به گزارش حلقه وصل، 21 تیر، سالروز قیام گوهرشاد و قتلعام مردمی است که در مقابل کشف حجاب رضاخانی ایستادگی کردند، این کشتار به قدری گسترده بود که تعداد شهدای این قیام تا چند هزار نفر هم گفته شده است. چند ماه بعد از این کشتار، رضاخان کشف حجاب را اجباری کرد.
به همت فعالان تاریخ شفاهی انقلاب، بخشی از خاطرات مردمی مربوط به این واقعه جمعآوری شده است که در ادامه تعدادی از آنها را میخوانید.
سطل ماست حجابم شد
خاطره از مژگان حسن نژاد به نقل از خاله، مرحوم اختر اسماعیلی متولد1302 و متوفی1388، مکان واقعه شهرستان مراغه
مادر بزرگم میگفت: من در آن زمان 10 سال سن داشتم، یک روز در حالی که ماست خریده بودم و در راه بازگشت به خانه بودم آجانی مرا دید و مرا دنبال کرد و چادرم را از سرم برداشت، من که نمیخواستم کسی موهای من را ببیند، ماست درون کاسه را روی زمین ریختم و خود کاسه را روی سرم گذاشتم و همان طور تا خانه رفتم.
زنهای روستا را جمع میکنند تا رضاخان با هواپیما از بالای سر آنها رد شود
خاطره از اعظم منصوری به نقل از پدربزرگ محمدرضا منصوری متولد1302، مکان واقعه خراسان شمالی، بجنورد، روستای شیخ تیمور
سربازان روستای شیخ تیمور زنهای روستا را جمع میکنند و میگویند که رضاخان میخواهد با هواپیما از روی روستا رد شود، باید کشف حجاب کنید تا او ببیند، با وجود ناراحتی مردم، آنها را تا شب نگه میدارند و رضاخان هم از آنجا رد نمیشود.
بعد از کشف حجاب، پدرم اجازه نداد مدرسه برویم
خاطره از خانم حضوریان به نقل از مادر بزرگ صفیه نقی زاده متولد 1306، مکان واقعه تبریز
مادر بزرگم که در سال1314 کلاس اول دبستان بود تعریف میکرد که یک مامور رضا خان مشهور به «حسن بدون خدا»، روزی همهی مقنعهها و روسریهای ما را در آورد و روسریهایمان را ریز ریز کرد، بعد از آن قضیه پدرم اجازه نداد به مدرسه برویم.
پاسپورت انگلیسیاش باعث میشد زنش را کشف حجاب نکنند!
خاطره از سیدحسنپوررضوی به نقل از پدر، مرحوم سیدمحمدرضاپوررضوی، مکان واقعه ساری
پدرم که از شیعیان پاکستان بوده به ساری نقل مکان کرده بود. چون در آن زمان، پاکستان از مستعمرات انگلستان بودهاست، پدرم پاسپورت انگلیسی داشتهاند، ایشان میگفتند که وقتی با آجانها برخورد میکردند، جلوی حاج خانم را میگرفتند که حجابش را بردارند، اما پدرم پاسپورت انگلیسی را نشان میدادند (که تبعه انگلیسی هستند) و ژاندارمها هم به این دلیل با آنها کاری نداشتند.
نفرین میکند که فلج شوی، مامور دو روز بعد فلج میشود
حسین اسدی
سید عباس حسنی از نوادگان عبدالعظیم حسنی(ع) هستند. ایشان در روستای انجلاس همدان زندگی میکنند. یکی از ماموران عمامه ایشان را بر میدارند( هنگامی که ایشان از روستا به شهر میروند) مامورین، عمامه را زیر پای خود له میکنند و سید هم ایشان را نفرین میکند که فلج شود. این مامور هم دو روز بعد فلج میشود. بعداً از سید میخواهند که از این نفرین بگذرد و به این صورت میشود که ایشان میگذرد و مامور دستش دوباره سالم میشود.
عزاداری در حمام
خاطره از حمید مسعودی به نقل از مادربزرگ مرحوم شهربانو احمدی، مکان واقعه روستای یل آباد ساوه
به خاطر منع عزاداری در محرم و صفر، مردم به بهانه حمام رفتن، در حمامها عزاداری میکردهاند.
نفرین پاسبان میگیرد
خاطره از محمد رضا بندرچی به نقل از پدر مرحوم هادی بندرچی متولد 1308
پدرم تعریف میکرد که خانمی کچل بود، پاسبان برای کشیدن روسریاش میآید، آن زن هر چه التماس میکند که روسریاش را نکشد، پاسبان اعتنایی نمیکند و روسری را از سرش میکشد، زن خجالت میکشد و نفرین میکند، پاسبان موقعی که پیر میشود دچار بیماری بدی میشود و با وضع بدی از دنیا میرود.
مادربزرگم از شدت ضربه فوت کرد
خاطره از پریدخت فرشباف از مادربزرگ شهیدش، مکان واقعه کاشان
خانواده مادربزرگ من از بزرگان کاشان بوده اند، خانه آنها 30 متری حمام بوده، روزی مادربزرگم که فکر نمیکرده کسی در این مسیر کوتاه، مزاحم او شود، به سمت حمام به راه میافتد. سربازی او را دنبال میکند، مادربزرگم از پلههای حمام پایین میافتد و بعد از چند روز به خاطر شدت ضربه، فوت میکند. مادر بزرگم در آن زمان دو فرزند 6 و 9 ساله داشتند.
نسبت سادات را از شناسنامه ایشان حذف میکنند
خاطره از لینا ملمعی به نقل از پدر بزرگ مرحوم پرویز ملمعی، مکان واقعه مسجدسلیمان
پدربزرگم در مسجد سلیمان علیه قانون کشف حجاب رضاخان علناً مبارزه میکرد، سربازان، ایشان را دستگیر و به قزوین تبعید میکنند و نسبت سادات را از شناسنامه ایشان حذف میکنند.
پدرم در خانه حمام ساخت
خاطره از خانم حضوریان به نقل از مادر بزرگ صفیه نقیزاده متولد 1306، مکان واقعه تبریز
مادر بزرگم میگفت: پدرم خیلی معتقد و غیرتی بود، بعد از این که دید ما نمیتوانیم به حمام برویم، در خانه مان یک حمام ساخت که ما مجبور نشویم به جای دیگر و حمام عمومی برویم و پول به افراد ذینفوذ بدهیم.
آیت الله یک سیلی محکم به سرهنگ زد
خاطره از مرتضی عزیزی به نقل از آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی، مکان واقعه قم
یک سرهنگی رئیس نظمیهی قم بودند. وقتی فرمان کشف حجاب صادر شد و قرار شد در قم این فرمان اجرا شود آیت الله مرعشی نجفی نزدیک حرم بودند و داشتند بر سر کلاس میرفتند که میبینند که رئیس نظمیهی قم، در حال برداشتن حجاب از سر یک خانم بودهاست. آیت الله مرعشی جلو میروند و یک سیلی محکم به آن فرد میزنند. فردای آن روز سرهنگ میخواسته که بیاید و تلافی کند، اما در یکی از زیرگذرهای قم، سقف زیر گذر بر روی سرش میریزد و به درک واصل میشود.
مراسم، جلسات و کلاسهایش را در باغش برگزار میکرد
خاطره از حمیدرضا شاهمیرزایی به نقل از لطف الله مصنوعی، مکان واقعه آران و بیدگل
یک عالم در کاشان به نام سید محمد علوی، باغی داشتند. زندگی خود را به آن باغ منتقل کرد و تا زمان لغو کشف حجاب از باغ بیرون نیامد. مراسم، جلسات و کلاسهای درسش را هم آن جا برگزار میکرد.