
سرویس پرونده: به مناسبت فرا رسیدن ماه مبارک رمضان پایگاه خبری تحلیلی حلقه وصل در نظر دارد هر روز یک کتاب از نویسندگان برتر انقلاب اسلامی را به مخاطبین عزیز معرفی کند تا از این فرصت معنوی نهایت استفاده را داشته باشند.
کتاب «آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین» نوشته استاد اصغر طاهرزاده است که توسط انتشارات گروه فرهنگی المیزان به چاپ رسیده و مطالب آن به واقع پنجره تازه اي بر روي ما میگشاید تا به جاي پاي گذاردن در جاده هاي تکراري و خسته کننده ، با راه هاي فتح ناشده و بِکر و روحافزا روبه رو شويم و در آغوش خدا سير کنيم و خود را از همه هراس ها آزاد نماييم و خدا را ميهمان دلهاي خود گردانيم و به وسعت نور الهي وسعت يابيم، و در آن حال ما باشيم و خدا و هرچه را ميخواهيم و هرکه را ميجوييم آنجا بيابيم، زيرا هرکس خود را نشناخت و از خود رانده شد، بيخود نشد، بلکه بيخدا شد، و بيخدايي اوج بيخودي و بيثمري است.
آشتي با خدا آنگونه راهي است که امامانِ معصوم علیهم السلام مينمايانند، نه دانستن خدايي که فيلسوفان از آن خبر ميدهند.
آشتي با خدا دعوتي است براي برگشت به خود، اما خودي که دلداده خدا شده و همه اميدها در او شعله ور گشته است. ما از همان روز که آفريده شديم، با خدا آشتي بوديم، از خود غافل شديم که از خدا غافل گشتيم.
مؤلف کتاب در مقدمه آن چنین نوشته است:
«اگر شما خوانندهي عزيز، احساس ميكني در ميان ديوارهاي بلندي زنداني شدهاي كه خود براي خود ساختهاي، و فكر ميكني كه بايد آن ديوارها را خراب كني و «خودِ گمشدهات» را و معني خودت را بيابي، شايد بتواني از طريق اين گفته ها تا حدي به « خودِ اصيلات» دست يابي و آرام آرام با او آشنا شوي و در آينهي او، خود را بيابي. با نور عقل و فطرت،ديوارهاي وَهْم را خراب كني و به بالاتر از آن پرواز كني و در نهايت متوجّه واقعيترين و آشناترين واقعيات، يعني خدا شوي، آري خدا! اما نه آن خدايي كه افكار، او را ميفهمند و در انديشههاست، بلكه آن خدايي كه جانها او را مييابند و نيز در درياي وجودت، با بهترين انسانها، يعني پيامبران خدا صلی الله علیه و آله آشنا گردي و در آينهي جانت متوجّه آشنايان عزيزي به نام امامان علیهم السلام شوي. خود را از زینت ها جدا بيني و زینت ها را خود نبيني.
اگر بخواهي ميتواني خود را از زمان و مكان و از همه چيز، آري از همه چيز آزاد كرده، او را در وسعتي به بيكرانگي ابديت ببيني و از آنجا به جهت گذشتههايت به ريش خود بخندي كه چگونه بودهاي! خواهي ديد كه همه چراغها در جان تو روشن شده است، گويي همه چشمهها از جان تو ميجوشند! حافظ در رويکرد به قصه گذشته خود گفت:
گوهري كز صدف مكان خارج بود طلب از گمشدگان لب دريا ميكرد
بيدلي در همه ايام خدا با او بود او نميديدش و از دور خدايا ميكرد
اگر با خود آشتي كردي تو هم مثل بقيه، خدا را در خود،خواهي يافت و خواهي گفت:
راستي اي خدا! وقتي تو را دوست دارم، آنچه دوست دارم چيست؟ نه جسم است و نه تن، نه زيبايي گذران است و نه درخشش روشنايي، نه آوازي دلكش و نه گلها و گياهان خوشبو...! دوستداشتن خدا، دوستداشتن آن چيزها نيست، با اينهمه وقتي خدا را دوست دارم، روشنايياي خاص، آوازي خاص و بويي خاص را دوست دارم، يعني روشنايي و بوي درونيام را، كه روحم را روشن ميكند! آنچه در مكان نميگنجد، به صدا درميآيد، آنچه در زمان نيست ولي خودش هست!... اين است آنچه دوست دارم هنگامي كه خدايم را دوست دارم، و هنگامي كه با خودم آشتي خواهم كرد.»
بيا از خويشتن خويش پنجرهاي بساز و از آن پنجره بدون هيچ مانعی از عمق جان بنگر و فقط بنگر، و خدا را بياب! به او بگو: «اي خدايي كه دوست داشتن تو رايگان است و در عين حال قيمتيترين چيزها هستي، پس هر چه- جز خودت- را به من دهي، چه بهايي ميتواند براي من داشته باشد؟». فقط بايد پنجره جانت را به سوي او باز كني و خود را از زير غبار وَهْمها و افكار پراكنده، آزاد نمايي و بداني همين نگاه و همين پنجرهاي كه از خويشتن خويش ساختي، براي خدا داشتن كافي است. آري! همين؛ و خدا را بايد رايگان دوست داشت و از خدا بايد خدا را خواست.
بشتاب تا از خدا سيراب گردي، چون او خود براي تو كافي است و جز او هيچ چيز براي تو كافي نيست.»