سرویس پرونده: سیدمحمود خیرالامور، کارشناس ارشد علوم سیاسی، بازنشسته ستاد کل نیروهای مسلح، پژوهشگر دفاع مقدس و مدرس پارهوقت دانشگاه است. خیرالامور، طی هفده هجده سال گذشته در خدمت کسانی بوده که به عنوان خادم فرهنگی عاشورایی، همه ساله در ظهر عاشورا مراسمی را در منطقه قتلگاه فکه برگزار میکنند. با او در خصوص مراسم عصر عاشورای فکه به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید.
آقای خیرالامور، برای ما از تاریخچه و کلیت برنامه عصر عاشورای فکه صحبت کنید و بفرمایید که هدف از راهاندازی این برنامه چه بود؟
بنیانگذار و ریشه اصلی این برنامه، عزیزان تفحس و خصوصا شهید بزرگوار حاج علی آقای محمودوند بودند. ایشان در سال 78 در جمع خیلی محدودی از بچهها منطقه گفتند: حالا که دوستان در هیئتها و شهرها مشغول عزاداری هستند، ما هم بینصیب نباشیم و بهتر است ظهر عاشورا سینهزنی داشته باشیم و دمی بگیریم. این گفته، نقطه عطف و شروع مراسم عصر عاشورای فکه شد. البته در آن زمان صحبت از مراسم و برگزاری گردهمایی و تجمع، نبود. آقای محمودوند یک سال بعد در روز جمعه 22 بهمن در فاصله دویست سیصد متری مقتل شهدای والفجر مقدماتی به شهادت رسید. در سالهای بعد، دوستان سعی کردند چنین مراسمی را هرچند کوچک و با تعداد محدود، در فکه برگزار کنند تا تجدید عهدی با شهدای والفجر مقدماتی داشته باشند. اینها دستبهدست هم دادند تا از سال هفتادونه هشتاد این برنامه برگزار شود. بدون تعارف میتوانیم بگوییم که همت دوستان ما در موسسه فرهنگی عاشورا بود که نگذاشت این اعلم زمین بماند. خوشبختانه، از نظر تشکلی و شخصیتی هم وابستگی خاصی بین برگزارکنندگان نبوده و نیست و همه فقط برای خدمت میآیند.
چه قشری بیشتر در مراسم عصر عاشورای فکه شرکت میکنند و به این برنامه اقبال نشان دادند؟
همه میآیند که یک باری را بردارند و اشتیاق خدمت دارند، کسی نمیآید که چیزی نصیش شود و بگویند که من هم هستم یا برای مطرح شدن بیاید. بچهها بهعنوان کادرهای تدارکاتی، سه چهار روز جلوتر میآیند و مباحثی مانند تدارک میزبانی، نصب پلاکارتها و کتیبهها، آمادسازی امکانات پذیرایی، آمادهسازی سرویسهای بهداشتی و آوردن تانکر آب و یکسری فعالیت دیگر را تدارک میبینند. عدهای هم به عنوان «یا لیتنا کنا معک» هستند تا اگر ما در آن ایام نبودیم که خدمت شما باشیم و انجام وظیفه کنیم، حداقل برای عزادارانتان محیطی را فراهم کنیم تا تجلی مصداقی برای کربلا باشد. در حوزه مخاطبین برنامه، یکی از دوستان آمار رسمی گرفته بودند. ایشان میگفتند: از هشت استان برایمان مهمان آمد و در هنگام ناهار بالای 3000 نفر پذیرایی شدند. تعداد ماشینهای شخصی را اگر نگاه کنید، چشمگیر است؛ چیزی مانند کسانی که در ایام نوروز به سمت شلمچه و طلائیه و اروند و... میروند. در آن گرما، جمعیت زیادی به فکه میآیند. نمیخواهیم روی تعداد و آمار مانور بدهیم، ولی در سالهایی که عاشورا در زمستان و سرمای شدید و سوزناک بود و نمنم باران میزد، خود ما میگفتیم امسال مگر ممکن است کسی بیاید! اما فقط چهار گروه فیلمبردار از رسانههای مختلف آمده بودند. میخواهم برکت کار را بگویم. اصلا ما دعوت نکرده بودیم، یک دفعه دیدیم وانتی نگه داشت و ده دوازده نفر جوان قبراق پیاده شدند و دست به جیب کردند و هر کدام سهم خودشان را به راننده وانت دادند. گفتیم شما از کجا آمدید؟ گفتند ما از قم آمدیم. شنیده بودیم که پارسال همچین برنامهای بوده و امسال آمدیم تا خودمان در آن شرکت کنیم. چه زمانی؟ زمانی که ما به نیرو نیاز داشتیم. دو سه تا از شعرا و سخنرانان ارزشی ما هم آمدند و به جمع ما پیوستند. این شعرا و سخنرانان از بچههای روایت فتح بودند. فضا، اصلا فضایی شد که دلها شکست که خدایا امسال چه کار کنیم. هجرت از شهر و دیار در آنجا معنی دارد؛ این فقط صرف یک مسافرت نیست، بیابان است، سفر است، غربت است، عطش است، خار و ریگ و خاک گرم است، بوی خیمههای سوخته است. همه اینها دستبهدست هم میدهند و باعث میشوند که ما بتوانیم یک احساسی را آنجا ایجاد کنیم که عزیزان کارکشته فرهنگیمان –چند سال پیش در خدمتشان بودیم- زار میزدند و میگفتند که به عمرمان چنین مراسم پرمحتوایی را از عاشورا تجربه نکرده بودیم. کار خاصی از دست ما بر نمیآید، امکانات ما فوقالعاده محدود است و فقط اخلاص بچههاست که شرایط را فراهم میکند. از ویژگیهای یادمان فکه بکر بودن آن است، دست نخوردهترین جایی است که سر نزدند و سنگ معبر ایجاد نکردند. در شرایط فوقالعاده خاصی معبری زدند و دو طرف سیمخاردار است. سیمخاردارها به لباس و چادر مخاطبین گیر میکند و حقیقتا محرومیت ایجاد میکند و همش میگویند که در منطقه پخش نشوید، مینگذاری و خطرناک است. بکر بودن منطقه، حالت بیابانیاش و... دست به دست هم دادند تا فضای مناسبی را فراهم کنند.
آیا برای مراسم امسال عصر عاشورا برنامه خاصی در نظر گرفتید یا همچنان روند سالهای گذشته را ادامه خواهید داد؟ در ادامه هم برای ما توضیح دهید که دستاورد ظهر عاشورای فکه چه بوده؟
باور ما بر این است که باید ببینیم روزیمان چیه و چه قسمتمان است. در حوزه برنامهریزی، دو سه تا جلسه جدی میگیریم و برنامهریزی میکنیم. مسئول تدارکات و پشتیبانی برنامه مشخص است. بعد از گرفتن تماسها و ارتباطها، چینشی از جانب ما صورت میگیرد. با این وجود، باید ببینیم که قسمت چه کسی است که امسال به فکه بیاید و پادویی کند، قسمت چه کسی است که بیاید و اسفند را دود کند، قسمت چه کسی است که بیاید و مداحی کند، چه کسی سخنرانی کند. برای امسال، یک مداح معروف کشوری را دعوت کردیم و قول گرفتیم که بیایند. بیشتر بنا را بر این میگذاریم که «خدایا هرچه که صلاح میدانی روزیمان فرما». چون این مقتل یک آهنربای عظیمی است که این برادهها را جذب میکند، عاشقان سیدالشهدا را یواشیواش جمع میکند و میگوید: شهر و دیار خود را ول کنید و اینجا بیایید. بچههایی هستند که برنامهها و مراسم خودشان را ول میکنند و به فکه میآیند و میگویند اصلا همین غربت، همین کمبود امکانات و همین سوزی که ما اینجا میبینیم. دختر بچه چهار ساله یکی از عزیزان به فکه آمده بود و بچهها از او پرسیدند که فلانی دمپایی پایت نمیکنی، پایت روی این شنها نمیسوزد؟ جواب داده بود: مگر من از حضرت رقیه کمتر هستم. بچههایی به فکه آمده بودند که ما تعجب کردیم. پدر و مادر بچه شیرخواره خود را که کمتر از یکی دو ماه سن دارد، به آنجا آوردند و میگویند بگذارید این گرد و غبار روی سر اینها بنشیند، اینها بیمه شوند. مخاطبین با چنین باوری در مراسم عصر عاشورای فکه حضور پیدا میکنند. دیگر ما رویمان نمیشود که بگوییم دستاورد ظهر عاشورای فکه چیست؟!
آنچه از گفتههای شما برمیآید این است که همه برای خدمت میآیند و پیر، جوان، زن و مرد برای انجام کاری در ظهر عاشورای فکه حاضر میشوند و میخواهند زائر صرف نباشند. اگر خاطراتی از این لذت حضور دارید برای ما بفرمایید؟
یکی از ویژگیهای خوب این مراسم این است که زمانی که کاروان در مقر جمع میشوند، زیارت عاشورای کوتاهی قبل از اذان خوانده میشود. بعد هم سخنرانی و مداحی و خیمهسوزی. خمیهها را در تهران آماده میشوند. بچهها از دزفول چوب میخرند و در یکی دو روز خمیهها را نصب میکنند. چهار تا خیمه کوچک بهعنوان خیمه اهلبیت(ع) و یک خیمه سبز رنگ بزرگی که نمادی از خیمه حضرت سیدالشهداست، نصب میشود. این خیمهها بعد از شور مداحی آتش زده میشوند. در آن زمان ولوله خاصی در جمعیت ایجاد میشود. مراسم که تمام میشود، جمعیت با هماهنگی مداح آرامآرام به سمت پارکنیک و ماشینها میروند تا غذایشان را بگیرند و حرکت کنند. بعد از رفتن جمعیت، دودی که از خیمههای خاموش شده و خاکسترها برمیخیزد. این دود به همراه غروب خورشید، سبب میشود که اصلا کسی دلش نیاید از آنجا دل بکند. این فضا، بلافاصله در ذهنها تداعی میکند که ای کاش بنیاسد زودتر میآمدند و به داد پیکر شهدا میرسیدند، نمیگذاشتند که پیکر شهدا سه روز روی زمین بماند. بیابان است و سکوت و نسیم و بوی خیمههای سوخته. خاطرهای برایتان تعریف کنم. بچهها دنبال خرید چوب میرفتند. بعد از خرید چوپ و دو سه روز قبل از مراسم، تیرکها را نصب میکردند. برای نصب خیمه مقداری سر و کار ما با تیغهای زمخت تبریزی بود. دستهای دو تا از بچهها حالت قرمزی و تاولزده شده بود. از یکی از این بچهها پرسیدم که فلانی من سنجاق دارم و میتوانم استریل کنم و با کبریت این تیغها را در بیاورم تا اذیتتان نکند. تاملی کرد و گفت: گذاشتم این تیغها بماند تا ببینیم بچهها در بیابان دویدند و در بدنهایشان تیغ رفت، یعنی چه؟! بگذارید مقداری دردش را تحمل کنیم. فقط کافی است بایستید و ببینید که حتی عزیزی که حرف نمیزند و نوحهای نمیخواند و فقط نشسته است و مقتل را نگاه میکند، آرامآرام قطرههای اشک از چشمش پایین میآید. این یعنی یک دنیایی در وجود بچهها تبلور پیدا میکند که هیچ نوع تکرار و خستگیای برایشان نمیماند. از شش صبح بعد از نماز بلند میشوند تا ساعت چهار پنج بعد از ظهر، یک ریز میدوند و عرق میکنند، لباسهایشان به بدنشان میچسبد. بعدازظهر وقتی به آنها میگوییم که بیایید برای ناهار، میپرسند: به زائران ناهار رسیده؟ سه چهار سال پیش ناهار تمام شد و برای چهل پنجاه نفر خادم ما ناهار نرسید، یک نفر اعتراض نکرد. آدم باید در آن محیط غلت بخورد تا به دلش بنشیند. یا داشتیم از مسیر مقتل برمیگشتیم. دانشجویی بود که لباس خاصی تنش بود و تیپ ویژهای داشت. من را بهعنوان راوی میشناخت. گفت سید میتوانم یک چیزی بگویم؟ گفتم بفرمایید. گفت 23 سال سن داردم. مداحان زیادی را تجربه کردم، جاهای خیلی زیادی رفتم، ولی تا به حال یک قطره اشک در این روضهخوانیها نریختم! این مقتل با دل من چکار کرد که وارد مقتل شدم و الان دارم برمیگردم و تمام وجودم بغض است. نمیدانم خودم را چطوری تخلیه کنم. یک جوان 23 ساله، لازم نیست جا نماز آب بکشد و برای ما این چیزها را تعریف کند. میخواهم بگویم جذابیت مقتل محروم و غربت فکه، کار خودش را میکند. یا بعد از پایان مراسم، بدون اینکه ما بگوییم یک دفعه میبینیم خواهران چهار پنج هزار تا قوطی آب معدنی را در چفیه خود ریختند و گره زدند و برداشتند آوردند و میگویند میخواهیم کمک کنیم تا محیط کمی تمیز شود. اصلا آدم وا میماند.
چه تعداد نیرو در اجرای مراسم عصر عاشورای فکه دخیل هستند و برای اجرای این مراسم با چه ارگانهایی همکاری دارید؟
همراه اصلی این برنامه، موسسه فرهنگی عاشوراست. دوستانی که آنجا مشغول بودند به عناوین مختلف وارد موسسه و سازمان فرهنگی رسانهای اوج شدند و از سازمانهای وابستهای که در تشکلاتشان است میتوان به مهنا اشاره کرد. بعضی از دوستان هم بهصورت خودجوش و غیررسمی همکاری دارند. اینها کسانی هستند که بیشتر در پایگاههای بسیج و با سپاه همکاری دارند و برایشان جا افتاده است که ما باید برای برنامه ظهر عاشورا خدمت کنیم. از این دوستان که به عنوان خادم با ما همکاری دارند به آن صورت دعوت رسمی نداریم. البته برای دانشگاهها، شبکهها و کانالها فراخوانهایی ارسال میکنیم که امسال هم برنامه است و در این فراخوان مشخصات و روز و تاریخ و ساعت مراسم را اعلام میکنیم. پس محور برنامه سازمان اوج و دوستان عاشورا هستند. در این بین، سپاه منطقه هم همکاری خوبی با ما دارد. معمولا با سپاه استان نامهنگاری و هماهنگی میشود و آنها یک مقدار امکانات در اختیار ما میگذارند. با بچههای تهران، لشکر ۲۷ بیشتر رابطه و آشنایی داریم. کسی نمیگوید که من مسئول این قسمت یا آن قسمت هستم. هر کس، هر کاری که از دستش بیاید، یاعلی میگویند و شروع میکند.
آقای خیرالامور شما دلیل این استمرار مراسم عصر عاشورای فکه را چه میدانید؟
یکی از بزرگوران که از سخنرانان بهنام و با بصیرت نظام هستند، سال 82 یا 83 به فکه آمدند و برنامه را دیدند. ایشان، سفارشی کردند که بعد از این سیزده چهارده سال هنوز جملهشان در گوش من است. گفتند: هر کسی هر حرفی زد، هر مانعی جلوی پای شما ایجاد شد، هر نطق و انتقاد و متلکی و تمسخری برایتان ایجاد کردند، مطلقا به دل نگیرد. سرتان را پایین بیندازید و کارتان را انجام دهید و در هر شرایطی ظهر عاشورای فکه را تعطیل نکنید. این سفارش را یک آدم کارکشته فرهنگی که حداقل در سال سیصد چهارصد سخنرانی دارد، کرده است. همین سفارش برای ما یک قوت قلبی داد. اگر توان و توفیقش باشد، نیت ما این است که نگذاریم این پرچم بخوابد.
به کسانی که میخواهند چنین مراسمی را اجرا کنند، چه توصیهای دارید؟
این نکات را بهعنوان انجام وظیفه و امانت عرض کنیم، نه بهعنوان سفارش و پیشنهاد و تجربه. اولین مایه و اولین تکیهگاه ما باید اخلاص باشد؛ یعنی جز وظیفه انجام خدمت و عزاداری برای سیدالشهدا، نباید هیچ چیزی جلوی چشممان بیاید. اگر بتوانند اخلاص را در بچهها حاکم کنند، خیلی کارساز است، خیلی توقعها را پایین میآورد، خیلی کارها را پیش میبرد. اگر خدایی نکرده متلکی باشد، کم محلی باشد، کمک نکردنی و غیرهای باشد، بتوانیم اینها را در محک اخلاص بزنیم و اقیانوس اخلاص قضیه را تطهیر کند. بحث دیگر این است که خودنمایی نباشد. راهیان نور چطور شکل گرفت؟ پایگاهها و بچهها و خانوادهها به صورت خودجوش به منطقه رفتند. الان سیل جمعیت در مناطق را شاهد هستیم. بدانیم که این پرنده بالای سر میچرخد تا ببیند محیط امنی است مینشیند و اگر ببیند که محیط یک مقدار رگ و ریشهای و منم منمی است، دلخوری و کینهای و عدم اخلاصی است، اصلا قسمتمان نمیشود. این عرض ارادات، اینکه بتوانیم در مکتب اهلبیت(ع) خودمان را به عنوان یک شاگرد و مخلص نشان دهیم، خیلی درها را برایمان باز میکند.
همانطور که در جریان هستید، امسال هفته دفاع مقدس و دهه اول محرم با هم تقارن پیدا کردند. از نگاه شما چه بهرهبرداریهایی میتوان از این تقارن برد؟
ما هیچ مقطعی از دفاع مقدسمان را نمیتوانیم جدای از عاشورا معنا و تعریف کنیم. اگر ما بگوییم دفاع مقدس ما مخصوص دهه شصت و در مرزهای دو تا کشور بود، بیانصافی است. در تمام 95 ماه مقاومتی که مردم داشتند، بالای سرشان نهضت کربلا بود. مجاهدتشان، اسارتشان، تحملشان، محرومیتشان، حضورشان بر گرفته از نهضت کربلا بود. مگر بچهای که از سرخص، چابهار، سیستان و بلوچستان، آذربایجان بلند میشد و به خوزستانی میآمد که 1000 کیلومتر با محل سکونتشان فاصله داشت، انتظار پاداش، رتبه دانشگاه یا چیزی دیگری داشتند؟! هیچی نبود. در کربلا میشنویم که مادری میگوید: سر فرزندم را برمیگردانم و نمیخواهم چیزی که در راه حسین دادهام، برگردانده شود... عینیت این رفتارها را ما در دفاع مقدس میبینیم. مادر در چهارچوب در میایستاد و میگفت: دارند مارش میزنند، شما در خانه نشستید، شیرم حلالتان نباشد. بلند شوید و به جبهه بروید. مادری داشتیم که پنج فرزند و شوهرش شهید شده بودند. اینها قطعا از فرهنگ عاشورا درس گرفتند و ما نمیتوانیم دفاع مقدس و عاشورا را جدای از هم بداینم. بچهها در عملیاتی که اسم رمز آن «یا ابوالفضل العباس» است، میگویند: ما تا جایی که بتوانیم از خوردن آب امتناع میکنیم. این یعنی چه؟ این یعنی آنها فرهنگ ادب، ایثار و اخلاص را از عاشورا مشق کردند. جوان 13 ساله به جلوی مقر ریاست جمهوری میرود و زار میزند که من میخواهم به جبهه برم. آن زمان رهبری، رئیس جمهور بودند و به آقا میگوید: من میخواهم به جبهه بروم. آقا میگویند: شما بچه هستید. میگوید: اگر 13 ساله بچه است، پس چرا حضرت قاسم در کربلا به کمک عمو رفت و کنار عمو بود. آقا به نمایندهشان در استان مینویسند که ایشان را با شرایط آموزشی اعزام کنید. اینها تاسی و توکل و تاثیری است که بچهها از فرهنگ عاشورا گرفتند. الحمدالله هفته دفاع مقدس هم تجلی و یادآوری این نکته است که جوانان ما با دست خالی رفتند و این مملکت را بیمه کردند. استکبار دیگر جرات نمیکند که بگوید با ایران جنگ نظامی داشته باشیم، چون چشیدند و پوزهشان به خاک مالیده شد. خدا رحمت کند شهید پیچک را. ایشان چه قشنگ در وصیتنامهاش فرمودند: بگذارید بگویم یک انقلابی، یک نظامی، یک حرکتی بعد از صدر اسلام اتفاق افتاد و آن را هم زیر پا گذاشتیم. اسم نهضتشان خمینی بود. انقلابمان را ببرند، عیبی ندارد؛ تحریف نشویم. ما از تحریف میترسیم. خیلی شعور و بصیرت پشت این وصیتنامه است. دفاع مقدس ما هم میگوید که ما از تحریف میترسیم، نمیخواهیم ارزشهای انقلابمان زیر سوال ببرند، ولو اینکه خون بدهیم. در این تقارنی که صورت گرفته بعضی از پایگاهها کار خیلی جالبی انجام میدهند و در مراسمهایی که در شبهای محرم دارند، 10 دقیقه، یک ربع کسی را میآورند تا خاطرات دفاع مقدس را بگوید. ایشان از اسارت میگویند، از بچهها میگویند، از کمبودها میگویند، از تحریمها و مشکلاتی که در دفاع مقدس بود و چون فرهنگ دفاع مقدس با فرهنگ عاشورا مانوس است، از طرف مخاطبین هم خیلی مورد پذیرش قرار میگیرد. آن هم در جمعی که شاید 70 درصدشان از نسل سوم و چهارم انقلاب هستند. اگر بشود در چنین مراسماتی همانگونه که آقا فرمودند: نگذاریم دفاع مقدس فراموش و تحریف شود و این دو تا ویژگی را از دفاع مقدس نگیرید، دفاع مقدس هم مانند فرهنگ عاشورا برایمان میماند.
شنونده عرایض پایانی شما باشیم.
عرضی خدمت بزرگوارانی که میخواهند به نحوی یک پیوند میان دفاع مقدس و فرهنگ عاشورا داشته باشند، دارم و آن هم اینکه دفاع مقدس ما مثل فرهنگ عاشورا نیاز به تبلیغ ندارد و باید معرفی خوبی از آن صورت گیرد. ما باید بتوانیم سیره بچهها را، روش و سبک زندگیشان را، ارتباطی که با خانوادهشان و با بچههای همسنگرشان داشتند، توسلهایی که داشتند و در متن وصیتنامههایشان آمده است، خوب معرفی کنیم. علیرضا دهقان نامی بود که وصیتنامه خود را مینویسد و در کیفش میگذارد. کسی از این وصیتنامه خبر نداشت. بچهها شاهد بودند که وقتی خمپاره به پیکر ایشان میخورد، بدنش چند متر حرکت میکند، خون از گلو و گردنش فوران میزند و روی بدنش میریزد. سرش جدا شده و پیکرش حرکت میکند. بچهها وقتی بالای سر او میرسند میبینند که لبهایش ذکر میگویند. بدن، خیس خون. صحنه خیلی دردناک بود. همسنگرش میگفت: بغل دستم میخوابید و من نمیدانستم چه گوهری بغل دست من دارد زندگی میکند. وقتی وصیتنامهاش را میخوانند میبینند که چه درد دلی با خدا داشته است. میگوید خدایا من دوست دارم مثل سیدالشهدا سرم از پیکرم جدا شود، تحقق پیدا میکند. میگوید خدایا دوست دارم با خون گلویم بدنم غسل پیدا کند، تحقق پیدا میکند. خدایا دوست دارم وقتی که شهید میشوم مثل حضرت اربابم ذکر به لبانم باشد، زمانی که به شهادت میرسد با سر جدا شده از بدن ذکر میگوید. شهید بزرگواری قبل از شهادت میگفت: من نفهمیدم اربا اربای علیاکبر یعنی چه؟ ولی در کربلای پنج دیدم. در کربلای پنج تکه تکه شدن بچهها را دیدم. همچین پیوندی بین دفاع مقدس و عاشورا داریم که فقط باید خوب معرفی شوند.