به گزارش حلقه وصل، حجتالاسلام سید حسین حسینی قمی استاد حوزه علمیه قم در برنامه بر بال سخن رادیو معارف درباره موضوع «امام رضا(ع) و روابط اجتماعی» گفت: اهلبیت و بهخصوص امام رضا(ع) تأکید داشتند که روابط بین مسلمانان به بهترین شکل باشد و آثار و برکات این دیدار آشکار شود مثلاً یکی از برکات این دیدارها آگاهی و تلاش برای حل مشکلات یکدیگر است.
وی در این باره به ذکر روایتی از امام حسن عسکری (علیه السلام) که در احتجاج شیخ طوسی مطرح شده است اشاره کرد که حضرت فرمود: وقتى مأمون، حضرت رضا (علیه السلام) را ولیعهد خود قرار داد، دربان آن حضرت آمد و عرض کرد: جمعیتى جلوی در ایستاده و اجازه ورود میخواهند؛ حضرت رضا (علیه السلام) فرمود: «من کار دارم آنها را برگردان»، دربان آنها را برگرداند، روز بعد آمدند و همچون روز گذشته خود را معرفى کردند باز دربان آنها را برگرداند روز سوم و چهارم تا دو ماه هر روز می آمدند ولى اجازه ملاقات نمییافتند بعد از دو ماه به دربان گفتند: «به آقاى ما بگو: ما شیعیان پدر شما حضرت علىبن ابیطالب (علیه السلام) هستیم اما چون شما به ما اجازه ملاقات ندادید، مورد شماتت دشمنان قرار گرفتیم. ما برمیگردیم ولى از شدت شرمندگى و خجلت از شهر و وطن خود آواره میشویم؛ زیرا دیگر نمیتوانیم شماتت و سرزنش دشمنان را تحمل کنیم".
این استاد حوزه علمیه قم با بیان اینکه بزرگان دستور دادند که وقتی میخواهید وارد حرم مطهر امام رضا(ع) شوید اذن دخل بخوانید، گفت : این اذن دخول فقط صرف کلمات نیست که بر زبان ما جاری شود و بهسرعت بخوانیم و بعد سمت حرم روانه شویم معنای آن بسیار عمیقتر از این الفاط است. باید مقابل حرم ایستاد و اجازه واقعی از امام رضا گرفت و برای این مورد باید یک کاری کرد که پاک وارد حرم شد.
حجتالاسلام حسینی قمی با بیان اینکه مسئله عدم پذیرش شیعیان بهواسطه عدم توجه به گرفتاری مؤمنین بین سایر ائمه نیز سابقه دارد، گفت: علیبن یقطین که از خواص امام موسی کاظم(ع) بودند و بهدستور ایشان در دستگاه خلافت کار میکردند، هنگامی که به مدینه رسید، خواست به زیارت و ملاقات امام موسی کاظم(ع) شرفیاب شود، همین که جلوی منزل حضرت رسید و اجازه ورود خواست، امام(ع) از پذیرش و ملاقات با او امتناع ورزید. روز دوم نیز علیبن یقطین آمد و اجازه ورود خواست؛ ولی حضرت باز هم نپذیرفت. پس به غلام حضرت گفت: «به مولایم بگو که من از علاقهمندان مخلص شما هستم و اینهمه راه را برای زیارت شما آمدهام، گناه و خلاف من چیست که مرا نمیپذیری؟»، هنگامی که غلام، گفته علیبن یقطین را برای امام کاظم(ع) بازگو کرد، آن حضرت برایش چنین پیغام فرستاد: «چون ملاقات با ابراهیم جمال ــ شترچران ــ را نپذیرفتی، و تو دل او را شکستی و ناامیدش کردی و او از تو آزردهخاطر بازگشت و باید بدانی که خداوند هم اعمال تو را مقبول درگاهش قرار نخواهد داد؛ مگر آنکه ابراهیم جمال از تو راضی و خوشنود گردد». علیبن یقطین به غلام گفت؛ «به مولایم بگو: در این موقعیت چگونه ابراهیم را پیدا کنم، من در شهر مدینه هستم و او در شهر کوفه میباشد؟». حضرت فرمود: «هنگامی که شب فرا رسید، بدون آنکه کسی مطلع شود، تنها به قبرستان بقیع برو، آنجا شتری آماده است، سوار آن شو و به کوفه برو».
علیبن یقطین طبق فرمان حضرت، شبانه وارد قبرستان بقیع شد و سوار بر شتر گردید و عازم کوفه شد؛ و در یک لحظه با طی الارض به شهر کوفه رسید و خود را جلوی درب منزل ابراهیم جمال دید، پس درب منزل را کوبید و گفت، «من علیبن یقطین هستم».
ابراهیم جمال از درون خانه گفت: «علیبن یقطین را با من چهکار است؟ و برای چه اینجا آمده است؟!»، علیبن یقطین پاسخ داد؛ «موضوع بسیار مهم است»، و آنقدر اصرار ورزید تا آنکه ابراهیم آمد و درب منزل را گشود و علی وارد منزل شد. همین که علیبن یقطین وارد منزل ابراهیم گشت، اظهار داشت: «امام و مولایم، حضرت موسیبن جعفر(ع) از ملاقات با من خودداری نمود؛ مگر آنکه تو از من راضی شوی و مرا مورد عفو و بخشش خود قرار بدهی».
ابراهیم ساربان گفت: «خداوند از تو راضی باشد»، علی پاسخ داد: «رضایت خداوند نیز در خوشنودی تو است»، و سپس افزود: «اگر تو از من ناراحت نیستی و میخواهی خوشحال برگردم، باید پای خود را بر صورت من بگذاری»، و با اصرار فراوان ابراهیم تقاضای او را پذیرفت؛ و آنگاه علی روی زمین خوابید و ابراهیم پای خود را روی صورت او گذاشت؛ سپس جانب دیگر صورتش را بر خاک نهاد و گفت: «طرف دیگر صورتم را نیز پایمال کن» و چون ابراهیم پای خود را بر صورت علیبن یقطین نهاد، علی بهطور مکرر میگفت: «خدایا، تو شاهد و گواه باش». پس از آن، از حضور ابراهیم خداحافظی نمود و چون به مدینه رسید و جلوی منزل امام موسی کاظم(ع) آمد، حضرت او را پذیرفت و به درون منزل راه یافت.
وی با بیان اینکه حضرت رضا (علیه السلام) نیز به این جهت بود که به آنها اجازه ورود نمیداد اما روز چهارم که بهاصرار وارد شدند و به حضرت سلام کردند ولى حضرت نه جواب سلام فرمود و نه اجازه نشستن داد و آنان همچنان ایستاده بودند و عرض کردند: «بعد از این همه سختگیری در دادن اجازه ملاقات، دلیل این برخورد خشن و تحقیرآمیز چیست؟!»، امام (علیه السلام) فرمود: «زیرا شما ادعا کردید که شیعه امیرالمؤمنین علىبن ابیطالب (علیه السلام) هستید. واى بر شما، شیعه امیرالمؤمنین (علیه السلام) افرادى مانند حسن (علیه السلام)، حسین (علیه السلام)، ابوذر، سلمان، مقداد، عمّار و محمّدبن ابیبکر هستند که هیچ یک از دستورات خدا را مخالفت نکردند».
حضرت فرمودند «شما در حالی ادعای شیعه بودن میکنید که به گرفتاری برادران مؤمن خود توجه نمیکنید».
شیعیان گفتند: «اى پسر پیامبر! ما از خدا طلب آمرزش میکنیم و از این گفته بیجا بهسوى خدا توبه میکنیم و همچنان که مولاىمان ما را آموخت میگوییم ما دوستان شما و دوستان دوستان شما و دشمن دشمنان شماییم».
حضرت رضا (علیه السلام) فرمود: «خوش آمدید اى برادران و اى دوستان من، بالاتر بیایید، بالا بیایید، بالا بیایید»، آنقدر آنها را بالا برد تا به خود چسباند سپس به دربان خویش فرمود: «چند بار اینها را از در خانه بازگرداندى؟»، گفت: «شصت بار»، امام (علیه السلام) فرمود: «پس شصت بار پشت سر هم به خانه آنها برو به آنها سلام کن و سلام مرا نیز برسان؛ زیرا اینها چون امروز توبه کردند گناهانشان آمرزیده شد و چون دوست و وابسته به ما هستند سزاوار و شایسته احتراماند، بنابراین به ملاقات آنها برو و وضع زندگى آنها و خانوادهشان را بررسى کن، خرج زندگى و خیرات و مبرات به آنها برسان، و ناراحتیها و مشکلات آنها را برطرف کن».
وی با بیان این حدیث از امام صادق(ع) «لَوْ عَلِمْتَ مَا مَنْزِلَةُ الْمُؤْمِنِ مِنْ رَبِّهِ مَاتَوَانَیْتَ فِی حَاجَتِهِ؛ اگر میدانستی که مؤمن چه جایگاهی نزد خداوند دارد هیچگاه در حاجتش کوتاهی نمیکردید.»، گفت: برای اینکه حضرت امام رضا از زیارتمان استقبال کند و نظرشان بهسوی ما جلب شود یک گرهای از کار مؤمنی باز کنیم؛ آنگاه مشاهده خواهیم کرد که آن زیارت چقدر حال معنوی بهتری نسبت به قبل خواهد داشت. باید بهفکر گرفتاریهای برادران مؤمن خود باشیم.