سرویس پرونده: امسال نیز خدا را بینهایت شاکریم که از خزانه موهبت و الطاف بیکران خود بر ما منت نهاد تا دگرباره بتوانیم این ماه پر برکت و پر فضیلت را درک نماییم؛ ماهی که خداوند متعال در شأن آن میفرماید: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی لناس و بینات من الهدی و الفرقان…».
حلقه وصل به مناسبت ماه میهمانی خدا و با هدف بهرهمندی معنوی هرچه بیشتر فعالین جبهه فرهنگی انقلاب از ماه مبارک رمضان سلسله جلسات سخنرانی حجتالاسلام نخاولی با عنوان «در محضر قرآن» را منتشر میکند.
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه 19
امیرالمومنین علیه السلام خصوصیتی دارند که هیچ یک از اهل بیت، این خصوصیت را ندارند و آن، اتحاد نفسی با رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. گرچه همهی اهل بیت علیهم السلام از رسول اکرم هستند و رسول اکرم هم از آنهاست کما این که راجع به امام حسین علیه السلام میفرمایند:
حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْن.[1]
یعنی قرب و منزلتی که اهل بیت نسبت به رسول اکرم دارند مثل سایر انسانها نسبت به هم نیست. اما این قرب، در مورد حضرت امیر علیه السلام، حکم نفس را دارد. به همین خاطر است که در آیهی مباهله فرمودند:
فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءْکم وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنفُسَنَا وَ أَنفُسَكُمْ.[2]
و نفرمودند: فقل تعالوا انفسنا و انفسکم، و بعد این پنج نفر را بیاورد، به این معنا که کسان دیگری هم در نفس ما هستند. حضرت صدیقه سلام الله علیها، امیرالمؤمنین علیه السلام و حسنین علیهما السلام را رسول اکرم بیاورند از هرکدام از اینها، با عنوان خاص یاد کردند. مثل نساءنا، که حضرت صدیقهاند. ابناءنا، که آقا امام حسن و آقا امام حسین علیهما السلام اند و انفسنا، که برای این مصداق امیرالمؤمنین را آوردند. یعنی جایگاهی که امیرالمؤمنین دارند، نزدیکتر از سایر اهلبیت است. برتری که امیرالمؤمنین، بر سایر اهل بیت دارند روشن است. این در روایت هم اشاره شده است که:
أَبُوهُمَا أَفْضَلُ مِنْهُمَا.[3]
آقا رسول اکرم، حسنین علیهما السلام را در آغوش، یا روی دوش گرفته بودند و فرمودند اینها بهترین افرادند و بعد فرمودند و ابوهما افضل منهما. امیرمؤمنان نفس نفیس رسول اکرماند و برتر از سایر اهل بیت علیهم السلام. همهی اهل بیت در یک رتبه نیستند، رتبهی آنان متفاوت است، از همهی آنها برتر رسول اکرم بعد آقا امیر مؤمنان و بعد حضرت صدیقه و بعد امام حسن و بعد امام حسین علیهالسلام است. مقام امام حسن، از امام حسین علیهالسلام برتر است. اشارات این مطلب درروایت شده است.غرض این که حضرت امیرعلیه السلام، جایگاه ویژه و بی بدیل، دارند.
در بحث آیت ویژهی اسلام، گفتیم خداوند، دو آیت ویژه و دو اعجاز، برای رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم معرفی نمودهاند و به حضرت میفرمایند، به کفار این دو آیت را که یکی قرآن و دیگری آن فرد هست را معرفی کنید. اهل سنت گفتهاند، من عنده علم الکتاب، اهل کتابند که آنها با قرائنی که در اسناد تورات و انجیل دیدند، شهادت میدهند که پیامبر، رسول خداست.
این حرف، چند اشکال دارد. اشکال اول این است که اهل کتاب، خصوصا تاکید روی فردی به نام عبد الله بن سلام است. این فرد، اسنادی را از تورات آورد و گفت این فرد در تورات معرفی شده و خودش هم ایمان آورد. درصورتی که این فرد در مدینه ایمان آورده است در حالی که این آیه مکّی و جزء عتائق سور هم هست. پس از حیث تاریخ، با حرفی که آنها میزنند، نمیخواند. و این فرد، ده یا پانزده سال بعد ایمان آورده است. دروغ گو، کم حافظه است، حواسش نیست در زمان نزول آیه، جزء کفار است.
نکته دیگر این که هیچ جا در قرآن، اهل کتاب با عنوان صاحب علم کتاب و، عنده علم الکتاب، ذکر نشدهاند. یا با عبارت «اهل الکتاب» میآید. یا «اوتوا الکتاب» میآید یا «علماء بنی اسرائیل».
پس اولاً این که در آن مقطع این فرد جزء کفار و سایر اهل یهود و نصاری بوده است که این ها در مدینه ایمان آوردند.
ثانیاً این که اهل کتاب با عنوان کسی که علم الکتاب دارد، ذکر نشده است.
ثالثاً این که این جا میفرمایند کسی که این ویژگی را دارد، این فرد، صرفا یک فرد است نه یک مجموعه.
رابعاً این که میفرماید این فرد علم کل کتاب نزد اوست. در حالی که هیچ کدام از علماء اهل کتاب، علم کل کتاب نزد آنها نیست. علم کل کتاب فقط نزد پیامبر آن دین است و بقیه مادون علم اویند و هیچ وقت تابعین و مؤمنین به یک پیامبر، از حیث علمی به اندازهی آن پیامبر نیستند. علم پیامبر هم، علم آن کتاب است.
خامساً اینجا میفرمایند، من عنده علم الکتاب، خود این فرد سند است. درحالی که خود عبدالله ابن سلام و سایر علمای بنی اسرائیل، سند نیستند. سند آنها توراتی است که به آن احاطه دارند. یعنی آن جا سند اثبات نبوت، تورات است نه آن فرد. حالا آن فرد به تورات احاطه و علم دارد. ولی اینجا میفرماید این فرد خودش، سند نبوت است. این فرد یک ویژگی و صفتی دارد که کتاب دست اوست.
سادساً میفرمایند انحصاراً دست اوست.
سابعاً ویژگی علم کتاب را در سورهی دیگری معرفی می کنند که کسی که نزد او علم کتاب باشد، قدرت ولایت تکوینی بر کل نظام هستی دارد. نه تاریخ، نه آیه، نه عبارت، هیچ کدام برآنها تطبیق نمیکند. این فرد خودش سند است نه اطلاعات او. خود این فرد شاهد است، یعنی خودِ خودِ او، باید معجزه باشد و چون عِدل شهادتِ خداوند قرار گرفته، باید این وجود، وجود اعجازی باشد. از این که این وجود دارای علم کتاب است، به شهادت سورهی نمل که فرمود کسی که یک علم آن را داشته باشد، قدرت تصرف در کائنات را دارد، باید قدرت اعجاز هم داشته باشد. گفتیم این کتاب، چه کتابی است که چنین قدرتی را میدهد، به اینجا رسیدیم که این کتاب، حقیقت ملکوتی قرآن است. آن حقیقت ، از صنف الفاظ نیست. این آیه، خود از شواهد دفعی نزول قرآن است. چون میفرماید علم کل کتاب نزد این فرد هست درحالی که تا این تاریخ حدوداً 30 تا سوره بیشتر نازل نشده است. ولی میگوید علم کل کتاب هست.
نزول دفعی قرآن کریم، نزول حقیقت کل کتاب باشد و در نزول دفعی، بحث نزول الفاظ نیست. نزول دفعی یک حقیقت برخورد ملکوتی با یک حقیقت ملکوتی است. به این مطلب، در برخی از آیات اشاره شده است و نزول قرآن، بحث مشکلی دارد که حقیقت نزول چیست که به اشاره عرض میکنم. اگر شد در موقعیت دیگری که حقیقت نزول قرآن چیست را بیان میکنم چون این جا سئوالات خیلی جدی مطرح است. مثلاً پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وجود اول و مخلوق اول هستند، یعنی تمام مخلوقات بعدی با تمام کمالات بعدیشان، از مجرای رسول اکرم صلی الله علیه و اله و سلم کمالشان را گرفتند، اول ما خلق اللّه نور نبیک یا جابر، هر کس هر چه میگیرد، از رسول خداست. نه فقط آدمها و موجودات عالم ماده، بلکه ملک و ملکوت من جمله ملائک مقرب و من جمله جبرئیل همین طورهستند. اگر جبریل هرچه گرفته است از پیامبر اکرم بوده است، چه معنا دارد که او به پیامبر یاد دهد؟ چه طور میتواند واسطه باشد؟ واسطهی در وجود جبرئیل و در تمام کمالات او، خود رسول خداست و این دور میشود که رسول خدا واسطهی وجودی جبرئیل و علم جبرئیل و جبرئیل، واسطه در علم رسول خدا باشد.
همین طور راجع به عزرائیل که میخواهد کاری بکند، تمام وجودش را با تمام شئون و تمام کمالات وجودیاش، از رسول اکرم گرفته است. چه طور میتواند روح رسول اکرم را قبض کند؟ چون خودش وجود مادون حضرت رسول است. اینها توضیحاتی دارد و بحث آن، تقریبا مشکل است. ما فعلا به این قسمت کار داریم که نزول دفعی وحی، از سنخ الفاظ، کلمات، عبارات و مفاهیم نبوده است. پس چه چیزی نازل شده است؟ یک حقیقت ملکوتی و یک روح نازل شده است.
وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا.[4]
و حقیقت وحی، روحی ملکوتی است. اصل حقیقت قرآن همان است که ملک است، آن هم نه ملکی در عرض سایر ملائک. یعنی سنخ و حقیقت آن مثل سایر ملائک نیست. فرد به این مسائل باید برسد. در نزول حقیقت قرآن، باید این ذهنیت را کنار بگذاریم که این نزول دفعی، یک بار کلاً قرآن در گوش پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم خوانده و مطالب آن به ایشان داده شده است، و یک بار دیگر در طول 23 سال تکهتکه خوانده شده است، این حرف بی معناست. چیزی که یک بار انجام شد اگر دفعهی دوم حاصل باشد، تحصیل حاصل است. اگر چیزی که دارید، عین همان را به شما بدهند، چون وحی از سنخ علوم حصولی نیست که نسیان حاصل شود. آن حرفی هم که سالی یک بار قرآن نازل میشد تا حضرت فراموش نکنند، حرف غیر قابل پذیرشی است و معنای دیگری دارد.
سَنُقْرِئُكَ فَلَا تَنسىَ.[5]
پس این اصلا از سنخ علوم حصولی و مفاهیم و الفاظ نیست. نزول دفعی در حقیقت یک اتحاد با یک وجود ملکوتی است. این را در بحث کیفیت نزول دفعی در جاهای مختلف از جمله در سورهی نمل داریم. آنجا مقدمهی معراج حضرت موسی علیه السلام را که میخواهد بیان فرماید، میفرماید
وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْءَانَ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ عَلِيم.[6]
زمانی با رفقا ترجمهی تطبیقی کار میکردیم همین آیهی کمتر از یک خط و شاید نیم خطی، حداقل اشتباهات در ترجمه اش، 6 تا بود. یعنی حداقل 6 غلط ترجمهای داشت البته بیشتر هم بود. بعضی از ترجمهها این بود که این کتاب از جانب خداوند حکیم و علیم بر تو القاء میشود. بعضی این بود که تو قرآن را از جانب خدای حکیم علیم، تلقی میکنی. خوب دقت کنید. القاء یعنی چیزی را به کسی دادن. تلقی یعنی کسی چیزی را بخواهد بگیرد ولی فعل آیه نه القاء است و نه تلقی. هیچ کدام نیست. فعل آیه تلقیه است. همهی این افعال یک ماده دارند. تلقیه، القاء، تلقی، لقاء و همخانوادههایش. چند بار تا به حال گفته شده که تسامح به اعراب قرآن مکن. هر کسی با هر حالت و وضعیتی سراغ قرآن برود، بهره نمیگیرد. باید دقت کرد. هم باید درون را تطهیر کرد و هم ادب، مع القرآن، را حفظ کرد. و یکی از پایههای ادب، مع القرآن، این است که آدم، این را واقعا در عمل باور کرده باشد و این را اجرا کند که این کتاب، کتاب خداوند است. در آن هرچه دارد، حساب و کتاب دارد. مادهی تلقیه، لقاء است. لقاء یعنی روبرو شدن، ملاقات کردن. خداوند این لقاء را در این باب برده و تلقی فعل مجهول هم هست به معنای تو تلقی میکنى. پیامبراکرم، فاعل ترجمه میشود درحالی که در این آیه، پیامبراکرم مفعول این آیه است. دو تا مفعول دارد یکی پیامبر اکرم یکی قرآن. فاعل، دیگری است. فعل تلقیه، دو مفعولی است و هر دو مفعول آن، به صورت مجهول آمده است. یک مفعول آن پیامبر است و یک مفعول آن، قرآن است. توضیح بیشتر آن که مادهی آن، لقاء، برخورد کردن است. وزن این فعل به ما معنای تعدیه را میفهماند و خلاصه معنای این کلمه می شود برخورد دادن و مواجه کردن. لقاء یعنی مواجه شدن، القاء یعنی مواجه کرده و تلقیه یعنی دو چیز را با هم برخورد دادن و مواجه کردن. حال اگر فعل را مجهول کنیم، معنای آن برخورد داده میشوی، است. اگر این به معنای تلقی وحی باشد اصلا قسم و تاکید نمیخواهد در حالی که در جمله، سه تا تأکید دارد. معلوم است که به پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم وحی میشود. مگر بنا بوده به پیامبر اکرم وحی نشود؟ این که تأکید میکند و جریان خلاف عادتی را بیان میکند، معلوم است میخواهد نوع خاصی از وحی را بیان فرماید، نه سنخ وحی که این گونه ترجمه شود که قرآن بر تو القاء میشود. معلوم است القاء میشود، مگر قرار بوده القاء نشود و مگر باید به کس دیگری القاء شود؟ در این صورت، تأکید لازم نیست. پس نوع خاصی از وحی است. تصویر آیه چه طور است؟ فاعل، دیگری است و دو تا مفعول دارد. یعنی دارد دو تا چیز را به هم برخورد میدهد. یکی پیامبراکرم و دیگری قرآن است. دارد مواجه هم میشود. نمیفرماید، و انک تعلم القرآن من لدن حکیم خبیر. بحث علم نیست. بحث مواجهه است که مواجهه، با مفاهیم صورت نمیگیرد و جایی است که یک وجود عینی باشد و لقاء صورت گیرد وگرنه اگر وجود مفهومی یا لفظی باشد باید بفرماید، انک لتعلم القرآن. پس از این که مادهی لقاء دارد معلوم میشود که آن چیزی که پیامبراکرم با آن مواجه میشود از سنخ الفاظ و مفاهیم نیست. از این که فعل مجهول و دو مفعولی آمده یعنی این که این مواجهه، توسط هر دو تا مفعول است و یکی فاعل، دیگری مفعول نیست، هر دو مفعولند. کسی دارد دو وجود را به هم متّصل میکند. در ادامه میفرماید، و انک تلقی القرآن من لدن حکیم خبیر. پس این قرآن، این جا قرآن مفهومی و این کتاب نیست. این همان قرآنی است که عرض کردیم. و انک تلقی القرآن، این آیه خیلی توضیح دارد و هنوز توضیحات را ذکر نکردم. در مقدمهی معراج حضرت موسی علیه السلام هم بیان شده است، من لدن حکیم علیم. این کار کجا صورت میگیرد؟ از جانب خدای حکیم علیم. لدن، یعنی نزد. عند، هم به معنای نزد است و خداوند نفرموده است، من عند الله العزیز الحکیم.
فرض کنید من کتابی از شما گرفتم و به خانه بردم سئوال میکنید کتاب من نزد کیست؟ میگویم دست من است. درحالی که دست من نیست این حالت عند است. ولی اگر کتاب شما را گرفته باشم و الان دستم باشد، این حالت، لدن است. یعنی محل تلاقی و ملاقات، در ملکوت اعلی است وگرنه همهی موجودات، من عندالله،هستند.همهی ما، من عند الله، هستیم ولی، لدی الله، نیستیم. این حقیقت برخورد در ملکوت اعلی صورت گرفته و از این می فهمیم که هر نزول قرآن به این کیفیت، با یک عروج به ملکوت اعلی توسط روح رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم همراه است و این طور نیست که قرآن به آسمان دنیا نازل شود. حتی در نزولهای تدریجیاش، چه برسد به نزول دفعی آن. یعنی یک ارتقاء وجودی، حین نزول قرآن هست. قرآن از مرتبهی ذات الهی، به مراتب اسماء حسنی نازل میشود و رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در هر نزول دفعی خصوصاً، و در نزولهای تدریجی، نفس شریف ایشان به مرتبهی، لدی اللهی، ارتقاء پیدا میکند. یعنی هر نزول، با یک معراج همراه است.
معراج یک بار نبوده است و دو تا معراج کلی داریم و به تعداد نزول، معراج داریم. اولین معراج؛ در نزول کل قرآن است. قرآن در غار نازل نمیشود. ملائک وجود مادی ندارند که به غار بیایند و در کوه و دشت و شجر و حجر پیاده شوند. ملک در قلب نازل میشود. محل نزول ملائک، قلب انسان کامل است نه کوه و دشت.
وَ إِنَّهُ لَتَنزِيلُ ربّ الْعَالَمِينَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلىَ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِين.[7]
همهی شیرینی بحث آن است که آدم، کیفیت اینها را درک کند که هنگام نزول ملک، چه میشود؟ درون قلب میآید یعنی چه؟ بحث هم پیچیده و هم بسیار شیرین است. همهی حقایق همین جاست و جای دیگر، خبری نیست. جای دیگر باید ببینیم این سیم را چه طور ببندیم؟ این دارو را چه طور بدهیم بخورد. اینها حقیقتی است و حقیقت، به معنای درک هستی است.
پس در نزول قرآن، حقیقت نزول دفعی، عبارت است از نزول وجود ملکوتی اعظم که همراه با عروج روح اعظم رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. اینها در ملکوت اعلی، لدی الله، نزد خاص خداوند با هم متحد میشوند. برخورد در ملکوت، مساوی با اتحاد است. یعنی جان رسول اکرم با حقیقت قرآن، متحد میشود. آن حقیقتی که آثارش اینهاست که
وَ لَوْ أَنَّ قُرْءَانًا سُيرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ.[8]
مسِّ این کتاب به معنای اتحاد با آن است. مسِّ وجود مادی یعنی دست زدن به آن و مسِّ وجود ملکوتی، نه دیده و نه شنیده میشود. در اینجا یعنی اتحاد وجودی. همهی اینها چگونگی و چیستی دارد. اینها فقط گزارش است. چون اگر میخواستیم جزئیات این بحثها را بگوییم، هم نیاز به مقدماتی دارد و هم بدون مقدمات گفتن به ذهن آسیب میزند. اما بلاخره آدم باید گزارش آن را بداند. گرچه ملائک، حقیقت اسماء را درک نکردند ولی گزارش آن را به آنها داد و فهمیدند خبری هست. حال در حد گزارش آن هم بدانیم خوب است. وقتی آن حقیقت قرآن نازل شد، پیامبر هم عروج کردند. پس این آیه یکی از شواهدى است که قرآن نزول دفعی هم داشته منتهی آن قرآن، از سنخ الفاظ و مفاهیم نیست. وجودی ملکوتی است که به حاملش این قدرتها را میدهد.
آقا امام صادق علیه السلام از کنار کوهی رد میشدند فرمودند این قرآن نزد ماست همین الان اگر بخواهیم، میتوانیم کوه را بکنیم و هر کس، به هر میزان با آن وجود اتحاد داشته باشد، و برخوردار باشد، قدرت ولایت و تصرف تکوینی پیدا میکند. امیرالمؤمنین میفرماید این کتاب را دارد. اشکال ندارد کتاب مال هر کس باشد، روی کتاب ثبت نشده که مال حضرت امیر علیه السلام است، ما دنبال کسی میگردیم که این ویژگیها را داشته باشد. در سال چهار بعثت، وجودی باشد که این وجود، سند نبوت است یعنی به عنوان یک سند اعجاز، قابل طرح است. یعنی:
1. خود وجودش معجزه است.
2. به خاطر داشتن این بهره از کتاب، قدرت تکوینی دارد، یعنی فرماندهی کل عالم خلقت است و کل نظام خلقت، به امر اوست. به اذن خداوند میتواند در کل کائنات تصرف کند. حضرت سلیمان آن قدرت را داشت . وصیّ حضرت سلیمان، یک علم را داشت. آن کیست که کل علم کتاب را دارد؟ باید سمتی داشته باشد وگرنه طرح آن مهم نیست. میخواهد بگوید وصیّ حضرت سلیمان که یک پیامبر تابع بود، یک دانه از علم کتاب را داشت، حال ببینیم وصیّ سیّد الانبیاء، که سیّد رسولان و غیر قابل قیاس با سایر انبیاء است، چه علمی باید داشته باشد؟ هر که دلش میخواهد در تاریخ بگردد ببیند این بر چه کسی صدق میکند؟ نمیشود در تاریخ آدمی این گونه نباشد، چراکه خدا دروغگو نیست. آدمی با این ویژگیها کیست؟ فردی که عصمت دارد، معجزه است، معجزهگر است، شاهد رسالت رسول اکرم است و شهادت او هم، عِدل شهادت قرآن، ارزشمند و در کنار شهادت خداوند، مطرح است. این است که آقا امیر مؤمنان علیه السلام فرمودند:
مَا لِلَّهِ آيَةٌ هِيَ أَكْبَرُ مِنِّي وَ لَا لِلَّهِ نَبَأٌ هُوَ أَعْظَمُ مِنِّي.[9]
خداوند اصلاً آیتی بزرگتر از من ندارد. هیچ کس و هیچ احدی از ملک و ملکوت، به اندازهی من خدا نما نیست.
نکتهی دیگر این که خود رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اینها را واجد هستند. اگر خود رسول اکرم، این ویژگیها را دارد و بلکه بالاتر، چرا خود رسول اکرم، نشده است؟ در جلسات گذشته این طور گفته شد که هر دینی، دو معجزهی ثابت دارد:
یکی خود رسول و دیگری محتوای آن دین. چرا خداوند به عنوان سند رسالت این دو را نگفته است، که مثلاً بگویند: «قُل کَفٰی بِما جِئتُکم»، آن چه آوردم روشن است که بشری نیست. خود من، برای شهادت خودم کافی هستم. در حالی که این را نگفته اند، چون آن کسی که میخواهد شاهد باشد، باید در زمان معرفی، روشنتر و آشکارتر و تجلی بیشتری داشته باشد. وحی پیامبر اکرم، محتوای فرمایشات دین اسلام، همگی چه قرآن و چه غیر قرآن، معجزه است الاّ این که قرآن، به خاطر فصاحت و بلاغتش از محتوای دین بدون بلاغتش، اوسع و اجلی و اعرف است. شما فرض کنید محتوایی را با دو قالب عرضه کنید.
یک قالب، قالبی که از سطح بلاغت اعجازی برخوردار است و مخاطب هم این بلاغت را ادراک میکند.
سطح دوم سطحی است که بدون در نظر گرفتن یک مسأله عرضه میکنیم. صرفاً دارید مطلب را عرضه میکنید. لذا آیت بودن قرآن به خاطر بلاغت و از حیث بلیغ بودن قرآن، روشن تر از محتوای دین است. برای همین شاهد اولش خود قرآن است با تمام ویژگیهای آن، که هم محتوا و هم ظاهر آن است.
از آن طرف، آیت بودن حضرت امیر علیه السلام هم، از آیت بودن خود رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، به خاطر صغر سن آشکارتر است. رسول اکرم در این صحنه 45 ساله هستند. امیرالمؤمنین 10 ساله هستند. ما حافظان قرآن 10 ساله یا 15 ساله یا 20 ساله کم نداشتيم ولی وقتی این، دریک بچهی 5 ساله ظهور میکند میگوییم معجزه است. فوق العاده است چرا؟ مگر کاری زائد از آن 20 ساله انجام داده است؟ مگر این 100 جلد کتاب حفظ کرده است که او حفظ نکرده است؟ هر دو یک جلد کتاب واحد را حفظ کردند، منتهی او در یک سن خاصی و این در صغر سن که به چشم میآید است وگرنه معلوم است که امیرالمؤمنین چیزی ندارند که رسول اکرم آن را نداشته باشند. هرچه دارند از رسول اکرم است. منتهی حالا عظمت پیامبر گونه، در یک بچهی 10 ساله ظهور کرده است.
راجع به لفظ آیت الله یک بار دیگر، صحبت شد. آیت الله به معنای نشان خداوند، اولین بار به علامه حلی گفته شد. ایشان در سن 10 سالگی مجتهد شدند. برخی میگویند 7 سالگی مجتهد شدند. فرض کنید یک بچهی اول دبستان، بهتر از آقای جوادی آملی تفسیر بگوید. فقه را بهتر از آیت الله سیستانی درس بدهد. میگوییم عجب! این دیگر کیست؟ مگر چه کار کرده است؟ همین را آقای سیستانی و آقای جوادی هم دارند. ولی این جا چون 10 ساله است، اعجاب میآورد. مؤمن و کافر، دوست و دشمن، غنی و فقیر، کم فهم و نابغه، همه میفهمند که این فرد، غیر عادی و آیت است. برای همین است که به اولین کسی که لقب آیت الله داده شد، ایشان بودند. واقعا آیت الله است و وقتی آدم او را میبیند، یاد خداوند میافتد. علم علامه حلی چه میزان از علم امیرالمؤمنین است؟ هیچ. علامه نَمی از یک اقیانوس میشود. فاصله کم نیست. یک عظمت پیامبر گونه، در قامت یک بچهی ده ساله، نشان داده میشود. یک بچه دارد عظمت پیامبری تجلی میدهد. مثلاً پیامبر را در سنین کودکی قرار دهیم. این جلا و روشنگری قطعاً بیشتر است. یکی دیگر از دوستان سئوال داشتند که اگر در این صحنهای که کفار میخواستند پیامبر اکرم را بکشند و حضرت امیرالمومنین در بستر رسول اکرم خوابیدند، طبیعی، این بود که او را بزنند، بکشند یا حداقل او را تکه پاره کنند. ناراحت بودند ولی به او دست نزدند، فرمودند چه شده است؟ اهل بیت رویین تن نمیشوند و این امری روشن است. اگر این طور بود ابن ملجم هم نمیتوانست ایشان را بکشد. ولی یک جاهایی، تجلی ملکوتی به صورت بارز، ظهور میکند. مثلاً به پیامبر سنگ می زدند در مکه فقط 13 سال زدن، یک طرفه بود. در مدینه است که زد و خورد دارد. کفار یکی میزدند و یکی میخوردند. مسلمین در مدینه، زد و خورد داشتند. در مکه فقط بخور بخور بود از کتک و طعن و لعن و استهزاء و قتل. آنجا قدرتی نبود و دوطرفه نبود. ولی درجاهایی به حکمت بالغهی خداوند، نمیتوانند دست بزنند.
آن جاهایی که تجلی اعجازی ظهور میکند، همینهایی که به پیامبراکرم، ساحر و مجنون و شاعر و کاهن و امثال اینها را میگویند، وقتی پیامبر قرآن میخوانند، آن تجلی، عظمت خودش را نشان میدهد، چه کار میکنند؟
1. نه تنها قدرت این را ندارند که مجلس را به هم بزنند، «مثلاً اگر یک بهایی، بخواهد مجلس را به هم بزند تا وارد شود، یکی به گوش او می زنید و از مجلس بیرون میاندازید.» پیامبراکرم در حجر اسماعیل می نشستند و قرآن میخواندند نه تنها اینها، ایشان را بیرون نمیانداختند.
2. وسط مجلس هلهله هم نمیکردند.
3. و نه تنها نجوای آشکار نمیکردند و درگوشی نمیگفتند آقا این حرفها دروغ است، بلکه قرآن فرمود:
وَ أَسَرُّواْ النَّجْوَى.[10]
یعنی حتی نجوا کردن خود را نیز پنهان میکردند. گاهی کنار یکی نشستم و با او در گوشی حرف میزنم. دیگری متوجه نمیشود و نجوایم را آشکار با دیگری میگویم. یک وقت طوری مواظبم شما نجوای مرا متوجه نشوید. نجوا را حتی اگر آشکار هم بکنم، کسی نمیشنود. اما کاری کنم حتی متوجه نشوید من دارم نجوا میکنم.
بنا نیست عظمت ملکوتی، همه جا تجلی کند وگرنه چه کسی عرضه دارد به گوش ناموس خدا بزند؟
معجزه، استفادهی اختصاصی ممنوع است و برای شخص به کار نمیبرند. آنجا، آن تجلیات تجلی کرده ولی بنا نیست همیشه این طور باشد باید حجت تمام شود. حجت که تمام شد، همه چیز امکان دارد.
یک بار ابوجهل میخواست برود و پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم را بزند، گفت بگذار من الان میروم و نشانش می دهم. با یکی صحبت کرد یا شرط بست. رفت جلو که پیامبراکرم را بزند، دست و پای او لرزید و عقب برگشت. این یک صحنه بود. یک صحنه هم آن که پیامبر را زدند.
جاهایی به حکمت بالغهی خداوند، بناست ، تجلیات برای اتمام حجت چه برای آن فرد، چه برای حاضرین و چه برای طول تاریخ، بماند. ولی بنا نیست خداوند، پیامبرش را در زرورق نگه دارد. به اُحد هم که برود، زخمی و مجروح هم میشوند و دندان مبارک ایشان هم میشکند.
پس حقیقت قرآن، حقیقت ملکوتی است وقتی که نازل میشود، درجات پایین آن، میشود درجاتی که در خدمت آن هستیم. آن قرآن ملکوتی، در این قرآن کاغذی تجلی کرده است و به همین میزان صاحب آثار میشود. به همین خاطر، ترشحِ آن اثر تکوینی است. آن قرآن، اثر اعجازی میدهد. این قرآن هم چون ترشح آن قرآن در آن است، آثار دارد و خاصیت ملکوتی در آن هست. به همین خاطر است که بی وضو نمیتوان به آن دست زد. شیطانی که در قرآن نوشته شده را نمیتوان بدون وضو، بوسید. حتی لفظ آن شفا میدهد و نور چشم و حافظه را زیاد میکند. اینها آثار است و قداست دارد. بدون وضو نمیشود به آن دست زد.
در روایت داریم که اگر کسی هفتاد بار حمد را خواند، مرده زنده شد، تعجب نکند. که آثار ملکوتی در این قرآن، تجلی کرده منتهی آن آثار ملکوتی را، فقط معصوم دسترسی دارد و به این آثار تجلی، غیر معصوم هم دسترسی دارد. شهادت خداوند در قرآن برای مؤمن و کافر حجیت دارد. همین که میگفتند پنبه در گوشت بگذار یعنی از مقابله، عاجز بودند. آن شهادت تام است. قرآن صامت دارد به زبان قرآن ناطق، عرضه میشود. این، یک اثر ویژه دارد. چرا این قدر پیامبری که با آنها نمیجنگید و فقط صحبت میکرد را اذیت میکردند؟ اهرم اقتصادی، فشار سیاسی و جنگ. نشان میدهد از تقابل با این کلام، عاجزند وگرنه پیامبراکرم با کسی دست به يقه نشدند. همه را به ذلت انداخت و زمین زد که آنها به این آزارها و اذیتها و درگیریها، متوسل شدند. بلکه بالاتر از این که در صحنهای، پیامبراکرم قرآن میخواندند، همهی کفار به سجده افتادند یک دفعه گفتند ما چه کار کردیم؟ آنها را مسلوب الاراده کرده بوند که جریان آن، در سورهی نجم است. این، بحث دو آیتی که شاهد آورده شده است.
یک نکتهی تکمیلی هم عرض کنم. رسول اکرم ولایت امیرالمؤمنین را به هارون تشبیه کردند. در جریان هارون، نکات خیلی عجیبی است.
1. هارون هم وصیّ و هم برادر حضرت موسی است.
2. صحنه به صحنه هم، همراه حضرت موسی است. نکتهی جالب این که هارون قبل از حضرت موسی میمیرد. مگر خداوند نمیداند هارون زودتر میمیرد؟ خداوند مثل ما نیست که نداند و بگوید آخ مرگش زودتر فرا رسید. وصیّ کسی است که وقتی آن فرد از دنیا رفت، او، کارش را ادامه دهد. چرا وصیّ را کسی قرار میدهد که بناست زودتر بمیرد؟ نکتهای دارد که جلسهی بعد عرض میکنم. صحنه به صحنه هم همراه اوست و وصیّ حضرت موسی، یوشع میشود. هارون در زمان حضرت موسی میمیرد و بعد از عروج حضرت موسی، یوشع کار را ادامه میدهد. این سئوال باقی میماند که شما که به علم بینهایت میدانید و خودتان حیات و ممات را تقدیر میکنید، که این قبلاً خواهد مرد، از اول یوشع را میگذاشتید. چرا از اول، او وصیّ نشد؟ نکتهای که من میخواستم از این جریان بگویم این بود که در جریان سحرهی فرعون و برخورد آنها با حضرت موسی، در جریان معرفی ولایت وصیّ حضرت موسی است که انشاءالله فردا گفتگو میکنیم.
والحمد لله رب العالمین
[1] الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص: 127
[2] سوره آل عمران، آیه 61
[3] الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 437
[4] سوره شورى، آیه52
[5] سوره اعلی، آیه 6
[6] سوره نمل، آیه 6
[7] سوره شعراء، آیات 192 تا 194
[8] سوره رعد، آیه 31
[9] تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 733
[10] سوره انبیاء، آیه 3