یکی از شهروندان این ملک قهرمانپرور اخیرا در مصاحبه با یک تلویزیون اینترنتی گفته است که: «چرا باید با داعش یا امثال و اشباه او مواجه شد؟ مگر نمیشود در این منازعات تماشاچی ماند؟» کلیپ دیگری هم از نماینده اسبق مجلس و برادر یکی از روسایجمهور پیشین منتشر شده که میگوید: «با توجه به وضع فرهنگی و قومی و... ایران، داعش به ایران نخواهد رسید و اگر هم برسد کاری از پیش نخواهد برد بنابراین حضور ایران در منطقه یعنی در سوریه، عراق یا هرجایی مثل این، بیخود و بیجهت است یا لااقل نمیدانم چقدر موجه است.»
1 این سخنان، قولی علمی یا تحقیقی نیست بلکه یک زعم عمومی است که گاهی از زبان آدمی سیاسی بیرون میجهد و گاهی بر لسان یک شهروند جاری میشود. اما اولا: آیا مزاعم عمومی و همگانی را نباید آزمود؟ و ثانیا: آیا مزاعم همگانی بیاثر و هیچ و پوچند و نباید آنها را جدی گرفت؟
نه. زعم همگانی مهم است و نباید از آن غفلت کرد؛ خصوصا در دوره دموکراسی و انتخابات. سرنوشت انتخابات با همین حرفهای عمومی و مزاعم همگانی تغییر میکند اما آن مزاعم را با علم و عقلانیت نباید اشتباه گرفت. پس همین ابتدا مسالهای پیدا میشود: «خواست و زعم عموم مردم مهم است یا علم؟» اما مگر بنا نیست که علم مشکلات ما را حل کند و راه را برای «آنچه میخواهیم» هموار سازد؟ پس اصلا علم چهکاره است و چرا باید به علم و عالم توجه کرد؟ پیشتر همین چالش میان خواست عمومی و دیانت هم مطرح بود که موضوع این نوشتار نیست.
مسلما خواست عمومی مهم است و چه کسی جرات دارد به «خواست عمومی» بگوید «بالای چشمت ابروست»؟ اما آیا بهصرف اینکه عموم چیزی خواستند و دلشان خواست که مثلا با تماشاچی بودن در صحنه سیاست خارجی، اوضاع داخلی بسامان شود؛ تماشاچیگری تبدیل به راهحلی قطعی و محکم خواهد شد و تماشاچیشدن مشکلات را حل خواهد کرد؟ عالم به دلخواه این و آن نمیچرخد و اگر چنین خیالی به سرمان زده، از آنجاست که هنوز با دیوار واقعیت برخورد نکردهایم. واقعیت چیزهایی را به ما تحمیل میکند حتی اگر نخواهیم آنها را ببینیم یا حتی اگر انکارشان کنیم.
خواست عمومی مهم است اما این به آن معنا نیست که خواست عمومی بهوجودآورنده «روابط علت و معلولی» است. مردم میتوانند از سیاستمدار چیزی بخواهند اما این سیاستمدار است که باید با رجوع به عقل، علم، فلسفه و... لوازم و اقتضائات آن خواسته جمعی را فراهم کند. مسلما وقتی عموم افراد یک جامعه به علتیابی و دردشناسی مشغول میشوند و راهحل پیشنهاد میدهند، علم هیچکاره خواهد شد و راهحل پیشنهادی عمومی هم راه به مقصد موردانتظار و مطلوب نخواهد برد.
لازم است اینجا یک دفع دخل مقدر صورت گیرد. ممکن است کسی بگوید که از کجا معلوم آن راهحل عمومی، درست و علمی نباشد؟ البته محال نیست که علم و زعم عمومی هردو به یک نتیجه برسند اما باید دقت داشت که گرچه چنین چیزی محال نیست و ممکن است اما اگر این احتمال قوی بود و «ظن و گمان عمومی» غالبا کارساز بوده و حلال مشکلات میشد، اصلا علمی تاسیس نمیشد و اهمیت نمییافت. علم وقتی پیدا میشود که زعم عمومی و عادات همگانی از حل مشکلات و بحرانها عاجز میشود.
بحث این بود که زعم و خواست عمومی تا کجا مهم است و نیز آمد که این زعم گرچه میتواند درد اجتماع را گزارش کند اما از عهده دردشناسی و شناسایی ریشه مسائل یا راهحلها برنمیآید و نباید آن را با علم اشتباه گرفت.
2 سیاست چنانکه کارل اشمیت و دیگران گفتهاند -البته نیازی به گفتن ایشان هم نبود و اظهر من الشمس است که- میدان دشمنی است و اگر «دشمنی»، «تضاد منافع» و «اختلاف» در کار نباشد، «سیاست داخلی و خارجی» هم بلاموضوع و زائد خواهد بود. اگر زمانی برسد که همه دولتها و ملتها، دوستی، صلح و رفق و مدارا و حفظ منافع دیگران را وجهه همت خود قرار داده و «منافع خود» را بر «حقوق دیگران» ترجیح ندهند یا اگر بالکل «تزاحم و تضاد منافع» در کار نباشد، دیگر سخنی از سیاست و علم سیاست نخواهد بود. اما آیا امروز چنین وضعی حاکم است؟ ممکن است گفته شود که: «گرچه عالم، عالم صلح و دوستی نیست اما چرا باید پرچم دشمنی را برافرازیم و «اعلام دشمنی» کنیم؟ میشود سرمان به کار خودمان باشد و از منافعمان هم حفاظت کنیم بیآنکه مدام بر دشمنی تاکید کنیم.» این حرف البته پرت و پلا نیست اما اشکالش آنجاست که ساحت سیاست و (خصوصا سیاست بینالملل و علم سیاست) را با منازعات خیابانی و خط و نشان کشیدنهای لفظی تفکیک نکرده است. علم سیاست نزاع کودکان بر سر خرسک و خروسقندی نیست که به کلمهای چنگ در روی هم میاندازند. علم سیاست میان «امور علنی» و تظاهر و شعارها با «سیاستهای عملی» فرق میگذارد و سران کشورها – تا آنجا که به عالم مدرن تعلق دارند- این تفاوتها را میفهمند و در سیاست مدرن از آن سود میجویند. پس چه خوب است که توجه داشته باشیم علم سیاست را نباید با جر و جدل و گیس و گیسکشی خلط و اشتباه کرد.
عوام در خواب خرگوشی همهچیزدانی و همهچیزفهمی، وضع علمی و عمل سیاسی را با معیارهای روزمره و مزاعم همگانی میسنجند و البته نمیتوان توقع داشت که همه «عالم علم سیاست» و «پژوهشگر سیاست» باشند، اما مردم در سیاست موثرند و «جامعهپذیری یک تصمیم» و حتی «عملی شدن تصمیمات»، موکول به فهم عمومی و مزاعم همگانی است و این عموم، در سیاست نقش ایفا میکنند. پس نباید بیخیال و مرفهالحال و فارغالبال از کنار مزاعم همگانی گذشت. اما گذشته از آموزش عمومی و روشن کردن مسائل اساسی برای عموم (که وظیفه اهل علم و نیز حکومت است) گاهی اتفاقاتی رخ میدهد که این خواب خرگوشی را برهم میزند. یکی از این موارد (که از مصادیق برخوردن به دیوار صلب واقعیتهاست) ترور و تروریسم است.
3 تروریسم چیست و چطور خواب خرگوشی عمومی در باب سیاست را برهم میریزد؟ تروریسم عبارت است از «استفاده عامدانه از خشونت» یا «تهدید به استفاده از آن» علیه مردم بیگناه، بهمنظور ارعاب برخی افراد دیگر و واداشتن آنها به انجام کارهایی که بدون ترور، تمایلی به انجام آن ندارند.
ترور یک عمل سیاسی است. سیاست - بهمعنای علمی که راه رسیدن به اغراض و مقاصد مطلوب را هموار میکند - گاه ترور را تجویز میکند. اما بهتر آن است که بگوییم ترور ذات سیاست مدرن است. علم سیاست کلاسیک با ترس از وضع طبیعی و برای نظمبخشیدن به وضع طبیعی پیدا شده است. توماس هابز ابناء بشر را بالذات گرگهایی میداند که با خود چنین میاندیشند: «اگر به آنچه طالبم چنگ نیندازم، خصوصا آنزمان که میتوانم از مکافاتش در امان باشم، در معرض این خطر خواهم بود که کسی دیگر آن مختصر چیزی که دارم را نیز غصب کند.» اگر فرض هابز درست باشد، وضع طبیعی - یعنی وضعی که هیچ قانون و توافق و قراردادی در کار نیست - وضعی است ترسناک و از وحشت چنین وضعی و از ترس قربانی شدن در آن، بشر روی به قانون میآورد و قرارداد اجتماعی پیدا میشود. به عبارت دیگر، ترس است که محرک بشر است، چنانکه در تروریسم نیز وحشت است که منجر به انجام کاری برخلاف میل افراد میشود. ممکن است گفته شود که تنها نظر در باب وضع طبیعی، نظر هابز نیست و کسی مثل لاک هم هست که حتی در وضع طبیعی هم قائل به قوانین طبیعی است. جدا از نقدهای معمول به لاک که وضع طبیعی او را ماقبل تاریخی و انتزاعی میدانند، باید دانست که او منازعه و اختلاف را انکار نمیکند، بلکه ضمن تایید نزاع و تزاحم، باز ترس و وحشت یا بهعبارتی همان ترور را مبنایی میداند که قوانین طبیعی را - حتی پیش از وضع و قرارداد قوانین موضوعه- ایجاد و آشکار میکنند.
اینکه منشأ سیاست و حقوق مدرن، ترور است را میتوان از ماکیاولی تا رالز و... نیز نشان داد، ولی به همین دو نمونه (هابز و لاک) اکتفا میکنیم تا بتوان مطلب دیگری را متذکر شد. ترور منحصر در وحشتآفرینی در اثر کشتار مردم بیگناه نیست، بلکه این صورت، صرفا عریانترین و آشکارترین صورت آن است. تحریم نیز صورت دیگری از ترور است؛ همینطور سازمان ملل متحد، شورای امنیت، صدور قطعنامه و پیمانهای جهانی مانند FATF. این مظاهر سیاست جدید جملگی مبتنیبر ترور و وحشتند و سعی دارند با تولید وحشت، تحمیلهای سیاسی را محقق سازند و اگر هابرماس این سازمانها را ببر کاغذی یا لولوی سر خرمن میداند، از این جهت است که جداً و واقعا سازمانی «بینالمللی» نیستند و بر آن است که قدرتهای بزرگند که برای این سازمانها تصمیمسازند نه خود این سازمانها. صورت عریان و زشت ترور البته از ساختمان سازمان ملل و دیپلماتهای مرتب و معطر آن آشکار نیست، اما توجه به ذات سیاست جدید آشکار خواهد کرد که ذات آن چیست، گرچه ظاهربینان از درک آن عاجز باشند. اما زشتی و اجبار ترور در عملیات تروریستی و کشتار بیگناهان، آشکارتر و کمتر قابل پوشانیدن است و از اینرو است که خواب خرگوشی «امکان تماشاچی بودن» را برهم میریزد.
تماشاچی بودن در وضعی که سیاست بینالملل ناظر به منافع حداکثری و مصرف اموال و جانها بهنفع اغراض خود است، خواب و خیال و اوهام است. منافع ایالات متحده ورود به جنگ جهانگیر دوم را اقتضا میکرد، حال آنکه بهلحاظ جغرافیا، آمریکا درگیر جنگ نبود. منافع آن کشور بمباران اتمی بیگناهان در ژاپن را طلب میکرد، حال آنکه میتوانست ناوهای جنگی آن کشور را هدف بمب اتم قرار دهد (حتی کارل پوپر هم که توجیهگر سیاستهای امپریالیسم است، این مطلب را پذیرفته است). پیگیری و طلب منافع حد یقف و قناعت نمیفهمد. قناعت مربوط به عالم مدرن نیست و به عالم دینی و معنوی تعلق دارد و اگر مانند روشنفکرانی چون عبدالکریم سروش مقاله در «صناعت و قناعت» ساز کنیم و قناعت را به وضع مدرن توصیه کنیم، خبر از جهل و بیخبری و سودازدگی خود دادهایم. سیاست جدید که حتی جان بیگناهان را مصرف میکند، آیا به قناعت و صرفهجویی و بهرهگیری حداقلی رضا خواهد داد؟ البته که نه. همانطور که علم جدید به تمام اجزای عالم از تحتالثری تا ثریا دستاندازی کرده و حتی ژنوم انسانی را هم از تصرف خود برکنار نداشته است. به این ترتیب «تماشاچی ماندن» بیشتر به خواب غفلت میماند تا به سیاست یا راهکاری عملی. همچنین میتوان از کسانی که تماشاچیماندن را برحسب متلها و مثلهایی چون «آهسته برو و آهسته بیا که گربه شاخت نزند» توصیه میکنند، پرسید که «گوشت را که به گربه میدهید، توقع دارید فقط نازش کند؟
بگذریم. گفتیم که ترور فرزند عالم مدرن است و چنانکه ایگلتون به نقل از ادموند برک نوشته است، خصوصا از انگلستان و فرانسه آغاز شده است و آنطور که توضیح داده شد، حتی میتوان گفت ترور لازم ذات سیاست مدرن است و غرض این بود که ذات سیاست جدید با ترور و وحشت نسبت دارد، چراکه عالم مدرن عالم تضادها و تعارضها و اصل فرض شدن منافع شخصی است و نه عالم دوستی و مدارا و رفق و صلح. اینها خصائص عالم دینی و معنویاند که حتی در کشورهایی که هنوز مدرن نشدهاند، بهوفور یافت نمیشوند. نباید وضع موجود عالم را با توقعات و آرزوهای خودمان یکی بگیریم، بلکه خوب است به واقعیت هم نگاهی بیندازیم، خصوصا پیش از آنکه سرمان به دیوار واقعیت برخورد کند.
4 سوژه تمامیتخواه است و اصلا کل عالم را متعلق خود میداند. برک در مواضع مختلفی این ترور و خشونت را مطرح کرده است؛ از جمله جدال توحشآمیز در جوامع سرمایهداری را نیز ترور و موثر در خشونت میداند، گرچه ظاهر آن جوامع باثبات در نظر آید، اما در زیر این ظاهر باثبات، جدالی موحش از ترور و وحشت برقرار است و هرآن ممکن است آن ظاهر را درهم ریخته و فروبپاشد. هگل که از معاصران برک است، این نکته را بهخوبی دریافته و توضیح داده است. او میدید که جامعه بورژوازی در حسرت و آرزوی آزادی مطلقی است که هیچ حد و مرزی در آن متصور نیست و هر نوع حد را مخل آزادی و مانع رسیدن به آن میبیند. به این ترتیب، مسارعه یعنی «سرعت گرفتن متقابل» در جمع اموال نیز مبتنیبر ترس و ترور است. ما نیز تا آنجا که این ترس و ترور را مبنای نظر و عمل خود قرار میدهیم، از عالم دینی بهدور خواهیم ماند و به عوارض دهشتناک عالم مدرن، کورانه مبتلا خواهیم شد. اما اگر از ابتدا نسبت به ذات عالم مدرن و اقتضائات و لوازم آن آگاهی میداشتیم و سودای خام از سیاست خارجی و رحم و مروت و شفقت و وفای بهعهد یا در یک کلام، «بازی برد-برد و منفعترسانی متقابل در عرصه بینالملل» نمیپختیم، کمتر به ترور و وحشت در بازار ارز و... دچار میگشتیم. اکنون نیز اگر با خودآگاهی و آگاهی به وضع تاریخی با خود و عالم جدید مواجه شویم، خواهیم توانست با واقعبینی از پس مسائل بهوجود آمده برآییم، اگرنه با بیتوجهی به علم و فلسفه و اشتباه گرفتن عالم جدید با عالم دینی و خلط مناسبات سیاسی جدید با مراعات اخلاقی، هرآنچه در دست داریم را نیز از کف خواهیم داد.