این فضایل، سی و چهار فضیلت و ویژگی شد؛ سن مبارک ایشان هم سی و چهار سال در کربلا بوده است. شناخت این ویژگی ها تصویری روشن تر فراروی ما قرار میدهد. یکی از ویژگی های دیگر حضرت ابوالفضل(ع) «اَبالغوث» است؛ ابالغوث یعنی فریادرس؛ ابالفضل فریادرس بوده است، می رفت ببیند کجا گره بود، گره را می گشود. اگر دست شما هم آشنای گره هاست و گره از دلی می گشاید، یا گره خانوادگی، یا اصلاً گره از ابرو می گشاید اخمی را تمام بکنید و تبسمی داشته باشید. ان شالله این خصوصیات را در خویشتن بیابیم.
مناظره حضرت زینب کبری(س) و عبیدالله ابن زیاد
این محقق و پژوهشگر عاشورایی گفت: در کاخ عبیداللهبن زیاد وقتی اسرا را وارد کردند مناظره ای بین حضرت زینب کبری(س) و عبیدالله ابن زیاد مظهر جنایت و بی شرمی و سنگدلی اتفاق افتاد. آن جمله اساسی این جمله بود: «ما رأیتُ الا جمیلا»؛ خود این جمله فوقالعاده زیباست. اگر بخواهیم کربلا را توصیف کنیم هر چه بگردید یک جمله ای پیدا کنید که کربلا را برای ما ترسیم و توصیف کند از این جمله بهتر نداریم! اما من می خواهم ترجمه کمی متفاوتی را بیان کنم. شنیده اید که آیات قرآن را با آیات قرآن می شود تفسیر کرد. اگر آیاتی را که وجوه مشترک دارند کنار همدیگر قرار دهیم زمینه استنباط و تفسیر برای ما بیشتر فراهم میشود. در حوزه احادیث هم همین طور است اگر ما در کنار روایت، روایت دیگری را پیدا کنیم که هم افق و همطراز آن باشد کمک می کند که آن روایت را بیشتر بشناسیم.
جز خدا چیزی در کربلا ندیدم/ همه آن زیباییها، خدا بود
وی ادامه داد: همه شما این جمله را شنیدهاید: «انَّ اللَّهَ جَمیلٌ یُحِبُّ الْجَمالَ، خدا جمیل است و جمال را دوست دارد.» حضرت زینب(س) در مقابل عبیدالله بن زیاد این جمله را فرمود: که والله ما رایتُ الا جمیلا. حالا جمیل کیست؟ اللهُ جمیل. شما به جای جمیل که خود خداست، واژه ای بگذارید: و الله ما رایت الا الله. من اینگونه ترجمه می کنم: من جز زیبایی ندیدم، پس من جز خدا چیزی در کربلا ندیدم هر چه در کربلا بود خدا بود. «قُلْ إِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»، حقیقتاً هم همین طور است؛ هیچ رخدادی نیست که مرکز توجه خودِ حضرت حق نباشد.
سه خون در کربلا به آسمان پرتاب شد؛ خون حضرت اباعبدالله(ع)، خون حضرت علی اکبر(ع) و خون حضرت علی اصغر(ع)
دکتر سنگری بیان کرد: وقتی اباعبدالله(ع) حضرت علی اصغر(ع) را در روی دست می گیرد؛ آن لحظه سخت و دشوار ظاهرا برای حضرت سختترین صحنه عاشورا شهادت این کودک بوده است. لَیْتَکُمْ فی یَوْمِ عاشُورا جَمیعاً تَنْظُرونی کَیْفَ اَسْتَسْقی لِطِفْلی فَاَبَوْا اَنْ یَرْحَمونی. وقتی او دارد دست و پا می زند و حضرت اباعبدالله خون گلوی اندک او را به آسمان می افشاند جمله اش این است: هَوَّنَ عَلَیَّ مَا نَزَلَ بِی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّهِ بر من چه آسان و گوراست چون چشم تو می بیند. سه خون در کربلا به آسمان پرتاب شد: خون حضرت اباعبدالله(ع)، خون حضرت علی اکبر(ع)،خون حضرت علی اصغر(ع).
حضرت زینب(س) در گودال قتلگاه خطاب به پروردگار؛ اللهم تقبل منا هذا القربان اللهم تقبل منا هذا القلیل/ زمزمه حضرت زینب(س) یا عماد من لا عماد له بود
مدیر گروه ادبیات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی ادامه داد: وقتی حضرت زینب وارد گودال کربلا می شود بدن قطعه قطعه شده برادر را که می بیند،( اگر اسب هم از روی آن نگذشته بود ۳۶۰ زخم بر یک بدن بخورد چه وضعیتی پیدا می کند) امام محمد باقر(ع) می فرماید: «۳۶۰ زخم از جلو بود» وقتی ایشان در گودال قتلگاه افتادند از پشت ضربه می زدند پیش از این نتوانسته بودند به امام از پشت ضربه بزنند. حضرت زینب (س) خطاب به حق می گوید: اللهم تقبل منا هذا القربان اللهم تقبل منا هذا القلیل. در آن شب حضرت زینب(س) نشسته روی خیمههای شعله ور و شاهد یتیمان و میدان پر از شهیدان است؛ زمزمه میکند: «یا عماد من لا عماد له و یا سند من لا سند له یا من سجد لک سواد اللیل و بیاض النهار و شعاع الشمس و خفیف الشجر و دویّ الماء یا الله.»
وی گفت: عبیدالله بن زیاد شاید این را فهمید که حضرت زینب(س) دارد چه می گوید. به گمان من می دانست. پس از آن بود که عبیدالله تصمیم به قتل حضرت زینب(س) گرفت که یک لحظه امام سجاد(ع) به حضرت زینب فرمود: «عمه سکوت کن من جواب میدهم» و سپس عبیدالله تصمیم به قتل امام سجاد(ع) گرفت و حضرت زینب(س) به عبیدالله فرمود: «اگر قرار باشد او را بکشی اول باید مرا بکشی.» عبیدالله میگوید طوری این جمله را زینب گفت که من یقین دارم برای کشته شدن آماده شده بود. پس این خداست که در کربلا حضور دارد وقتی امام به یارانش فرمود: برگردید، آنها می گفتند: ما نیت الهی کردیم ما آمده ایم و با خدا معامله کرده ایم. ظاهراً مثل امروزی به محمد بن بشیر خبر رسیده که فرزندت در «ری» اسیر شده بیا او را نجات بده امام شنید و رفت در خیمه مقداری پارچه و پول آورد و فرمودند: «برو و فرزندت را نجات بده» او گفت: درندگان بیابان قطعه قطعه ام کنند من با خدا معامله کرده ام تو را بگذارم و بروم؟
کربلا عالی ترین انتخاب است
دکتر سنگری ادامه داد: کربلا عالی ترین انتخاب است، انسان هایی در موقعیتی قرار گرفته اند که باید بین دو چیز انتخاب کنند بین ذلت و عزّت. چیزی زیباتر از عزت نیست و چیزی زشت تر از ذلت نیست. حضرت فرمود: «أَلا إِنَّ الدَّعِی بْنَ الدَّعِی قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ؛ ناپاک زاده مرا میان دو امر قرار داده است» کربلا زیباترین انتخاب است . دشمن برای ما ذلت می خواهد و خدا عزت را می پسندد، اگر ما حسینی هستیم باید بی هراس زندگی کنیم و چیزی را در زندگی انتخاب کنیم که عزّت آفرین است.
ما آغازگر جنگ نخواهیم بود
نویسنده کتاب آیینه داران آفتاب به بیان اینکه در کربلا تمام رفتارها زیباست، اظهار کرد: همه می دانیم در منزل شُراف حضرت اباعبدالله(ع) با حُر مواجه شد. حرِ تشنه و خسته با هزار نفر همراه آمده و امام حسین(ع) ششصد نفر همراه دارد. زهیر که تازه به اباعبدالله(ع)پیوسته بود پیشنهاد عاقلانه ای به امام داد و گفت: آقا ما از مکه و مدینه بسیار دوریم هیچ عقبه ای نداریم، یک لشکر فاصله اش از مبدأیی که حرکت کرده ۱۴۰۰ کیلومتر است، پیش روی ما کوفه است، کوفه ای که هزار نفر را برای مقابله با ما فرستاده است و لابد چندین هزار نفرِ دیگر الان در نُخیلِه پیش روی ما جمع اند که با ما روبرو شوند ما سیراب هستیم (در بطن العقبه یک منزل پیش از شُراف هم آب خورده بودند هم حضرت فرموده بودند آب فراوان بردارید که تشنگان یا تشنگی در راه است)، زهیر گفت: ما آب خوردهایم و استراحت کردیم و با این وضعیت می توانیم بجنگیم اگر بجنگیم می توانیم اسب ها و سلاحشان را بگیریم، امکانات و علوفه ای را که دارند می گیریم. اینها پشتوانه ما خواهند بود، اگر الان بجنگیم پیروز می شویم (بالاخره ۶۰۰ نفر با هزار یک تناسبی دارد)، من کوفه و اردوگاه دشمن را می شناسم. اما حضرت در جواب زهیر فرمود: نه! ما آغازگر جنگ نخواهیم بود. آبشان بدهید. وقتی حر بن یزید ریاحی رسید چنان مانوری داد که زنان و کودکان گریه کردند و امام به ابالفضل العباس(ع) سپرد آنها را دور کن.
وی افزود: اول امام به حضرت ابالفضل(ع) فرمود: اسب ها هم تشنه اند تشت را جلوی اسب ها قرار دهید هر کدام سه جرعه خورد آب را جلوی اسب دیگری قرار دهید یکی از یاران امام به نام قیس گفت: من سوار شتر بودم امام مشک را بالا گرفت که من بخورم، امام دهانه مشک را تنگ کرد (این یعنی دقت در مصرف و اقتصاد مقاومتی و صرفه جویی) حضرت دهانه مشک را تنگ کرد و تنگ کرد و گفت: حالا دهانت را نزدیک کن یکدفعه چند قطره ریخت امام بلافاصله فرمود: شترت را بخوابان و امام در نهایت صرفه جویی به آنها آب داد و بعد فرمود: یال اسب ها داغ شده دستتان را خیس کنید به یال اسب ها بکشید و باقی مانده آب را روی سم اسب ها بریزید. آیا این رفتارِ زیبا جان را تکان نمی دهد؟ تلنگری به روح حر و سپاهش وارد نمی کند؟ و تمهیدی نمی شود که بعداً ۳۲ نفر از یاران حر به حضرت اباعبدالله(ع) بپیوندند؛ این زیباترین رفتار است.
امام جان دشمنش را به او بخشید چون به نام مادرش قسمش داد/ ماجرای ایرانی که در راه امام شهید شد
دکتر سنگری ادامه داد: تمیم در روز عاشورا به اباعبدالله(ع) ناسزا گفت، حضرت در جنگ ضربه ای به او زد و او که ابتدا به امام ناسزا گفته بود حالا امام را به نام مادرش قسم داد و التماس کرد! در این هنگام امام شمشیرش را بالا گرفت و خطاب یاران فرمود: بیایید دوستتان را ببرید. سپس او گفت: ما با آقایی که رفتارش جمیل است چرا می جنگیم؟ من قبلا یک شخصیت ایرانی در کربلا را معرفی کردم، آمده از حضرت اذن میدان بگیرد حضرت فرمود بود «برو از فرزندم سیدالساجدین اذن میدان بگیر» اذن از امام گرفت؛ خوشحال رفت به میدان، شمشیرش را می چرخاند و رجز می خواند و تا عمق میدان رفت، ۴۸۵ متر دوید ولی وقتی روبروی دشمن رسید با شتاب تمام برگشت گفتند: چرا برگشتی؟ گفت با کودکان کربلا خداحافظی نکردم من برای بچه ها قصه می گفتم سپس شروع به بازی با کودکان کرد و قصه گفت وقتی صدای خنده بچه ها بلند شد دوباره به میدان برگشت. چقدر زیباست!
برادر خواهر را آرام میکند
این پژوهشگر در ادامه بیان زیباییهای رفتار در کربلا گفت: دختر امام خدمت پدر می آید از پدر سوال میکند: «یا اب ردنا الی حرم جدنا»؛ من نگرانم می ترسم، امام از اسب پیاده شد، کودک هم فهمیده است یک جمله گفت و او را متقاعد کرد و به خیمه برگرداند فرمود: «لو ترک القطا لنام؛ اگر پرنده را بگذارند در آشیانه اش آرام میگیرد عزیزم ما هر جا برویم مصونیت نداریم» و بچه آرام شد. رفتار با خواهر چقدر زیباست! امام هنگامی که میدان میرود هیچ کس نیست همه شهید شده اند به میدان می آید، فقط خواهرش زینب پشت سرش حرکت می کند حضرت کم کم اسب را شتاب می دهد هر چند گاه بر میگردد، می بیند خواهر پشت سرش نیست! بر میگردد میبیند حضرت زینب(س) به زمین افتاده است خود را کنارش میرساند دستش را به سینهاش میگذارد آرامش می کند و بر میگردد به میدان. از این رفتار زیباتر می توانیم ببینیم؟
سه سر در کربلا به سوی دشمن بازگشت
وی گفت: زیبایی دیگری که می توانیم ببینیم نبردها و جنگهای عاشقانه است، شما این روزها نام و یاد شهید حججی را می شنوید و می بینید. یک کار حماسی و شکوهمند از جنس آنچه در کربلا اتفاق افتاده است. ولی در کربلا مادر ایستاده کنار میدان فرزندش را دارد تشویق می کند که بجنگد، جوانش ۱۷ روز است که ازدواج کرده است؛ جوان ۲۵ ساله سبزینه میخواهد به میدان برود و مادرش قمر به همراه عروسش هانیه در کنار میدان هستند؛ مادرش نگران است که عروسش ایستاده نکند پسرش سست شود و خوب نجنگد برگشت به عروسش گفت: عزیزم هانیه برگرد برو نمی خواهم عبدالله(که اسم اصلیاش وهب بوده) نگاهت کند. گفت: نه! من هم کنار میدان تشویق می کنم. عبدالله به میدان رفت و مادر و همسرش او را تشویق می کردند، امام تشویق می کرد چون وقتی یاران به میدان می رفتند امام هم اسم رمز جنگ را بکار می برد(اسم رمز جنگ کربلا یا محمّد بوده) و آنان را تشویق و تحسین می کرد. عبدالله رفت و جنگید سپس با سر و روی خونین خدمت مادر و همسرش برگشت، به مادر گفت: خوب جنگیدم راضی شدی؟ مادر گفت: عزیزم وقتی از تو راضی می شوم که اگر ببینمت نشناسمت. عبدالله دوباره به رفت و شهید شد. همسرش هانیه به میدان بالای سرش آمد و گفت: عزیزم قرار ما این نبود که تو بروی و من نباشم بعد از تو من چه کنم. چنان صحبت کرد که احساسات سپاه دشمن برانگیخته شد و عمر سعد گفت: کارش را تمام کنید سپس یکی از همراهان آمد و با گرز چنان بر سر هانیه کوبید که هانیه روی سینه همسرش افتاد و شهید شد. سپس سر عبدالله را به سوی مادرش پرتاب کردند و پیرزن دید سر عزیزش است سر را برداشت (سری که موی بلند داشت ) و با سر به دشمن حمله کرد.
دکتر سنگری افزود: من در کتاب خودم نوشتم او شهیدی بود که بعد از شهادتش همراه مادرش در میدان می جنگید. حتی گفتهاند بر اثر حمله این زن سپاه عقب نشست و چند نفر زیر دست و پای اسبها رفتند؛ امام فرستاد برگرداندنش. وقتی مادر عبدالله برگشت یک بوسه به سر فرزندش زد و سر را به سمت دشمن پرتاب کرد و گفت: ما هدیه ای را که در راه خدا داده ایم پس نمیگیریم. امام آمد کنار مادر و تشویقش کرد. او گفت: «آقا چیزی نبود که دادم شرمنده ام ای کاش بیش از این داشتم! یک دعا در حق من کن، دعا کن از حق و راه حق ناامید نشوم.» ما زیباتر از این می شناسیم؟ در کربلا سه سر را به سمت دشمن پرتاب کردند؛ سر عبدالله که گفتیم اولین سر بود، سرِ دوم، سر بچه یازده ساله عمروبن جناده بود، انگار مادرش به قمر اقتدا کرد و سر سوم سر پسر مسلم ابن عوسجه اسدی بود، مادرش سر را به سمت دشمن پرتاب کرد. این سه سر در روز عاشورا به سوی دشمن پرتاب شدند. آیا ما زیباتر و عاشقانه تر از این می شناسیم؟
مدیر گروه ادبیات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی ادامه داد: چه نبردی زیباتر از نبرد عابس؟ عابس پیرمردی از اصحاب پیغمبر(ص) بود وقتی او خدمت حضرت اباعبدالله(ع) آمد گفت: آقا من میخواهم دو نکته با شما در میات بگذارم و بعد بروم: از تو عزیزتر در این عالم نمی شناسم اگر می شناختم کنار او می رفتم. چیزی عزیزتر از جانم سراغ ندارم می خواهم جانم را به تو تقدیم کنم، فقط سوالی دارم چه کنم که خدا را خوشحال کنم؟ حضرت فرمود: آنگونه که خودت میدانی برو بجنگ. عابس شمشیر به دست برهنه شد به میدان رفت (آنقدر پیر بود که پیشانی بند بر ابروان سفید خود بسته بود) فریاد زد: «الا فیکم رجل، مردی هست بیاید مقابل من بایستد؟» عمر سعد گفت: کسی به میدانش نرود! کشته می شود سنگبارانش کنید! یکی از سپاه دشمن نزدیک او آمد و گفت: تو دیوانه ای. او گفت: خیلی خوب گفتی؛ «أنا مجنون الحسین؛ من عاشق دلداده حسینام.»
این محقق عاشورایی در پایان اظهار کرد: این مطالب تعدادی از زیباییهای هفده گانه کربلا بود که مطرح شد. خداوند ان شاالله توفیق شناخت عمیقتر این لطافتها، آموزهها و درسها را عنایت کند و توفیقی به ما بدهد همانند حضرت ابالفضل العباس(ع) که نافذالبصیره بود ما نیز با نگاهی نافذ و با بصیرت کربلای امام حسین(ع) را مطالعه کنیم.