حلقه وصل: «احمد بابایی» شاعر آیینی و منتقد فرهنگی، در نقدی که بر کتاب «نخل و نارنج» اثر وحید یامینپور نوشته، آورده است: «عظمت شیخ انصاری، در تجمیع همه اندیشههای پراکنده و پریشان فقهی و استخدام آنها در خدمت خدا و عیالالله (مردم) بوده است. «یامینپور» رمان تاریخ تئوری «ولایت فقیه» را نوشته است نه زندگینامه شیخ انصاری.»
متن کامل یادداشت بابایی که در اختیار خبرنگار فارس قرار گرفته است بدین شرح است:
در مرور تاریخ زندگانی «انقلابیهای رنجکشیده» و در مطالعه سالهای پر شور پیروزی انقلاب، نکتهای شیرین وجود دارد: معرکههای آن روزگار، چندلایهاند؛ انواع نحلهها مشغول اثبات «حقانیت» یا «افضلیت» خویش یا باز کردن جای پایی در «نظام آینده» و «آینده نظام» بودند.
این مجادلات داغ از سطح چهارراهها تا عمق دانشگاهها را درمینوردید؛ از «مباحثات کلامی و مناظرات دیالکتیک» تا «قمه و قدّاره و پنجه بوکس و تیغ موکتبُری و...»
آنچه در مطالعه تاریخ شفاهی رنجکشیدههای انقلاب برای ما «دیرآمدگان» جذاب است حضور بیواهمه و جانانه جوانان حزباللهی از سطح «مباحثه کلامی» تا «جنگ خیابانی» است؛ آن نسل خسته از طاغوت، قدرشناسی از «ولیّ خدا» را در این میدید که باید برای تثبیت انقلاب و برای پیشرفت آن «بجنگد»! از «سرِ چهارراهها و دانشگاهها مباحثهکردن» بگیر تا «در همان چهارراهها و دانشگاهها کتکخوردن!»
عصر، عصر هولناک «استیلای تفکرگریزی و تفکرستیزی» است. چیرگی باطنِ مدرنیته (لغوپرستی) در سبک زندگی، «فرصت اندیشیدن» را به نسل عصر اختناق اطلاعات (عصر ربوبیت گوگل علیه ما علیه!) نمیدهد.
هولناک است اگر انقلابیِ نسل چهارم با تکیه بر هیچهای عوامفریب و با اعتماد به طغیان بیگدِیتاها به انقلابیِ «سطحی، گلخانهای، قلابی و مَجازی» بدل شود. در روزگاری به سر میبریم که ایجاد «فرصت تفکر»، جهاد محسوب میشود و فَضَّلَ اللهُ المُجاهِدینَ عَلَی القاعِدین...!
مدافعین انقلاب، نمیتوانند و نباید که کپیکارهای لوس و نُنر محیطهای مجازی باشند! اما چه کنیم که عصر، عصر «اکنونزدگی» و مبارزه «باطن و حقیقت انقلاب اسلامی» (عدالتطلبی) با شرکهای آشکار و پنهان آغاز شده است و این، یعنی داستان انقلاب به گرههای اصلی دراماتیک خود رسیده است! انگار نویسنده رمان نهضت خمینی، مقدمات اولیه و لازم کارش (یعنی معرفی تیپها و شخصیتها) را انجام داده و اکنون وارد اصل داستان شدهایم. بایستی باور کنیم که «تازه» وارد «عصر انقلاب» شدهایم.
***
شبهای پایانی ماه مبارک، مهمان چاپ بیست و پنجم کتاب «نخل و نارنج» شدم. بله، چاپ بیست و پنجم! آن هم در کمتر از نیمسال! امروز که این کاغذ را سیاه میکنم نمیدانم این کتاب به چندمین چاپ خود رسیده است. آیا تعداد چاپها و شمارگان یک کتاب با این موضوع خاص و با این موضع ویژه، آن هم در این عصر تعقیدهای بیپایان ظلم و جهل، آن هم در دوران بحرانِ «بازار کتاب و این حرفها» سؤالبرانگیز نیست!؟
کاری به لجنسرایی حسودها و ژاژخایی متکبران ندارم که گندهلاتهای گذر علافیاند! کاری به هپروت و سوزش فوقانی و تحتانی سالوسهای مغرور ندارم که بزرگانشان نان از قِبل فرهنگ «کوچه» میخوردند و آب به آسیاب بلاتکلیفی و ارتداد میریختند و امروز کوچکهاشان «آروغ نیستانگارانه» میزنند و «ماغ روشنفکرانه» میکشند! این بوفهای کور و کر، اصولاً قابل اعتنا نیستند و وقت و عمرمان را هدرشان نمیکنیم...
«نخل و نارنج» یک اتفاق خوب است. تمام حرفهایم در این نوشته، حول همین دو سؤال است: «چرا اتفاق؟» و «چرا خوب؟»
«نخل و نارنج» صادق و صمیمی است. این صداقت و صمیمیت، از جنس «مکر خدا»ست! خدای فتّان عزّ و جلّ در مقابل مکر جبهه باطل مکر میکند؛ خودش (قربانش بروم) اینطور فرموده! بهترین مکرکننده، خود اوست... خودش میفرماید (و صادقانه و صمیمی میفرماید) : «وَاللهُ خَیرُ المَاکِرینَ» حتی مکر او «خیر» است و هر چه هست در همین «خیر»بودن مکر اوست! مکر خدا و ولیّ خدا و اهالی جبهه خدا، شاید شدید و عظیم و پیچیده و مُهَیمن و هر صفت دیگر، باشد؛ اما هیچکدام به این اندازه اهمیت ندارد: مکر او از جنس «خیر» است... یعنی صادقانه و صمیمی. نخل و نارنج، دروغ نمیگوید. متواضع است و دلسوز...
«نخل و نارنج» شرح مزجیِ «غربتِ» خدا و ولیّ خدا و اهالی جبهه خداست! غربتی عظیم، در وسط هیاهوی «عالمان متهتک و جاهلان متنسک»!
«نخل و نارنج»، بروزرسانیِ «منشور روحانیت» است در لباس قصهای صمیمی؛ میگویم «منشور روحانیت» و یاد غربت «روح خدا» نمیگذارد از این «روضه فاش» بگذرم... «خمینی»، غریب بود و اصحاب آخرالزمانی او نیز... دلهرهها و دلشورههای «امام»، بیدلیل نبود. «نخل و نارنج» مقدمههای روضه جانسوزی است که «حضرت روحالله» سی و یک سال پیش خوانده و ما هم دلمان آتش گرفته است. چشم نویسنده نخل و نارنج، به مغز استخوانِ «غربت» افتاده انگار! آنجا که از ششجهت صدا بلند میشود: «طوبی للغُرباء... طوبی للغُرباء!»
غربت یعنی همین! بعد از چهل سال، چند سریال، چند فیلم سینمایی برای تبیین و تحلیل و ترویج «ولایت فقیه» دیدهایم!؟ چند رمان و داستان داریم که درباره «ولایت فقیه» و «ولی فقیه» حرف بزند!؟ میگویم «ولایت فقیه» و «ولی فقیه»، نه شخص «سید روح الله خمینی» و «سید علی خامنهای» و نه حتی مفهوم «رهبری» آن هم با تعریف قانون اساسی! غربت یعنی همین!
چقدر در ذهنم بگردیم که صحنهای در پرده نقرهای یادمان بیاید که «ولایت فقیه» و «ولی فقیه» را معرفی کرده باشد و با خیال راحت برایتان مثال بزنیم... فیلم «چ» چطور است!؟ مثلاً آن صحنهای که وسط محاصره و نزدیکشدن فاجعه سقوط پاوه، شهید وصالی رادیو به دست گرفته و فریاد میزند: «هااان! ببینید! این خمینی است... خمینی عصایش را به خاک انداخت...» و به همین راحتی حصر پاوه شکست!
چقدر صحنههای حماسی و شکوهمند در این چند دهه از مقابل چشمان ما گذشتهاند و حرف نزدهایم. چند بار عصای ولی خدا، نیلشکافی کرده و اصحاب هنر و ادبیات و فرهنگ و رسانه، مثل دیگران شاهد معجزههای انقلاب و غرقشدن فراعنه عصر مدرنیته بودهاند و به غفلت و تغافل، ذکر «یا عدس» و «یا پیاز» گرفتهاند!
من به جِدّ معتقدم موضوع «رسانه»، چشم اسفندیار ماست. با همه این گلههای دائمی، جدّیتر از اعتقادی که عرض کردم این است که انقلاب ما چون به «باطن عالم» و «عالم باطن» اتصال مستقیم دارد اگر «مسئولینِ عافیتطلب و مدیران بلاتکلیف» بگذارند و آبروی نظام را به باد فنا ندهند در «جنگ جهانی فرهنگ و هنر و رسانه»، حرف آخر با تفکر مترقی «ولایت فقیه» است؛ تفکری که مستقیماً از فطرت پاک، نازل میگردد و با انسانها «علی قدر عقولهم» به همان زبان فطرت حرف میزند. «نخل و نارنج» اولین رمان است که بدون شعار و «گلدرشتبازیهای بیهنران» به رگ و ریشه موضوع «ولایت فقیه» میپردازد.
«مکر خدا» یعنی همین که نویسنده، مؤدب و رندانه و بدون فحاشی و برخورد متعصبانه، در دلِ قصهگویی خود به «غفلتزدگان علمفروش» و «خفتگان توسریخور و واپسگرا» و «معارضین حرفهایِ(!)» این مفهوم متعالی (ولایت فقیه) آن هم در سطح بیوت بزرگان و حوزهها میپردازد.
«نخل و نارنج» برای من (که از دیررسیدههای این نهضتم) ترجمه دراماتیک روضههای امام راحل بود: «راستی اگر کسی فکر کند که استعمار، روحانیت را با این همه مجد و عظمت و نفوذ، تعقیب نکرده و نمیکند سادهاندیشی نیست!؟ البته که روحانیون وابسته و مقدسنما و تحجرگرا هم کم نبوده و نیستند در حوزه...» و «امروز عدهای با ژست تقدسمابی چنان تیشه به ریشه دین و انقلاب و نظام میزنند که گویی وظیفهای جز این ندارند! خطر تحجرگرایان و مقدسنمایان احمق و حوزههای علمیه کم نیست؛ طلاب عزیز، لحظهای از فکر این مارهای خوش خط و خال کوتاهی نکنند! اینها مروج اسلام آمریکاییاند و دشمن رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم...»
و اوج روضههای امام راحل (که صدای شکستن بغض ولیّ خدا و دل شهدا را میتوان در این فقره شنید) : «خونِ دلی که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختیهای دیگران نخورده!» ... و «ما» که یا بغض یا داد یا بیداد یا شعار یا اشک یا هیچ یا نگاه یا نیشخند یا تغافل یا غفلت!!
«نخل و نارنج» چلچراغی روشن در فضای تاریک عادتزدگیهاست. برادرم «وحید یامینپورِ» عزیز، به جای نفرین به تاریکی، دست به تنورِ طوفانخیزِ هنر برده است و چه کار مبارکی! فرق یک جوان مؤمن انقلابی با دیگران در همین است که میبینیم. بگذار انحصارطلبان و اشراف آفاق مردابیِ هنرفروشی به خود بپیچند! مگر شهیدان «عبدالحمید دیالمه» و «حسن باقری» و «سید مرتضی آوینی» و زنده یاد «سید حسن حسینی» و دیگر پیشروان آفاقِ «ولایتپذیری و ولایتمداری و ولیشناسی»، کم طعنه شنیدهاند و کم لطمه خوردهاند!؟ آنها هم مانند دیگر اهالی ولایتالله، به «غربت» خو کردند و یک تحسین «ولیالله» را با دنیا عوض نکردند. این خاصیت «جوان مؤمن انقلابی» است! بگذریم!
در نخل و نارنج، «یامینپور» پا در جاده پرمخاطرهای گذاشته است. میدانیم که سیر تطوّری ظهورات «تئوری ولایت فقیه» از نواب اربعه تا شیخ انصاری رحمتالله علیه ادامه داشته و این سلوک تئوریک، بعد از خاتمالفقهاء، عملیاتیتر و تپندهتر تا روزهای انقلاب اسلامی و زعامت «سیدنا القائد» روحی فداه ادامه داشته و دارد.
و اما مسئلهٌ:
آیا این سیر تطوّری تمام شده یا نه؛ این تکامل تدریجی مکتب سیاسی شیعه تا آغاز ظهور ادامه خواهد داشت!؟
این سه دلیل مرا مجاب میکند که راه، ادامه دارد:
اولاً- نحوه سیاستورزی و رعایت تناسبات دیپلماتیک و نوع سلوک سیاسی و اجتماعی امامَین انقلاب، حاکی از آن است که اینان با اتصال قلبی به قلب عالم میدانند که در مسیر انقلابسازی تا نظامسازی، و از نظامسازی تا دولتسازی (و در ادامه این مسیر تا تمدنسازی) گریزی از رعایت تعاملات اجباری و گزیری از زمانشناسی نیست.
ثانیاً- بیتوضیح، از من بپذیرید که آشکار است که ظرفیتهای پنهان و مستور «ولایت فقیه» بسیار بیشتر از ظرفیتهای معینشده در قانون اساسی ماست!
ثالثاً- «ولایت فقیه» ، مفهومی وسیع، عمیق و پیچیده است که بهشدّت بنیادگرا و انقلابی، عدالتطلب و خستگیناپذیر و در یک کلمه «مجاهد» است. یعنی این مفهوم هرگز «راضی به وضع موجود» و «حافظ وضع موجود» و «محافظهکار» نمیشود. افق «ولایت فقیه»، ذاتاً معطوف به «ظهور» است (که اگر اینگونه نبود، طاغوت بود و استبداد شبهدینی و دیکتاتوری دینفروشان و ...) مفهوم ولایت فقیه، به صورت ساختاری، نرمافزارِ «بروزرسانیِ خود» را در ظاهر و باطن خود تعبیه کرده است.
شیخ انصاری رحمتالله علیه، شخصیتی است که لزوم معرفیشدن او به جامعه، پیش از این، از زبان حضرت آقا بیان شده بود. برای بسیاری، وجوه سیاسی و اجتماعی شیخ انصاری ناگفته و ناشنیده مانده بود. نویسنده نخل و نارنج که از قضا، همشهری شیخ نیز هست، در پی این نبوده که به سنت سِریدوزهای بیذوق، سرِ نخِ زندگینامه یک مرجع و مجتهدی را بگیرد و برود و برود تا ته این سرنخها که معمولاً به ردیف بودجههای کلانِ مثلا فرهنگی میرسد. (بگذارید نگویم که این بودجهها و این بودجهخوارها چه بر سر انقلاب و نظام آوردهاند.)
«یامینپور» حتی در پی معرفی یک عالم یا مجتهد یا مرجع معمولی نبوده است، او سراغ «خاتم الفقهاء» رفته است؛ یعنی یک «مرجعِ تراز زمانشناس». عظمت شیخ انصاری، در تجمیع همه اندیشههای پراکنده و پریشان فقهی و استخدام آنها در خدمت خدا و عیالالله (مردم) بوده است. «یامینپور» رمان تاریخ تئوری «ولایت فقیه» را نوشته است نه زندگینامه شیخ انصاری.
اسلاف سابقهدار و برادران بزرگترِ «نخل و نارنج» را خواندهایم و از سختیها و شیرینیهای کار کردن در این فضاها بیخبر نیستیم و لزوم آن را هم خوب میدانیم و میدانید. معرفیکردن مشایخ و سلاطین علمی حوزه و دانشگاه، اگر موقوف به دراماتیزهکردن زندگی و مخاطبگرایی نباشد، بسیار کار ساده و دم دستی و (جسارتاً) مبتذلی از آب درمیآید! تفاوت «زندگینامهنویسیهای مبتذل سریدوزیشده» با «رمانهای موفق» به دغدغهمندی و دلسوزی و سواد و صفای مؤلف و قدرت هنرمندی و خلاقیت و لطافت طبع نویسنده برمیگردد.
«سه دیدار» و «مردی در تبعید ابدی» زندهیاد نادر ابراهیمی و «قلندر و قلعه» دکتر یثربی را ببینید. حتی «مهر تابان» و «روح مجرد» مرحوم علامه تهرانی را ببینید که اساساً نه قصه است و نه در پی قصهگویی و نه دنبال مخاطب عام! (میدانم که طلب انصاف، از اشراف مدیریت فشل فرهنگی، کاری عبث است اما) مسئولین محترم! انصاف بدهید که برای شناخت «حضرت امام» و «ملا صدرا» و «شیخ اشراق» و «علامه طباطبایی» و «سید هاشم حداد» این کتاب ها از همه دستگاه های عریض و طویل شما (که خداوندگار ادعا و افتضاحید!) جذابتر و بیشفعالترند!
«نخل و نارنج» در افق پسند مدیریتِ فَشل نیفتاده و برکشیده و در جایگاهی ایستاده که میتوان به نسل تشنه معارف، به جوان امروزی و دانشجوی پر شبهه، در اوج، نشانش داد و معرفیاش کرد. روحش شاد پیرمردی که سال هزار و سیصد و شصت و شش هجری شمسی در «پیام استقامت» به ما تلنگر زده است: «امروز، جهان تشنه فرهنگ اسلام ناب محمدی است.» و «ما» که یا بغض یا داد یا بیداد یا شعار یا اشک یا هیچ یا نگاه یا نیشخند یا تغافل یا غفلت!!
از لطایف روزگار این است که نویسنده بافضیلت و اندیشمند «نخل و نارنج»، پیش و بیش از آنکه به «ادبیات» معرفی گردد به زبان برنده و غیور و بیان رازهای فتنهگران مشهور شده. او نمکپرورده مکتب خمینی و کتکخورده غربت خامنهای است. او با این راز آشناست که خداوند در غربت ولیّ خود، عزتی بینهایت پنهان کرده است.
برادرم «وحید یامینپور» دست به کار دشواری زده است. اصولاً پرداختن به زندگی آدمهای خوب، جذابیت بیرونی و عریان ندارد! ابوالفضل زرویی نصرآباد (که خاک بر او خوش باد) در «اصل ماجرا» طنازانه کار ما را راحت کرده است: «گرچه محبوب و نازنین و تک است / بچه با ادب چه بینمک است!»
اصولاً عالمان و اندیشمندان (به هردلیل!) زندگی پر اتفاق و پر حادثه و دراماتیک ندارند (یا آنقدرها نیست که مخاطب معاصر، وسط این همه قصه جذاب و نیرنگها و فریبکاری رسانهها و ازدحام مکرها و آلودگیهای شدید صوتی و تصویری(!)، درگیرش بشود و به دنبالش راه بیفتد). میبینیم که سریالها و فیلمها و رمانهایی که با متد جاهلیِ «سریدوزی»(!) و با بودجههای هنگفت نفتی ساخته میشوند غالباً دچار همین گرفتاریاند و بالتبع یا خیلی نَشُسته پاکند و به جای سریال و فیلم و رمان، بیانیه سیاسی-مذهبی از آب درمیآورند یا شارلاتان و گربهصفت هستند و سریال و فیلم و رمان خود را با اضافه کردنِ چند شخصیتِ «منفی» و «لوس» و «چندشآور» و «شخمی-تخیلی» و چند اتفاق «شهوانی» و «اکشن» جلو میبرند! بعد هم یقه جمهوری اسلامی را میگیرند که «چهل سال است که روز خوش ندیدهایم!»
کار دشوار یامین پور، این است که به داستان یک «آدم خوب» وارد شده است و از عهده پرداخت و فضاسازی و تناسب تصویر و تاریخ و تخیل برآمده و ...
شیخ انصاری، یک نخبه علمی است. یک مجتهد عمیق، یک ولیشناس سیاستمدار، یک مرجع سنتی رسمی در دل حوزه نجف. شیخ انصاری، «هیچگاه چشمپرکن نشد!» او هیچگاه جوری راه نرفت و جوری لباس نپوشید و جوری حرف نزد که دیگران به طمع و یا ترس، به او احترام کنند. اصلاً او از هیچ کس توقع و انتظار احترام نداشت! یک فرد کاملاً ساده و عادی... در تعریف سناریونویسهایِ سریدوزِ مدیرپسندِ روزگار ما، این شخص با این خصوصیات که «نخل و نارنج» تعریف میکند جزء همان «آدمخوبهای بینمک» است که جذابیت «شخصیتشدن» و «نفر اول بودن» را ندارد! آدمهای بیحاشیه و بیداستانی که مرور زندگیشان خستهکننده و بیلذت است! (یعنی اینقدر که فهم ابتر این «شبه هنرمندان» و «شبه روشنفکران» و «شبه دینداران»، آدمهای خوب را در سریالها و فیلمها و رمانها بیحیثیت کردهاند شیطان، موفق نبوده!) اما همانطور که مکر خدا به این جور آدمها بیشتر جلوه میدهد، باید به نویسنده نخل و نارنج آفرین گفت که «حماسه درونی» و «جذابیت پنهان» زندگی شیخ انصاری را درک کرده و شناسانده و مخاطبِ اکنونزده را با یک «آدم خوب» درگیر کرده ...
«حماسه درونی» و «جذابیت پنهان» شیخ انصاری چیست؟
دقت کنیم! یکی از خصوصیتهای اصلی شیخ انصاری، استقرار او در مقام «تعادل محض» است: تعادل در مردمداری و رعایت سنن و علمگرایی و سیاستورزی و اخلاقمداری و تفکر و عرفان و ... (آنقدر این تعادل، حیرتانگیز است که از لحاظ روانی، ناخودآگاه ذهن اهالی هر نحله فکری، با او همذاتپنداری میکند.) این تعادل، حماسه است. بر روی طنابهایی اینقدر متشتت و ناامن، به «تعادل» راهرفتن و نیفتادن و با «تعادل» امتی را نجاتدادن و در اوج ذلت(!) دستبهدامن ولیاللهالاعظم بودن، «حماسه» است. نویسنده کتاب در جامعه و روزگاری «نخل و نارنج» را نوشته است که به شهادت تعداد فالوورهای اینستاگرامی شاخها و دُمها و اسافل اعضای محیط مجازی، شهرت در حماقت بیشتر و «نامتعادل بودن» است! برادرم کار دشواری انجام داده است، در روزگار چیرگی نامتعادلها بر سیاست و اقتصاد، قصه حماسه یک شیخ متعادل را رمان کرده و ... حقا که از عهده برآمده است.
هیچ یک از موضوعات اصلی و فرعی «نخل و نارنج» تفننی و از سرِ شکمسیری طرح نشده است. موضوعات جدّی هستند: از ظاهر و باطن شیخ انصاری تا ماهیت حوزههای علمیه و نحوه سلوک متنوع (ولی بهشدت متفاوت) علما و مراجع؛ از زمانه گرفتاری مردم مظلوم «یتیمخانه» به طاعون تا طاعونی بدتر با نام «شاه» و «سلطان» و آوار «جهل و خرافات و غرور و ریا و نفاق»؛ از تعلقات و عشق شیخ به «مادر»، «همسر»، «استاد»، «علم»، «مردم»، «وطن» و... تا تعلقات و عشق «ولی فقیه» و «نایبالامام» به «ولیالله الاعظم روحی فداه»؛ از «متصوفه» و صحابی منحرف این فرقهها تا «حرفهایهای حوزه» و خوشنشینهای منحرف این آبشخور علوم و معارف؛ ... همه و همه، جدی هستند! نویسنده قصد تفنن نداشته و رودهدرازی نکرده.
از خصوصیات جذاب کتاب «نخل و نارنج»، تناسب «خیال» است. هم در ریختار و ساختار زبانی، هم در دقت روایت گزارشهای تاریخی، هم از لحاظ تصویرسازیهای بجا و بهنگام، هم از لحاظ حُسن استفاده از ابزار در اختیار برای قصهگویی؛ در «نخل و نارنج» حضور توأمان ظاهر و باطن و اهل ظاهر و اهل باطن، و جز این، وجود نمایندگانی از هر قشر تأثیرگذار در آن زمانه، و ایجاد دیالوگهای طبیعی و بهنجار، مخاطب را برای درک هدف پایانی کمک میکنند.
بدون تفصیل، به رعایت آداب روشن یک رمان موفق که حضور (تقریباً) کاملی از سبک زندگی یک دوره تاریخی از کشور ما و مردم ایران است اشاره میکنم: از«خانواده»، «محله و شهر»، «طبیعت» و «نمایش فقر و ثروت» تا بروز تناقضات ظاهری و باطنی و دنیایی و ماورایی؛ شما در نخل و نارنج، عشق و حماسه و پیروزی و شکست و شرم و اضطراب و شادی و اضطرار و زشتی و زیبایی و گریه و خنده و جنگ را زندگی میکنی اما از «عدالت» و از «صلح» خبری نیست...! شما از مطالعه احوال مردم زمانه شیخ انصاری، دریافت عمیقتری از «تلخی زندگی بدون ولیّ» را به دست میآوری. پندارم این است که جا داشت نویسنده بیش از این به تأثیر و تأثرات زمانه از «سید جمال اسدآبادی» و «شیخ احمد احسایی» بپردازد.
وقتی مخاطب همچون سایهای بیاختیار با ثانیههای عمر شیخ راه میآید، از عاطفه بیقرار شیخ، برخود بلرزد. نویسنده چند بار مخاطب را با گریههای شیخ انصاری تنها میگذارد! گریههای شیخ در غم فراق مادرش، ملا محمد امین پدرش و سید محمد مجاهد که از زبان مولی احمد نراقی میشنود همه یک سو، یکسو گریههای مکتبی! مانند آن لحظه پرشکوه و گیرای متلاطمشدن دل شیخ و اشکریختن او برای خبر «اعلام حکم جهاد با روسیه» یا آنجا که ملتمسانه به پای ضریح حیدر کرار علیهالسلام افتاده و هراسان از زیر بار مرجعیت ر فتن، با مولا نجوا میکند؛ یا آنجا که بر منبر مرجعیت تامه، برای مصائب «حسین» علیهالسلام زار میزند و بیقرار میشود و سر از پا نمیشناسد و دیوانهوار...
اصلاً مفهومی سیاسیتر و عدالتطلبانهتر و ظلم ستیزانهتر از «گریه بر حسین علیهالسلام» وجود دارد!؟ نه.
حسین علیهالسلام تکلیف همه را روشن کرده است! از شیخ انصاری تا سیدنا القائد ... امروز با هزارانهزار جلوه، شاهد جوشش خون سیدالشهداء در رگرگ زمین و زمان هستیم.
یکی از این همه جلوات آخرالزمانی، «اربعین» است، و عجب از کورباطنهایی که مسیر نجف تا کربلا را میبینند و درکی از «ظهور» ندارند! البته که درک باطن، کار ولیشناسان است. «ولیشناس» یعنی شیخ انصاری (که از نسل جابر بود، اولین زائر سیدالشهدا علیهالسلام).
«ولیشناس» یعنی «سید علی شوشتری» (که آینه شفاف شیخ انصاری بود و آخر کتاب میفهمیم که ما از ابتدا مشغول مطالعه قصه حیات سید علی هستیم!) که در مسیر پیادهروی اربعین به سمت کربلا همراه با شیخ انصاری میروند و میروند و مکاشفهای چشمهایش را بارانی میکند:
«میبینم که پیاده از همهجای دنیا به سر و سینه زنان به کربلای حسین میآیند... این همان مسیر حکومت حجت بن الحسن علیهالسلام است!»
منبع: فارس