سرویس پرونده: اگرچه دو فرهنگ عاشورا و دفاع مقدس در همیشه تاریخ مقارن بوده است و جدا و منفک از هم نخواهد شد، اما امسال تقارن زمانی و تقویمی هفته دفاع مقدس با ایام عاشورا و دهه اول محرم بهانهای شده است، تا به این بهانه با همدیگر بنشینیم و آن ارزشهایی را که شهدای ما خلق کردند و حماسههایی را که آفریدند، بیشتر تداعی کنیم. حضرت آقا دام ظله میفرمایند: «تنها راه مقابله با طراحیهای فرهنگی بدخواهان، تولید فرهنگی و استفاده از ثروت غنی و سرچشمه غنی دوران دفاع مقدس در همه عرصههاست. به هیچ وجه نباید گذاشت دفاع مقدس و درسهای آن به فراموشی سپرده شود.»
در بخش دیگری ایشان در باب جهاد و شهادت فرمودند: «راهیان نور در واقع فناوری استفاده از ثروت عظیم و معدن طلای دوران دفاع مقدس است. هر ثروت و گنجی نیازمند فناوری است». همچنین فرمایشات وجود نازنین حضرت امام(ره) که در یک عبارتی میفرمایند: «تنها فرهنگی که میتواند در مقابل فرهنگ کفر و مادیت بایستد، فرهنگ جهاد و شهادت است.»
پر واضح است که اباعبدالله الحسین(ع) بهعنوان سالار شهیدان در اوج قله کرامت انسانی و همه سجایا و فضایل -بویژه شهادت- است. تا رسیدن به آن قله باید دامنهای را طی کنیم و به نظر میرسد بهترین حلقه اتصال بین ما و حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و یاران شیدایی و بینظیر ایشان، شهدای عزیز هستند. برای پاسخ به آن دغدغهای هم که رهبر حکیم انقلاب بیان فرمودند: «ما هیئت سکولار نداریم»، شاید یکی از بهترین بهانهها برای اینکه هیئت ما انقلابی و بهروز و با ارزشها ممزوج باشد، ذکر شهدای عزیز و والامقام است. این ذکر قطعا میتواند دلها را معطوف به خودش کند.
مسئله ارادت و عشق به شهید و شهادت، همانطور که در قصه شهید حججی، شهدای غواص و سایر شهدا دیدید، مسئلهای فراگیر است. حتی گریزپاترین مخاطبان با گرایشهای گوناگون که مثل ما عقیده و روحیه مذهبی و ولایی بالا هم ندارند، نسبت به شهید منقاد و زمینگیر هستند و پذیرش دارند. به ندرت میتوان کسانی را پیدا کرد که نسبت به شهدا گارد بگیرند و زمینه پذیرش نداشته باشند. آنها هم گاهی اگر یک مقدمه زیبا و تأثیرگذار ارائه شود بهراحتی زمینگیر و تسلیم میشوند. امر شهدا یک چنین خاصیتی دارد. شهید آوینی میفرماید: «در این عالم اسراری است که جز به بهای خون فاش نمیشود» نمیدانیم چه سر و راز و عظمتی در خون مقدس شهید است که شهید آوینی در وصف آن اینگونه گفته است، به هر حال ما از درک آن عاجزیم. خدا اراده کرده است که حیات شهید در بین سایر بندگان از علما، مومنین و مومنات، صلحا و ابرار ویژه باشد.
پس از مرگ و مراجعت از دار دنیا، همه زنده هستند و حیات برزخی دارند؛ چه افراد خوب و چه افراد بد. مگر کسی در برزخ از بین میرود؟ چرا قرآن مجید دو جا برروی حیات شهید تکیه کرده است، مگر حیات شهید چه ویژگیای دارد؟
دو دسته در روز قیامت تقاضای بازگشت به دنیا دارند:
الف: یکی همه فسقه و فجره که «رب ارجعونی لعلی اعمل صالحا فیما ترکت»، جواب میآید امکان ندارد: «کلا انها کلمه هو قائلها»، دروغ میگویی. ای انسان! 70 سال عمر کم نبود که تو بتوانی بهره بگیری؟ سیزده سالهها ره صد ساله طی کردند، تو نتوانستی از 70 سال عمر خودت بهره نور بگیری؟
خاطره:
پدر شهیدان اشمر ایشان میفرمود: پسران من، علی 16 ساله و محمد 18 ساله، تاسی به محمدحسین فهمیده شما کردند. جالب است پدر بزرگوار میگوید علی من خیلی امام زمانی بود. بعد از شهادت به خواب محمد آمد. محمد ازش سوال کرد تو که امام زمانی بودی امام زمان(عج) به تو محل گذاشت. گفت داداش از آن نقطهای که حرکت کردم تا نقطهای که به شهادت رسیدم، یک ساعت پیاده میرفتم. در این یک ساعت دستم در دست امام زمان(عج) بود.
ب. در میان اهل بهشت فقط یک دسته تقاضای بازگشت به دنیا را دارند و آن هم شهدا هستند. اما سوال اینجاست که چرا شهید با همه زجر و شکنجه و زحمات طاقت فرسائی که دیده است، باز میخواهد به دنیا برگردد؟ پاسخ این است که لحظه شهادت چنان صحنهای برایش متجلی میشود که برای احدی قابل درک نیست و میخواهد بیاید تا دهها بار این صحنه تکرار شود و نظارهگر باشد. در ذیل آیه: «و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم ....» نقل دارد که منظور شهید است و سلام و بشارت میدهد به کسانی که تداوم بخش راه او هستند و در همین آیه میگوید: «رهروان شهدا غصه و ترسی نداشته باشند که آنها هم مثل شهدا هستند.»
ظرفیت هیئت در تأثیرگذاری بر مخاطبین مختلف:
گرچه نسبت به مسئله شهدا همه منقاد هستند، ولی شایسته است که به بهانه و ظرفیت امسال که روز اول دهه محرم با روز اول هفته دفاع مقدس مقارن است، دوستان متناسب با شرایط و زمان برنامههای هیئت خود، یک بُعد از بحث هیئت را برای روایتگری سیره شهدا قرار بدهند. البته چندین سال است که بعضی از هیئتهای خاص این توفیق را داشتهاند. لکن باید این فراگیر بشود. یکی از زمینههای تحقق آن نکتهای که حضرت آقا دام ظله در خصوص هیئت انقلابی و تراز فرمودند، همین ترویج و بیان ابعاد فرهنگ جهاد و شهادت و سیره نورانی شهدای عزیز است. راه شهدا میتواند خیلی گرهگشا و تاثیرگذار باشد.
حتی کسانی که به بُعد حاکمیتی ارزشهای متعالی اسلام کاری ندارند و فاصله میگیرند اما در این موضوع میشود به وسیله معرفی الگوها و مصادیق عینی، یک پیوند خوب با معارف و ارزشهای انقلاب و دفاع مقدس ایجاد کرد. لذا درصدد این باشیم که در صورت امکان در شبهای محرم هر چه بیشتر از وجود رزمندگان، ایثارگران، خانوادههای شهدا و راویان عزیز بهره گرفته شود. البته بهصورت کوتاه، موجز، گویا، جذاب و با شرایط خاص خودش باشد که دلزدگی ایجاد نکند؛ یعنی باید اقتضائات مخاطب، هیئت، اقتضائات زمان و همه اینها مدنظر قرار بگیرد.
شب حضرت علی اکبر(ع)
اکنون سالیان سال است که شب منصوب به حضرت علیاکبر(ع) بهعنوان «شب شهدا» معرفی و شناخته شده است. چقدر زیباست که یک جایگاه خاصی برای پدران شهدا تعبیه شود و طوری تدبیر کنیم که در این شب پدر و مادر شهدای عزیز، بستگان شهدا با عکس شهدای عزیزشان به هیئت بیایند. خواهر، مادر و همسر و فرزند و دختر شهید در یک جایگاه ویژهای تجلیل شوند. مثلا از قبل صحبت شود که گوینده، سخنران، خطیب، مداح و شاعر ما آن شب یک پیوند خجسته و با عظمتی بین مجاهدت شهدا با سیدالشهدا و شهدای عاشورایی ایجاد نمایند. به خدا قسم بعضی از این شهدا از شهدای صدر اسلام کمتر نیستند. اینها پرورش یافتههای مکتب امام عظیمالشان رحمه الله هستند. خیلی جاها نسبت به این یاران و یاوران جفا میشود، یارانی که اگر در عصر ائمه بودند بیشک همانند ابوحمزهها، زرارهها و امثال حبیب بن مظاهرها، جزو حلقه اول یاران ولایت بودند.
تشابه شهدای دفاع مقدس و عاشورا:
شهدا تاسی به یاران شیدایی حضرت کردند. گرچه یاران اباعبدالله الحسین(ع) استثنا هستند و چون حضرت فرموند: اینها برای همیشه بینظیر هستند. کسی نمیتواند به جرئت در حریمشان وارد شده و شهیدی را با آن یاران نمونه قیاس کند. در تاریخ کم نشنیده بودیم از زنان با ایمانی که تجسم عملی ایمان و مجاهدت بودند. مثل «ام وهب»ها در عاشورا و «ام عماره نُسَیبِه» در احد، اما در عصر خودمان به چشم میبینیم مادران شهدایی مانند شهید حججی را که همسرش میگوید: «کور خوانده است دشمن که بتواند اشک مرا ببیند». اینها تربیت شده مکتب حضرت زینب کبری(ع) هستند.
خاطره یک:
خاطرات و مقام مادر شهیدان بختی خیلی غوغاست. این مادر میفرمود: مصطفی و مجتبای من میخواستند جبهه بروند. سال اولی بود که دشمن به سوریه و حریم حضرت زینب(س) نزدیک شده بود و این بچهها اصلا نمیتوانستند تحمل کنند. من هم گفتم بروید، ولی ایرانیها را اعزام نمیکردند. قرار شد اینها در پوشش و بنام برادران عزیز افغانستانی خودشان را جا بزنند و اعزام شوند. بنابراین تا مدتی هر روز از سر کار که میآمدند لهجه افغانی تمرین میکردند و میگفتند مادر تو هم باید تمرین کنی. گفتم من چرا؟ گفتند مادر برای دفاع از حریم بیبی زینب(س) چارهای نداریم چون شاید بیایند تحقیق و لو برویم. آنها را بهعنوان دو برادر اعزام نمیکردند، لذا قرار شد یکی به عنوان فرزندم و دیگری خواهرزادهام و با اسمهای مستعار اعزام شوند. هفت ماه طول کشید تا بالاخره از قم اعزام شدند، ولی من لحظه وداع کمر بستم برای دو داغ.
بعد از اعزام گاهی تلفن میزدند اما حسرت اینکه یکبار بگویم مجتبی جان! یا مصطفی جان! فدایتان بشوم، به دلم ماند چون اجازه نداشتم و باید با اسم بدلی و لهجه افغانی صدایشان میزدم. یک شب به قلبم افتاد هر دویشان شهید شدند.
17 روز گذشت تا بالاخره جنازه بچهها را آوردند، ولی اول خبر دادند پسرت مجروح شده است. گفتم شهید شده است، دیگری هم که شهید شده برادرش است. افغانی نیستیم، مشهدی و ایرانی هستیم. تا اینکه گفتند بیایید بروید برای دیدنشان ایشان مجروح شده است. از چه ناحیه؟ گفتند از پا. گفتم صبح گفتید از ناحیه دست، باختید. من آماده هستم جنازهها را بیاورید. خلاصه میکنم برادران، جنازههای بچههای من را که آوردند آماده برویم برای دیدار جسد مطهرشان. ده پانزده قدم مانده بود برگشتم. میخواستند پرچمها را از روی تابوت کنار بزنند برگشتم. نمیخواهی جنازه بچهات را ببینی؟ نه. چرا، گفتم بیبی زینب(س) دو تا دسته گل تقدیم اباعبدالله کرد و از تو خیمه بیرون نیامد. گفت میترسم حسینم خجالت بکشد. من بیام بالای جنازه بچههایم منت سر بیبی زینب کبری(س) بگذارم! حاشا! من دو تا دسته گل تقدیم کردم بیبی از من قبول کرده است. ممنونشم. جانم. اینها را کجای تاریخ پیدا میکنید. چرا نگوییم؟ چرا بازگو نکنیم؟ چرا تفسیر و تبیین نکنیم؟
خاطره دو:
برادر شهید حسین مالکی نژاد میفرمود: «مادرم گفت نیمه شب قلبم تیر کشید. دو سه روز بعد خبر شهادت فرزندم را که آوردند معلوم شد همان لحظه که در عملیات پسرم تیر خورده است قلب من هم تیر کشیده است».
این خاطره را گفتم که بدانیم حقیقتا این پیوندهای عاطفی شوخی نیست. وقتی همسر شهید حججی میگوید همه دنیای من محسن بود، ولی دشمن کور خوانده است که بخواهد اشک چشم من را ببیند. به خدا قسم! این تأثیر عرفان امام، سلوک امام و عظمت امام بود که با آن نفس قدسیاش از گوشه جماران و نه مستقیم، هدایت میکرد. چون طبق آمار اعلام شده توسط سردار حاج قاسم سلیمانی، 90 درصد از این رزمندگان حضرت امام(ره) را از نزدیک ندیدند و درک نکردند، ولی جان نثار امام(ره) بودند.
خاطره سه:
من در چهارراه امام رضا(ع) در شلمچه به چشم دیدم، رزمندهای را که روی برانکارد میآوردند؛ دست و پایش قطع و دل و رودهاش بیرون ریخته بود. نفسهایش را برای چند ثانیه جمع کرد. گفت: «سلام من را به امام(ره) برسانید. به امام(ره) بگویید نگذاشتم سخنت زمین بماند»، سپس گفت: «یا حسین(ع)» و به شهادت رسید.
این یعنی تأسی به مسلم بن عوسجه که وقتی حبیب بن مظاهر به بالینش آمد، نفسهای آخر مسلم بود. همه رمقش را جمع کرد با انگشت به امام اشاره کرده و گفت: «علیک بهذا الرجل» بر تو باد بر توجه به امام. این سخن همه شهدای عزیز ما بود.
لذا حداقل در شب هشتم محرم که منصوب به حضرت علیاکبر(ع) است و در صورت امکان در سایر شبهای محرم به همین شکل از گوینده و مداح و شاعر گرفته تا بسترسازی و فضاسازی و دعوت از خانواده شهدا و همچنین استفاده از وجود راوی جهت روایتگری، میتوانیم اهتمام ویژه داشته باشیم تا محفل ما محفل شهدایی خاص شود.
شب دوطفلان حضرت زینب(س)
شبی که اختصاص به دو طفلان حضرت زینب(س) دارد. آن شب را شب شهدای مدافع حرم و حریم قرار بدهید. اینها خیلی خیلی غریبند. حماسهها و خاطراتشان بازگو نمیشود. حضرت آقا دام ظله فرمودند: «شهدای مدافع حرم اجر دو شهید را دارند» همچنین فرمودند: «گنجینه این شهدا تمام نشدنی است» ولی یک از هزاران گفته نشده است. آن روزها یادمان هست که اگر رزمندهای به جبهه میرفت و از فضای جبهه برمیگشت، خاک پایش توتیای چشم بود، اما امروز یکی از غربتهای شهدای مدافع حرم این است که زخم زبان و تهمت میزنند که چرا میروند؟ چگونه میروند؟ چقدر پول میگیرند؟ با این فضای مسمومی که هست، تهمتها و شبهات فضاهای مجازی را باید تبیین کنیم. آقا خیلی حرف است که تابوت بچهات عزیزترین گوهر وجود و جانت، فرزندت، جوانت مقابل چشمت روی دست برود و تحمل کنی. بنابراین باید عظمت ایثار پدر و مادر شهدای عزیز، همسر شهدا و فرزندان و خانوادههای عزیزشان را بگوییم.
خاطره یک:
به پدر شهید علیدوست این طلبه روحانی عزیز، برای شهادت فرزندش تسلیت گفتم. گفت حاج آقا تسلیت برای چه؟ چرا تسلیت؟ همین که بیبی حضرت زینب کبری(س) این دسته گل ما را قبول کرده است، ما ممنون بیبی هستیم. چرا تسلیت؟
خاطره دو:
خانه شهید مدافع حرم چهار بچه داشت. دو تا دختر دوقلو شش ساله، یک پسربچه دو سه ساله، یک پسربچه هشت ساله. وقتی داخل خانه شهید شدیم، در و دیوار برایمان روضه میخواند. خدا میداند چه فضایی بود، اینها در زندگی محروم از حداقلیها بودند. ضمنا مهمان سپاه در یک واحد آپارتمانی بودند. من به همسر شهید گفتم عرض تبریک و تسلیت. گفت «حاج آقا تسلیت برای چه؟ ما با شهید زندگی میکنیم». برای اینکه من یک مقدار ببینم از روی تعارف میگوید یا با معرفت، گفتم این بچهها بهانه بابا نمیگیرند؟ گفت: «نخیر حاج آقا. شهید در زندگی ماست». من با این جملهاش دیگر کم آوردم. بعد اصرار کردم گفتم بالاخره این بچهها عمری با این بابا مانوس بودهاند و در آغوش محبت پدر رشد کردهاند. گفت «حاج آقا فقط این دخترم شب عید خیلی بابا بابا گفت. شهید بغلش کرد، خوابش کرد.» این تعبیر را بشنوید، واژههای من نیست، واژههای همسر شهید است. گفت «شهید بغلش کرد، خوابش کرد. صبح آمدیم سر قبر شهید سفره انداختیم. بچهها بازی میکردند. این دختر من که خیلی بابا بابا میکرد صورتش را روی قبر بابا گذاشت. یک ساعت شهید بغلش کرد، باز خوابش کرد و روی قبر بابا آرام خوابید. گفتم که ما با شهید زندگی میکنیم». آیا این مصادیق عینی معارف ناب قرآنی نیست؟
شب حضرت حر(ع)
شبی که منصوب به حضرت حر(ع) است، آن شب از حرهای انقلاب بگوییم. کم نداریم کسانی که در یک فضاهای دیگر بودند، اما اینها به برکت نفس قدسی امام آمدند و دگرگون شدند.
خاطره یک:
ما شهدایی امثال شاهرخ ضرغامها کم نداریم. شما گلستان شهدای علی بن جعفر(ع) قم سراغ شهید علی ماشاءاللهی بروید. تمام بدن این شهید خالکوبی بود. داخل قبر میرفت اینقدر ضجه میزد که از خود بیخود و بیهوش میشد. برای نماز شبش قبل از نماز صبح در آستانه اذان به هوش میآمد. هر وقت به حمام میرفت لباس رو را در نمیآورد و میگفت چون علایم جاهلی و خالکوبی روی بدنم است خجالت میکشم. سرانجام در کربلای پنج به آرزویش رسید.
آن شب گوینده منبر، روضهخوان، مداح یک مقدار همت کنند که این نمونهها بازگو شود و این پیوندها را بگویند. این شاهکار عظیم امام(ره) بود که در میان همه فقها بینظیر است. امام راحل(ره) حقیقتا جامعالاطراف بود. وقتی در قم و از فیضیه حرکت را شروع کرد آنقدر در همین قم و حوزه علمیه در غربت و مظلومیت بود که وقتی فرزندش از کوزهای آب خوردند گفتند آن کوزه دیگر نجس است. یا در نجف، مکبر امام(ره) به من میگفت: من مکبر نماز امام(ره) بودم. شهریه من را قطع کردند که چرا برای او تکبیر میگویی؟ امام(ره) چه کرد که نه رژیم ستمشاهی، نه رژیم بعث عراق، بلکه معادلات نظام سلطه را در دنیا به هم ریخت؟ او از نسل سلاله کوثر پربهای قرآن است. امام(ره) فرزند موسی بن جعفر(ع) است. امام(ع) در بین بسیاری از امامزادگان از آنها بالاتر نباشد کمتر نیست.
آیت الله جوادی آملی میفرمود: «شهید بهشتی اگر از مالک اشتر بالاتر نباشد کمتر نیست». حال شما سطح و جایگاه امام(ره) با شهید بهشتی را در نظر بگیرید، چرا امام عظیمالشان ما در هیئتها باید در محاق فراموشی برود؟ این خیلی درد است که در خیلی از این هیئتها به جان امام(ره) دعا نشود!
خاطره دو:
من سفری به یکی از شهرها رفتم گفتند قبل از شما فلان آقا صحبت میکند. با تعجب پرسیدم چطور ایشان را دعوت کردهاید؟! گفتند ما شناختی نداشتیم و اتفاقا ایشان در سخنرانی دعا به جان امام(ره) نمیکند. شب دوم به ایشان تذکر دادیم که لااقل دیگر به جان امام(ره) دعا کن. گفت: «زبان من الکن و قاصر است. شأن امام(ره) کجا من بیمقدار کجا». گفتم راست میگوید. شما هم بهش میگفتید: «شأن لباس پیغمبر کجا و توی بیمقدار کجا؟ شأن قال الصادق(ع) و قال الباقر(ع) کجا؟ تو کجا؟ اصلا تو اینجا چی کار میکنی؟ کی گفته تو بالای منبر بیایی. اگر این مقدار درک نکند.
یک توصیه:
باید دقت کرد که گفتار ما در محافل و منابر به صورت انقلابی تند و داغ نباشد. چون مخاطبین مختلف هستند. اینکه مقام معظم رهبری دام ظله فرمودند: حتی مخاطب خاکستری، حتی خاکستری رو به سیاه. لذا این لوازم و اقتضائات خودش، ضوابط و فرمولهای خودش، قواعد و جایگاه خودش؛ یعنی با یک گفتمانی که من با شما درک میکنیم، مخاطب مجاب نمیشود. لذا این گفتمان باید تلطیف و ترقیق بشود. قطعا در بحث مخاطبشناسی مداح ما، مسئول هیئت ما، راوی ما، روضهخوان ما، منبری ما، سخنران ما باید با اقتضائات نسبت به ارزشهای متعالی، طبیعی است او ظرفیت من و موقعیت من، جایگاه من، پرورش من، تربیت من را نداشته است و متفاوت است. او متمایز است، ولی چرا گفته نشود؟
فضاسازی هیئت:
فضاسازی هیئت، یکی دیگر از نکات ظرفیتها و بسترسازیها و فضاسازیهای هیئت است. این فضاسازی بسیار اثرگذار است.
خاطره یک:
پدر سیدحسن نصرالله میگوید: از طفولیت این بچه، عکس امام موسی صدر بالای سرش بود. این بچه همیشه اشاره میکرد که میخوام مثل او شوم. نشد؟ ببینید، اثرگذار است. فضاسازی در بستر هیئت، ما بتوانیم به لطف خدا عطر و بوی ارزشهای متعالی از نگاه و عکس و خاطره و تصاویر و وقایع شهدا منعکس کنیم. این عرق انقلابی، گفتمان انقلابی، گفتمان امامین انقلاب، حضرت آقا دام ظله و حضرت امام(ره) به لطف خدا آرام آرام جا گرفت. حالا بعضی از هیئتها که توفیق دارند فضا و زمان و مکان هیئتشان هم متناسب با شهید است که آنجا دفن شده است یا احیانا قرابتی با گلزار شهدا دارند، این خیلی توفیق بلند و عزیزی است. لذا این فضاسازیها اثر دارد.
خاطره دو:
ما یک موقع در طلائیه روایتگری میکردیم. یک جوانی دست یک بچه چهار پنج ساله دستش بود. خیلی منقلب بود. عرایض من که تمام شد، آمد و با گریه و ضجه و حرف میزد. نمیفهمیدم. گفتم گریههایت را کن. بعد که گریههایش را کرد، باز هم هق هق در کلامش بود و حرف میزد. گفت حاج آقا محل شهادت آقا مهدی باکری کجاست؟ گفتم که هفت هشت ده کیلومتر جلوتر. امکانش نیست برویم. باز هم شروع به گریه کرد و نشست. گفتم چیه؟ (بچههای لشکر31 عاشورا این مباحثه و صحبتی را که آنجا شد، ضبط کردند) گفت: حاج آقا من دانشجو بودم. من اصلا نسل دفاع مقدس را ندیدم. عکس شهید مهدی باکری را یکی به من داد و چهره ایشان به دلم نشست. عکسش را به در خوابگاهم زدم و هر روز با این شهید ارتباط داشتم. عکسش را میدیدم و صلواتی یا خیراتی نثارش میکردم. گذشت و فارغالتحصیل شدم. این عکس دلنشین را یک قاب گرفتم و در خانهام زدم. بعدها مشکلاتی در زندگیم داشتم و آرامش اعصاب و روان از من سلب شد. مشکل اعصاب گرفتم. پزشک معالج من تجویز کرد که فقط باید در تاریکخانه باشم. من حتی نور لامپ، مهتابی و... برایم مضر بود. داد میزدم. برای کارهای ضروری از اتاق بیرون میآمدم. روزی یک مشت قرص میخوردم. کار ضروریم نمازم بود، غذایم بود، وضویم بود. آمدم برای نماز. چشمم افتاد به عکس آقا مهدی. گفتم آقا مهدی من که تو را نمیشناسم، ولی کلی از تو تعریف شنیدم یا واسطه شو من بروم. خجالت زن و بچه میکشم یا واسطه شو من خوب شوم. بعد احساس کردم یک دستی روی دلم کشید. خانمم قرصهایم را آورد و گفت بخور. گفتم نمیخورم. گریه کرد که چرا نمیخوری. گفتم دیگر کار من تمام است. من را با لطایفالحیل پیش پزشک معالجم بردند. پزشک معالج گفت: نخوری داغون و بدتر میشوی. گفتم دکتری از شما بهتر پیدا کردم، او دست به دلم کشید. دیگر خبری نیست. کی است. بعد آنجا دست گذاشت روی سر بچهاش، گفت به جان بچهام پنج سال است که قرص نخوردم. کجاست محل شهادت. گفتم تو من را سوزاندی، بگذار بگویم یک چیزی تو را بسوزانم. «شهیدان باکری سه برادر بودند. علی آقا را قبل از انقلاب، ساواک برد و جنازه برنگشت. حمید در عملیات خیبر به شهادت رسید. خواستند جنازه را عقب بیاورند آقا مهدی گفت یا همه یا هیچ کس. گفتند این داداش توست. گفت همه شهدا داداش من هستند. آقا مهدی در بدر مجروح شد و وقتی بدن نیمهجان را در قایق گذاشتند که به عقب منتقل کنند، گلوله توپ به آن اصابت کرد و جنازه پودر شد هیچی از آن برنگشت. گفته بود هیچی نمیخواهم. حتی نمیخواهم یک وجب از خاک را هم اشغال کنم». وقتی اینها را برایش گفتم شروع کرد به گریه کردن در آنجا. گفتم همین جا دو رکعت نماز بخوان. آقا مهدی در کوی و برزن خودت نظر کرده است. گفتمان ما را شنیده و حاضر و ناظر است. پس شب حضرت حر باید از حرهای انقلاب بگوییم.
شب حضرت قاسم(ع)
شب شهادت حضرت قاسم(ع)، سیزده سالهها کم نیستند. 36 هزار شهید دانشآموز داریم که سن آنها بین 13 تا 17 سال و میانگین سنی آنها 15 سال است. سه چهار هزار شهید غیر دانشآموز داریم. مجموعا حدود 40 هزار نفر میشود. آماری که دادند کل شهدای دفاع مقدس ما 188 هزار نفر است. پانزده سالهها چند درصدشان هستند؟ جنگ را چه کسانی رقم زدند؟ این در حالی است که نوجوانان سیزده چهارده پانزده ساله ما امروز پای موبایل و فضای مجازی و اینترنت و ماهواره به سر میبرند.
حضرت آقا دام ظله در مورد شهید محسن حججی فرمودند: «این شهید عزیز ما، حجت است برای همه». خب! او هم از هر جهت با مسایل محرک، مهیج و وسوسهانگیز مواجه بوده و این فسادها او را از همه جهت احاطه کرده است. اگر این نمونهها مثل شهید حججیها و مهرزاد عزیزاللهیها را تبیین کنیم و بگوییم، میتواند برای مخاطبین نوجوان بسیار تأثیرگذار باشد.
یک پیشنهاد فرهنگی تبلیغی:
یکی دیگر از کارهای قشنگ و تأثیرگذار، پخش کلیپهای کوتاه، موجز، گویا و با کیفیت است. البته این کلیپها نباید خستهکننده باشد. مانند کلیپ مصاحبه با مهرزاد عزیزاللهی سیزده ساله که در حال برگشت از تخریب و پس از معبر زدن با او مصاحبه میکنند و میگوید: «ما نبودیم، خدا بود. هیچ اتفاقی نیفتاد. معبر زدیم دشمن دهها خمپاره زد. یک ترکش نخوردیم. خدا اراده کند، اتفاقی نمیافتد. پدر و مادرها مانع نشوند تا بچههای آنها جبهه بیایند. جبهه به ما نیاز ندارد ما به جبهه نیاز داریم». واقعا این صحبتها چقدر انسانساز است. اگر تصویر و صدا نباشد و جملات این شهید عزیز را مکتوب کنند و کسی این گفتمان را بخواند، گمان میکند که این سخنان مربوط به یک عارف هفتاد ساله در جبهه یا کوه توحید است که چنین حرف میزند و میگوید: «تا خدا نخواهد، اتفاقی نمیافتد.»
حداقل اگر در شب حضرت قاسم(ع) به عنوان مقدمه روضه مداح و روضه سخنران، یکی دو خاطره نغز از جنس شهدای عزیز هم سن و سال حضرت قاسم(ع) بیان شود، بسیار اثرگذار است و موجب بسترسازی برای مخاطب و سپس آمادگی برای پذیرش گفتمان ارزشی انقلاب میشود.
شب حضرت رقیه(س)
در این شب نوعا باید از بچهها و دختران شهدا بگوییم.
خاطره یک:
راوی عزیز آقای احمدیان میفرمود: دختر شهید امیرانپور به همراه دوستان همکلاسش طلائیه آمده بود. آنجا غوغا کرد. گفت: من 13 روزم بوده که بابایم شهید شد. الان 13 سالم است و بابام را ندیدم. بابام اینجاست. جنازهاش نیامده است تا نشانی پیدا نکنم، نمیروم. حرفهایش دل سنگ را آب می کرد.
خاطره دو:
دختر شهید انیس جابر، از لبنان به راهیان نور آمده بود. پدرش طلبه عارفی بود که در عملیات رمضان به شهادت رسید. قبل از شهادت وصیت کرده بود که اگر من شهید شدم جسد مرا به لبنان نبرید و به عشق امام(ره) من را در ایران دفن کنید و روی قبرم بنویسید: «عشق الخمینی حتی القتل؛ من عاشق امام(ره) بودم تا آخرین قطره خونم». به وصیت او عمل کردند و همین جمله روی سنگ قبرش حک شده است. دختر شهید 13 روزه یوده. بابا شهید شده است و نه او بابا را دیده و نه بابا بچه را. واقعا آیا گذشتن از این تعلقات آسان است؟ وقتی جنازه شهید سیزده سال بعد آمد. دختر دیگر سیزده ساله شده بود و در تشییع جنازه بابا حاضر بود و چه غوغایی کرد.
آسیبشناسی:
متأسفانه گاهی تصویری که از فرزندان شهدا جلوه میدهند: «یک نگاه تحقیرآمیز. یتیمی درد بیدرمان یتیمی!» خیلی باید مراقب تعابیرمان باشیم. چون این خاندان، خاندانی نیستند که در موردشان از خفت و ذلت و خواری حرف بزنیم. آنها حتی سه سالهشان هم غوغا و کاخ ویران میکنند.
چه تصویری است که بعضی از ماها (روضهخوان و مداح و سخنران فرق نمیکند) از این ذوات مقدس نشان میدهیم؟! من با الهام از فرمایشات حاج آقای پناهیان عرض میکنم: یکی از فرزندان اباعبدالله الحسین(ع) وجود نازنین حضرت سکینه(س) است که در نظام خلقت اینها کوچکشان هم خیلی عظیم و بزرگ هستند. این وجود با عظمت به لحاظ ذکاوت، تیزی و دریافت بالایی که داشت، در واقعه عاشورا در چند موضع واکنش خود را با سوال ابراز کرده است. این سوالات با دل اباعبدالله، با دل حضرت زینب کبری(س) و با دل آلالله چهها که نکرده است. یک سوالش آن وقتی بود که وجود نازنین امام حسین(ع) مهیای عزیمت به میدان شد. در این هنگام حضرت متوجه شدند که مرکب حرکت نمیکند. نگاه کردند و دیدند که دختر شیرین زبانشان دست و پای ذوالجناح را گرفته است و می گوید: بابا! تا نیایی پایین روی زمین ننشینی و من را در دامن نگیری، من حرف نمیزنم. بعد یک سوال کرد. گفت: بابا! نمیخواهی آن دستی که به سر حمیده دختر مسلم کشیدی به سر من بکشی؟ ببینید این جمله سوالی با دل اباعبدالله الحسین(ع) چه کرد!
سوال بعدی آنجایی بود که امام حسین(ع) داشتند از سمت علقمه بر میگشتند. اول کسی که جلوی حضرت ظاهر شد، همین دختر بود. سوالی کرد که دل امام حسین(ع) را آتش زد. گفت: باباجان! «أین عمی العباس؟ عموجانم عباس کجاست؟» امام نتوانست جواب بدهد. بغض امان نداد. بنا به نقلی حضرت رفت، عمود خیمه عباس را کشید؛ یعنی این خیمه ازین پس دیگر صاحب ندارد.
یک سوال هم در گودی قتلگاه پرسید. آن لحظهای که دید لبهای عمه جانش خونی است. پس گفت: «عمتی هذا نعش من؟ عمه جان این بدن، بدن کیست که اینگونه میبویی و میبوسی؟»
یک سوال هم پشت خیمهها پرسید. آن لحظهای که ذوالجناح بدون صاحب برگشت. اولین کسی که آمد عنان ذوالجناح را گرفت حضرت سکینه است. گفت: ذوالجناح وقتی بابایم به میدان میرفت تشنه بود آیا آبش دادند یا با لب تشنه او را شهید کردند؟
آیا این سوالها و حماسهها کار یک دختر عادی و معمولی است؟ ما در میان دختران شهدا هم از این نگاههای دقیق ملهم از مبانی و مبادی عاشورا و با معرفت کم نداریم، که بدون اینکه تصویر بدی از آن جلوه بدهیم میتوانیم این نمونههای باعظمت را به زیبایی معرفی و تبیین نماییم.
شب حضرت علی اصغر(ع)
شب حضرت علی اصغر(ع) شب عطش است. شبی است که بنا به نقل مشهور آب را به خیام میبندند. این شب هم غوغاست. بحث تشنگی بیداد میکند که میتوان قصه عطش شهدا را آنجا گفت. مثلا در عملیات رمضان عمده رزمندگان با لب تشنه شهید شدند. بنابراین در شب حضرت علی اصغر(ع) میتوانیم از این جنس شهدای عطشان و لب تشنه بگوییم. خدا میداند با این موضوع چه پیوندهای زیبایی میتوان ایجاد کرد.
یک پیشنهاد عملی:
من از همه مسئولین هیئتها خواهش میکنم که کتاب «حماسه تپه برهانی» نوشته آقای طالقانی را بهعنوان یک مسئول هیئت حتما بخوانند. چراکه اگر مسئول هیئت خودش روحیه جهادی و شهادتی داشته باشد، میتواند این روحیه را تزریق و جاری و ساری کند. بیشک آنچه در وجود مخاطبان هیئت تأثیرگذار است، تنها سخن خطیب و مداح نیست؛ بلکه اخلاص، رفتار و منش مدیر و مسئولین هیئت هم میتواند تأثیرگذار باشد.
خاطره یک:
در این کتاب آمده است که 20 نفر مجروح، 16 ساعت در سوله محاصره بودیم. حلقه محاصره مدام تنگتر میشود. هیچ آب و قوتی نیست. در بین مجروحان طلبه عارف احمد ترکان را دیدم که هر دو پایش از بالا قطع شده بود و در این 16 ساعت محاصره در حال خونریزی بود. گشتم تا بالاخره یک قمقمه آب پیدا کردم. با خود گفتم: در این وانفسای تشنگی و بیآبی با همین مقدار آب جیرهبندی، لااقل میتوانم لبهای این بچههای رزمنده را خیس کنم تا بالاخره شاید اعجازی بشود و مددی برسد. رسیدم به احمد ترکان، نایی نداشت. احمد عجیب شیفته امام حسن مجتبی(ع) بود. حدیث و روضه امام حسن(ع) را میخواند. به اندازه یک درب قمقمه از آب پر و لبهایش را با آن تر کردم. تا خنکای آب به لبش رسید به زحمت چشمهایش را باز کرد. دیدم چیزی ترنم میکند. گوشم را نزدیک دهانش بردم. شنیدم که میگفت: «اگر میشود یک مقدار بیشتر به من آب بدهید». گفتم احمد جان! فدایت بشوم، فقط همین یک قمقمه آب است و 20 تا مجروح! چی کار کنم. گفت: «اشکالی ندارد، دیگر نمیخواهم، امام حسن(ع) با قدحی از آب کوثر بالای سر من ایستاده است.» تبسم کرد، لبخندی زد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
خاطره دو:
عملیات کربلای یک با رمز یا ابالفضل در منطقه مهران انجام شد. حتما! شما در تیرماه به مهران رفتهاید. گاهی گرما 50 درجه است. شوخی نیست. 10 قدم راه بروید باید دو تا قمقمه آب میخورید، ولی بازهم جوابگوی تشنگی شما نیست. اما برخی از رزمندهها در همین عملیات سخت، وقتی فهمیدند رمز عملیات، رمز مقدس «یا ابالفضل» است، در قمقمه را باز کردند و آب آن را خالی کردند و گفتند: «خجالت میکشیم، که ساقی تا شریعه فرات رفت و لب تشنه برگشته و ما آب بنوشیم». برخی از شهدا از شدت تشنگی و عطش لبهاشان ترکیده و کبود بود اما به یاد اباعبدالله الحسین(ع) به یاد قمر بنی هاشم(ع) آب ننوشیدند.
خاطره سه:
شهید سید جعفر حجازی، در دست نوشته خود که در دفترچه خاطراتش در کوله پشتیاش پیدا کردند، نوشته بود: «خدایا من را مثل علی اصغر امام حسین(ع) بپذیر.»
در کتاب برگهایی از بهشت آمده است: شهید محمدرضا حقیقی بچه اهواز قبل از شهادت در دفترچه خاطراتش شعر معروف حافظ را «روز مرگم نفسی وعده دیدار بده/ وانگهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر... » دستکاری کرده، خط زده و نوشته: «...خرم و دلشاد ببر». او سرانجام در رودخانه وحشی اروند علیاصغرگونه تیر به گلویش خورد و شهید شد. وقتی بدن این شهید را در قبر گذاشتند لبها باز شد و خندید. مادرش میگوید شب به خوابم آمد. پرسیدم پسرم به چی خندیدی؟ گفت مادر بگذار بین خودم و خدا بماند. اصرار کردم و گفتم مادر اگر نگویی من مادرم و ناراحت میشوم. گفت: «مادر! آنجا صحنههایی نشانم دادند که لبخند رضایت به لبم نشست». مادرش میگوید این بچه در طفولیت روی زانوی بابا مینشست و به بابا میگفت: «برایم روضه علی اصغر(ع) بخوان». همرزمانش میگویند: هر مداحی میآمد میگفت برایم روضه علی اصغر(ع) بخوان. هر عاشقی از معشوق اگر نشان میگیرد، این شهدا هم اثر و نشان گرفتند. خداوند همانگونه که حضرت علی اصغر(ع) لحظه آخر روی دستان پدر، تبسم و خنده داشت، صحنههایی به او نشان داد که این شهید هم مانند علی اصغر(ع) در دل قبر تبسم و خنده داشت.
شب شام غریبان
در شب شام غریبان از بیبی زینب کبری(س) که خود هم مادر شهید، هم خواهر شهید، هم به مصلحت الهی همه کاره امام(ع) و قافلهسالار بعد از وجود نازنین اباعبدالله(ع) است تا جان سیدالساجدین حفظ شود، سخن بگویید. در این شب به همین بهانه باید از حماسههای عظیم پدر و مادر و خواهر شهدا بگوییم.
پیشنهاد اول: قرائت وصایای شهدا
موضوع دیگر، وصایای شهدای عزیز است که بعضی از قطعات وصایا بسیار ناب و تأثیرگذار است. شهدای عزیزی که به فرموده حضرت امام(ره) ره صد ساله را یک شبه طی کردند. امام(ره) حتی به علما هم توصیه کردند که «50 سال عبادت کردید یک بار هم وصیت نامه شهدا را بخوانید». بنابر این نکات و قسمتهای ناب وصایای شهدا را باید برجسته کرد و میتوان وصایای شهدای عزیز، را به صورت قطعه قطعه در جایگاه خاصی و یا فضای هیئت نصب کرد و هر شب آن قطعات را عوض کرد. انشاءالله با نگاه و توجه به داروخانه شهدا در این فضای پر آسیبی که امروز در جامعه داریم بتوانیم در جامعه و جوانان تاثیرگذار و اثرگذار باشیم.
پیشنهاد دوم: نامگذاری هرشب به نیت یک شهید
سخنران، گوینده، مداح، مدیر هیئت، بچههای خادم، کفش جفت کن، چایی بریز، همه و همه بیایید، نوکری و خادمی خودمان در هیئت را به نیابت از شهدا انجام بدهیم. میتوانیم همه این خدمتها را هر شب به نام یک شهید عزیز جهت بدهیم. مثلا یک شب به نام و نیابت شهدای مدافع حرم، یک شب به نیابت شهدای غواص، یک شب به نیابت شهدای عزیز آزاده و یا شهید شاخص دیگری، همه نوکری کنند.
پیشنهاد سوم: همخوانی شهدایی
در بعضی از هیئتها مرسوم است که خیلی زیبا، جذاب و بهروز یک سرود پایانی شهدایی، امام زمانی، اهل بیتی را همخوانی میکنند. بیاییم اگر امکانش بود با مداح صحبت کنیم و یک سرود شهدایی زیبا و ترجیعبند را در 10 شب محرم به صورت همگانی تکرار کنیم. یقینا این تکرارها موجب ماندگاری پیام میشود و آثار تربیتی خوبی دارد.
معرفی کتاب و محصولات
برخی از کتب و نرمافزارهایی که در خصوص سیره شهدا و وصایای آنها و یا شرح و توضیح عملیاتها تهیه و تولید شده است، در تأمین محتوا و خطدهی هیئت در موضوع فرهنگ جهاد و شهادت بسیار قابل استفاده است. از آن جمله:
امید که با همت و توجه همه دستاندرکاران هیئت و مجالس سوگواری سیدالشهدا(ع) بتوانیم امسال بیش از پیش در ترویج و نشر فرهنگ جهاد و شهادت و انتقال نشاط شهدایی و روحیه جهاد و شهادت به مخاطبین و جوانان عزیز موفق باشیم.
نویسنده: حجتالاسلام حسین جوشقانیان