
به گزارش حلقه وصل، «گفته بودند که آوینی هم روشنفکر شده است و دارد کم کم منحرف میشود، یکی گفته بود سینماییهای لامذهب را کنار خودش در سوره جمع کرده است، یکی گفته بود مسعود فراستی مارکسیست را کرده است دستیار خودش، یکی گفته بود از «عروس» افخمی دفاع کرده است، یکی گفته بود در خانهاش ویدئو دارد و فیلمهای خارجی نگاه میکند، یکی گفته بود ظاهراً زمان طاغوت کلاً یک تیپ دیگری داشته و اسمش هم کامران بوده است یکی گفته بود بچههای صدا و سیما عکسهای قبل انقلابش را پیدا کردهاند و پیش آقا هم بردهاند، یکی گفته بود با غزاله علیزاده دوست بوده، یکی گفته بود «کیهان» شاخ به شاخ شده است و البته بیانصافی نکرده بودند و تصدیق کرده بودند که هر هفته در نماز جمعه میبینندش...»
اینها همه بخشی از حواشی است که پیرامون آوینی در زمان حیاتش مطرح بوده و طبیعتا پس از شهادتش نیز بیشتر شده که کمتر نشده است. به بهانه سالگرد شهادت سیدشهیدان اهل قلم نگاهی به کتاب «زندگی زیباست» اثر سیدعباس سیدابراهیمی کردیم. این کتاب روایتی از حیات زندگی شهید سیدمرتضی آوینی است که از سوی دفتر نشر معارف منتشر شده است.
در این گزارش بخشهایی از خاطرات نزدیکان و اطرافیان شهید را با هم میخوانیم.
*ماجرای ترک سیگار به خاطر یک حرف
«رضا سیگار در دستش گرفته است و آن را نگاه میکند، مرتضی با تعجب میپرسد: این همون سیگاری که من دادم بهت؟
رضا سرش را به نشان تأیید تکان میدهد، مرتضی میپرسد: خب چرا نکشیدی؟!
رضا کمی سکوت میکند و بعد میگوید: راستش آقا مرتضی، همین حاجآقایی که بهتون نشونش دادم تو همین فیلم، گفتم خیل آخوند خوب و باحالی بود... یه بار یه سخنرانی کرد. خب بچههای سیگاری یه تعدادی بودند اونجا. گفت اونهایی که سیگار می کشند امشب بشینن با خودشون فکر کنن ببینن اگه امام زمان الان بیاد جلوشون باز جلوی امام زمان هم روشون میشه سیگار بکشن؟!... اگه روشون نمیشه بدونند که همین الان هم امام زمان همه کارهاشون رو میبینه...
راستش آقا مرتضی حرف اون حاجآقا خیلی روی من اثر گذاشت... از همون شب هم دیگه لب به سیگار نزدم... اما روم نشد به شما بگم که نمیکشم.
صدای اذان بلند میشود مرتضی چیزی نمیگوید و آرام به سمت دستشویی میرود، رضا خیال میکند که آقا مرتضی از حرف او ناراحت شده است... نماز مغرب و عشا را در همان انتهای راهروی طبقه خودشان میخوانند؛ روی موکت، پشت سر آقا مرتضی. بعد نماز، مرتضی وسایلش را جمع میکند و به خانه میرود با مائده چهارساله بازی میکند، تلویزیون میبیند، شام میخورند و کمی با خانواده هم صحبت میشود دو سه ساعتی میخوابد و طبق معمول حدود ساعت دوی نیمه شب از خواب بیدار میشود وضو میگیرد لباسهایش را میپوشد و از خانه بیرون میآید.
عادت همیشگیاش این است، شبها هم سر کار میرود و اگر نرود هم در خانه مشغول نوشتن و مطالعه میشود یک ربع، بیست دقیقه طول میکشد تا به سازمان برسد داخل میرود و وارد اتاقش میشود، پشت میز موویلا مینشیند و مشغول کار میشود کمی بعد، طبق عادت، سیگار را از جیبش در میآورد و فندک را هم، همین که میخواهد سیگار را روشن کند، یاد حرفهای دم غروبی رضا میافتد، دست نگه میدارد، سیگار را از گوشه لبش بر میدارد به گوشههای میز نگاه میکند که پر است از آثار سوختگی با سیگار، عادتش این است که سیگار را روی گوشههای میز خاموش میکند، از خودش بدش میآید، باز هم به حرفهای رضا فکر میکند، خجالت میکشد از امام زمان خجالت میکشد اشک در چشمانش جمع میشود سیگار را مچاله میکند و داخل سطل آشغال میاندازد و پشت سرش هم فندک را.»
*نماز اول وقت مهمتر از مسائل هنری و تکنیکی
«خلاصه اینکه برادرها! ما باید از این «من»هامون خلاص بشیم تا کارمون اجر پیدا کند و خالص شه... دائمالوضو بودن فراموشتون نشه... مخصوصاً توی کار... قرآن خوندن، نماز اول وقت، نماز شب، روزه.... باید خودتون را بسازید تا بتونید بقیه رو بسازید... این ها رو که رعایت کنید، اصلاً میبینی که کل کائنات همراه میشه با تو توی کار... و اینها خیلی از مسائل فنی و هنری و تکنیکی مهمتره... اینهاست که به یه کار قدرت اثر میده...»
*فارابی درباره جنگ خیلی کمکاری میکند
«ابراهیم در واقع فرستادهای است از سوی فارابی، تا اینکه مرتضی را قانع کند که بیاید و در فارابی بخش مستند آنجا را راه بیندازد، سید محمد بهشتی، یکی دو بار دیگر هم چنین پیشنهادی را به مرتضی داده بود اما این بار شخصی مثل حاتمیکیای جوان را که به مرتضی نزدیکتر است فرستاده تا هر جوری میشود مرتضی را قانع کند.
مرتضی امتناع میکند و میگوید که حرف من همان حرف قبل است تا کشور در موقعیت جنگ است، مهمترین کار برای ما باید پرداختن به جنگ باشد، مرتضی میگوید حتی من به بچههای خود جهاد هم که خودشان را درگیر کارهای داستانی و سریالهای الکی کردهاند گفتهام که این کارتان درست نیست.
ابراهیم سعی میکند که هر طور هست مرتضی را راضی کند اما مرتضی هر چه میگذرد جوشیتر میشود به نظر او، فارابی درباره جنگ خیلی دارد کمکاری میکند.»
*در مقابله با دشمن کم نمیآورد
«سعید قاسمی دیشب آمده بود روایت پیش مرتضی و میگفت که از فردای پخش برنامه، تلفنهای مشکوک شروع شده و عدهای دارند هر روز تهدیدش میکنند که ما از مجاهدین هستیم و چنین و چنانت خواهیم کرد مرتضی گفته بود اشکال ندارد یک برنامه دیگر هم برایت میسازم تا حسابی لجشان در بیاید، کلاً مرتضی این شکلی است؛ در مقابله با دشمن، کم نمیآورد...»
*وقتی صدا و سیما و وزارت جهاد دست به یکی کردند
«این چیزها خیلی برایش مهم نیست و سستش نمیکند، اما آن چیزی که حسابی نسبت به ادامه کار روایت فتح ناامیدش کرده، دست به یکی کردن مسئولین صدا و سیما و وزارت جهاد است در متوقف کردن برنامههای روایت فتح، تکلیف مسئولین سازمان که مشخص است، از همان ابتدا گفته بودند که موافق نیستند خیلی از جنگ در تلویزیون گفته شود اما دو سه روز پیش مرتضی و همایونفر با وزیر جهاد جلسه داشتند و او هم به صراحت گفت که گروه تلویزیونی جهاد باید در خدمت وزارت جهاد باشد و حالا که جنگ تمام شده دیگر قرار نیست روایت فتح با بودجه و امکانات و اسم جهاد ساخته شود و این یعنی خالی کردن پشت روایت فتح و تعطیلی کار.»
*وای بر ما اگر اجازه دهیم روشنفکران وارث انقلاب شوند
«دومین ماه رمضان سوره مرتضی است روی شماره این ماه زدهاند دور دوم، شماره اول...
باز هم مرتضی مطلبباران کرده است و البته نویسندگان سوره بیشتر از قبل شدهاند و اداره نشریه راحتتر شده، سرمقاله، و بعد هم مطلبی در تعریض به مصاحبهای که کیهان فرهنگی از «تقی مدرسی» نویسنده آمریکانشین چاپ کرده است در جایی از آن مدرسی اشاره به کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی میکند و میگوید که به نظرم باید برخوردهای لیبرالتری با یک کتاب نه چندان قوی انجام میشد! مرتضی هم حسابی از خجالت کیهان و تقی مدرسی در آمده و از حکم تاریخی و کوبنده امام دفاع کرده است و در آخر، مقالهاش را با این جمله ختم کرده است.
وای بر ما اگر اجازه دهیم که روشنفکران وارث انقلاب شوند...»
*برای آشنایی با سینما باید «اسرار الصلوة» خواند
«مرتضی بهشان گفته بود که برای آشنایی با سینما اول باید فلسفه و عرفان بدانید و به خاطر همین هم از «اسرار الصلوة» که یکی از کتابهای عرفانی اما است شروع کردهاند...»
*گلایه از مدیران فرهنگی به خاطر جذب عناصر مسئلهدار
«آقای رئیس!
خدایمان شاهد است که اگر ماجرای انزوای بچههای مسلمان و جبهه رفته و دردمند در صدا و سیما به همین جا ختم میشد و مشکل صدا و سیما تنها این بود که نیروهای خودی را تحویل نمیگیرد و میراند و مثلاً بعد از گذشت 13 سال از پیروزی انقلاب در کشور ارزشهای الهی، به تازگی به یک خانم چادری اجازه داده است که هفتهای یک شب گوینده خبر باشد، مسئلهای نبود و شاید میشد به راحتی از کنار آن گذشت اما به هیچ وجه موضوع به همین جا ختم نمیشود.
حضرات اداره کننده صدا و سیما که تحت مدیریت شما هستند، با یک دست بچههای مسلمان و روح انقلاب و جهاد و ایثار را منزوی میکند و با یک دست دیگر به جذب و جلب عناصر مسئلهدار و معاند با انقلاب میپردازند و به ترویج دگراندیشان همت میگمارند.»
*میگفتم مجله سوره برای اُمُلها است
«کیومرث پوراحمد: آقای آوینی... راستیَتش من قبل از اینکه ای کتاب رو شما برام بفرستی، حتی لای سوره رو هم باز نمیکردم... میگفتم مجله اُمُلهاست اما بعد از خوندن چند تا مطلب از شما، فهمیدم که واقعاً در حق شما بیانصافی میکردیم.»
*سختی کار به خاطر نگاه کاسبکارانه
«امروز از صبح مرتضی آمده است سوره تا کارهای عقبافتاده را انجام دهد و برنامهها را جفت و جور کند فشار در سوره هم بر او زیاد شده است علاوه بر فشارهای بیرونی این طرفیها و آن طرفیها که هر کدام به بهانهای سوره و مرتضی را میکوبند، فشارهای داخلی هم زیاد شده است ازطرفی پول بچهها را دیر به دیر میدهند و بودجه را قطرهچکانی میفرستند که این برای کسی مثل مرتضی که اصلاً سر دواندن بچهها را بلد نیست مایه شرمندگی شده، و از طرفی هم کلی فشار روی مرتضی میآورند که چرا سوره فروشش کم است... حالا مرتضی هر چه میگوید که این کار ما یک حرکت فرهنگی نو است و طول میکشد تا آدمهایش را تربیت کند و رویشهایش نمود پیدا کند، نگاه کاسبکارانه این چیزها سرش نمیشود.»