به گزارش حلقه وصل، سردار«امیر یحیوی» معاون گردان تخریب لشکر 10 سیدالشهدا(ع) در دوران دفاع مقدس بود که پنج شنبه 5 مرداد 96 و در سالروز عملیات غرور آفرین مرصاد پس از تحمل درد و رنج و صدمات ناشی از عوارض جنگ تحمیلی به جمع یاران شهیدش پیوست و آسمانی شد. او معاون تخریب تیپ 110 خاتم الانبیاء (ص) در دوران بعد از دفاع مقدس بود که در اکیپ های پاکسازی مناطق مرزی کشور از مین و مواد منفجره فعالیت میکرد که در یکی از این پاکسازی ها بر اثر انفجار یکی از مینهای به جا مانده از جنگ تحمیلی یکی پاهای خود را از دست داده و به درجه جانبازی نائل شد.
بهمن رجبی از رزمندگان گردان تخریب لشکر 10 سید الشهدا خاطره ای از سردار یحیوی که در میان رزمندگان گردان تخریب به عمو یشلاق معروف بود را اینگونه بیان میکند: «خط پدافندی ما بعد از شهر ماووت خیلی شلوغ بود و حجم آتش دشمن خیلی زیاد بود و دشمن، بارها با نفوذ خود به خط پدافندی، از نیروهای ما اسیر گرفته بود. بنابراین فرماندهان تصمیم گرفته بودند که میدان مین در خط زده بشه تا جلوی نفوذ دشمن گرفته بشه. حدود یک ماه شبها از مقرمون که داخل شهر ماووت بود با ماشین حرکت می کردیم و تا نزدیکی صبح مشغول کاشت مینهایی که بیشتر M16 بود میشدیم و چون جاده تو دید مستقیم دشمن بود میبایست قبل از روش شدن هوا بر می گشتیم.
یکی از روزها ماشین دنبالمون نیومد و هوا هم کم کم داشت روشن میشد بچه ها مردد بودند که پیاده برگردیم یا منتظر ماشین بمونیم. که عمو یشلاق (بچه های تخریب حاج امیر یحیوی رو اینطور صدا میزدنند) گفت حرکت میکنیم، هر جا هم که ماشین رو دیدیم سوار میشیم. بعد از مدتی که پیاده راه افتادیم هوا کم کم روشن شد و نیروهای دشمن ما رو که حدود 14 - 15 نفر بودیم تو جاده دیدند و شروع کردند سمت ما شلیک کردن. بچهها بلافاصله به شیار سمت راست جاده دویدند و مسیر رو ادامه دادیم چند قدمی که رفتیم عمو یشلاق به بچهها گفت: بیایید حال این عراقی ها رو بگیریم. گفتیم چکار کنیم، گفت بریم رو جاده. بچهها همه اومدند رو جاده و هربار که عراقی ها تیر اندازی میکردند بلافاصله همگی تو شیار کنار جاده پناه میگرفتن. خلاصه درست یادم نیست شاید حدود 10 - 15 بار بچه ها این کارو تکرار کردند و هر بار که روی جاده میامدن با سر و صدا و شکلک درآوردن کلی می خندیدیم. یک بار هم که اومدیم رو جاده عراقی ها که معلوم بود حسابی از این کار ما عصبانی شده بودند شروع کردند با آر پی جی سمت ما شلیک کردن.
اینجا بود که عمو یشلاق گفت بچهها فیلم هنگ شتر سواران رو دیدید؟ ما گفتیم نه. و ایشون توضیح داد که تو یه جا که آرتیست فیلم توی موقعیت بدی گیر افتاده بود و تمام اسلحه هاش رو ردیف چیده بود و با هر کدوم که شلیک میکرد خاطره ای از اون بیان میکرد، مثلاً این که میگفت با این اسلحه پدرم ببر شکار کرده و... عمو یشلاق گفت این عراقی ها هم همه اسلحه ها شون رو دارند امتحان میکنن. خلاصه اینکه اونجا هیچ کدام از بچهها آسیبی ندیدند اما کلی روحیه گرفتن و بالعکس عراقی ها کلی حالشون گرفته و سرخورده شدن.