سرویس حاشیه نگاری _ محمد محققی: عامهی مردم حسین قاسمیجامی را نمیشناسند ولی «سریال سیمرغ» را به خوبی به خاطر میآورند. حسین قاسمیجامی کارگردان سریال «سیمرغ»، در سال 1342 در محله مولوی تهران به دنیا آمد. 10 سال داشت که با جادوی سینما آشنا شد. این آشنایی با عضویت قاسمیجامی در کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان رقم خورد. در سال 52 «ماهی کاغذی» اولین فیلمی بود که او ساخت و در این فیلم به آرزوی بچهای که دوست داشت در لحظه تحویل سال ماهی قرمزی داشته باشد، تحقق بخشید. کودک این فیلم برای تحقق رویای خود ماهی کاغذی قرمز رنگی درست میکند و داخل آب میاندازد و بعد از مدتی میبینید که ماهی کاغذیاش زنده شده است. بعد از گذشت دو سال از حضور قاسمیجامی در کانون پرورش کودکان و نوجوانان کسی به فکر تحقق بخشیدن به رویایی که جادوی سینما در ذهن این کودک ده ساله ایجاد کرده بود، نبود و مسئولین این کانون به شکل محترمانه او را اخراج کردند.
قاسمیجامی از روزی که دوربین به دست گرفت علاقه خودش به ساخت فیلم در حوزه جنگ و دفاع مقدس را نشان داده است و خودش میخواست که تا به امروز در این حوزه فعالیت کند ولی بیمهریهایی باعث میشود که به گفته خودش لجبازی کند و «پیتزا مخلوط» و «خروس بیمحل» را بسازد تا نشان دهد که فیلمسازی در خونش است.
به بهانه اکران فیلم «پی22» از حسین قاسمیجامی، نویسنده و کارگردان این اثر دعوت کردیم که در دفتر حلقهوصل میزبانش باشیم. در این گفتوگو قرارمان بیشتر بر این بود که از حماسه ناوچه جوشن بدانیم و مردانی که شکوه این سرزمین را زنده نگاه داشتند ولی حیفمان آمده از بیمهریها و راه پر فراز و نشیبی که قاسمیجامی از «ماهی کاغذی» تا «پی22» طی کرده، نپرسیم. متن این گفتگو در ادامه میآید:
ده سال داشتید که فیلم «ماهی قرمز» را ساختید. چرا به شکل محترمانه قاسمیجامی ده ساله را از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان اخراج کردند؟
برادرم با شهید چمران ارتباط داشت و او را در همان سالی که من اخراج شدم ساواک دستگیر کرده بود و به اصطلاح از زندانیهای سیاسی به حساب میآمد. آن روز طبق معمول داشتم از مدرسه میآمدم ولی وقتی وارد خانه شدم، دیدم ساواک وارد خانهمان شده و در حال زیر و رو خانه است. رساله حضرت امام(ره) را از خانه ما پیدا کردند. چهار تا خواهر و برادر بودیم که برادر بزرگ ما، ما را دور هم مینشاند و رساله حضرت امام(ره) را آموزش میداد. از وقتی هم که برادرم دستگیر شد، کانون به من گفت که دیگر نیا! به هر کانونی هم که میرفتم اسم مرا نمینوشتند. انقلاب که شد فهمیدم علت اخراجم از کانون و ثبتنام نکردن کانونهای دیگر این موضوع بوده است.
با سینما چگونه و کجا آشنا شدید؟
سینما نزدیک خانه ما بود. هر روز که از کنار آن رد میشدم؛ دیدن سردر سینما و شنیدن صداهایی که از بلندگوهای آن پخش میشد برای من خیلی جذابیت داشت. در ادامه با عضویت در کانون پرورش فکری و با ساخت فیلم «ماهی قرمز» این جرقه در ذهن من شکل گرفت. ضمن اینکه تقریبا میشود گفت هنر در خانواده ما موج میزد و پدر و مادر من هر دو شاعر هستند. بعد از اخراج از کانون جایی مشغول کار شدم تا در سال 57 توانستم با پول آن یک دوربین فیلمبرداری «سوپر هشت» بخرم. با این دوربین از راهپیماییها و تجمعات آن سالها فیلمبرداری میکردم تا اینکه انقلاب پیروز شد. با پیروی انقلاب فضا بازی ایجاد شده بود که من خاطرم هست در سال 58 این فیلمها را با آپارات در مدارس مختلف نشان میدادم.
سال 59 جنگ شروع شد. با شروع شدن جنگ به همراه دوستانی مانند ابراهیم حاتمیکیا، امیر سماوات، کمال تبریزی، سعید حاج میری، محمد آفریده و... گروهی به اسم مرکز اسلامی فیلمسازی آماتور را درست کردیم. خود من از طریق شهریار بحرانی در منطقه 10 به مجموعه سپاه معرفی شدم و از آنجا به همراه ابراهیم حاتمیکیا، شهید یکهتاز و... شروع به فیلمبرداری از جبههها کردیم. وقتی وارد جبهههای جنگ شدیم، چیزی حدود دو سال همچنان دوربین دستمان بود و در ادامه با توجه به واقعیتهای جنگ دوربین را کنار گذاشتیم و اسلحه به دست گرفتیم. تجربههای آن سالها اثر زیادی روی من گذاشت و این حال و هوا بعدها منجر به این شد که فیلمهایم را در ژانر دفاع مقدس بسازم.
تقریبا از سال 66 دوباره دوربین به دست گرفتم ولی این بار مستندسازی را کنار گذاشتم و فیلمسازی را شروع کردم. «حرکت در ایستگاه» اولین فیلمم در حوزه دفاع مقدس بود که در ششمین دوره جشنواره فیلم فجر به عنوان بهترین فیلم کوتاه انتخاب شد. «حرکت در ایستگاه» باعث شد که امکان ساخت اولین فیلم سینمایی را به من بدهند. من هم از این امکانات استفاده کردم و فیلم سینمایی «تا مرز دیدار» را ساختم.
چه سالی بود؟
سال 69 بود. این فیلم در هفتمین دوره جشنواره فیلم فجر به عنوان بهترین فیلم کارگردان اول انتخاب شد و جایزه گرفت. اتفاق خوب دیگری که برای فیلم «تا مرز دیدار» افتاد این بود که بعد از اتمام اکران آن در سینما، از تلویزیون هم پخش شد. فیلم را حضرت آقا از طریق تلویزیون دیده بودند و جویا شده بودند که چه کسی این فیلم را ساخته است. خلاصه ما را دعوت کردند و حضوری خدمت ایشان رفتیم و حضرت آقا از فیلم خیلی تقدیر کردند. اثر بزرگی که تقدیر آقا روی من گذاشت این بود که دیگر پایم را محکم به زمین کوبیدم و به خودم قول دادم که از این به بعد حتما باید فیلم جنگی بسازم. چون از طرفی احساس میکردم ساخت چنین فیلمهای نیاز روز جامعه ماست و از طرف دیگر هم دیدار با حضرت آقا خیلی من را مصر کرده بود.
این دیدار خصوصی بود؟
آره. در این جلسه خصوصی مجید مجیدی، درویش و یک سری بچههای محدودی بودیم که خدمت آقا رسیدیم.
بعد از «تا مرز دیدار» چه فیلمی را ساختید؟
فیلم «چشم شیشهای» فیلم بعدیام بود که خودم خیلی دوستش دارم. بعد از آن سریال «بچههای بهشت» را ساختم که به زندگی شهید فهمیده میپرداخت. به اعتقاد خودم این سریال در زمان نمایشش از تلویزیون کمی مهجور واقع شد. چون نمایشش همزمان شده بود با یکی دو تا سریال دیگر و فضا هم بهگونهای بود که انگار همه میخواستند از جنگ دور شوند. فیلم دیگری که ساختم «زمزمه بودا» یا «نجات» نام داشت که قصه کودکان آواره افغانی را روایت میکرد. این فیلم هم در جشنواره کودک همدان جایزه ویژه هیئت داوران را گرفت.
کیفیت فیلم اولتان هم به اندازه مثلا فیلم «زمزمه بودا» بود؟
نه. فیلم «تا مرز دیدار» را خیلی هیئتی ساخته بودیم و بعدها مقداری نگاهمان به ساخت فیلمها حرفهایتر شد. ضمن اینکه بچهها هم یواش یواش از هم دور شدند؛ از گروهی که در ابتدا با هم بودیم ابراهیم و... هر کدام به سمتی رفتند. درواقع میتوان گفت که بچهها پخش شدند و من این پخش شدن را مفید و خوب میدانستم و میدانم. چون اعتقاد من بر این بود که با این اتفاق آن طرز تفکر و نگاهی که برای فیلمسازی در مرکز اسلامی آماتور شکل گرفته بود، به جاهای دیگر تسری پیدا میکرد.
خوشبختانه نتیجه آن هم شکلگیری انجمن سینمایی جوان و مرکز گسترش سینمای نیمهحرفهای بود. درواقع داشتیم یک نوع سینماگری مؤلف را ترویج میدادیم که هر کسی که فکر میکند ایدهای برای فیلمسازی دارد باید پا پیش میگذاشت و فیلمش را میساخت. مبنایمان این بود که فیلمساز بدون اینکه خیلی درگیر چند و چون کار شود، ساخت فیلمش را شروع کند و برای همین خیلی قالب مشخصی را تعریف نکرده بودیم و انتظار داشتیم اگر فیلمسازی دغدغهای دارد و حرف و مسئله دارد، شروع کند.
متاسفانه الان دیگر اصلا اینگونه نیست. امروز برای اینکه یک فیلمساز بخواهد حرف خوب بزند باید کفش آهنی بپوشد و وارد میدان شود. بعد از فیلم «زمزمه بودا» بحث ساخت سریال شهید بابایی پیش آمد. مدت زیادی درگیر مقدمات ساخت مانند انتخاب بازیگر و... بودم که حتی قرار شده بود شهاب حسینی نقش شهید بابایی را بازی کند و یک بار هم وارد مرحله فیلمبرداری شدیم ولی وجود علتهایی باعث شد که من خودم را از ساخت این سریال کنار بکشم.
این علتها چه بودند؟
ببینید اختلاف از جایی شروع شد که من خیلی فیلمنامه جدید شهید بابایی را نمیپسندیدم. برای همین یک مقدار بحث در مورد اینکه کار کنیم و یا کار نکنیم و اینکه چه کسی کار کند و... پیش آمد که در نهایت خودم به این نتیجه رسیدم که این کار را نکنم و کنار کشیدم. در ادامه فیلم «شوق پرواز» با تمام نقاط قوت و ضعفش ساخته شد و پخش گردید. مخاطب خودش را هم داشت.
در واقع این اتفاق باعث شد که من یک لجبازیای با خودم بکنم. چون به این احساس رسیده بودم که حرفهایمان با عملکردهایمان تفاوت زیادی دارد. لجبازیام از این جهت بود که یک زمان ساخت فیلم درباره دفاع مقدس با استقبال فراوانی از سوی همه روبهرو میشد. مثلا در هفته دفاع مقدس همه میگفتند که یک کاری بکنید، لااقل دو تا تلهفیلم بسازید. ولی هر چه از آن سالها فاصله گرفتیم عملا چیزی به اسم سینمای دفاع مقدس –چه در حوزه طنز و چه در حوزه جدی- وجود نداشت. کسانی پشت میزهای فرهنگیمان نشسته بودند که به اعتقاد من اعتقاداتشان پوست انداخته بود و واقعا میدیدیم که چقدر تولید فیلمهای جنگیمان کم شده است و یا اگر هم ساخته میشدند، چقدر از اصل خودشان دور بودند. مثل اینکه همه دوست داشتند از ساخت فیلم و یا سریال برای این حوزه فرار کنند.
اگر میگفتی من میخواهم فیلم جنگی بسازم، طوری به شما نگاه میکردند که حرفت را باید پس میگرفتی! واقعیتش این است که در آن شرایط اعتراض من به خودم هم دقیقا همین بود. میگفتم وقتی نمیخواند چرا این کار را بکنم. برای همین رفتم فیلم «پیتزا مخلوط» را ساختم که هیچ اتباطی به جنگ و دفاع مقدس نداشت.
سرد شده بودید؟
بله.
روی فیلمنامه سریال شهید بابایی چقدر وقت گذاشتید؟
فکر کنم از سال 81 تا سال 86-85 طول کشید. حتی یک دورهای قبل از اینکه آقای صمدی ساخت فیلم را شروع کند، با آقای روزبه قرارداد بستیم و کارهایمان را شروع کردیم. در آن زمان آقای مجیدی به عنوان مشاور به ما اضافه شد و اتفاقا با خود آقای مجیدی به این نتیجه رسیدیم که این کار را من نسازم. اینقدر دلسرد شده بودم که با خود گفتم نکند ما داریم اشتباه میکنیم. حالم گرفته بود از اینکه چرا شرایط به این شکل تغییر کرده؟ از خودم میپرسیدم نکند اینکه میگویند انقلاب فرزندان خود را میبلعد حقیقت دارد؟ چرا باید این شرایط پیش بیاید؟ نمیگوییم که ساختن فیلمهای جشنوارهای بد است ولی برای من سوال ایجاد شده بود که چرا همه را به سمتی سوق میدهند که برای جشنواره یا آن طرف آب فیلم بسازند؟ فیلمهایی که من میسازم مشخص است که در چه ژانری است، پس چرا به این نتیجه میرسند که با خود بگویند ولش کنید تا برود «پیتزا مخلوط» و «خروس بیمحل» بسازد!؟
یعنی یک کارگردان دفاع مقدسی مثل حسین قاسمی جامی را مجبور میکنند فیلم «پیتزا مخلوط» را بسازد؟
آره، رفتم «پیتزا مخلوط» ساختم تا شاید تهیهکنندهها سراغم بیایند. هر چند از ساختن «پیتزا مخلوط» ناراحت نیستم و نمیگویم فیلم بدی است. «خروس بیمحل» هم فیلم خوبی است، ولی دوست داشتم در حوزه دفاع مقدس فیلم بسازم. در ابتدا با ساخت «پیتزا مخلوط» میخواستم مقداری این قالب را بشکافم ولی علت اصلی ساخت این فیلم این بود که میخواستم بگویم من هم اگر بخواهم میتوانم فیلم طنز بسازم، این نیست که ما فقط ساخت فیلم جنگی را بلد باشیم. فیلم طنز هم میسازیم، خوب هم میسازیم، فروش خوب هم میکند. فیلم کودک مثلا فانتزی هم بلدم بسازم، علتش را میدانید چرا؟! چون فیلمسازی در وجودم است. با این وجود شخصیت فیلمسازی من در عرصه انقلاب و دفاع مقدس ساخته شده است.
الان بعضی از دوستان را میبینم که وارد سینمای جنگ شدند ولی تنها چیزی که به آن اعتقاد ندارند سینمای جنگ است و فقط برای اینکه فکر میکنند اگر فیلم جنگی بسازند، راحتتر میتوانند به عرصه سینما وارد شوند، فیلم جنگی میسازند. به فکر این هستند که بعد از ریشه زدن در سینما برای علایق خودشان فیلم بسازند ولی شخصیت من با این عرصه عجین شده است. شما سیر فیلمهایی که من ساختم را ببینید! در ادامه فیلمهای دیگری مثل «تا دور دست» که یک فیلم موشکی و در حوزه دفاع مقدس بود، ساختم. یا فیلم «به بادبادکها شلیک نکنید» را ساختم که آن هم در جشنواره سوم که در اصفهان بود جایزه بهترین فیلم را گرفت و در رابطه با بچههای آواره فلسطینی است. در این وسط هم تلهفیلم و فیلمهای مستند زیادی ساختم که همه آنها در عرصه دفاع مقدس ماندگار شدند تا رسید به فیلم «پی22».
بپردازیم به آخرین ساخته شما که این روزها در حال اکران است. از ایده اولیه و مراحل ساخت فیلم «پی22» به ما بگویید، اینکه از کجا و چگونه ایده ساخت این فیلم در ذهنتان شکل گرفت؟
سال 92 نیروی دریایی از طریق بنیاد شهید و مؤسسه فرهنگی شاهد از ما خواست که در مورد پنج تا از شهدای آنها مستند بسازیم. یکی از این شهیدان، شهید محمدی فرمانده ناوچه جوشن بود. نیروی دریایی برای ساخت این مستندها همکاری خیلی خوبی داشت و در هنگام ساخت این مستندها یکی از بازماندههای ناوچه جوشن خاطرهای نقل کرد که این خاطره باعث شد تا من نگارش فیلمنامه فیلم «پی22» را شروع کنم. بعدا من پیشنهاد ساخت این فیلم را به آقای حیدری (تهیهکننده مستندها) دادم و ایشان هم موضوع را با بنیاد شهید و نیروی دریایی در میان گذاشتند. این پیگیریها نهایتا منجر به این شد که یک فیلمنامهای بر اساس همان خاطره نوشته شود.
در فیلم «پی22» نقش آن بازمانده را هادی ساعی بازی میکند؟
بله. ایشان به مدت سه روز روی آب سرگردان بودند تا اینکه پیدایش میکنند. از همان ابتدا ما میخواستیم که خیلی مستقیم به موضوع ناوچه جوشن نپردازیم ولی در عین حال موضوع اصلی ما هم باشد. دوست داشتیم فیلمنامه به یک اتفاق انسانی و عاطفی که در آن زمان افتاده بوده، آمیخته باشد تا از این طریق بتوانیم به روایت ناوچه جوشن بپردازیم. به همین خاطر شما میبینید که وقتی قصه به اصل مطلب یعنی روایت جوشن میرسید از زاویه دید آن بازمانده تعریف میشود. با این رویکرد فیلمنامه نوشته شد. این را هم بگوییم که بیش از ده بار فیلمنامه بازنویسی شد و در هر با بازنویسی نقطه نظرات جدید اضافه میشد ولی من همچنان دوست داشتم که به ایده اول فیلمنامه بیشتر بپردازیم. تقریبا چیزی حدود شش ماه طول کشید تا بتوانیم هم نقطه نظرات نیروی دریایی را در نظر بگیریم و هم به سر و شکل فیلم آسیب نرسد.
کار تولید فیلم را از کی شروع کردید؟
سال 92 فیلمبرداریمان را شروع کردیم و تمام شد. همان سال قصد داشتیم که فیلم را به جشنواره بفرستیم ولی چون «پی22» جلوههای ویژه سنگینی داشت و هنوز به طور کامل تدوین نشده بود، ما نسخه اولیه فیلم را به دفتر جشنواره ارسال کردیم. مسئولین جشنواره به دلیل ناقص بودن، فیلم را نپذیرفتند.
سال 93 که خواستیم فیلم را به جشنواره بدهیم، گفتند چون شما پارسال فیلم را داده بودید ما دیگر امسال فیلم را قبول نمیکنیم! اما خیلی غیرمستقیم و از اینطرف و آنطرف شنیدیم که به دلیل ماجراهایی که در فیلم روایت میشود و پروژه سلام بر آمریکایی که در جریان بود، مسئولین جشنواره خیلی علاقهمند نبودند که «پی22» در جشنواره به نمایش در بیاید. چون «پی22» خیلی مستقیم به این میپردازد که ناو آمریکایی ناو ما را میزند و زیر آب میبرد و ما هم جلوی او میایستیم. در فیلم دیالوگی داریم که «هر چه شما در برابر یک گرگ عقبنشینی کنید، جلوتر میآید. پس نمیشود به گرگ اعتماد کرد.» این حس در فیلم موج میزند. درست برعکس جو قالب امروز که مایل نیستند در مورد قابل اعتماد نبودن گرگ حرف بزنند. باز هم دم حوزه هنری گرم که آمد و گفت که این فیلم باید پخش شود.
ساختن فیلم روی دریا و هوا خیلی سخت است ولی شما سابقه ساخت سریال «سیمرغ» را هم در کارنامه داشتید. این شجاعت قاسمیجامی از کجا میآید که این بار دل به دریا میزند و از ساخت فیلمهای آپارتمانی و یا فیلمهای دفاع مقدسی که بر روی زمین روایت میشوند، فاصله میگیرد؟
واقعیتش این است که امروز پیشرفت تکنولوژی این امکان را به شما داده که شما در روی دریا و آسمان بهترین و با کیفیتترین تصاویر را ضبط کنید. من وقتی که سریال شهید بابایی را دیدم خیلی دلم سوخت. چون معنی شهید بابایی روی آسمان بود و در این سریال آن چیزی که را شهید بابایی را بابایی کرده بود -چه در زمینه تخصصش و چه در زمینه اعتقاداتش- نمیبینیم. در ابتدا که قصد ساخت این سریال را داشتم به این خیلی فکر میکردم که جنگهای هوایی را باید چطوری بگیریم؟! شما یک فیلمی را در نظر بگیرد که در آن رزمندهها همدیگر را میبینند و مثل یک برادر یکدیگر را بغل میکردند. در اینجا آدم با خودش میگوید این انس و الفت برادانه خیلی خوب است ولی چرا اینها اینجوریند؟! چرا رفتارشان اینقدر شعاری و دخترانه است؟! معنی خوب بودن اصلا اینها نیست و ما با نشان دادن این چهره کاریکاتوری همه چیز را برعکس میکنیم.
اعتقاد داشتم جلوه شهادت شهید بابایی وقتی معنا پیدا میکرد که در جنگندهاش نشسته و میخواهد عملیات کند. به اعتقاد من در آسمان است که رجزخوانی و شجاعت شهید بابایی معنی و مفهوم پیدا میکند ولی ما در این سریال این معنی را ندیدیم. برای همین همیشه بابت این موضوع افسوس میخورم. در دریا هم همین است. در دریا هیچی نیست به غیر از یک تکه آهن و هیچ جایی برای فرار ندارید و فقط داخل یک هدف متحرک قرار گرفتید. وقتی شما با یک ناو وارد برهوت دریا میشوید میگویید من همین هستم. الان همین یک هدف متحرکم؛ خوابم اینجاست، خونم اینجاست، خاکم اینجاست، همه چیزم همین ناو است. اینجاست که دیگر این ناو برای شما فقط یک قطعه آهن نیست، ناو وطن است که با همه اعتقادات شما آمیخته شده است. به خاطر همین است که آدمها با ناوچهشان حرف میزنند و احساس میکنند این یارشان است. درک این موضوع من را ترغیب میکند، انگیزه ایجاد میکند و شجاعت انجام این کار را به من میدهد. البته حس کنجکاوی و ماجراجویی خود من در پرداختن به این موضوعات را هم نباید نادیده گرفت.
چند مدت روی ناو بودید؟
40 روز. در این چهل روز بچهها دریازده میشدند و برخی مواقع حالشان به هم میخورد ولی کارمان را دوست داشتیم.
فیلمبرداری در کجاها اتفاق افتاد؟
قسمتی در بندرانزلی و قسمتی هم در دریای خزر و خلیج فارس. علتش هم این بود که ناوچه جوشنی که ما لازم داشتیم در دریای خزر مشغول فعالیت بود. البته در جنوب هم ناو داشتیم اما چون جنوب منطقه عملیاتی است، نیروها دائم در مأموریت بودند و امکان اینکه یک ناو را به ما بسپارند وجود نداشت. برای همین ناچار شدیم در دریای خزر که مقداری سرشان خلوتتر بود، این کار را انجام دهیم.
علت استفاده از هادی ساعی در این فیلم چه بود؟
ببینید هادی ساعی را ما بر اساس مشورتی که با جمعی از دوستان داشتیم، انتخاب کردیم. چون تکاورها باید یک ویژگیهایی داشته باشند که الان در بین بازیگران ما کسی با این ویژگیها تقریبا وجود ندارد. در حالی که هادی ساعی آمادگی بدنی خوبی داشتند و از محبوبیت اجتماعیای خوبی هم برخوردار بودند. این دو تا فاکتور باعث شد که ما از هادی ساعی برای بازی در فیلم «پی22» دعوت کنیم.
آقای قاسمیجامی فیلمهایی که در این حوزه ساخته میشود بیشتر دچار آفت شعارزدگی میشوند، شما چه ملاحظاتی را در نظر گرفتید تا دچار این آفت نشوید؟
اتفاقا هنگامی که ناو دارد غرق میشود و بچهها پایین گیر کردند و آب در حال بالا آمدن و... است، یکی از بچهها پیشنهاد داد که اینها این حرفها را بزنند که حرفها خیلی شعاری بود. ببیند زمان جنگ هم که من خودم حضور داشتم و از نزدیک میدیدم، واقعا اینگونه نبود که رزمندهها دنبال شهادت بدوند و شهادت فرار کند و بعد بچهها یقه شهادت را بگیرند و چهار تا شعار بدهند و شهید شوند.
واقعیت این است که بچهها وظیفه و کار خودشان را انجام میداند و در هنگام انجام کارشان شهید میشدند. ترس تا حدودی هم بد نیست، اگر ترس نباشد امکان دارد آدمها کارهای احمقانهای انجام دهند. با این دید باید سراغ فیلمسازی برای جنگ و دفاع مقدس رفت. باید این نگاه را در فیلمها به نمایش بگذاریم که رزمنده ما هم از مرگ میترسیده ولی با این وجود تکلیفش را انجام میدهد؛ یعنی آدمی است که در سر یک دوراهی گیر میکند ولی تکلیفش را انجام میدهد و شهادت را انتخاب میکند. اگر فیلساز این گونه به موضوعات نگاه کند، شخصیتهای فیلم به صورت واقعی نشان داده میشوند. مثلا در «پی22» شهید محمدی که در ناوچه جوشن است، یک آدم واقعی است که تمام ویژگیهای یک انسان معمولی دارد.
دست شما درد نکند. در پایان اگر فکر میکنید که صحبتی باید گفته میشده که نشده، بفرمایید؟
نه، صحبت خاصی نیست. فقط میخواهم از تک تک افرادی که کمک کردند تا فیلم «پی22» ساخته شود، تشکر کنم.