به گزارش حلقه وصل، رضا داوری اردکانی رئیس فرهنگستان علوم و چهره ماندگار فلسفه در یکی از مراسمهای بزرگداشت شهید سید مرتضی آوینی سید شهیدان اهل قلم درباره امکان مواجهه با غرب در تفکر شهید آوینی به ایراد سخنرانی پرداخت که مشروح آن درادامه میآید:
*خواندن کتاب «توسعه و مبانی تمدن غربی» هم آسان است و هم مشکل!
میبینیم که مجلس پرشکوهی است و امیدواریم این مجلس همه ساله به همین صورت برگزار شود و بنده تا زندهام توفیق و سعادت حضور در این مجلس را داشته باشم. من بنابراین داشتم که به یک پرسش فلسفی جواب بدهم که البته من آن را طرح نکردم امکان مواجهه با غرب در تفکر شهید آوینی.
در فلسفه هر وقت از «امکان» بحث میکنید. فیلسوف هستید و فیلسوف وجودبین هستید. کانت به این جهت فیلسوف وجودبین است که در مورد شرایط امکان علم بحث میکند. هرکس در مورد شرایط امکان چیزی بحث کند ناگزیر به فلسفه و مقولات ثانی میپردازد. مواجهه شاید لفظ سنگینی باشد؛ به خصوص که بعضی حرفهاست که تحملش برای فکر عادی، که همه ما کموبیش با آن مأنوس هستیم، دشوار است من این کتاب «توسعه و مبانی تمدن غربی» را یکبار دیگر در این چند روز مرور کردم. خواندن این کتاب هم آسان است و هم مشکل؛ از آن جهت آسان است که کسی با اعتقاد و توانایی نوشتن و قدرت قلم مطلب بسیار دشواری را کموبیش قابل فهم و بیان کرده است. مشکل بودن، نه از آن جهت که اگر شرح شود ساده میشود. نه! اگر شرح شود سختتر خواهد شد. مطلب در ذات خودش مشکل است و همنوا شدن با آن آسان نیست.چون وقتی ما مطلبی را در فلسفه و یا هنر میخوانیم به هرحال با آن همنوا میشویم.
ما نسبت به مطالب علمی روز،میتوانیم بیتوجه باشیم؛ درست هستند، من استفاده هم میکنم ولی برایش قسم نمیخورم، جانم را برایش نمیدهم. هندسه اقلیدسی به اعتبار اقلیدس درست است. اما چیزهایی هست که با جان ما یگانه میشود و اگر با جان یگانه نشود آن وقت این سؤال پیش میآید که «به چه کار میآید؟» علم به معنای جدید لفظ به درد میخورد، چون منشأ اثر است. زندگی امروز تکنیکی است؛ نمیشود منکر علم شد ما در شرایط علمی(تکنو سیانس) زندگی میکنیم. در چنین عالمی زندگی میکنیم. چیزهایی هست که باید با جان ما آمیخته شود و وقتی با جان آمیخته شد منشأ اثر میشود وگرنه منشأ اثر نخواهد بود. بنابراین خواندن کتاب شهید آوینی آسان نیست؛ البته آسان است به یک اعتبار ولی به اعتبار دیگر مشکل است، چون همنوار شدن با آن سخت است.
حالا من مثال میزنم درحد استطاعت خودم توضیح میدهم، قبل از آن، توضیحی در مورد مواجهه با غرب بدهم. وقتی حرف از مواجهه با غرب میزنیم من اصلا این مواجهه را مواجهه سیاسی و نظامی و تکنیکی در نظر نمیگیرم، مواجهه فکری درنظر میگیرم؛ این مواجهه امکانپذیر است. چگونه؟ در برابرغرب باید ایستاد. وقتی مواجهه صورت گیرد، غرب را نمیشود در برابر قرار نداد، به هر حال بیرون از غرب باید ایستاد. کسی که بیرون از غرب نمیایستد چگونه به غرب نگاه میکند؟ در درون غرب میشود واقعا بحث کرد. ما چند مرتبه و صورتنظر به غرب و عالم تجدد داریم. وقتی از غرب صحبت میکنیم بیشتر مرادمان تجدد غربی است، نه غرب قرون وسطی؛ از این جهت ما در بیشتر موارد میتوانیم به جای لفظ غرب، تجدد را استفاده کنیم.چون به هرحال تجدد، صورت و مرتبه و دورانی از تمدن غربی است، همانطور که شهید آوینی میاندیشید.
میشود به غرب نگاه کرد و نقدش کرد. میشود ظواهرش را نقد کرد، سیاست،اقتصاد، فرهنگدو تاریخش را نقد کرد. امروز هم در درون خود غرب بهتر و بیشتر صورت میگیرد. به طور کلی پژوهش علمی آنجا بهتر صورت میگیرد و کسانی هم هستند که براساس پژوهشهای علمی، نقّادی میکنند. این نقد و نقادی کاملا آزاد و از اصول و مبادی سیستم غربی است؛ این چیزی که در حقوق بشر هم ذکر شده و در غرب هم براساس آن نقادی میشود سیاستها نقد میشود، روشهای اقتصادی نقد میشود، نقد ادبیات، نقد کتاب و...این نوع نقادی در تاریخ غربی بنیاد گرفته است.اما یک نظر دیگر هم هست که میتواند آغاز یک پرسش باشد.آن نظر با پرسش از ماهیت شروع میشود. پرسش از ماهیت مخالفت نیست. یعنی وقتی میپرسید غرب چیست و تجدد چیست.
بالضروره با آن مخالفت نکردهاید. اما توجه داشته باشید که دیگر اصول غربی برای شما اصل مسلم و محرز نیست. وقتی پرسیدید غرب چیست، ممکن است جوابی را که میدهید غربی نپسندد. ولی شما که میپرسید تجدد چیست و جواب میدهید که «غرب عقلانیت است»، حرف بدی گفته شده و به غرب توهینی شده است؟ ولی کسی که پاسخ میدهد «این سیستم،عقلانیت است» این فرد دیگر معتقد به غرب نیست. معتقد نمیپرسد «غرب چیست؟» باید غرب برای او مسأله شود تا این سؤال را بپرسد. البته ممکن است جواب خوبی هم بدهد و جواب موافق و همراه هم بدهد تا حالا شما در مطالعاتتان احساس کردهاید که «ماکس وبر» ضد غرب است؟ پستمدرنها هم غربی هستند و تعصب غربی دارند؛ اینها وقتی از چیستی تجدد میپرسند در پاسخهایی که میدهند دلبستگی به غرب دارند. اما مرحله بسیار مهم بعدی مرحلهای است که در داخل سیستم غربی تحمل نمیشود. یعنی عالم غربی همه اختلافهای درونی خودش را قبول و تحمل میکند.همه اختلافهایی را که در وحدت خودش میتواند باهم جمع شود قبول میکند، اما آنچه که مربوط به اصل و ریشه میشود برایش تحملکردنی نیست. به همین جهت، شما نمیتوانید بپرسید حقوق بشر چیست.
میتوانید سوسیالیسم را نقد کنید، میتوانید صورتهای مختلف دموکراسی را نقد کنید،اما این نقد محدود میشود به حدود، مبادی و مبانی. وقتی به مبادی و مبانی رسیدید، آن وقت مقداری بیرون ایستادهاید.به نظر من این پرسش رادیکالترین مواجههای است که با هرچیزی میشود داشت؛ پرسش از ماهیت چیزها که گفتم به ذات یا بالضروره مخالفت با آن نیست، رادیکالترین صورت مواجهه است. البته در این مواجهه کسانی هم هستند که اصلاً غرب را شیطانی میدانند و با آن مخالفند؛ یعنی سؤال کردهاند و جوابش را هم دارند. رنه گنون در اینکه غرب ماهیتاً شیطانی است صریح است. یک حرفهایی هم درباره علم میزند که برای ما تحمل آن مشکل است. این را واقعاً چطور میشود قبول کرد که کسی آزادی را منکر شود و علم را داده شیطان بداند و این تمدن را تمدنی شیطانی بخواند؛ تمدنی که پوشاننده حق و حقیقت و معنویت است. این نظر هم هست، این نظر آسانتر از آن نظر دوم تحمل میشود.
*نگاه امثال شهید آوینی آسان تحمل نمیشود
شما میبینید که در ایران کسانی بودند که بههرحال «گنونی» بودند و من هم در جوانی بسیار تمایل به آثار گنون و شوان داشتم. الان هم بیعلاقه نیستم و به آثارشان اهمیت میدهم. اما شما ببینید در اینجا هیچ مقالهای بر ضدگنون نوشته نشده و اگر مقالهای در نقد گنون نوشته شده باشد یکی از نویسندگانش من هستم و البته در آن این حرف گنون را که گفته بود علم شیطانی است و تمدن غربی شیطانی است، قبول نکردم. برای عارف، که گنون عارف بود، درست نمیدانم که اینطور فکر کند.
سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بود/ اگر تسبیح میفرمود اگر زنّاز میآورد
و حالا اینجا مجال بسط این کلام نیست.
اما این فکری که اینجاست نگاه امثال شهید آوینی آسان تحمل نمیشود؛ آخرین مقالهای که دیدم امروز در یک سایت اینترنتی بوده است؛ کسی گفته بود-البته اگر نخواهیم آن چیزهای بدش را بگوییم-اثری که این فکر دارد این است که استبداد را تحکیم و توجیه میکند؛ من هرچند به درون خودم نگاه کردم آنطور که آن سایت اینترنتی گفته بود،نیستم؛ چون همدلی عجیبی با شهید آوینی داشتم، به طوری که وقتی سوره میرسید من میگفتم اگر من سرمقاله مینوشتم اینطور مینوشتم و شهید آوینی همانطور نوشته بود، ما مدتها همدیگر را نمیدیدیم. اما میدانستم چنین همدلی بین ما هست. البته این همدلی فقط در فکر و نظر بود. در مراتب اخلاقی شهید آوینی به مدارجی رسید که او را ماندگار میکند و او را یکی از مفاخر زمان ما میکند.
من سیاسی نیستم، ولی آدم میتواند نظر داشته باشد و این نظر به عمل نپیوندد و به آن اعتقاد نداشته باشد؟ اینکه نظر و عمل را ازهم جدا کنیم مگر امکانپذیر است؟ کسی که چنین استدلالی را تحکیم میکند، همین فرد وابسته به عالمی است -وابستگی سیاسی نه،وابستگی انتولوژیک- و از موضع یک عالم صحبت میکند، از موضع علمی و حتی بگویم از موضع سیاسی حرف میزند و از موضع سیاسی دارد با یک سیاستی مخالفت میکند. این را گفتم که توجه داشته باشید که این فکر آسان تحمل نمیشود و آسان خوانده نمیشود و ممکن است به جای آنکه دربارهاش بحث کنند به آن برچسب بزنند. با «راسیسم» میشود در کتاب «توسعه و مبانی تمدن غرب» مخالفت کرد. خوب غرب هم با این نظریه نژادی مخالفت میکند اما وقتی خوب کندوکاو میکنید یک نوع راسیسم در غرب وجود دارد که «فاشیسم» و«نازیسم»هم جلوه ظهور همان راسیسم باطنی در غرب است.
من اصلاً از حرف سیاسی زدن خوشم نمیآید، ولی ببینید در بزرگترین دموکراسی عالم به نام فلسفه سیاسی ضدمدرن و به نام تحکیم دموکراسی و برقراری آن و دفاع از حقوق بشر همه اصول و مبادی نقض میشود.این تعارض را توجه کنید. این تعارض پنجاه سال پیش ظاهر نبود، نه اینکه در چشم تیزبینان پیدا نبود، اما در چشم همه ظاهر نبود؛ چیزهایی دارد در چشم همه ظاهر میشود.
با راسیسم میشود مخالفت کرد ولی اگر بگویید ریشه این راسیسم کجاست و از کجا آمده آن موقع قضیه کمی سخت میشود. در مورد توسعه چه میشود گفت؟ میشود با توسعه مخالفت کرد؟ اصلاً شهید آوینی با توسعه مخالفت نمیکرد؛ ولی میشود در علم و توسعه چونوچرا کرد. در مورد علم و تکنولوژی چه میشود گفت که اثر عملی نداشته باشد.عالم امروزی،عالم تکنیک و سیانتیفیک است؛ در این عالم چگونه میشود نفوذ کرد؟ برای گنون مسأله آسان بود، گفت من پشت میکنم به این عنصر شیطانی، من پشت میکنم به این شیطان مجسم. به جای اینکه در فرانسه زندگی کنم میروم «الازهر» مصر زندگی میکنم و اسمم هم از«رنه گنون» مبدل میشود به عبد الواحد یحیی. ولی خواندن آثار شهید آوینی از این جهت مشکل است که میپرسد این علم چیست، مخالفش هم نیست. مگر میشود با ریاضیات و فیزیک و بیولوژی و پزشکی و طب جدید و...مخالفت کرد؟ میپرسد چیست؛ وقتی میپرسد چیست یعنی تمدن غربی مطلق نیست.
غرب سیصد یا چهارصد سال به ما و همه مردم جهان تعلیم داده است که تاریخ یک سیری داد و یک کمالی دارد که پایان کمالش این است که غرب جغرافیایی امروز،غرب تمدنی امروز و غرب روحی امروز به آن رسیده است.
اگر تاریخ این است خوب همه چیز در آنجا خلاصه میشود؛ آن صورتی است که همه تمدنها را در خود دارد و همه گذشته را در خود دارد و کمالی دارد که شامل همه کمالات تاریخ بشر است؛ در این صورت باید تسلیم بود.اما شهید آوینی میگوید نه، این مطلق نیست.غرب صورتی از تاریخ است و امکان این هست که تاریخ دیگری وجود داشته باشد. اینکه میگوید میشود تاریخ دیگری وجود داشته باشد یعنی همه اینها را رد و نابود میکند؟علم و پژوهش و تحقیق را نابود میکند؟ این تکنولوژی را از میان میبرد و یک نظام دیگری را به وجود میآورد؟ از یک جهت بله! اما از جهت دیگر معنی فردایی دیگر و پسفردایی دیگر این نیست که آنچه امروز هست نخواهد بود؛ امروز چیزهایی اصل است و غلبه دارد و حکومت میکند که جاویدان نیست. گناه به گردن اشیا جزئی نیست، گناه به گردن وسایل نیست یک سیستم و نظمی هست که این سیستم به همهچیز شکل میدهد و تعیّن میبخشد؛ وظیفه همه چیز را معلوم و کارکردها را تعیین میکند.
علم جدید، سیاست جدید، فرهنگ جدید، هنر جدید شأنی دارد در این عالم و تعلق دارد به عالمی که ما آن را عالم متجدد غربی میشناسیم، نه بالضرورت همه هنرها و آرا و فلسفهها تا پایان قرن نوزدهم به ندرت میبینید و اگر ببینید در زبان شاعران و یا در زبان مبهم فیلسوفان است که در حقیقت غرب شک میکنند؛ این شک را حتی در کانت که بنیانگذار مدرنیته است میتوانید ببینید؛ کسی که معلم علم و فرهنگ و هنر و اخلاق غرب است؛ معهذا این شک و پرسش را در لابلای سطورش،یعنی در ناگفتههای سطور کانت میشود دید. اما اینکه غرب به صراحت مورد پرسش قرار بگیرد و درباره تجدد چونوچرا شودتا زمان نیچه چنین اتفاقی نیفتاده است.او هم بر اثر حالات خاصی که داشت میتوانست حرفهایش را بزند. نیچه اگر دیوانه نبود،گفتن و بیان کردن این حرفها آسان نبود.
وقتی«فوکو» مرد، اعلامیهای بیمارستان چاپ کرد. یکی از دوستان فوکو این اعلامیه را مظهر خشونت دانست. من نمیدانم این حرف چقدر صحیح است. من ترجمه این اعلامیه را خواندهام و نمیدانم تا چه اندازه خشن بوده ولی پیش خودم فکر کردم بد هم نبوده، حق هم داشتند. برای اینکه هیچ کس با صراحت و وسواس میشل فوکو ماهیت غرب را مورد پرسش قرار نداده، حتی نیچه هم به این آشکارگی نرسیده است. اینجا اصلا صحبت قیاس مقام فیلسوفان نیست. خوب حق داشتند در مرگش هم یک اعلامیه شدیداللحن بدهند و افشا کنند چیزهایی را که در مورد یک دانشمند گفتنش لازم نیست.
*مرحوم شهید آوینی با جرأت و جسارت در مبانی تمدن جدید رسوخ کرد
شهید آوینی با جرأتی که فقط شجاعت حضور در جبهههای جنگ نبود، با شجاعت فکری مسائلی را مطرح میکند که برای بسیاری از ما طرحش دشوار است. من نمیگویم این را بپذیریم و به صورت شعار دربیاوریم. نه، این کار را نکنیم؛ ببینیم میتوانیم با آن فکر کنیم، ببینیم آنچنان که او درباره توسعه و غلبه ساحت تمتع، درباره بهشت زمینی و درباره علم و تکنیک ونژاد و اقتصاد و آموزش و ترقی و تکامل گفته، ما میتوانیم با آرامش این حرفها را بخوانیم و از در همزبانی با او درآییم. مخالفت هم بکنیم، چون همزبانی این نیست که هرچه همزبان میگوید بگوییم؛ همزبان آن است که گوش شنیدن داشته باشد.این مطالب، مطالب سادهای نیست. اگر میتوانیم بخوانیم و همزبان شویم و در همان دم مواجه هستیم با غرب و اگر سؤال برای ما جدی مطرح شد مواجهه همان جا جدی اتفاق میافتد؛ مواجهه این نیست که محدود شود در یک مدت محدود. تفکر مثل آتشی که در پنبه نفوذ میکند؛ نفوذ میکند و اثرش را در زمان معین میگذارد، ممکن است این زمان به لحاظ حیات و زندگی ما کوتاه نباشد، ولی اثرش را ظاهر میکند.
من گاهی صحبت از تفکر میکنم، دوستانم میگویند یعنی مبارزه سیاسی را کنار بگذاریم، نه، مبارزه سیاسی ناگزیر است و نمیشود کنار گذاشته شود تفکر را فراموش نکنید، اینکه میگوییم تفکر را فراموش نکنیم معنیاش این است که برویم فقط در توهمات و هپروت مستغرق شویم؟! نفوذ در غرب و مواجهه با آن لازمهاش تفکر است و بیتفکر این کار به سرانجام نمیرسد.این حرف نفی مبارزه سیاسی نیست. فلسطینی ناگزیر است که مبارزه کند، نمیتواند مبارزه نکند. کسی نمیتواند از مبارزه منعش کند!همه مظلومان عالم باید داد خودشان را بستانند،اما مسأله با تفکر حل میشود. حتی میشود با غرب از در همزبانی درآمد تا ببینیم این عالم چه کرده و چه میکند و چه حرفی برای گفتن دارد.
مرحوم شهید آوینی با جرأت و جسارت رسوخ کرد در مبانی و مبادی تمدن جدید؛ این شرط مواجهه است و امکان برابر شدن، نفوذ کردن رسوخ کردن و حتی همزبان شدن و بحث کردن. وگرنه باید در آنچه که آنها گفتهاند سهمی و نیم خوردهای هم با ما برسد. لااقل ورود در فکر شهید آوینی به ما این درس را میتواند بدهد، اگر به یاد گرفتن الفاظ اکتفا نکنیم و به شعار تبدیلش نکنیم و یک نوع استقلال فکر داشته باشیم. سلام بر روان بزرگ او.
منبع: مجله «سوره اندیشه»، فروردین و اردیبهشت 1383