سرویس پرونده: امسال نیز خدا را بینهایت شاکریم که از خزانه موهبت و الطاف بیکران خود بر ما منت نهاد تا دگرباره بتوانیم این ماه پر برکت و پر فضیلت را درک نماییم؛ ماهی که خداوند متعال در شأن آن میفرماید: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی لناس و بینات من الهدی و الفرقان…».
حلقه وصل به مناسبت ماه میهمانی خدا و با هدف بهرهمندی معنوی هرچه بیشتر فعالین جبهه فرهنگی انقلاب از ماه مبارک رمضان سلسله جلسات سخنرانی حجتالاسلام نخاولی با عنوان «در محضر قرآن» را منتشر میکند.
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه 20
شب قدر، شب تأملهای درونی و خلوت با خداوند است. از طرفی اعمالی هم در شب قدر وارد شده است. اعمال روح دارند و روح اعمال توجه است. بنابراین همهی اعمالی که انسان انجام میدهد، به میزان توجه و تأمل، آن عمل، رشد ایجاد میکند.
أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِلْمٍ لَيْسَ فِيهِ تَفَهُّمٌ أَلَا لَا خَيْرَ فِي قِرَاءَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَدَبُّرٌ أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِبَادَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَفَكُّر.[1]
حضرت امیر علیه السلام فرمودند در قرائتی که تدبر در آن نیست، و در عبادتی که تأمل و حضور قلب در آن نیست، خیلی اثری بار نمی شود و اثری در آن نیست. بنابراین همهی ما این شب را تا آنجا که میتوانیم شب تأمل، توجه، کنترل فکر، کنترل خیال قرار دهیم. انسان باید سعی کند. بعضی چیزها به سعی است و انسان باید به خودش فشار بیاورد. عادت کردیم که پرندهی خیالمان در نمازها، همه جا سر بزند. کنترل آن، فشار میخواهد و اگر این فشار را امشب نیاوریم، شب ارزشمند بزرگی را از دست دادهایم. بنابراین همهی ما سعی کنیم با قلبمان، به خداوند متصل شویم و به اهل بیت علیهم السلام توجه کنیم. از آن طرف، اگر کسی با قلبش متصل شد، به طور طبیعی، فکر و زبانش هم وصل میشود، ولی بالعکس آن، سخت است. اگر صرفاً زبان وصل شد، زبان حرف زد، معلوم نیست که فکر و حواسش کجا باشد، یا معلوم نیست که اگر فکر هم متصل بود، قلب کجاست؟ اصل آن چیزی که از ما خواستند، چه در نماز و چه در سایر عبادات، حضور قلب است نه حضور ذهن و نه حضور زبان. حضور زبان، از لحاظ فقهی عبادت را تمام میکند. اگر زبان انسان کار کند و نماز را درست بخواند، و فکر او این طرف و آن طرف باشد، حتی سر نماز فکر گناه را هم بکند، حضور زبان، باعث میشود رفع تکلیف صورت بگیرد. که برای قبول، کفایت نمیکند. برای قبول شدن عمل حضور ذهن و بعد حضور قلب، لازم است. حضور ذهن، یعنی حواس انسان پرت نشود. در حالى که حضور قلب، مرتبهای بالاتر است. ان شاء الله به میزانی که تأمل و حضور ذهن و خصوصاً حضور قلب حاصل شود، بهره خواهیم برد. برای این کار باید توجه و توسل کرد. خیلی اوقات انسان، خودش از انجام کاری عاجز است. همهی ما تجربه کردیم که ما از کنترل خودمان عاجز هستیم. وقتی انسان در معرض یک چشم، یک زبان و یک عصبانیت قرار میگیرد، می بیند که سر بزنگاه نتوانست خود را کنترل کند. این حقیقت را در دعاها هم، به ما تذکر دادهاند که اگر بخواهی خودت را کنترل کنی، تو به تنهایی، حریف نفس و شیطان نمیشوی. کمک بگیر. توسل برای همین است. از خداوند مدد گرفتن، یعنی توکل و از اولیاء خداوند مدد گرفتن، توسل است. توسل نوعی دعا است، منتهی دعای با واسطه. وگرنه کسی مستقیماً و استقلالاً از اهل بیت علیهم السلام چیزی نمیخواهد. مثل زیارت که هم توسل و هم زیارت، مثل دعاست. زیارت یعنی توجه به خداوند از طریق اهل بیت علیهم السلام. توسل یعنی خواستن از خداوند از طریق اهل بیت.
در مناجات محبّین، حضرت سجاد علیه السلام میفرمایند: من آن توان را ندارم که از معصیت برهم. مگر این که تو با محبتت، مرا بیدار کنی.
الهِي لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَانْتَقِلُ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلّا فِي وَقْتٍ ايْقَظْتَنِي لِمَحَبَّتِكَ وَ كَما ارَدْتَ انْ أَكُونَ كُنْتُ، فَشَكَرْتُكَ بإدْخالِي فِي كَرَمِكَ، وَ لِتَطْهِيرِ قَلْبِي مِنْ أَوْساخِ الْغَفْلَةِ عَنْكَ.[2]
یا رب تو مرا توبه ده و عذر پذیر
باید اینها را خواست و سعی هم کرد. شب تأملها و توجههای درونی و وصل شدنهای قلبی است و خداوند این فرصت را به همهی ما داده است. اعمال این شبها را هم انجام بدهیم ولی اصل، آن حال قلبی است.
جزء اعمال این شب و شبهای قدر، بلکه از افضل اعمال شبهای قدر، کسب علم است، علمی که ما را نسبت به ملکوت، خداوند و اولیاء خداوند و نفوس اولیاء کامل خداوند، ملائک مقرب، نظام هستی، کیفیت خلق و کیفیت رجوع خلائق آگاه کند. اینها علومی است که به انسان، سعهى وجودی و سعهى ادراکی میدهد.
اینها لازم است بنابراین یکی از اعمال، بلکه فرمودند افضل اعمال شبهای قدر، کسب و مذاکرهی علمی است. ما خیلی مختصر سعی خواهیم کرد گفتگویی بکنیم و بعد اعمال را انجام دهیم. ضمن اینکه گاهی به همین اعمالى كه در مسجد انجام مى شود، اكتفا مىگردد. دوستان با مراجعهی به مفاتیح، اعمالی که در مسجد انجام نمیشود را در منزل، انجام دهند. اگر کسی قصد جدی بکند که بگوید میخواهم اعمال را با اشتیاق انجام دهم، به هر میزانی که به ظاهر اعمال نرسید، میرسد. یعنی نیت این که میخواسته انجام دهد، او را به کسانی که انجام دادند، متصل میکند.
بحث مختصری راجع به آقا امیر مؤمنان و جایگاه حضرت، شب گذشته گفتگو کردیم که حضرت در چه جایگاهی هستند. یکی از توصیفاتی که برای حضرت امیر علیه السلام شده و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، مکرر این توصیف را ذکر فرمودهاند این است که:
انت منی بمنزلة هارون من موسی.
سُوَری که در آن از حضرت هارون علیه السلام بسیار گفتگو شده، سه سوره، و با تمرکز بیشتر، در سورهی طه است. سؤال جدی که مطرح میشود، آن است که هارون قبل از حضرت موسی علیه السلام فوت کرد. پس چه طور وصی ایشان بوده است؟
ذهنیت عموم ما آن است که وصی، باید بعد از رحلت یا به شهادت رسیدن پیامبر، کار ایشان را ادامه دهد. اسم وصی بیانگر آن است که او وصایت کرده، کار پیامبر را ادامه میدهد. خداوندی که میداند حضرت هارون قبل از حضرت موسی میمیرد، چرا او را وصی کرده است؟ حضرت هارون، در زمان حیات حضرت موسی، به رحمت خدا رفت و بعداً یوشع بن نون، وصی حضرت موسی شد. جناب یوشع بن نون از کسانی است که در رجعت هم، برمیگردد. چرا خداوند از همان ابتدا یوشع را انتخاب نکرد؟ خداوند حکمت بالغ دارد و میشود این سؤال را از خداوند بپرسیم که شما به علم نامتناهی میدانید که ایشان، قبل از حضرت موسی میمیرد. چرا او را وصی نمودید؟
گاهی انسان نمیداند و میگوید: این فرد، وصی من است. آن فرد هم میمیرد. ولی اگر یقین داشته باشیم فردی را که میخواهیم وصی انتخاب کنیم، 10 سال، قبل از ما میمیرد، معنا ندارد بگوییم این فرد وصی من است. این مسأله که چرا با وجود علم الهی، این فرد وصی شده، چند نکته دارد که دو مورد آن را گفتگو میکنیم.
نکتهی اول: این تصور غلط است که وصی، مربوط به بعد از مرگ پیامبر است. اولین کار وصی، شرکت در کار نبوت است. حضرت موسی علیه السلام هم وقتی به رسالت میرسند تقاضای وصی میکنند نه برای بعد از مرگشان.
اوایل سورهی طه، شب بعثت حضرت را بیان میکند. عجیب و جالب است که خداوند، شب مبعث حضرت موسی را که پیامبر بنی اسرائیل است، در قرآن آورده ولی جریانات شب بعثت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را نیاورده است. این کتاب، تورات نیست که بگوییم باید اتفاقات شب مبعث حضرت موسی ذکر شود. این حکمتی دارد که اگر لازم شد، بعداً بیان میکنیم. شب بعثت حضرت موسی این طور بود که حضرت موسی 10 سال نزد شعیب ماند. دختر شعیب را هم گرفته بود و درحال حرکت از مدین به مصر بودند. در اثنای راه در بیابان، زن حضرت، درد وضع حمل گرفت. حضرت به خانمش گفت شما همین جا بایست. من آن جا آتشی می بینیم. بروم آتش و کمکی بیاورم.
إِذْ رَأى ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدى.
بعد خداوند میفرمایند وقتی به آن آتش رسید، ما ندا دادیم موسی من خداوند هستم. معبودی جز من نیست. پس فقط مرا عبودیت کن. و نماز به پا دار.
فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى إِنَّني أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْني وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفيها لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى.[3]
من تو را به نبوت انتخاب کردم پس خوب به آن چه به تو وحی میشود گوش کن.
این، جریان شب مبعث حضرت موسی است. بعد خداوند شروع به وحی کردن به حضرت موسی میکند و میگوید شما باید این کارها را بکنی.
آنگاه حضرت موسی در شب مبعث خود، دست به دعا برمیدارد. عرض میکند: خداوندا این رسالت سنگین، لوازم و امکاناتی میخواهد که اینها است:
قالَ رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري وَ يَسِّرْ لي أَمْري وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني يَفْقَهُوا قَوْلي.[4]
شرح صدر ملکوتی. اینها چیزهایی است که برای خود رسول، لازم است. اینها شرط لازم نبوت است نه شرط کافی یعنی با داشتن اینها، کار رسول تمام نیست و چیز دیگری لازم دارد که باید با این، عجین شود.
شرح صدر، ساده کردن و توفیق در کارها، بیان روان تا بتواند خوب به مردم، مسائل مُلک و ملکوت را بفهماند. این، یک وجه کار است. تازه با همه اینها، 50 یا 60 درصد کار انجام میشود. هنوز کار مانده است.
وَ اجْعَل لىِّ وَزِيرًا مِّنْ أَهْلىِ هَارُونَ أَخِى اشْدُدْ بِهِ أَزْرِى وَ أَشْرِكْهُ فىِ أَمْرِى كىَ نُسَبِّحَكَ كَثِيرًا وَ نَذْكُرَكَ كَثِيرًا إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيرًا.[5]
برایم یک وزیر از اهل خودم قرار بده که آن، هارون برادرم باشد. وزیر یعنی آن که کمک میکند بارهای سنگین را بردارد. این بار، باری نیست که حتی اگر تمام این نیروها و امکانات در پیامبر باشد، برداشته شود.
وزیر از «وِزْر» میآید. وِزر یعنی بار سنگین. در سورهی الم نشرح خواندیم:
وَ وَضَعْنَا عَنكَ وِزْرَكَ الَّذِى أَنقَضَ ظَهْرَك.[6]
وزر و بار سنگینی که پشت را خم میکند را ما برداشتیم.
پس حضرت موسی عرض کرد: وزیری از اهل من، هارون برادرم را قرار بده. آیا قرار بده که بعد از مرگم را هم را ادامه دهد؟ خیر. تا پشت مرا به واسطهی او مستحکم کن. وصی پیامبر، عامل استحکام پیام پیامبر است.
پس این که ما نسبت به ائمه میگوییم: «السلام علیک یا شریک القرآن»، این «شریک القرآن»، ریشه در خود قرآن دارد. حضرت موسی علیه السلام میفرماید او را شریک در نبوت من، قرار بده. یعنی در نبوت، به شراکت رسالت خدا را انجام میدهم. اینها، درخواستهای حضرت موسی بود که تعدادی از آنها برای خود اوست و علاوه بر آمادگیهای خودش، یک وزیر که بار رسالت را با او بردارد هم هست. قاعدتاً خداوند در پاسخ درخواستهای موسی، باید بگوید: باشد، میدهیم. باید میفرمود: «قال تُؤتی سُؤلَک یا موسی.» «تُؤتی» یعنی داده میشود. یا میفرمود: «نُؤتيک» یعنی آن چه را میخواهی، میدهیم. ولی قرآن این طوری نفرموده بلکه فرموده:
قالَ قَدْ أُوتيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى.[7]
«اوتیت» یعنی قبل از این که تو درخواست کنی، این امر به تو داده شده است. یعنی این امر تابع درخواست حضرت نبوده که اگر بر فرض به ذهن ایشان نمیرسید، باید تنهایی دنبال کار نبوت میرفت. یعنی اینها از قبل به تو داده شده، و آفرین به تو که خوب فهمیدی ابزار و آن چه برای رسالت لازم است چه چیزهایی است؟ همین هاست و به تو دادیم.
نکتهی دوم: وصی رسول، باید برترین فرد، در آن موقعیت باشد. بنابراین اگر یوشع هم باشد و هارون هم باشد، حتی این که قرار باشد هارون زودتر بمیرد، وصی باید هارون باشد نه یوشع. بعد از مرگ هارون، نوبت به یوشع میرسد وگرنه با وجود هارون، اگر کسی برتر از هارون باشد، او باید وصی شود حتی این که یک ساعت زنده بماند و فقط یک جلسه با هم به دربار فرعون بروند و بعد بمیرد، او باید وصی شود.
فعل، کار و قول خداوند، همگی حکمت دارد. بنابراین باید در فعل خداوند دقت کرد. حضرت موسی علیهالسلام وقتی این درخواست را کرد، هارون وصی او شد و قبلاً وصی او شده بود.
یکی از دلایلی که چرا مبعث حضرت موسی در قرآن آمده و مبعث پیامبر اکرم نیامده، از باب قیاس اولویت است. این کتاب، تورات نیست که بخواهد جریانات حضرت موسی را مستقلاً بیاورد. هرچه میآید، میخواهد بگوید: ببین این جریان حضرت موسی است. حال تو ببین که به طریق اولٰى، اینها راجع به سیدالانبیاء، جریان دارد. پس جریان ولایت و وصایت، همراه با نبوت و شب مبعث است و متأخر از نبوت نیست. چون وصی و نبی، باید با هم کار هدایت را انجام دهند. بنابراین مهم نیست که هارون قبل از حضرت موسی فوت میکند یا با هم فوت میکنند یا بعد از ایشان فوت میکند. فرقی نمیکند و کسی که قابلیت این امر را دارد، وصی میشود.
مطلب بعد این است که پیامبر فرمودند:
أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي.[8]
تو نسبت به من مثل هارون نسبت به موسی هستی.
این حرف شریف نبوی، یک حرف سیاسی اجتماعی است وگرنه واقعاً نسبت حضرت امیر علیه السلام به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، ابداً نسبت حضرت هارون به حضرت موسی علیهما السلام نیست. پیامبر اکرم به اندازهی فهم مردم همان طور که هارون وصی حضرت موسی بود میخواستند بگویند شأن سیاسی و دینی امیر المؤمنین، مثل شأن هارون «وصى پیامبر» است. وگرنه در واقع و حقیقت امر، نسبت امیرالمؤمنین به پیامبر، بسیار بالاتر از نسبت هارون به موسی است. این را قرآن، جاهای مختلفی اشاره کرده که یکی از موارد همینجاست که حضرت موسی عرض میکند: «وَ اجْعَل لىِّ وَزِيرًا مِّنْ أَهْلىِ» یعنی هارون، «مِن أهْل» موسی است. نسبت هارون به موسی، نسبت از اهل است. اما نسبت امیرالمؤمنین به پیامبر، «مِن أهْل» نیست. نسبت «مِن نَفْس» است. این را هم در جریان مباهله بیان فرموده که:
وَ أَنفُسَنَا وَ أَنفُسَكُمْ.[9]
و نمیفرماید: «من اهلنا و من أهلکم»، کسانی را از اهلمان برداریم و بیاوریم. همین طور، دو سه جای دیگر بیان شده مثل جریان سورهی هود که آن جا میفرماید فَمَن كاَنَ عَلىَ بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ.[10]
که در اینجا هم «مِنْه» میفرماید نه «مِن أهْلِه». امیرالمؤمنین شاهدی از رسول اکرم است نه شاهدی از اهل رسول اکرم. پس نسبت حضرت هارون به موسی، از اهل موسی میشود اما حضرت امیر، از نفْس رسول اکرم است. خود رسول اکرم فرمودند:
النَّاسُ مِنْ أَشْجَارٍ شَتَّى وَ أَنَا وَ أَنْتَ يَا عَلِيُ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ.[11]
همهی مردم که از جمله حضرت موسی و هارون هم هستند، «من شجر شتی» هستند یعنی بین آنها فاصله است. و اینجا بین من و تو فاصله نیست.
جریان سحرهی حضرت موسی که میخواستند با حضرت، مقابله کنند را توضیح دهیم. سحره، توسط فرعون دعوت شدند. سحره جایگاه رفیعی در مملکت آن وقت، داشتند. یعنی ساحران، حکم مرجع مردم را داشتند. در مشکلات و مسائل و سؤالاتشان، به سحره مراجعه میکردند. به همین خاطر، سحره از فرعون هم حساب نمیبرند و نیامدند برای فرعون مجانی کار کنند. وقتی فرعون از آنها دعوت کرد بیایند، گفتند ما مُفت نمیآییم.
فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالُواْ لِفِرْعَوْنَ أَئنَّ لَنَا لَأَجْرًا إِن كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ.[12]
گفتن: اگر ما غلبه کنیم کارمان رایگان است یا این که پاداشی دارد؟ سحره هم از لحاظ اجتماعی جایگاه بلندی دارند بلا تشبیه مثل مرجع تقلید بودند، و هم از لحاظ ثروت، افراد معمولی نبودند. فرعون هم که در مملکت خداست. آنها گفتند و فرعون هم هوای آنها را دارد و میگوید بله.
قَالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذًا لَّمِنَ الْمُقَرَّبِينَ.[13]
به سحره میگوید اگر پیروز شوید هم تقدیر و تشکر مالی دارد و هم این که در پستهای بالای حکومتی قرار میگیرید. اینها با حضرت موسی مواجه شدند. از قبل حضرت را نمیشناختند چون از شهرهای مختلف آمده بودند.
فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فىِ الْمَدَائنِ حَاشِرِينَ.[14]
مثلاً حضرت موسی در تهران ظهور کردند. آنها از شاندیز و مشهد و شیراز و اصفهان و از همهی شهرها، برجسته های فن سحر را آوردند که اصلاً جریان حضرت موسی را ندیده بودند و با او آشنا نبودند. فرعون به آنها گفته بود: موسی فردی است که مسلط در سحر است و در مملکت شورش به پا کرده و میخواهیم شما بیائید و با او مقابله کنید. دارد مملکت را به هم می زند. میخواهد بر ما غلبه کند و اگر این طور باشد، همه بیچارهایم.
يُرِيدُ أَن يخُرِجَكُم مِّنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِ فَمَا ذَا تَأْمُرُونَ.[15]
اینها مقابل حضرت موسی علیهالسلام آمدند. حضرت اول به اینها یک تَشَر زد. به صحنه خوب دقت بفرمایید. همه جمع شدهاند. گفت چه زمانی، قرار مقابله را بگذاریم؟ گفتند زمانی باشد که همه ببینند او چیزی نیست و او ضایع شود. مثلاً روز نوروز که اول سال است بلاتشبیه چقدر دور حرم شلوغ میشود طوری که از چند خیابان مردم این طرف و آن طرف ایستادند؟
قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَ أَن يحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى.[16]
روز زینت چیزی مثل نوروز بوده. روز تعطیلی و جشن و عیدی که مردم بیرون میآمدند.
مردم هم ساعت 10 صبح بیرون بیایند. «ضُحی» به ساعت 10، 1 1 صبح گفته میشود. اول صبح نیست. «بُکره» اول صبح است. چرا این ساعت را قرار داد؟ اگر میگفت ساعت 6 و 7، خیلیها خواب بودند، اگر میگفت ساعت 2 و 3 مردم گرسنه بودند. باید یک ساعتی باشد که نه خواب باشند و نه گرفتاری داشته باشند. حَی و حاضر بتوانند از خانه بیرون آیند. نمیفرماید: «و ان یجمع» بلکه «و ان يحشر الناس». یعنی بروند درب همهی خانهها در بزنند و بگویند مراسم شروع شده، جا نمانید. مردم را حشر کنند. مردم محشور شوند یعنی چنان تبلیغاتی شود که همه بدوند و بیایند. همه جمع شدند. و اینها هم بلا تشبیه مثل مرجع تقلید بودند. در این صحنه که همه جمعاند و برای فرعون و درباریان و دار و دستهاش، صندلی گذاشتهاند، حضرت موسی اول به اینها یک تَشَر زد. آنها گفتند شما اول کارَت را شروع میکنی یا ما؟ حضرت فرمودند: شما اول بیندازید. آنها طنابهایشان را انداختند و حضرت موسی هم عصا را انداخت. عصا افتاد و آنهایی که مردم مار میدیدند، دوباره به همان طناب، تبدیل شدند. عصای حضرت دو تا کار انجام داد: اول با انداختن عصا، سحر آنها به حالت اول برگشت و مردم دیدند اینها طناب است. بعد هم همان طنابهایی که بود خورده شد. لذا در قرآن، دو نوع بیان از این عصا دارد. یک جا میفرماید:
تَلْقَفْ مَا صَنَعُواْ إنَّمَا صَنَعُواْ كَيْدُ سَاحِرٍ وَ لَا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتىَ.[17]
عصا را انداخت و عصا آن چه را آنان ساخته بودند که سحر بود، را خورد.
کیدشان را خورد. یعنی وقتی که انداخت، دیگر آنها مار نبودند. اول معلوم شد اینها چشم بندی است و در جای دیگر دارد که همهی آنها را خورد.
سحره متخصص فن بودند. ناگهان به سجده افتادند. این قدر خداوند از سجدهی اینها خوشش آمده که در سه جا در قرآن، نقل فرموده است. دو جا در سورهی اعراف و شعراء، یکجا هم در سورهی طه که داریم گفتگوی آن را میکنیم. یک جریان است که سه بار خداوند، آن را ذکر کرده است. چقدر این صحنه جالب است. پس می فرماید:
فَتَوَلىَ فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثمُ أَتىَ.[18]
فرعون همهی دار و دستهاش را جمع کرد تا اینها به صحنه آمدند.
هنوز هیچ حرفی رد و بدل نشده، اولین صحنهای است که حضرت موسی با سَحَره مواجه شده میفرماید:
قَالَ لَهُم مُّوسىَ وَيْلَكُمْ لَا تَفْترُواْ عَلىَ اللَّهِ كَذِبًا فَيُسْحِتَكمُ بِعَذَابٍ وَ قَدْ خَابَ مَنِ افْترَى.
وای برشما شما بدبختها.
فکر کنید یک نفر جلوی همهی مردم به شما چنین حرفی بزند، بگوید: خاک بر سر تو. کسی که موقعیت اجتماعی دارد همه به او احترام میگذارند. مرجع ملت است و جلوی همه در صحنه، این طور او را لگد مال کنند. اینها سرشان را پایین انداختند.
تَنَازَعُواْ أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ وَ أَسَرُّواْ النَّجْوَی.
گفتند این آقا چه میگوید؟ اینها در مقابل جذبهی حضرت موسی ادب به خرج دادند. آهسته با هم صحبت کردند و هیچ جوابی به حضرت ندادند که تو کار خودت را بکن. این صحنه را همه و حتی فرعونیان، دارند میببینند.
فرعون و فرعونیان دارند از آن طرف، آنها را تشجیع میکنند که به حرف او، گوش ندهید که چرت و پرت میگوید.
قَالُواْ إِنْ هَاذَانِ لَسَاحِرَانِ يُرِيدَانِ أَن يُخْرِجَاكمُ مِّنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِمَا وَ يَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلىَ فَأَجْمِعُواْ كَيْدَكُمْ ثمَُّ ائْتُواْ صَفًّا وَ قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلىَ.
دو تا ساحرند که حرف بیخود میزنند و حرف حساب ندارند. گوش به حرف او ندهید. اینها پرت و پلا است. نیروهایتان را جمع کنید و در مقابل او، صف آرایی کنید و او را به زمین بزنید.
این حرفها چیست که امروز هرکه برتر شود، او پیروز است. این حرف که بی خدا باشی، بدبخت میشوی، این حرفها نیست. بدبخت خود اوست. سریع آن را بیندازید. آنها را اینگونه تشجیع میکردند. اینها باز هم هیچ نگفتند.
قَالُواْ يَامُوسىَ إِمَّا أَن تُلْقِىَ وَ إِمَّا أَن نَّكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَى قَالَ بَلْ أَلْقُواْ فَإِذَا حِبَالهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنهَّا تَسْعَى.
گفتند موسی شما اول میاندازی یا ما بیندازیم؟ حضرت فرمود: شما بیندازید. انداختند و به چشم مردم چوبها و ریسمانها، ماری میآمد که تکان میخورد.
فَأَوْجَسَ فىِ نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسىَ قُلْنَا لَا تخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلىَ وَ أَلْقِ مَا فىِ يَمِينِكَ.
حضرت موسی ترسید که مردم نتوانند بین حق و باطل تشخیص دهند.
فَأُلْقِىَ السَّحَرَةُ سجُدًا قَالُواْ ءَامَنَّا بِرَبِ هَارُونَ وَ مُوسى.
سحره همگی به سجده افتادند. گفتند: ما به رب هارون و موسی ایمان آوردیم. اینها از قبل، حضرت را نمیشناختند و یک ساعت است که با اینها آشنا شدند. اینها با یک ساعت آشنایی، هارون را از کجا شناختند؟ نکته این که در هر سه جای شهادتها در قرآن، «رب هارون» آمده است. در سوره اعراف و شعراء آمده
قَالُواْ ءَامَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ رَبِّ مُوسىَ وَ هَارُون.[19]
ما به رب العالمین ایمان آوردیم که رب موسی و هارون است.
سؤال این که مگر رب هارون با رب موسی فرقی میکند؟ چرا رب موسی با اضافهی رب هارون آمده؟ رب آنها یکی است. اگر ذکر هارون در این شهادت، موضوعیت نداشته باشد، ذکر آن لغو میشود. رب العالمین، رب موسی است و رب موسی، رب هارون است. خدا این قدر از شهادت اینها خوشش آمده که در سه جای قرآن، آن را ذکر کرده و میگوید شهادت یعنی این. پیامش آن است که زمانی میتوانی به راه خداوند بروی، که از طریق نبوت باشد و زمانی به راه نبوت، هدایت میشوی که از طریق ولایت باشد. یعنی کسی که بدون ولایت، مدعی راه خدا و نبی باشد، مدعی کاذب و دروغین است. این راه، فقط از این طریق است. از طریق هارون، به رب میرسی. رب هارون و موسی. سئوال اینجاست که اینها از کجا این حقیقت را فهمیدند؟ دو احتمال بیشتر ندارد.
احتمال اول این است که با یک ساعت آشنایی، سَحَرهای که نه قبلاً موسی را میشناختند و نه هارون را، نه حرفهای آنان را شنیده بودند، در همان یک ساعت آشنایی و همان صحنهای که با هم بودند، حضرت خودش را معرفی کرده که سحره فهمیدهاند. حضرت به آنان تشر میزند، ولی نه ابتداءاً. مثلاً معنا ندارد یک پیامبر وارد شود و شما ندانيد چه کاره است و به شما تشری بزند و به گوشتان بزند. اول باید بگوید بعد نپذیرید و بعد تشر بزند. معلوم میشود در همان صحنهی مواجههى اول، خودش هارون را معرفی کرده و گفته ایمان سه رکن دارد: خدا، نبی و وصی.
شهادات ثلاث باید داد نه شهادتین. شهادتین ناقص است و معلوم نیست از کجا آمده است. خدا، رسول خدا، وصی رسول خدا. خداوند، سه بار این شهادات را ذکر کرده است. قرآن را برای چه میخوانیم؟ حضرت موسی وصی را معرفی کرده و شخصیت وصی هم، آنجا تجلی کرده است. اینها توحید، نبوت و ولایت را به عنوان مقوم و قوام دین داری، ذکر کردهاند. ولایت، مقوم دینداری و متعلق ایمان است که اگر نباشد، ایمان ناقص است به همین خاطر است که برای عرضهی کامل ایمانشان، هارون را در آن ذکر میکنند. این احتمال اول بود که حداقل باید حضرت موسی در اولین معرفی خودش، خودش و هارون را معرفی کرده باشد نه خودش را به تنهایی.
احتمال و نکتهی دوم این که سَحَره به جذبه ی ملکوتی به این حقیقت رسیدند. یعنی با یک جذبه و عشق الهی، این حقیقت را درک کردند. شاهد آن، نوع بیان قرآن است که نمیفرماید: «فسَجَد السَّحَرةُ فقالوا»، سجده کردند و گفتند. بلکه میفرماید: «فاُلقِیَ السَّحَرةُ سُجَّدا» یعنی با حالت سجده به خاک افکنده شدند. فاعل فعل، اصلاً خودشان نیستند. فعل جمله، مجهول آمده. القاء کنندهی آنان، کس دیگری بوده است. جذبهى ملکوتی آمد ارادهی الهی بر ارادهی آنان غلبه کرد و عشق خداوند، بر دل آنان سیطره انداخت. راه صد ساله را یک ساعته طی کردند و وقتی به آن قرب رسیدند، در آن حال، حقیقت ولایت و وصایت را شهود کردند. آن حقایق را شهود کردند و به القاء ربانی این را گفتند. یعنی این شهادت از طریق خداوند به آنان القاء شد. چه چیزی باعث شد آنها لایق این القای الهی شوند؟ ادب آنان.
دو نوع هدایت داریم. در یک نوع آن، میگوییم این نبی و این وصی است. به این، «هدایت به طریق» میگویند. در نوع دیگر هدایت، دست طرف را میگیرد که این، «ایصال إلی المطلوب» است. به خاطر ادب آنها، هدایت خداوند برایشان ایصال الی المطلوب بود. چون برای کسی که جایگاه رفیعی دارد، خیلی کار بزرگی است که خودشکنی کند. فرض کنید امام زمان علیه السلام، نزد کسی که آبروی بسیار، پایگاه مردمی و قدرت دارید شما را خراب کنند و به شما تشر بزنند، چه حالی دارید؟ خداوند از امتحانات ما رحم کند. اگر آبروی ما را کسی، جلوی جمع ببرد و به حق هم ببرد، آیا برمیگردیم و به او حرف تندی میزنیم یا خیر؟ علمای ربانی باید از کار سحره درس بگیرند. بیخود و مُفت و یک ساعته، خداوند یکی را به ملکوت نمیرساند. آنها یک نَفْس شکنی عظیم کردند و همهی موانع بنده و شما، همین نَفْس است. خودم، تشخیص خودم، فکر خودم، آبروی من. میگوییم ادب ولی پشت کلمهی ادب، دنیایی حرف است. ما در این عالم، کم مؤدب نداریم. آنها هواکشی عجیبی، انجام دادند که جذبهى ملکوتی آمد و آنها را گرفت که به آنها القاء شد که چه طور ایمان بیاورند. چنان ملکوت به آنان نشان داده شد که یک ثانیهای، عوض شدند. اینها که برای پول آمده بودند و میگفتند ما مفت نمیآییم. بعد فرعون که میگوید ایمان آوردید؟ پدر شما را در میآورم، پوستتان را میکنم، شما را تکه تکه و از نخل آویزانتان میکنم، میگویند اشکالی ندارد. کسی که برای پول آمده، از یک زخم شمشیر میترسد. با هزار توجیه میتواند تقیه کند. سحره به چه نتیجهای رسیدند که میگویند:
قَالُواْ لَن نُّؤْثِرَكَ عَلىَ مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَتِ وَ الَّذِى فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضىِ هَاذِهِ الحَيَوةَ الدُّنْيَا.[20]
هر کاری دلت میخواهد بکن. با بدن من هر کار دلت خواست بکن.
اینها یک ساعت پیش چه بودند؟ حالا چه شدند؟
حُر هم همین طور شد. این گونه نبود که در به تخته بخورد و او سر به پایین بیندازد و جواب ندهد. حر مثل تخم مرغی بود که جوجهی رسیده در آن بود ولی ظاهرش، تحت تأثیر محیط و شرایط، خراب بود. یک تلنگر لازم دارد که بزنی، تا از آن جوجه بیرون بیاید. تخم مرغی که درون آن فاسد شده هم تلنگری لازم دارد تا بزنی و بوی گند آن بلند شود. این که حضرت فرمودند: مادرت به عزای تو بنشیند. حُر شخصیت کمی نبود. فرماندهی لشکر یعنی از همه شجاعتر. همه گوش به فرمان اویند و همه از او فرمان میبرند. اگر امشب به سحره و حُر اقتدا کنیم بگوییم خدایا کمک کن ما از این یک کلمهی بزرگترین گناه یعنی «خودم» بگذریم. آن وقت انسان کمکم به شهود میرسد و اگر در این مسیر حرکت کند، جایگاه ولایت را هم إن شاء الله میبیند.
و الحمد لله رب العالمین
[1] الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 36
[2] الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - الحديثة)، ج3، ص: 298
[3] سوره طه، آیات 10 تا 16
[4] سوره طه، آیات 25 تا 28
[5] سوره طه، آیات 29 تا 35
[6] سوره انشراح، آیات 2و3
[7] سوره طه، آیه 36
[8] الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 107
[9] سوره آل عمران، آیه 61
[10] سوره هود، آیه 17
[11] عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص: 63
[12] سوره شعراء، آیه 41
[13] سوره شعراء، آیه 42
[14] سوره شعراء، آیه 53
[15] سوره شعراء، آیه 35
[16] سوره طه، آیه 59
[17] سوره طه، آیه 69
[18] سوره طه، آیات 59 و 60
[19] سوره طه، آیه 61 تا 70
[20] سوره طه، آیه 72