به گزارش حلقه وصل، محمد حسین نظری طی یادداشتی نوشت:
مجله اروپایی اکونومیست در شماره این هفته، بخش کوتاهی از گفت و گوی خود با امانوئل مکرون، رییس جمهور فرانسه را منتشر کرده است. مکرون در این گفت و گو با اشاره به پایان پیمان نظامی «ناتو» از آن به مرگ مغزی یاد کرده که مورد توجه رسانه ها قرار گرفت اما به نظر می رسد که برخی اشاره های او به بحران فکری، سیاسی و اقتصادی اروپا مهمترین بخش صحبت های او و بسیار قابل تامل است.
به اعتقاد مکرون، اروپا فراموش کرده که یک «جامعه» است و به صورت فزاینده ای خود را «بازار» میداند و همین موضوع «اروپا را در لبه پرتگاه قرار داده است.»
او بعد از این، تغییر عالم را گوشزد کرده اشاره میکند که وضعیت امروز اروپا نسبت به دهه ۹۰ میلادی متفاوت است، از این جهت که اگر آن روز اروپا بر مبنای ایده «پایان تاریخ» فوکویاما شکل گرفت و لیبرال دموکراسی را صورت غایی نظم جهان می پنداشت، امروز این فکر رو به زوال بوده و کارآمدی خود را از دست داده است. چنانکه مبدع این ایده، فرانسیس فوکویاما نیز به زوال آن معترف است و در آثار متاخر خود به فروپاشی لیبرال دموکراسی اشاره کرده است.
این اظهارات رییس جمهور فرانسه که خود در متن جامعه سرمایه داری تربیت شده و اکنون نیز مرد اول یک کشور توسعه یافته اقتصادی است، تذکری جدی برای برخی روشنفکران ایرانی است که هنوز اقتصاد بازار آزاد را برای جامعه تجویز می کنند و میپندارند که پیمودن راه توسعه امری ضروری است؛ حتی اگر عده ای زیر چرخ های آن له شوند. در حالی که نفس های سرمایه داری در غرب به شماره افتاده به زعم یکی از متفکرین معاصر ذیل تاریخ غرب تبدیل به صدر تاریخ ما شده و برخی جریان های فکری-سیاسی هنوز آینده را در گرو اخذ لیبرال دموکراسی از غرب می دانند.
همانطور که مکرون در این گفت و گو اشاره کرده «بازار انگاری» در غرب جای تلقی درست از انسان و جامعه را گرفته و اساسا در توسعه غربی «اقتصاد» محور همه چیز است و آموزه های لیبرال سرمایه داری مبتنی بر نوعی حیوان انگاری توهین آمیز در باب انسان است.
انسان اقتصادی در نظام کاپیتالیستی غرب در سیطره قوانین بازار قرار دارد، بنابراین در این جامعه نفع شخصی خودبنیاد انسان و کسب سود به هر قیمتی مقدم بر امر مهمی چون عدالت است.
به طور کلی هر نظام سیاسی تابعی از یک مذهب فکری است که حاوی عقایدی درباره جامعه انسانی است، از این جهت اقتضای فکر غربی نظام سیاسی است که هیچ توجهی به ارزش های انسانی ندارد و نتیجه این بی اعتنایی به مقام و شان انسان نیز بحران همه جانبه ای است که امروز گریبان غرب جدید را گرفته است.
در چنین شرایطی توصیه و تاکید بر اجرای آموزه های لیبرالی از طرف مدافعان داخلی فکر غربی هیچ توجیهی ندارد، چه بدیهی است که «آزموده را آزمودن خطاست.» اگر چه باید در نظر داشت که پافشاری برخی از جریان ها بر توسعه غربی یک کنش سیاسی است، چه اساس آنها بر فکر غربی بنیاد نهاده شده و حذف این فکر به معنای نبود آنهاست.
با این حال، بحران فکر و سیاست غربی حاکی از آن است که راه توسعه غربی حتی اگر رفتنی باشد، در بهترین حالت عواقبی دارد نظیر بحران هایی که امروز فرانسه،انگلستان و آلمان در اروپا و ایالات متحده در غرب عالم با آن مواجه است.