
سرویس حاشیه نگاری _ حسن قنبری: نام سعید سهیلی در بهترین شرایط مردی شبیه باران و سکانس نماز و تانکش را به یاد می آورد و در بدترین حالت آن تمام سینمای عربده کش ، مقلد و خسته کنندهی خود آزار پس از مردی شبیه باران را به مخاطب سینما یادآور می شود. ژن خوک تازه ترین اثر وی در ادامه آثار قبلی او نیست بلکه همچنان درست کپی تکرار شده ، ضعیف و مستهلک همان آثار است و گویی سهیلی به خط داستان یا موضوع در اثارش معتقد نیست و هربار یک قصه را با رنگ تازه ای از هنرپیشگان می آراید ، ژن خوک در اصل و ریشه خود که همان تفکر کارگردانش است دچار نقص و خلل و ایراد است و این نقص عدم ارتباط و لامسه سهیلی با چیزها و حرف هایی است که در ساخته هایش از آنها می گوید و این عدم ارتباط و دوری لامسه حتی از آثار امروزی او یک اثر تخیلی هم خلق نمی کند و بلبشو و ملغمه حاصل سینمای تکراری این روزهای اوست.
سهیلی روند ضعف و نقص خود را با سرعت بیشتری به ژن خوک سرایت داده و فیلمنامه اش وحشتناک ترین و ضعیف ترین اثر او تاکنون است ، فیلمنامه ژن خوک علاوه بر عدم شخصیت پردازی کاراکتر هایش فاقد شخصیت و قواعد ساده قصه نگاری و داستان پردازی است ، ژن خوک نه شخصیت داستان فرار را به خود اختصاص می دهد نه تعقیب ، نه قیصر وار است نه قهرمان ساز و نه وسترن و فقط سایه ای رقیق و کم رنگ از چیزهایی نزدیک به این کلمات است و همین ضعف های پی در پی آن سبب می شود قصه فیلم در چه کنم ها و سردرگمی باقی بماند و شخصیت هایش شکل و ریشه نداشته باشند و گذشته و حال و آینده آنها اهمیتی نداشته باشد و مسیر قصه همان عقب ماندگی و مه آلودگی کلاشینکف و.... را داشته باشد بدون خلق موقعیت و شخصیت؛ از کلاشینکف سهیلی که یاد کنیم درست می رسیم به کاراکتر پدر عماد گربه با بازی جمشید هاشم پور ، حال تفاوت جمشید هاشم پور با فرهاد اصلانی در کلاشینکف و لوکیشن های ژن خوک و کلاشینکف چیست؟!! ، رضا کیشمیش با بازی هادی حجازی فر و شخصیت و داستانش چه تفاوت های با رضا عطاران در کلاشینکف دارند ، کاراکتر عماد گربه ، فاطی و ماهی و.... همگی تکرار کاراکترهای کلاشینکف هستند و فیلمنامه قصه ژن خوک نعل به نعل از کلاشینکف کپی شده است و ژن خوک به هیچ وجه تجربه ای نو و قصه ای تازه نیست ، اینستاگرام و حماقت های مجازی لوس و لوده اش هم که به هیچ وجه رنگ قصه نمی گیرند تا حداقل لحظه ای تازه تر از در ژن خوک نسبت به کلاشینکف دیده باشیم.
متاسفانه اوج این فاجعه کهنسالانه سهیلی در میان داستان و در سکانس روف گاردن و ملاقات خانواده آقا زاده رقم می خورد و سهیلی داستان خودش را با آن پیچش بلاهت وار قصه که نوعی خودزنی است نابود و مخاطب را متحیر از این انحراف عجیب و ساده لوحانه دل زده از تمام مدت زمان گذشته بر فیلم و انتخاب خودش می کند.
هادی حجازی فر را می توان تنها نقطه قوت و باورپذیر ترین کاراکتر تمام فیلم ژن خوک دانست که او نیز به شخصیت نمی رسد و در حد و اندازه های یک تیپ معمولی در قصه حضور دارد و مخاطب هیچ ارتباطی با عمق شخصیت ، فردیت و زندگی این کاراکتر برقرار نمی کند ، باقی کاراکترهای فیلم از عماد گربه تا فاطی و مم باقر و... همگی حضورهای بی تاثیر و بی هویت فیلم ضعیف سعید سهیلی هستند و مجموعه این کاراکترها در کنار بازی آنها و فیلمنامه منتقل کننده هیچ پیامی از آنچه نام فیلم مد نظرش داشته و در ذهن کارگردانش بوده به بیرون منتقل نمی کند و فقط پلان هایی اندک از لحظات مفرح تکرار شده در آثار پیشین کارگردانش (گشت های ارشاد و چارچنگولی و....) هستند.
و در نهایت سعید سهیلی چندین سال است که پا در کفش تکرار یک فکر با یک فرم و چند شخصیت تکراری بی هویت کرده است ، شخصیت هایی که هیچ کدام به گرد پای بدترین شخصیت ها و بد ترین لحظات سینمای کیمیایی هم نمی رسند و او با استفاده از مونولوگ های شعاری اغراق آمیزش در آثار خود بر تلاش دست یافتن به نوعی سبک و ساختار مشابه سینمای لوطی منش و قهرمانانه کیمیایی است و موفق که نه بلکه بازنده ناآگاه باقی می ماند و سهیلی از نخستین اثرش تا به آخرین که ژن خوک می باشد هرگز موفق به بیان هدف و علت خود از ساختن و پرداختن به سینما نشده و در بهترین شرایط که مذبوحانه ترین آنها نیز به شمار می رود چاشنی طنزهای لوده و بدون درد تکراری پر فروش آفت سینمای ایران را بر قصه هایش افزوده تا از این گل آلوده فضای اکران فیلم ها در کشور افتخار پر فروش بودن را در برخی لحظات نصیب نام خویش کند.