سرویس معرفی: داوود طالقانی دانشجوی فرهنگ و ارتباطات به مناسبت سالروز شهادت شهید مطهری در صفحه اندیشه روزنامه فرهیختگان نوشت؛ جدیدترین کتاب استاد شهید مرتضی مطهری، «انحطاط و ترقی تمدنها از نظر قرآن و منطق دیالکتیک»، اخیرا توسط انتشارات صدرا به بازار کتاب آمده است. چاپ هر کتاب جدید از این متفکر بزرگ اسلامی، مغتنم و بارقه امیدی است برای طرح مباحثی همچنان تازه در علوم انسانی اسلامی. مطالعات میان رشتهای شهید مطهری و تسلط ایشان در علوم و معارف قرآنی، ایشان را به بازیگر فعال حوزه اندیشه و ایضا حوزه عمومی تبدیل کرده است، خصوصا در دورانی که جریانهای مارکسیستی وابسته، فعالیت داشتند و شهید مطهری با نوشتار، گفتار و حضور خود به مواجهه نظری با آنان میپرداخت. انتشار کتاب جدیدی از شهید مطهری، بار دیگر این نکته را آشکار میکند که ایشان در برابر مسائل مستحدث و جدید، چگونه بازگشتی فعال به عقل، نقل و ثقلین داشته و چگونه میراث علوم اسلامی را به استنطاق آورده است.
مساله کلان «تمدن» و ظهور و سقوط آن، بحثی است که از جهتی به «علم تاریخ» مربوط است و از جهت دیگر ناظر به «آیندهپژوهی» است. محتوای کتاب جدید شهید مطهری، یعنی «انحطاط و ترقی تمدنها از نظر قرآن و منطق دیالکتیک» هم گرچه با دو کتاب «فلسفه تاریخ» و «جامعه و تاریخ» مباحث مشترکی دارد، اما نفس پرداختن به این مساله بهصورت اختصاصی، نشان از اهمیت مقوله تمدن در سیر پژوهشی ایشان دارد. به این ترتیب مطهری جزء متفکرانی است که زودتر از زمانه خود، به اهمیت و ضرورت مطالعات تمدن و ورود فعال به آن حوزه پی برده است. پیگیری تلاش فکری شهید مطهری ناظر به علل انحطاط و پیشرفت تمدنها، میتواند از بهترین راهها برای توسعه دستگاه مفهومی-فکری ایشان و نیز نقد بعضی مبادی تصوری و تصدیقی ایشان باشد.
انحطاط و ترقی تمدنها از نظر قرآن به روایت شهید مطهری
شهید مطهری، در تعریف فلسفه تاریخ، از آن بهعنوان «رازهای تاریخ» یاد میکند و پرداختن به فلسفه تاریخ را مشروط به قبول دو پیش فرض میداند: «اعتقاد به ارزشهای معرفتی تاریخ» و «اصالت داشتن جامعه».
بحث ایشان در کتاب حاضر، درباره مسائل «اصالت فرد» و «اصالت اجتماع»، به گفتاری که ایشان در کتاب «جامعه و تاریخ» دارند، بسیار شباهت دارد. ایشان قبل از بررسی فلسفه تاریخ از منظر قرآنی، ابتدا نظراتی که پیش از این مطرح شده را مرور میکنند. به نظر ایشان اجمالا، پنج نظریه موجود است:
1- ظهور نوابغ: تاریخ، با ابتکارات نابغههاست که به پیش میرود. چهره معروف این نظر کارلایل است.
2- نژاد: نظریه نژادی قائل به برتری و کهتری نژادها نسبت به یکدیگر است. آثار ارسطو نسبت به بردهداری و جنسیت و همچنین تئوری «تفوق نژادی» کنت گوبینو، از این دست هستند.
3- جغرافیا: اختلافات جغرافیایی و زیستمحیطی انسانها، علل تحرک تاریخ است. منتسکیو با کتاب «روحالقوانین» سرآمد این حوزه محسوب میشود.
4- زور: با ظهور دیکتاتورها، هر چند آزادی کم شده اما جوامع پیشرفت کردهاند.
5- ابزار تولید: تحول تاریخ، معلول تغییر وضع معیشت انسانهاست و وضع معیشتی انسانها بهنوع تسلط آنان بستگی دارد. این مورد نیز به «تکامل ابزار» وابسته است.
شهید مطهری، تمام این نظریات را به دو دلیل مردود میشمارد. اول اینکه این نظریات یکجانبه هستند و دوم اینکه آنان در «کشف رازهای تاریخ»، از «میانه راه» وارد شدهاند. موتور محرکه تاریخ از نظر شهید مطهری، «قدرت ابتکار» انسان و «فطرت کمالجوی» اوست. شهید مطهری، در راز تداوم اقوام، به نقد «نظریه تنازع» و «دفاع از تعاون» میپردازد. در تنازع، افراد تمایل به تجاوز به یکدیگر و در تعاون، میل به تقسیم کار وجود دارد. گویی مرحوم شهید مطهری، در اینجا از دورکهیم در برابر مارکس دفاع کرده است. همچنین ایشان، چهار موضوع را «راز انحطاط و ترقی اقوام از نظر قرآن کریم» دانسته و طرح میکنند:
1- ظلم و عدالت اجتماعی: قرآن کریم میفرماید: «وَمَا کانَ رَبُّک لِیهلِک الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهلُها مُصْلِحُونَ» (هود/117) اگر مردمی مشرک باشند ولی در میان خودشان مصلحی باشد، خداوند آنان را هلاک نمیکند. و یا این حدیث که میفرماید: «المُلکَ یَبقَی مَعَ الکُفرِ وَ لا یَبقَی مَعَ الظُّلمِ» از نظر شهید مطهری، اساس جامعه، عدالت است، تا آنجا که یکی از دو هدف علل بعثت انبیا از طرف خداوند متعال برای مردم نیز اقامه عدل است.
2- فسق و فجور و تقوا و پاکی: قرآن کریم میفرماید: «وَإِذَا أَرَدْنَا ان نُهلِک قَرْیةً أَمَرْنَا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیها الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاها تَدْمِیرًا» ( اسرا/ 16) یکی از مثالهای ایشان، اشاره به سرگذشت آندلس است که مسیحیان برای تضعیف مسلمانان از اشاعه فسق و فجور بهره بردند.
3- تفرق و اتحاد: قرآن کریم دعوت به اجتماع و اتفاق دارد: «وَاعتَصِموا بِحَبلِ اللَّه جَمیعًا وَلا تَفَرَّقوا وَاذکروا نِعمَتَ اللَّه عَلَیکم إِذ کنتُم أَعداءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلوبِکم فَأَصبَحتُم بِنِعمَتِه إِخوانًا وَکنتُم عَلى شَفا حُفرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنقَذَکم مِنها کذلِک یبَینُ اللَّه لَکم آیاتِه لَعَلَّکم تَهتَدونَ» (آلعمران/103)
4- امر به معروف و نهی از منکر: «وَ لْتَکنْ مِنْکمْ أُمَّةٌ یدْعُونَ إِلَىالْخَیرِ وَ یأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ ینْهوْنَ عَنِ الْمُنْکرِ» (آلعمران/104) تنها یکی از آیاتی است که قرآن کریم به امر به معروف و نهی از منکر و وجوب آنان در جوامع اشاره دارد.
مرحوم شهید مطهری تاکید میکند تاریخ انسان یک بعد الهی هم دارد که معمولا مکاتب دیگر نسبت به آن بیتوجه هستند. در ادامه، شهید مطهری، منابع شناخت از نظر قرآن کریم را معرفی میکند تا جایگاه تاریخ نیز بهعنوان منبع معرفتی مشخص شود:
5- طبیعت: مقصود، اشیاء حس کردنی است و از این حیث، حواس وسیلهای برای شناخت هستند و قرآن کریم میفرماید: «وَاللَّه أَخْرَجَکمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکمْ لَا تَعْلَمُونَ شَیئًا وَجَعَلَ لَکمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکمْ تَشْکرُونَ» (نحل/78)
6- عقل: منظور از عقل، قیاس منطقی است که وجه ممیزه انسان است.
7- قلب و دل: تصفیه قلب و تزکیه نفس که مورد توجه عرفان نیز بوده است.
8- آثار فکری دیگران: قرآن کریم بر نوشته، نوشتار و خواندن تاکید بسیار دارد، مانند: «ن وَالْقَلَمِ وَمَا یسْطُرُونَ» (قلم/1) یا آیات دیگر که میفرماید: «الرَّحْمَنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسَان عَلَّمَه الْبَیانَ» (الرحمن/1–4)
9- انسانهای کامل: شخصیت پیامبر اکرم و ائمه معصومین، منبع معرفتی و الگویی برای شناخت محسوب میشود. قرآن کریم در این باره میفرماید: «لَقَد کانَ لَکم فی رَسولِ اللَّه أُسوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن کانَ یرجُو اللَّه وَالیومَ الآخِرَ وَذَکرَ اللَّه کثیرًا» (احزاب/21)
10- تاریخ: مرحوم شهید مطهری با اشاره به آیات ذیل، اهمیت تاریخ در قرآن کریم را یادآوری میکند:
11- «فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهمْ یتَفَکرُونَ» (اعراف/176)
12- لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبَابِ» (یوسف/111)
13- «تِلْک أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها مَا کسَبَتْ وَلَکمْ مَا کسَبْتُمْ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا کانُوا یعْمَلُونَ» (بقره/134)
سنت از نظر قرآن کریم، منبع شناختی است که از جنس تاریخ است. مرحوم شهید مطهری معتقد است مکاتب فلسفی امروز، اخلاق را یک امر فردی تلقی میکنند و نه یک امر اجتماعی زیرا آنان به سنت، بیالتفات هستند.
سپس، مرحوم شهید مطهری به نزاع «تصادفیبودن» یا «سنتبودن» تاریخ میپردازد و آرای موجود در این بحث را مرور میکند. نظر اول میگوید که اگر تاریخ تصادفی باشد، پس «درس» نیست زیرا درنهایت، تاریخ امری است که «انجام شده» است. نظر دیگری میگوید که تاریخ درس نظری است و نه عملی. نظر سوم نیز معتقد است که تاریخ «درس عملی بدی» است زیرا فقط بر اراده بشر ابتنا دارد. درنهایت، نظر چهارم، که نظر مرحوم شهید مطهری نیز هست، میگوید که تاریخ «درس عملی خوبی» است زیرا براساس آن و تا به اینجای تاریخ، مجموعا میتوان گفت که خوبیها پیروز شدهاند و بدیها شکست خوردهاند. بر این اساس میتوان نتیجه گرفت که تاریخ، برای بشر تبدیل به یک معلم اخلاق میشود که بشر میتواند از آن بیاموزد و آموختههایش را به کار ببندد.
بینش دیالکتیکی تاریخ و نقد آن به روایت شهید مطهری:
مرحوم شهید مطهری «هشت عنصر اساسی منطق دیالکتیک» را اینگونه معرفی میکنند:
1- جریان مداوم تاریخ: تاریخ، در ذات خود حرکت دارد و این حرکت تکاملی است.
2- تضاد، علت حرکت: ریشه گروه گروه شدن در جوامع، پیدایش مالکیت است و حافظان و مخالفان وضع موجود را منافع تعیین میکند.
3- پرورش هر ضدی بر ضد خودش: هر ضدی جبرا خودش را پرورش میدهد.
4- سرّ تکامل: هر ضدی، عکسالعمل ضد خودش است و به نوبه خود ضد دیگری را پرورش میدهد و آن ضد دیگر -در عین اینکه ضدِ ضد است- وارث عناصر هر دو مرحله پیش است.
5- هدفدار بودن تکامل در طبیعت و جامعه: منطق دیالکتیک تکامل را نتیجه جنگهای اضداد میداند بدون اینکه در این جنگها، هدفی در کار باشد.
6- انفجاریبودن تحولات اجتماعی: تحولات حقیقی اجتماعی همیشه بهصورت انقلاب و انفجار است و نه بهصورت تدریجی و آرام آرام.
7- تغییرناپذیری مراحل تکامل تاریخ: ادوار تاریخی تکامل عبارتند از: «کشاورزی»، «بورژوازی صنعتی» و «سوسیالیسم».
8- به حد کمال رسیدن هر مرحله: اگر هر مرحله به کمال و غایت خود نرسد، «سوسیالیسم خیالی» نامیده میشود زیرا حاصل «روابط عینی» نیست.
شهید مطهری درباره اصول دیالکتیک از نظر هگل و مارکسیسم، بحث خود را با شرح منطق دیالکتیک پیگیری میکند. از نظر ایشان، دیالکتیک، نام یک منطق است و نه فلسفه، زیرا فلسفه، به هستی میپردازد، درصورتی که موضوع منطق، چگونگی تفکر صحیح است.
از نظر شهید مطهری، مارکس بهعنوان دنبالهروی هگل، از وی دیالکتیک را وام گرفت و به آن ماتریالیسم را نیز افزود. از این حیث، مارکس نسبت به دیالکتیک و ماتریالیسم حرف جدیدی را اضافه نکرده است. ایشان برای دیالکتیک هگل، سه اصل را نام میبرد: اولین اصل، حرکت است. اصل دوم میگوید که هر چیزی در درون خودش دارای یک تناقض و ناسازگاری است. اصل سوم نیز بیان میدارد که حرکتها همیشه براساس «عبور از ضدی به ضد دیگر» و سپس در مرحله سوم، «سازش اضداد با یکدیگر» و «ترکیب یافتن و وحدت یافتن در یک مرحله و سطح بالاتر» است، که نتیجهاش تکامل است.
مرحوم شهید مطهری، با اشاره به جریانهای پس از هگل و مارکس که موسوم به مارکسیسم است، چهار اصل را نیز برای آنان بر میشمارد که عبارتند از:
1- اصل تضاد
2- اصل حرکت
3- تاثیر متقابل
4- تبدیل کمیت به کیفیت، به این معنا که تغییرات کمی، به تغییرات کیفی نتیجه میدهد. مرحوم شهید مطهری معتقد است مارکسیستها از این اصل میخواستند برای اصول اجتماعی نتیجه بگیرند به این ترتیب که «در جامعه تغییرات تدریجی منشا تحولات نیست.»
شهید مطهری یادآوری میکند که ماتریالیسم دیالکتیکی، وجه تبلیغاتی دارد و از این حیث به ادیان شبیه است چراکه پیروانش نسبت به آن تعصب میورزند. همچنین ایشان بحث دیالکتیک را در طبیعت نیز جستوجو میکند که شامل دو اصل میشود: اصل اول، حرکت است و اصل دوم، تضاد.
از نظر شهید مطهری، نوآوری هگل این بود که گفت طبیعت تکامل پیدا میکند؛ ولی نه به این صورت که از ابتدا گرایش به سوی کمال دارد. بهزعم ایشان، حرف هگل این است که شیء به مرحله کمالش میرسد، اما اینطور نیست که از اول گرایش به سوی کمال داشته باشد، بلکه از این جهت است که شیء، گرایش به انهدام خود دارد؛ یعنی گرایش به «نفی خودش» دارد و «ضد خودش»، «نفیکننده خودش» است و آن «نفیکننده» از درون خود شیء پیدا میشود. ایشان در مقابل معتقد است که طبیعت، هدفدار است. در طبیعت، بهطور قطع نمیتوان تز و آنتیتز و سنتز را مشاهده کرد. مرحوم شهید مطهری نمیپذیرند که «تکامل تاریخ»، نتیجه «تکامل ابزار» بوده است. همچنین از نظر ایشان جریانهای مارکسیستی در روایتهای تاریخی خود، نهضتهای مقدس را انکار کردهاند. درنهایت نیز مرحوم شهید مطهری از نظریه توینبی بهعنوان شق دیگری یاد میکند که انهدام تمدنها را امری ضروری نمیدید.
ملاحظاتی پیرامون کتاب انحطاط و ترقی تمدنها از نظر قرآن و منطق دیالکتیک
واضح است که نمیتوان نوآوری شهید مطهری را در ارائه «نظریه تمدنی قرآنی» نادیده گرفت. پروژه فلسفی-تفسیری ایشان تدوین نظریهای است که «عوامل ثبات و حفظ تمدنها» و همچنین «سقوط و انهدام تمدنها» را با توجه به بیان و منطق قرآن روایت میکند. با این حال واجب است که نظر شهید مطهری توسط ادامهدهندگان راه ایشان توسعه داده شود و با دیالوگ با علوم اجتماعی معاصر، دایره معنایی گستردهتری یابد. اصل کاری که شهید مطهری در این کتاب کرده است نیز از همین سنخ محسوب میشود. اما در رابطه با آنچه نسبت به دیالکتیک هگل و مارکس بیان کردهاند، میتوان ملاحظاتی را مطرح کرد که در فهم اندیشه غربی، مددکار باشد.
مرحوم شهید مطهری برای مثالی که موید عاملیت فسق و فجور و تقوا و پاکی در ترقی و تباهی تمدنها آورده است، از داستان مشهور سقوط آندلس بهره میبرد. بعضی برآنند که این داستان ساختگی بوده و اشکالاتی تاریخی توسط مورخان به آن وارد شده است. لازم است این شاهد یا شواهد موید این نظر، از لحاظ استنادی قوتی بیشتر داشته باشند.
همچنین شهید مطهری معتقد است تاریخ انسان یک «بعد الهی» هم دارد که مکاتب فلسفی نسبت به آن بیتوجه بودهاند. قطعا این مورد را برای بعضی مکاتب فکری الحادی و اندیشههای ضددینی میتوان به کار برد، اما با توجه به سیاق بحث، که به هگل و مارکس اشاره دارد، باید یادآوری کرد که برای فیلسوفی مانند هگل (لااقل با توجه به تفاسیر الهیاتی که از هگل شده است)، «روح در تاریخ» و «بررسی تجلی خدا در تاریخ» به تعبیری تمام اندیشه این فیلسوف آلمانی محسوب میشود. خود شهید مطهری نیز تاکید کرده که هگل، فیلسوفی الهی است و منظور از این جمله آن است که هگل علاوهبر فیلسوف، متأله نیز بوده و دغدغه الهیات داشته است. این نکته را نیز نباید از یاد برد که هگل در پدیدارشناسی روح، به صورت تفصیلی درباره دین سخن میگوید و دین را مرحلهای از شناخت معرفی میکند که از هنر بالاتر است (ولی نه از فلسفه). هگل، کتاب «استقرار شریعت در مذهب مسیح» را نیز به خاطر صبغههای رمانتیکش نوشت. همچنین وی در سالهای پایانی عمرش اعلام کرد که مسیحیت، حقیقت است و فلسفه حقیقت است، و فلسفه و مسیحیت (یا به تعبیری دین) دو زبان و گویش از حقیقت هستند.
مرحوم شهید مطهری، مکاتب فلسفی را از این جهت مورد نقد قرار میدهد که از «حیث اجتماعی اخلاق» غافل بودهاند. با توجه به سیاق بحث، اینجا نیز مطلب، ناظر به هگل و مارکس است. چنانکه میدانیم، یکی از بحثهای اصلی هگل در فصل «روح» از کتاب پدیدارشناسی «Sittlichkeit» است که به «اخلاقیات اجتماعی» ترجمه میشود؛ اخلاقیاتی که «روح برسازنده فرهنگ و زیستجهان انسانها» هستند. همچنین ایشان در توضیح فلسفه هگل (با توجه به منابعی که در آن دوره در دسترس بوده و ایشان از آنها نام میبرد ؛ مانند کتابهای استیس، پولیتزر و سیر حکمت در اروپای «فروغی»)، برآنند که هر ضدی خودش را «جبرا» پرورش میدهد. اما هگل نه از جبر، بلکه از «ضرورت» سخن میگوید. ضرورت، اصلی منطقی است و غیر از جبر است که به حوزه بحث «فلسفه» و «کلام» مربوط است.
نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد این است که تغییرات از نظر هگل و حتی مارکس، انفجاری نیستند. بابک احمدی در کتاب واژهنامه فلسفی مارکس، به مارکس خرده میگیرد که چرا «دقیقه وقوع انقلاب» را مشخص نکرده است، پاسخ این است که مارکس انفجاری نمیاندیشیده است. تلقی «تغییرات اجتماعی بهمثابه انفجار»، ثمره بدفهمی و خوانشهای معوج «مارکسیستهای ارتودکس شوروی» بود که میخواستند فعالیت حزبی- انقلابی خود را با استفاده از مارکس توجیه کنند. این قضیه برای هگل نیز صادق است، زیرا اگرچه فلسفه از نظرگاه هگل، انقلابی است، اما انفجار در اندیشه او جایی ندارد.
در رابطه با «تغییرناپذیری مراحل تکامل تاریخ» نیز باید گفت اصلا این مدعا، حرف مارکس نبوده و در آثار او نمیتوان ردی از آن یافت، بلکه این اشتباه نیز بر گردن «ارتودکسهای شوروی» است که در جزوههای مارکسیستهای ایرانی حزب توده هم راه یافته است. بعدها همین جزوهها، منابع شناخت مارکسیسم برای مرحوم شهید مطهری محسوب میشد (در حالی که فقط به ارتودکسها مربوط بود و نه به شعب دیگر آن مانند تحلیلیها، هگلیها، مسیحیها و...). میتوان در اینجا با این نقد مرحوم شهید مطهری موافقت کرد و از تجربه انقلابهای سوسیالیستی چین و شوروی بهعنوان مثالهای نقضی یاد کرد که بدون گذراندن دوره صنعتی و سرمایهداری وارد سوسیالیسم شده بودند، اما باید توجه داشت که این نقد بهطور کلی ناظر به تمام گرایشهای مارکسیسم نیست.
بحث مهم دیگری که باید در آن دقت کرد، این است که برخلاف ظاهر الفاظ، منطق دیالکتیک برای هگل، نه منطقی بهعنوان «شق دیگر منطق ارسطویی»، بلکه «دستگاه فلسفی» است. چنانکه هگل نام کتاب مهم خود را «دانش منطق» گذاشت و میدانیم که منظور هگل از دانش (یا دانش مطلق) همان فلسفه اوست.
روایتی که مرحوم شهید مطهری از نحوه شکلگیری هگلیهای چپ و هگلیهای راست ارائه میدهد نیز دقیق نیست. ایشان روایت میکند که در کلاسهای هگل، بعضی شاگردان سمت چپ کلاس مینشستهاند و بعدها به هگلیهای چپ معروف شدند و در مقابلشان، شاگردانی سمت راست کلاس مینشستهاند و بعدها هگلیهای راست به آنان اطلاق شد و مارکس به همین خاطر هگلی چپ است، چون سمت چپ کلاسهای هگل مینشسته است. واقعیت این است که مارکس هیچگاه در کلاسهای هگل شرکت نکرده بود، بلکه هگلیهای چپ، شاگردان کلاس شلینگ بودند که در آنجا از استاد خود، نقد فلسفه ایدهآلیستی هگل را میآموختند. از این کلاس، کییرکهگور، بائر، فوئرباخ، مارکس و... بیرون آمدند که بعضی از آنها بعدها نام خود را هگلیهای چپ گذاشتند که نسبت به هگل نقدهایی داشتند. هرچند مارکس در این گروه نماند، زیرا اصلا خود را هگلی نمیدید. مارکس، به هر تعبیری، در ادامه هگل فهمیده نمیشود، زیرا با توجه به گروندریسه که طرح و نقشهای برای کتاب عظیم سرمایه است، پروژه مارکس، کانتی محسوب میشود. اینکه مارکس در مقدمه کتاب «سرمایه» از هگل بهعنوان استاد خود و به تمجید یاد میکند، ناظر به تمسخر هگل و نپذیرفتن متافیزیک است.
ذکر این نکته نیز لازم است که مارکس هیچگاه از کلمه «ماتریالیسم دیالکتیک» استفاده نکرد، بلکه اساسا به چنین چیزی اعتقاد نداشت. این جعل واژه توسط «لنین» و «پلهخانف» صورت گرفت و اینچنین شد که این مفهوم به ادبیات علوم اجتماعی اضافه شد. دیالکتیک از نظر هگل و مارکس بهسادگی جزوات حزب توده نبود و تقسیمبندیهای شهید مطهری دراینباره باید مورد بازبینی قرار گیرد.
ضمنا تز و آنتیتز در کانت و فیشته وجود دارد اما سنتز در آنها نیست، (اصطلاحا دیالکتیک منفی). هگل نیز اصطلاحات تز، آنتیتز و سنتز را در دیالکتیک خود وارد نکرده است و مسالهاش، «بیواسطه»، «باواسطه» و «جمع بیواسطه و باواسطه» است. دیالکتیکی که مارکس از آن یاد میکند نیز اصلا در ساحت متافیزیک نیست که با ادبیات کانت یا هگل سنجیده شود.
مرحوم شهید مطهری با توجه به آثاری که در دسترس داشت، درباره اصل سوم دیالکتیک هگل بیان میدارد که حرکتها همیشه براساس عبور از ضدی به ضد دیگر و سپس در مرحله سوم، سازش اضداد با یکدیگر و ترکیبیافتن و وحدتیافتن در یک مرحله بالاتر است که نتیجهاش تکامل است. اما بهواقع چنین نیست. مساله برای هگل، تکامل یا سازش اضداد نیست. مفهوم محوری در این باره از نگاه هگل، aufhebung است که در آن واحد شامل سه معنی «نفی، حفظ و ترقی» است که بهترین ترجمه برای آن شاید «رفع» باشد. وضعیت نفیشده در همان دقیقه، حفظشده و در همان آن، ترقی نیز رخ میدهد. چنانکه میبینیم، تکامل از نظر مرحوم شهید مطهری، فقط یک وجه از تغییر وضعیت هگلی را شامل میشود و افاده معنا بهطور کامل نمیکند.
اصل تبدیل کمیت به کیفیت نیز فقط ناظر به مارکس یا هگل نیست و در نظریات فرهنگی معاصر و در اندیشه اجتماعی زیمل هم به آن توجه شده است. در طرح این مدعا که «مارکسیستها میخواستند با استفاده از اصل کمیت و کیفیت، نشان دهند که در جامعه، تغییرات اجتماعی منشأ تحولات نیست»، لازم است به بحث فردیناند تونیس ازGemeinschaft و Gesellschaft (تفاوتهای جامعه و اجتماع) توجه شود، خصوصا آن که تونیس مقاله خود را علیه مارکسیسم زمانه خویش نوشته است که به ماهیات اجتماعهای انسانی بیتوجه بود.
مرحوم شهید مطهری، جریانهای راستی و چپی عصر خویش را با مفاهیم یمین و شمال در قرآن کریم مقایسه میکند . باید توجه داشت که اولا چپی که مدنظر ایشان بوده، در فضای اندیشه معنایی متفاوت دارد، زیرا راست در آن دوره به لیبرالهایی اشاره داشت که به بازار آزاد اعتقاد داشتند و منظور از چپها، طرفداران اقتصاد دولتی بود (گذشته از اینکه چپهای جمهوری اسلامی، اصلاحطلبهایی هستند که گرایشهای لیبرالی دارند و در فضای اندیشه جهانی راست محسوب میشوند). همچنین بهنظر میرسد این ادعا که احیانا راستیها ازچپیها بهترند، دقیق نیست. در فهم اندیشه اجتماعی مارکس، باید خاطرنشان کرد «تکامل ابزار»، محور تحلیل مارکس نیست. روح اندیشه مارکس، با مفهوم «پراکسیس» معرفی میشود. در بررسیهای تطبیقی انجام شده، میتوان رد الهیات مسیحی را نیز در آثار مارکس مشاهده کرد. مارکس بهشدت تحت تاثیر منجیگرایی مسیحیت بود و ضدیتش با دین، عوامل و دلایل دیگری داشت که در این مقال نمیگنجد.
کتاب مرحوم شهید مطهری، با ارائه مثالی از توینبی خاتمه مییابد. توینبی اجمالا میگفت انهدام و از بین رفتن تمدنها یک امر ضروری نیست. میتوان پاسخ توینبی را از زبان هگل داد که درباره سقوط تمدن یونان و روم تاکید میکرد که اگر این تمدنها خوبند، پس چرا از بین رفتند؟! بنابراین در پس ظاهر زیبای تمدنها، فریبی وجود دارد که هگل از آن به «فریب زیبایی» یاد میکند. اگر تمدنی سقوط کرده است، ضرورتی منطقی و تاریخی بوده که چنین رخ داده است. چنانکه قرآن کریم حکم میکند اگر به علل ترقی تمدنها توجه نکنید، عوامل انحطاط به مثابه سنت الهی گریبان تمدنتان را خواهد گرفت.