«تومباد»، یکی از آثار ترسناک دوره نوین سینمای هند است که توسط «رهی آنیل بریو» فیلمساز تازهکار در ساخت فیلمهای بلند اما با تجربهای کم و «ادش پراساد»یی که سالهای به عنوان دستیار دوم و فعالیت میکرد، ساخته شده است.
«تومباد» نخستین فیلم این دو، در مقام کارگردانی به صورت مشترک است. این فیلم توسط بارو، پراساد، موکش شاه و آناند گاندی بازنویسی و توسط سحوم شاه، عنداله رای، موکش شاه و آمیتا شاه تهیه شد. «بارو» نخستین بار در سال 1993 شروع به نوشتن فیلمنامهای به همین نام، با اقتباس از قصه «نارایان دراپ» کرد.
«نارایان دراپ» از نویسندگان سرشناس ژانر وحشت در ادبیات هند است که به «استیفنکینگ» هندوستان شهرت دارد و البته سابقه او از کینگ در نگارش رمانهای ترسناک بیشتر است و کتاب معروف «آن» (IT) که نسخه سینمایی و سریالی در آمریکا ساخته شده، از کتاب «شاپات» این نویسنده اقتباس شده است.
با این حال این مجال فرصت خوبی است که نویسندهای هندی را کشف کنیم که در ادبیات وحشت خالق داستانهای بینظیری است اما آنچنان شناخته شده نیست.
«بارو» یکی از کارگردانان این فیلم، نخستین فیلمنامه یا پیشنویس را در سال 1997، هنگامی 18 ساله بود، نوشت. از سال 2009 تا 2010، او دوباره از منبع اقتباس فیلمنامهای را در حدود 700 به نگارش درآورد که این مقدارفیلمنامه، نمیتوانست یک فیلم سینمایی باشد. اما بالاخره رویای ساختن تومباد سالها زمان برد و پس از مدتی فعالیت در سینما توانست این فیلمنامه را به سرانجام برساند.
تومباد در بخش منتقدان هفتادو پنجمین جشنواره بین المللی فیلم ونیز، به نمایش درآمد. همچنین در جشنواره سیتزز فیلم، جشنواره فیلم ترسناک Screamfest، جشنواره فیلم الغونا، بیست و سومین جشنواره بین المللی فیلم کرالا، جشنواره فیلم موربیدو، جشنواره فیلم ترسناک بروکلین مورد توجه قرار گرفت.
اما فیلم تومباد با همه توجهات بینالمللی از حیث محتوا اثر قابل بحثی است. فرهنگ عام هند، فرهنگی هزاران خدایی است و تکثر ایدئولوژی در این سرزمین معنی پیدا میکند. هندیها غیر از وجه غالب بودیسمی و کنفسیوسی، از خرده فرهنگ چندین خدایی در متنون نمایشی خودبه کرات استفاده میکنند.
«فیلم تومباد» از اساطیر هندی برای پرورش و خلق داستانش استفاده میکند. شروع فیلم و توضیح پدر درباره هستار، به مخاطب پیشفرضهایی را ارائه میدهد که مخاطب با فیلمی ایدئولوژیک مواجه است و از ایدئولوژی بهره میبرد که مخلوق خرده فرهنگ چندین خدایی در کشور هند است.
استفاده از این کشوری که ایدئولوژی چندین خدایی بر آن حاکم است مقدمه فیلم زندگی پای را دربرمیگرفت. «تومباد» در مقدمه روایت الهه پورتی (شکوفایی) نماد گنجینه و غذای بیپایان در فرهنگ هندی است که زمین رحم اوست.
طبق استنادات روایت فیلم، با آفرینش زمین، الهه شکوفایی به 16 میلیون خدا جان بخشید. این الهه عاشق اولین فرزند خویش بود، هستار نامی که از او در میان اسطورههای هندی و متنون باستانی به صورت رسمی نیست. هستار تمامی غذاها و طلاهای الهه را میخواست. تمام طلاها را تصاحب کرد، اما وقتی سراغ غذا رفت خدایان دیگر به او حمله کردند و با هر ضربه از هم دریده شد و اله نجاتش داد با این شرط که هرگز پرستیده نشود و نامش از یادها فراموش شود.
تا سالهای متمادی هستار در شکم مادرش خوابید، روزی اجدادش به نام او دعا خواندند و برایش معبد ساختند. ازآن روز به بعد خشم خدایان تومباد مورد خشم خدایان است. چون نفرین هاستار برای زمینیان نعمت بود. شکم الهه جایی در میان تومباد است و به هستار غذا میدهند و طلاهایی که از بدنش خارج را در ازای غذا میگیرند.
فیلمی با دو کارگردان، از یک منبع اقتباسی نشات میگیرد، اما محتوای بیشتر از آن در ساختار و نوع قصهگویی به منبع و ماخذ روایت وفادار نیست و با ساختار فیلمهای قصهگو فاصله دارد.
همان ابتدای فیلم وقتی موسیقی کلیسایی را میشنویم درخواهیم یافت با فیلمی که متولد مشرق زمین باشد مواجه نیستم و خرافه با ضرباهنگ کلیسایی تبدیل به چه ملغمهای خواهد خواهد شد. همین موسیقی،تم سازی میکند و در کنار اساطیری هندی ما با نوعی عرفان کلیسایی در زیرساخت روایت و حتی سبک بسیار اروپایی فیلم مواجه هستیم . اگر فیلم به سبک فیلمهای استودیویی هالیوودی ساخته میشود، به اثر پرطرفدار تبدیل میشود.
مادر وینایاک در عمارت خود به لرد محلی، خدمت می کند و در ازای این خدمات امیدوار است که یک سکه طلای از او بگیرد. در شیوه ارائه قصه در همان ابتدا متوجه میشویم، فیلم به مرجع اقتباسی خود به هیچ وجه وفادار نیست. فیلم به مثابه این است که یک کالت ترسناکرا به پیرپائولوپازولینی برای ساخت بدهید. فیلم سرگشته است، نمیداند که روی فقر متمرکز باشد یا روی مولفه نمایشی ترس.
وینایاک کاراکتر محوری و برادرش ساداشیو، نگرانی در مورد مادربزرگشان دارند که تبدیل به یک هیولا شده و در یک اتاق جداگانه زنجیر شده است و مرگ ناگهانی برادر که در مرجع اقتباس به نفرین هاستار نسبت داده شده، با بلاهت و عقبافتادگی در متن فیلم کمرنگ است. پس از مرگ ساداشیو، مادر وینایاک پیشنهاد میکند «تومباد» را ترک کنند. وینایاک اصرار دارد که گنج را پیدا کنند که در خانهاشان (همان معبد تومباد) پنهان شده است.
مادر و وینایاک از تومباد میروند اما وینایاک چندین سال بازمیگردد تا از رحم هاستار طلا استخراج کند، با اینکه مادرش به او هشدار داده بود که ممکن است به نفرین تومباد گرفتار شود.
مادر بزرگ هشدار می دهد او نیز تبدیل به یک هیولا میشود اگر هاستار را لمس کند. هاستار میل به آرد دارد و عاشق عروسک خمیری است و وینایاک با طناب به درون رحم هاستار میرود و با دادن یک عروسک خمیری به او، سکهها و طلاهای داخل بدن او را میرباید.
وینایاک به طور منظم این روش را تکرار می کند تا سکه های کاهش یافته را سرقت کند. او اولین سکه طلا را به بازرگان تریاک «راگاو» برای پرداخت بدهی ارائه می دهد. هر بار که او پول بیشتری به دست می آورد، وینایاک به تومباد می رود تا از هاستار طلا استخراج کند.
«راگو» آشکارا در مورد گنجینههای شایعه شده در وجود عمارت تومباد پرس و جو میکند و در عین حال در مورد اینکه چرا ویناک تنها میتواند چندین سکه را در یک زمان بازیابی کند، متعجب است. گروهبان کاپر انگلیسی در مورد پول برای به دست آوردن مجوز فروش تریاک راگو را تحت فشار قرار میدهد. راگو دخترش را به نام ویاناک میسپارد تا به راز او پی ببرد. اما پس از یافتن راز، در رحم هستار، قربانی میشود.
چند سالی از این ماجرا میگذرد تا اینکه پسرش پاندورانگ بزرگ میشود. او پسرش برای رفتن به رحم و مواجه با هاستار آموزش میدهد.
پاندورنگ هنگامی که در رحم قرار می گیرد، نشان می دهد که یک عروسک خمیر را با او به ارمغان آورده است. هستار به طور غیر منتظرهای حمله می کند در حالی که پدرش فقط برای فرار او نگران است، پاندورنگ موفق به سرقت چندین سکه میشود. ویاناک نمیتواند ایمنی پاندورانگ را تامین کند، اما این دو از رحم هاستار طلا برمیدارند و میگریزند.
مولفان در این فیلم با خلق یک هیولای اسطورهای پس از گذشت نیمی از روایت، روی موضوع و مولفه طمع تاکید اخلاقی و نمایشی دارند. بدین ترتیب از جزئیات قصه نارایان دراپ، مرجع اقتباس، دور میشوند و به پیامهای اخلاقی گل درشت نزدیک میشوند. در واقع در DNA اغلب فیلمسازان هندی، به دلیل ساختار سینماییاشان، گل درشتی به صورت نسلی و تباری نهادینه شده است.
در نیمه پایانی صندوق پنهانی ویاناک را میبینیم که طلای بسیاری را در آن پنهان کرده است اما با این حال باز به حفره خطرناک معبد میروند تا به هاستار نزدیک شوند، به او یک عروسک خمیری بدهند و در این فاصله به طلاها در رحم او چنگ بزنند.
ویاناک هر بار برای به تور انداختن هاستار یک عروسک را میبرد و پسر طمعکارش که از پدرش پیشی گرفته دهها عروسک را با خودش میبرد تا طلای بیشتری از رحم هاستار بدست آورد اما با افزایش تعداد عروسکها تعداد هاستارها افزایش پیدا میکند و ویاناک را میبلعند و پاندورانگ نجات پیدا میکند. هاستار انسانها را به نیمی انسان و نیم دیگر هیولا تبدیل میکند و ویاناک به هیولایی تبدیل میشود که پیش آن مادربزرگش را گرفتار کرده بود و پاندورانگ چارهای برایش نمیماند تا پدر هیولایش را بسوزاند.
متاسفانه فیلم آنقدر روی پیام اخلاقی پرهیز از طمع سوار شده، که عاقبت فیلم در نیمه آن روشن است و جذابیتهای محتوایی برای تماشاگر ندارد.