به گزارش حلقه وصل، بعد از فتنه ۸۸ همواره این واقعیت در میان تحلیلگران و نخبگان سیاسی مطرح میشود که با انجام اقدامات خلاف امنیت ملی و غیرقانونی جریان اصلاحات عیله جمهوریت و همچنین اسلامیت نظام، این جریان دیگر صلاحیت ورود به مناصب حاکمیتی و دولتی را ندارد، در مقابل اما اصلاحطلبان تا همین امروز، برای سرپوش گذاشتن بر رفتارهای غیرقانونی خود در سال ۸۸ با عبارتهایی همچون «آشتی ملی»، «وحدت ملی»، تلاش میکنند.
این جریان همچنین در آستانه انتخابات در تناقضی آشکار از یک سو با هجمه به شورای نگهبان با شاه بیت نظارت استصوابی، برگزاری آزاد انتخاباتی را فریاد میزنند که خود به وسیله آن در مسند قدرت نشسته اند! و از سوی دیگر اظهاراتی بر زبان جاری میکنند که نشان میدهد اصلاحات همان راه و روش را طی میکند؛ چه در قدرت باشد یا نباشد. به اظهارات و مواضع برخی از چهرههای این جریان توجه کنید:
روزنامه سازندگی در یادداشتی به قلم سعید حجاریان نوشت: «درترکیه، بهرغم اینکه دموکراسی دوام و قوام کافی نیافته است و فرایندهای سیاسی کمابیش ازاشخاص تأثیر میپذیرد، شاهد هستیم بهدلیل توازن قوا «صدا»ی مردم بهوضوح شنیده میشود، انتخابات معنا مییابد و نتیجهای خلاف میل و ابتکارات حزب حاکم پدید میآید. از این منظر، میتوان برگه رای آن کشور را اسکناس عرصه سیاست خواند؛ اسکناسی که به صدای مردم سنجاق شده است و چنانچه فاقد کارکرد شود و یا اساساً بهحساب نیاید، گویی به صدا درمیآید؛ صدایی که نمیتوان آن را خفه کرد.»
وی در این مطلب بعد از اشاره به اعتراضات مردمی علیه نظام حاکم درترکیه نوشته است: «اکنون نمیتوان تغییر کلمه رأی را به انتظار نشست زیرا اساساًً تغییری پدید نمیآورد. از اینرو باید به رأی محتوا بخشید و آن را به صدا تبدیل کرد. رویهای که ذیل آن، نگاه به نظارت تبدیل میشود و سپس سازمان پیدا میکند و این نظارت سازمانیافته، از ابتدا تا انتهای پروسه انتخابات جاری و ساری و با سیستمهای مدرن پشتیبانی میشود.»
دستور «اعتراض» با طعم جنبش اجتماعی!علیرضا علویتبار در همین روزنامه ارگان حزب کارگزاران سازندگی مینویسد: «نظام سیاسی ما هنوز یک اندک سالاری است. تغییرترکیب نهادهای انتخابی و تغییر در میزان کارآمدی نهادهای مردمسالاری در آن هنوز در محدوده مردمسالاری نمایشی و شبهمردمسالاری در حرکت است.»
نویسنده با ادعای اینکه نظام ما، نظام مردم سالار نیست، برای رسیدن به آن دو راهبرد را مطرح کرده و نوشته است: «دو راهبرد کلی برای گذار مسالمتآمیز و متکی بر شهروندان به سوی مردمسالاری باقی میماند: «بهبودخواهی حکومتی و جنبش اجتماعی. تاکتیک اصلی راهبرد بهبودخواهی حکومتی، انتخابات و تاکتیک اصلی جنبش اجتماعی، اعتراض است.»
وی همچنین میافزاید: «به دلیل وجود صافیهای مختلف بر سر راه شرکت در رقابت انتخاباتی و به دلیل محاصرهشدن نهادهای انتخابی یا مجموعهای از نهادهای انتصابی، تقویت بهبودخواهان درون حکومت از طریق صندوق رأی دشوار است، اما تجربه نشان میدهد که ممکن است. آنچه که زمینه را برای ورود بهبودخواهان به درون حکومت میگشاید و به آنها امکان اقدام اصلاحی داده و از فلجشدن آنها جلوگیری میکند، وجود یک جنبش قدرتمند اجتماعی در بیرون از حکومت است. جنبش اجتماعی مستقل از حکومت است، اما لزوماً مخالف و دشمن آن نیست. تاکتیک اصلی جنبشهای اجتماعی، اعتراض است و تنها خط قرمز آنها از نظر روش، خشونت (آسیبزدن به افراد و اموال) است. جمعبندی تجربه مجموعه تلاشهای جمعی در ایران بعد از جنگ، نشان میدهد که تقویت سازوکارهای مردمسالارانه تنها از طریق حضور یک جنبش اجتماعی قدرتمند در کنار بهبودخواهی حکومتی میسر شده است. هر گاه این دو از یکدیگر جدا شدهاند و تنها یکی از آنها در صحنه سیاسی حضور داشته است فرجام کار استمرار و حتی تقویت سازوکارهای اندکسالارانه و آمرانه بوده است.»
علویتبار تصریح میکند: «برخوردار نشدن معترضان مجلس ششم از حمایت جنبش اجتماعی به مجلس هفتم میانجامد. دلسردی و ناامیدی جنبش اجتماعی دوران اصلاحات به سربرآوردن دولت مهرورزی (سال ۸۴) ختم میشود. اینکه گمان کنیم با تکیه بر انتخابات و صندوق رأی به تنهایی میتوانیم تغییری در ساختار اندکسالار قدرت و حل معضلات کشور ایجاد کنیم، با تجربه ۲۵ سال گذشته ناهمخوان است»!
الگوی پیشنهادی فائزه؛ تحول از جنس گورباچف!فائزه هاشمی دختر مرحوم هاشمیرفسنجانی در مصاحبهای در پاسخ به اینکه «شما نه اصلاحطلبان را تایید میکنید و نه اصولگرایان را. پس چه باید کرد؟» میگوید: تحول جدی! خوشبینانهترین وضعیت میتواند تکرار شرایط شوروی باشد که گورباچف بهعنوان رئیسجمهور و رهبر حزب حاکم، همین شرایط در کشورش را تشخیص داد و با شجاعت وارد اجرایی کردن این تحول شد.
او که نماینده مجلس هم بوده است، تصریح میکند: مردم از روشهای مختلف، ناراضی هستند و مشکلات را گفتهاند. شرایط از نظر سیاسی و فشار بر جامعه روزبهروز بیشتر میشود و انتظار من بالاست که واقعبینانهتر و با توجه جدیتر به منافع ملی تصمیم بگیرند.
فائزه هاشمی دقیقاً مدلی از اصلاحات را برای کشور توصیه میکند که یکی از عوامل اصلی فروپاشی و سرنگونی اتحادیه جماهیر شوروی بود. دلبستگی گورباچف به غرب تا حدی بود که به گفته ناظران و پژوهشگران سیاسی وی حرفها و سیاستهای آمریکاییها را به زبان روسی بیان میکرد. گورباچف برای نجات شوروی، به شکل فاجعهبار اتکا به رقیب دیرین آن یعنی آمریکا را مورد توجه قرار داد. در این میان و پس از شعارهای روزافزون گورباچف در زمینه اصلاحات اقتصادی و آزادیهای سیاسی اجتماعی، یک عنصر دیگر به نام «یلتسین» بهعنوان معاون وی بر سر کار آمد. نقش یلتسین، نقش بسیار تعیینکنندهای در فروپاشی هر چه سریعتر شوروی بود. او از جمله کسانی بود که اصلاحات را به تندترین و افراطیترین شکل ممکن پیگیری میکرد.
یلتسین در نزدیکی روزافزون خود به آمریکا و با کمک مشاوران آمریکایی خود، شوروی را به سوی تجزیه پیش برد و پروژه نابودی اتحاد شوروی را تکمیل کرد.
اصلاح سیستمی ممکن نیست، مردم و حاکمیت مقابل هماند!همچنین هاشم آغاجری از فعالین اصلاحطلب که از توهین به مقدسات تا تمسخر و هتاکی به ساحت مراجع عظام تقلید، علما و فقها را در سابقه خود دارد، در یادداشتی برای یکی از سایتهای ضدانقلاب مینویسد: به میزانی که رابطه سیستم و زیست جهان پارادوکسیکال میشود کار اصلاحطلبان حکومتی هم دشوارتر میشود. به میزانی که به سیستم نزدیک میشوند از مردم دور میشوند و به میزانی که به مردم نزدیک میشوند از سیستم دور میشوند. من هم بنا به دلایل تاریخی یعنی تاریخ اصلاحات در دو دهه اخیر و هم بنا به دلایل منطقی فکر میکنم که اصلاح در سیستم ایران کنونی ناممکن است.
این فعال اصلاحطلب در ادامه خلأ رهبری برای هدایت آشوبها و اعتراضات در ایران را مورد نقد قرار داده و مینویسد: همانند سیستم، دو نیروی سیاسی اصولگرایی به معنای مرسوم جاری و اصلاحطلبی از جامعه عقب و هیچکدام جامعه ایران را نمایندگی نمیکنند و جامعه امروز در یک خلأ فقدان نمایندگی به سر میبرد. تا زمانی که خلأ رهبری برای هدایت اعتراضات و جنبش گسترده اجتماعی پر نشود جنبشهای اجتماعی تنها میتوانند بهاصطلاح در مرحله نفی مؤثر واقع شوند اما گذر از نفی به اثبات و جایگزین کردن یک نظم نوین بهجای نظم قدیم ناممکن است. نمونه شورشهای دی ۹۶ یک نمونه خیلی مهم است. جنبش ۹۶ هیچ رهبری معینی نداشت هیچ کانون نمایندگی مشخصی نداشت یک جنبش خود به خودی پراکنده در حدود ۱۰۰ شهر ایران بود.
وی اصلاحاتی را اصیل میداند که پروژه آشوب را رهبری کرده و در ادامه مینویسد: «اصلاحطلبان دیگر توان و امکان چنین نمایندگی را ندارند و گفتمان آنها هم آنچنان سیر تنازلی پیداکرده است که حتی مترقیترینشان یعنی به اصطلاح رادیکالترینشان خواستهاش نبود نظارت استصوابی در انتخابات است به عبارتی این خواسته اوج رادیکالیزم اصلاحطلبی است. مردم نیز در تجربه زیستی و زندگی روزمره خود گامهایی را در این مسیر برداشتهاند. مقاومت مردم در مقابل پدیدههای مختلف مثل ماجرای ورود خانمها به استادیومها، اعتراض و تحصن کارگران و مالباختگان همه نمونههای مقاومت مردم است. درهرصورت ما نیازمند یک نیروی آلترناتیو در داخل ایران هستیم.»
راهبرد انتخاباتی مدعیان اصلاحات، اعلام جنگ علیه نظاماین اظهارات که به زعم محافل تحلیلی «تئوریزاسیون اغتشاش» یا نسخه «اوکراینیزه کردن ایران» است اما در حالی صورت میگیرد که اصلاحطلبان در یک عملیات فریب آشکار! ابراز میکنند که ما با براندازان مخالفیم و اصلاحطلبان هم قصد ایجاد فتنه ندارند. این کلاف در هم پیچیده جالبتر نیز میشود وقتی که بدانیم یکی دیگر از مدعیان اصلاحات نیز چندی قبل گفته بود خیلی از حرفهای ما و براندازان یکی است.
همچنین اظهارات فوق به روشنی نشان میدهد که در نگاه اصلاحات، هدف وسیله را به راحتی توجیه میکند و در این قرائت، رسیدن به قدرت از طُرُق دموکراتیک دیگر این جریان را ارضا نمیکند و باید از دوزهای بالاتری آرامش کردن روح سرکش اصلاحات و همچنین ماندن در عرصه قدرت استفاده کرد. مدعیان اصلاحات با این اظهارات آخرین میخ را بر تابوت اعتماد حداقلی کوبیدند و دیگر نباید انتظار داشته باشند که مردم آنها را جدی بگیرند.