به گزارش حلقه وصل، بی شک سخن سرایی از شوریدهای عاشق و دردآگاه که جان سخن نغزش را با درد عشق پرورده است آسان نیست. اما میباید به قدر تشنگی از بحر در جوشش شعر او بهره برد. اینجا به قدر توان به چند مولفه بارز آثار شیخ عطار نیشابوری اشاره میکنیم.
آزادهای از بند زر
عطار شاعر آزادهای که در روزگار صلههای بیحساب، باد رنگین شعر را با خاک رنگین شاهان معامله نمیکند. در دکان عطاری خود به نان پارهای میسازد و سلطانی جز آن سلطان حقیقی ازلی و ابدی نمیشناسد.
چون به نان خشک گیرم سفره پیش/ تر کنم از شوربای چشم خویش
در زمانهای که شاعر نوازی و از آن بالاتر صوفیپروری می تواند مستمسک بیبدیلی برای تطهیر چهره پلشت شاهان باشد؛ او اما درباری نیست!
شکر ایزد را که درباری نیم/ بسته هر ناسزاواری نیم/ من ز کس بر دل کجا بندی نهم/ نام هر دون را خداوندی نهم/ نه طعام هیچ ظالم خوردهام/ نه کتابی را تخلص کردهام/ همت عالیم ممدوحم بس است/ قوت جسم و قوت روحم بس است
عدالتخواهی عطار
کودکی شیخ عطار مصادف با حمله غزها به نیشابور میشود و شهادت او به شمشیر مغولان رقم میخورد. کشتار و شکنجه و استضعاف و رنج مردم همواره مقابل چشمان حقبین و حقطلب او قرار دارد و از این رو همواره رسیدگی به محرومان را در جامه درویشی خویش به صاحب منصبان و اشراف توصیه میکند و آنان را از بیداد برحذر میدارد. سرتاسر «مصیبتنامه» پر از قصهها و تمثیلهایی است که نهیبی بر پندگیرندگان خفته است. مانند وقتی داستان هارونالرشید را بازمیگوید که در بیابانی گرفتار تشنگی شده و عابدی او را خطاب میکند: اگر کسی شربتی آبت دهد و در عوض نیمی از ملکت را بستاند معاوضه میکنی؟ هارون پاسخ میدهد: آری. عابد میگوید: اگر این آب در حلقومت گیر کند و کسی نیم دیگر ملک را بطلبد تا نجاتت دهد حاضری به او دهی؟ هارون باز هم آری میگوید. در اینجا عطار از زبان عابد ضمن اشاره به ظلم هارون چنین میسراید:
ملکتی کان یک من آب ارزد ترا/ دل برو چندین چرا لرزد ترا/ ملک عقبی خواه تا خرم بود/ ذرهای زان ملک صد عالم بود/ عدل کن تا در میان این نشست/ ذرهای زان مملکت آری بدست/ عدل نبود این که بنشینی خوشی/ میزنی در هر سرایی آتشی/ گر چو خود خواهی رعیت را مدام/ مملکت را عادلی باشی تمام
در جایی دیگر از مصیبتنامه خود، از مواجهه مردی خرابهنشین با انوشیروان عادل و شکوه از او میگوید و میسراید:
عادل آن باشد که در ملک جهان/ داد بستاند ز نفس خود نهان/ نبودش در عدل کردن خاص و عام/ خلق را چون خویشتن خواهد مدام/ گر بموری قصد غمخواری کند/ خویشتن را سرنگوساری کند
شیخ ما در ماجرایی دیگر، پادشاهان را فقیرترین مردم میخواند که جو جو از زیردستان میستانند و انبارها پر میکنند.
الغرض این قصهها و تمثیلها گاهی توشه راه حاکمان عادل بوده و زمانی بر قلم و زبان اعتراض عدالتخواهان سرازیر شده است. عدالتخواهی و عدالتآموزی عطار در پرده پوشیده و نافذ شعر و از زبان دیوانگان و سایر افراد جامعه از جمله ویژگیهای برجستهای است که الگویی عملی برای فرهیختگان و فرزانگان پس از خود برجای نهاده است تا در عین تهیدستی، آزادگی را بیاموزند و علم عدالت برزمین نگذارند.
اسلامِ در میدان
از دیگر شاخصههای شعر شیخ، ارادت او به آستان اهل بیت عصمت آن هم در زمانه نفوذ و حضور فرهنگ سنی در جامعه است. شروع او در تذکره الاولیاء از باب تیمن و تبرک با امام صادق(ع) است و در شعرش به غایت به مدح امیرالمومنین (ع) پرداخته است. عطار نه تنها از مظلومیت اباعبدالله الحسین (ع) میسراید بلکه به این نیز بسنده نمیکند و با سیاست مزورانه دشمنان دینشعار او نیز مخالف است و آن را آشکارا اعلام میکند:
صد هزاران جان پاک انبیا/ صف زده بینم به خاک کربلا/ در تموز کربلا تشنه جگر/ سر بریدندش چه باشد زین بتر/ با جگر گوشه پیمبر این کنند/ وانگهی دعوی داد و دین کنند/ کفرم آید هرکه این را دین شمرد/ قطع باد از بن زفانی کین شمرد/ هرکه در رویی چنین آورد تیغ/ لعنتم از حق بدو آید دریغ
در پی خورشید سیمرغ
عرفان اسلامی در تفکر توحیدی خود به وحدت وجود حکم میکند که اگر نظری اجمالی به آن کنیم و تفصیل و تدقیق بحث را به مخاطب فرهیخته این متن واگذاریم در آن دو نگاه رایج و دایر وجود دارد: نخستین نگاه، گویای تشکیک در وجود است. این نظر، همه عالم را همچون ذرات یک نور واحد میبیند. ذراتی که مراتب دارند و مشکک هستند و در نگاهی دیگر، هستی، یک وجود واحد دارد که غیریتی با او در میان نیست. هرچه رنگ هستی میپذیرد شأنی از شئون آن وجود بیهمتا و جلوهای از جلوات بیحد اوست. این دو نظر در درمیان عرفای معاصر نیز طرفدارانی دارد. مثلا شهید مطهری و علامه مصباح، قائلین به تشکیک وجود هستند و امام خمینی، علامه طباطبایی و آیات عظام جوادی و حسن زاده، به ظل و ذی ظل یا همان تشأن معتقدند. اما جناب شیخ عطار که در جای جای آثار خود، نگاه دوم را ترویج و تبیین میکند در بیان تمثیلی منطقالطیر، ماجرای مرغانی را میگوید که در پی سیمرغ روان میشوند و آنگاه که به درگاه او میرسند به تعبیر عطار، سایهای میشوند گم شده در خورشید! این پندار از حقیقت توحید، عطار را بر آن میدارد که همه ولایات را در ذیل و سایه ولایهالله بیاورد و جمع کمالات را مختوم به انسانی کامل و واجد همه شئون خلیفه اللهی بداند، و این، تباینی با قدرت پروردگار ندارد. در هفت شهر عشق به وادی هفتم که فقر و فنا است میرسد و آن را آغاز حقیقت بقاء مینامد. حقیقتی که جز از طریق شریعت و طریقت حاصل نیامده است.
اینها را بگذارید در کنار این نگاه عطار و هممسلکان عارفش که وجود پیر طریقت و خضر راه را برای سلوک ضروری میدانند و این مهم در کنار عقیده عطار به قابلیت دیانت برای قیادت جامعه (آنچنان که گذشت) ما را بر آن میدارد که ادعا کنیم او به وجود ولیِّ عالمِ متشرعِ سالکِ سیّاس در هر دورهای پایبند است. هرچند به اقتضای افهام کهن و کوتاه زمانه، از طرح آن عاجز است. عطار در آغاز تذکره الاولیاء از امام صادق (ع) به امام و پیشرو نام میبرد و از اتحاد شئون آنها سخن میگوید: «چون ذکر او کرده شود، از آنِ همه بود. نبینی که قومی که مذهب او دارند، مذهب دوازده امام دارند؟ یعنی یکی دوازده است و دوازده یکی. هم الهیان را شیخ بود، هم محمدیان را امام، هم اهل ذوق را پیشرو، هم اهل عشق را پیشوا. هم عُبّاد را مقدّم، هم زُهّاد را مکرّم، هم صاحب تصنیف حقایق، هم در لطایف تفسیر و اسرار تنزیل بی نظیر بود.»
این گوهرهای معانی، حاصل غوص کوتاهی بود که در دریای مواج شیدایی عطار صورت پذیرفت وگرنه پرداخت او به فضائل اخلاق و معرفت، فراوان است که از عارف و سالکی پاکباخته جز این انتظار نمیرود. اما چنانکه پیداست غرض از پرداخت به این موارد، نزدیک نشان دادن راه عرفای حقیقی به مسیری است که جوان مومن انقلابی در پیشرو دارد. راهی که در روزگار ما از سایه سیمرغ ولایت، روشنتر شده و سالکان طریق را به پیمودن هفت شهر عشق فرامیخواند.