
به گزارش حلقه وصل، نشریه «رمز عبور» در شماره جدید خود مصاحبهای مفصل را با فرجالله سلحشور، کارگردان قرآنی سینما و تلویزیون انجام داده است که قسمتهایی از آن را در زیر میخوانید:
آقای سلحشور! از سالهای پیش از انقلاب شروع کنیم. چند نقل راجع به شما از قبل از انقلاب وجود دارد. یکی حضورتان در مساجد و کارهای فرهنگی و برگزاری تئاتر و ... است. یکی را هم بیشتر منتقدین شما بدان استناد میکنند و میگویند آقای سلحشور یکی از کسانی بود که سینما آتش میزد. با توجه به فضای شبهروشنفکرانهی تئاتر و سینمای پیش از انقلاب، چه شد که با آن صبغهی مذهبی، جذب فعالیتهای فرهنگی مثل تئاتر شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. فکر میکنم دوازده سیزده سال داشتم که روخوانی قرآن را یاد گرفتم. آن موقع مکتب وجود داشت. گاه بعضی از بزرگان در خانهشان برای همسایهها و بچههای محل کلاس میگذاشتند و به آنها قرآن یاد میدادند. قرآن را از دوازده سالگی یاد گرفتم و الحمدلله از همان زمان تا تقریباً چند سال بعد از انقلاب به بچهها قرآن درس میدادم. یکی دیگر از کارهایی که انجام میدادیم این بود که قصههای قرآن را برای بچهها میگفتم و قصهگویی میکردم.
سلحشور هم یکی از مردم بود که آن سینما را باطل و غلط میدانست
چه کسی به مسجد جذبتان کرد؟ با شهید غنیپور و مرحوم امیرحسینخان فردی ارتباط داشتید؟
بله، اصلاً در مسجد جوادالائمه همه با هم بودیم. بعضی از بچهها در مسجد جوادالائمه به فوتبال علاقه داشتند که آقای فردی سرپرستی آنها را به عهده داشت. بعضیها به قرآن، قصهگویی، دکلمه و... علاقمند بودند. از سر کار زود برمیگشتم و به مسجد میرفتم و برایشان قصهی جدید تعریف میکردم.
قضیهی سینما آتش زدن چیست؟
ببینید سینما یکی از مراکز فساد این مملکت بود و پیروان انقلاب همه میدانستند این سینمای از غرب آمده، فاسد است و جز اینکه آب به آسیاب دشمن بریزد و راه را برای دشمن هموار کند، کار دیگری نمیکند. سینما چه از نظر بازیگرها و چه از لحاظ عوامل دیگرش مرکز فساد بود. به همین دلیل مردم در همان روزهای اول انقلاب تعداد زیادی از سینماها را آتش زدند. حالا میگویند سلحشور سینماها را آتش میزد؟ نه سلحشور که بسیاری از مردم سینما آتش میزدند، چون ماهیت سینما و سینماگرها برای مردم انقلابی به عنوان کسانی که علیه انقلاب هستند، تعریف میشد. ما سینما را علیه انقلاب میدیدیم و سینماگرها و عوامل سینما را هم علیه انقلاب. همین حالا هم خود سینماگرها میگویند ما مذهبی و انقلابی نیستیم. همه میدانند بسیاری از سینماگرهای ما Green Card امریکا را دارند و در آنجا و اروپا زندگی میکنند، میآیند، در این مملکت کار میکنند، پول در میآورند و علیه اینجا فیلم میسازند و میبرند در اروپا نشان میدهند و در جشنوارههای اروپا شرکت میکنند. پس آتش زدن سینما کار سلحشور نیست، کار مردم است. سلحشور هم یکی از مردم بود که آن سینما را باطل و غلط میدانست و ملت تصمیم گرفته بود سینماها را آتش بزند که زد. البته خیلی از حرفهایی که میزنم چاپکردنی نیستند.
قبل از انقلاب فیلم هم میدیدید؟
بله.
مثلاً چه فیلمهایی؟
گنج قارون، قیصر، سفر سنگ و...
پس علاقمند بودید و به سینما میرفتید.
بله، میرفتم. در مسجد برنامه داشتیم. هماهنگ و شناسایی میکردیم و فیلمی را میرفتیم که چیز بدی نباشد، بدآموزی نداشته باشد.
هفت هشت نفری حوزه هنری را درست کردیم
انقلاب که شد، از چه زمانی به سمت فعالیتهای هنری و حوزه هنری رفتید؟
پس از انقلاب دیدیم اصلاً انقلاب با چیزی به نام تئاتر و سینما بیگانه است و هیچ چیزی از سینما و تئاتر سرش نمیشود. گفتیم اگر ما هم رها کنیم و برویم چه میشود؟ باید هر جور شده است، حتی به قیمت خراب شدن خودمان پای این کار بایستیم. الحمدلله خدا کمک کرد و در گام اول، نمایشنامه حرّ را در دانشگاه تربیتمعلم و تالار فردوسی دانشگاه تهران اجرا کردیم، اما دیدیم با این اجراهای هر چند ماه یک بار کار پیش نمیرود و نمیشود تحول ایجاد کرد. رفتیم و با چند نفر حوزهی اندیشه و هنر اسلامی را درست کردیم. پیش آیتالله امامی کاشانی رفتیم و ایشان هم از امام (ره) اجازه گرفتند. قبلاً در خیابان فلسطین، بالای بلوار به ما یک ساختمان داده بودند و حوزهی هنری را آنجا تشکیل دادیم، ولی ادامهاش در همین ساختمان سر خیابان سمیه بود.
یادتان هست چه کسانی بودید؟
من، آقای امیرحسین فردی، مصطفی رخصفت، رضا تهرانی ـ که بعدها به کیهان رفت ـ خانم ثقفی و آقای بابایی. هفت هشت نفری بودیم.
با توجه به فضایی که علیه کار هنری در میان متدینین وجود داشت، حرفی یا متلکی هم میشنیدید؟
نه، چون همه میدانستند ما مذهبی هستیم. ما را میشناختند. این بچههایی که اسم بردم، اصلاً ربطی به سینما نداشتند و این را همه هم میدانستند. بچههایی که از خرمشهر یا جبهه میآمدند، اولین جایی که برای کار تبلیغاتیشان میآمدند، حوزهی هنری بود و تقریباً بیشترین پوسترهای جبهه را یا بچههای حوزه نقاشی کرده یا عکس گرفته بودند.
چلیپا، پلنگی...
بله، خدا بیامرز چمران، یک معاون قد بلند داشت که کلاهش را یک وری میگذاشت.
سید مجتبی هاشمی...
بله. هاشمی و بچههای دیگر همین که از جبهه میآمدند، اول به حوزه میآمدند. میدانستند اینجا فرق دارد. ارشاد نمیرفتند.
آن موقع وضع ارشاد چه جوری بود؟
فرقی نمیکند. ارشاد، ارشاد است. زمان انقلاب و بعد انقلاب هم ندارد.
برگردیم به حوزه. قدم بعدی عضوگیری بود احتمالا...
بله ما در حوزه هنری چندین گروه از بچههایی را که در مساجد فعالیت هنری کرده بودند، شناسایی کردیم و اینها اعضای حوزه شدند.
منِ لعین با حجت الاسلام زَم رفیق بودم...
شروع فعالیتتان در حوزه چه بود؟
در همان کار تئاتر و در شورای مدیریت و برنامهریزی بودم. به زودی، بخشهای گرافیک، نقاشی، قصهنویسی، قصهگویی، شعر و... به راه افتاد. اما من بهتدریج به سمت مستند رفتم.
موسیقی هم بود؟
بله، آقای محسن نفر مسئولش بود. آقای سراج هم بود.
شهید آوینی را هم آنجا میدیدید؟
نه، اوایل نبود. شهید آوینی تقریباً از سال ۶۳ به بعد آمد.
آن موقع رئیس حوزه چه کسی بود؟
آن موقع حوزه رئیس نداشت. منِ لعین با حجت الاسلام زَم رفیق بودم. یک روز با چند نفر، به سازمان تبلیغات رفتیم و گفتیم میخواهیم اینجا یک روحانی باشد که درست نظارت کند. او هم آمد و چنان نظارتی کرد که پای خیلی از هنرمندان بیاعتقاد به دین و انقلاب به حوزه باز شد و تمام زحمات ما را هدر داد. ما دنبال «توبهی نصوح» و «بلمی به سوی ساحل» بودیم، آن وقت او به آدمهای ناجور پر و بال میداد و در نتیجه، همهی بچهها پراکنده شدند و رفتند. آنهایی هم که ماندند، به وضعیت موجود تن دادند.
آقای زم چه سالی به حوزه آمد؟
سال ۱۳۶۲.
برسیم به «توبهی نصوح». چگونه با آقای مخملباف آشنا شدید؟ مخملباف جزو اولیهایی بود که به حوزه آمد؟
بله، ولی جزو مدیریت آنجا نبود.
با آقای زم آمد؟
نه، قبل از زم آمده بود، ولی از نیروهایی بود که جذبش کردیم. بنیانگذار نبود.
از کجا جذبش کردید؟
شنیده بودیم در رادیو قصه مینویسد و قصهها را هم میخواند. شنیدیم زندان هم بود و او را آوردیم. به همین سادگی. حالا چه کسی رفت و جذبش کرد؟ یادم نیست.
آمد و «توبهی نصوح» را نوشت...
این فیلم قصه دارد. آن زمان فیلمی با بازی ایرج قادری و فردین و خلاصه هنرپیشههای قبل انقلاب اکران شده بود.
برزخیها...
درست است. من فیلم را که دیدم، خیلی عصبانی و برزخ شدم و گفتم انقلاب کردیم که سینما را درست کنیم. ولی هنوز طاغوتیها دارند در این مملکت فیلم بازی میکنند. خلاصه رفتیم و با مخملباف فیلم را دیدیم و گفتیم میرویم و یک فیلم میسازیم. خب اولش چیزی بلد نبودیم، ولی گفتیم شروع میکنیم. این شد که «توبه نصوح» را بعد از «برزخیها» ساختیم. آن روزها واقعاً انگیزهمان این بود که فیلمسازی اسلامی را راه بیندازیم.
چرا خودتان فیلم را کارگردانی نکردید؟
خب من تازه بازیگری سینما را شروع کرده بودم و راستش را بخواهید هنوز به بازیگری علقهای داشتم. ولی بعداً فهمیدم بازیگری به درد نمیخورد.
مخملباف خیلی راحت بیادبی میکرد..
شما از کی احساس کردید مخملباف دارد مسیر را اشتباه میرود؟ خیلیها میگویند ما مخملباف را از همان اول شناخته بودیم.
حرف مفت میزنند. مخملباف از روز اول که به حوزه آمد، اخلاق بدی داشت و بیادب بود، ولی تا آخرین روزی که حوزه به هم خورد و جنگ و دعوا در حوزه شروع شد، اکثر بچههای حوزه طرفدار مخملباف بودند.
حوزه کی به هم خورد؟
تقریباً ۱۳۶۳، ۱۳۶۴. این مهم نیست. مهم این است که این آقا تربیتشدهی مکتب اسلام نبود. او خودسر و بسیار بیادب بود. ویژگی بدی که داشت این بود که هر کسی که تأییدش میکرد، مورد حمایت او بود و هر کسی انتقاد میکرد، مخملباف او را میکوبید.
مخملباف عضو سازمان مجاهدین انقلاب بود. آن موقع هم که دولت دست این سازمان بود. از بیرون و از طرف دولت حمایت هم میشد؟ ظاهراً رابطه خوبی با آقای میرحسین موسوی داشته است.
نمیدانم.
در سال ۱۳۸۸ خودش راجع به رابطهاش با آقای موسوی نامهای نوشت.
ممکن است. من خبر ندارم.
شرم دارم بگویم...
پس چه جوری بعدها آن قدرت را در حوزه پیدا کرد؟ خیلی قدرتمند شده بود.
در اینکه مخملباف از نظر ذهنی آدم فعالی بود شکی نیست، ولی از نظر ذهنی هم میشود مثبت بود، هم منفی. او از آدمهای مثبت نبود. به هر چیزی که فکر میکرد، اول به ابعاد منفیاش فکر میکرد. منفیبافی جزء ذات مخملباف بود. اگر در کسی ایراد یا اشکالی میدید، خیلی راحت دریوری میگفت و بیادبی میکرد.
سر «توبهی نصوح» هم نمونهای از این خلق وخوی تند به یاد دارید؟
بله، اما شرم دارم بگویم به چه کسانی، چون خیلی بد است. بگذریم.
بعد جنگ شد. شما در سالهای جنگ چه کار میکردید؟
در زمان جنگ، ما بیشتر در حوزه هنری، کار تبلیغی و پوستر چاپ میکردیم. گاهی هم دوربین را برمیداشتیم و پشت صحنههای جنگ فیلمبرداری یا عکاسی میکردیم و همزمان فیلم هم میساختیم. «توبهی نصوح»، «پرواز در شب»، «انسان و اسلحه» و «گورکن» را همدر همان زمان و در منطقه بازی کردم. با خودم عهد کرده بودم تا زمانی که جنگ هست، غیر از کار جنگی انجام ندهم.
اگر درست بگویم، فیلم کوتاه «نینوا» را قبل از این کارها انجام دادید. با مرحوم «رسول ملاقلیپور» چگونه آشنا شدید؟
در مسجد سیدالشهدا(ع) اول خیابان قلعهمرغی. رسول بچه آنجا بود. بعد از انقلاب که میخواستیم حر را روی صحنه ببریم، رسول یکی از بازیگرهای ما بود و همین باعث شد آشنا شدیم و وقتی حوزه هنری را درست کردیم، یکی از بچههایی که جذب حوزه کردیم، رسول بود.
چرا در آن ایام برای فعالیت به صداوسیما نمیرفتید؟
چون ما را آدم نمیدانستند و راه نمیدادند. اصلاً ما هنرمند نبودیم. هنرمندان آنها کسان دیگری بودند و کارهایی مثل «محلهی برو بیا» و «مثلآباد» را کار میکردند. البته همین کارها از این چیزهایی که الان میسازند، خیلی بهتر بود، چون آن روزها هنرمندان بهرغم اینکه در خط انقلاب نبودند، اما میدانستند مملکت انقلابی است و اگر کار ناجور انجام بدهند با آنها برخورد میشود، به همین دلیل کارهایشان بالنسبه خوب بود و بالاخره بوی هنر کمابیش از آن بیرون میآمد.
بعد از ساخت فیلم «ایوب پیامبر» چند سالی در کار شما وقفه افتاد تا به «مردان آنجلس» رسیدید. این وقفه به خاطر چه بود؟
در این فاصله دو سه تئاتر، از جمله «تاجر ونیزی» شکسپیر را در تالار مولوی کار کردم.
عجب! چطور با آن علائق مذهبی و سیاسی سراغ «تاجر ونیزی» رفتید؟
خب در این نمایشنامه به نقش یهودیان خوب پرداخته شده بود. من نقش یهودی قصه را باز میکردم.
آهان! در فیلم کمدی «دنیای وارونه» شهریار بحرانی هم نقش یک یهودی طلافروش را داشتید.
بله؟! اولش هیچ کس باورش نمیشد من قرار است این نقش را در «دنیای وارونه» بازی کنم. همه میگفتند سلحشور یک بچهی آرام و مؤدب است! ولی وقتی بازی کردم، یکی از دوستانمان گفت اگر تو را نمیشناختم، تو را در خیابان با چاقو میکشتم. اینقدر که خبیث شده بودی.
آن اوایل «نوری زاد» اینقدر که الان خبیث هست، نبود
شما یک تجربه هم با آقای نوریزاد داشتید. دوست دارید دربارهاش صحبت کنید؟
بله، نوریزاده کاری ساخت به نام «مشکات». این فیلم را در «دارخوینم بازی کردیم. من نقش یک عرب را در آن داشتم.
نوریزاد را از چه زمانی میشناختید؟
من بعد از اینکه از حوزه هنری بیرون آمدم، با «نوریزاد» آشنا شدم. البته آن اوایل اینقدر که الان خبیث هست، نبود. مدتی با هم حشر و نشر داشتیم.
این صداقت شما خیلی خوب است، چون بیشتر کسانی که دربارهی مخملباف یا نوریزاد حرف میزنند میگویند ما از همان موقع هم میدانستیم اینها منحرف میشوند.
آدمها برای اینکه بگویند ما خیلی میدانیم از این حرفها زیاد میزنند. خیر، اینجور نبود. رفتار و اخلاق نوریزاد طوری بود که همه قبولش داشتند. مخملباف هم همینطور، چون واقعاً ظاهرشان چیزی را نشان نمیداد.
در سال ۱۳۸۸ خانه سینما از شما شکایت کرد. چرا؟
چون حقایقی را افشا کرده بودم که به ذائقهی برخی عوامل سینما خوش نمیآمد. ظاهراً برخی از اهالی خانهی سینما رفته بودند و از هالیوود استاد برای تدریس آورده بودند. خب این برای ما قابل قبول نبود که استادان هالیوود بیایند و به فیلمسازهای ما سینما یاد بدهند. این را با لحن تندی مطرح کردم و گفتم کسانی که میروند و در هالیوود دنبال استاد برای سینمای ایران میگردند، خودشان اهل آنجا هستند.
نتیجهی شکایت به کجا رسید؟
محکوم شدیم و مرا چهار هزار تومان جریمه کردند.
ولی شنیدم این اواخر به عیادتتان آمدند.
بله.
باور کنید غیر قابل چاپ است...
و اما سریال «موسی (ع). بعضی میگویند اگر سريال موسی(ع) را بسازید، هیچکدام از بازیگرهای زن نمیآیند بازی کنند. واقعاً اینطور است یا در رسانهها این حرفها را میزنند و پشت پرده چیز دیگری میگویند.
اولا در مورد برخی از آنها که از خدا میخواهم نیایند. دوما خیلیها هم میآیند. مخصوصاً کسانی که در سريال «یوسف» بازی کردند، بارها و بارها پیغام فرستادهاند که میآییم. عوامل سريال یوسف، اعم از زن و مرد کار کردن در این جور کارها را دوست دارند و کارهای قرآنی به دهانشان مزه کرده است و فهمیدهاند این مدل کارها خیلی خوب است.
چرا سریال حضرت موسی (ع) متوقف مانده است؟
چه بگویم؟ باور کنید غیر قابل چاپ است.
شما بگویید هر قدری که شد ما منتشر میکنیم...
ببینید حضرت موسی(ع) در بین بنیاسرائیل و قوم یهود، منفور است. یعنی با اینکه پیغمبر آنهاست، اما او را دوست ندارند. به همین دلیل هم راه موسی(ع) را ادامه ندادند و بعضی از تاریخها اصرار دارند بگویند حضرت موسی(ع) بنیاسرائیلی نبوده و مصری بوده است. خیلی از تاریخها روی این قضیه اصرار دارند. خیلی از تاریخهای معاصر دارند میگویند بنیاسرائیلی، یهودی، از این فاشیستها و جنایتکارها نبوده است و ما برای خودمان کسی هستیم. موسی(ع) مصری بود.
این را گفتم که بگویم حضرت موسی(ع) نزد برخی پولدارها و سرمایهدارهای ایران و مسئولان کشور هم خیلی بهتر از حضرت موسی(ع) بنیاسرائیل نیست. اصلاً این ماجرا برایشان اولویت ندارد. واگرنه در سه سال گذشته، کمک میکردند بودجهی سريال حضرت موسی(ع) جور شود. معلوم است حضرت موسی(ع) برایشان خیلی مهم نیست. اینکه زندگی یک پیامبر ساخته شود و با این فیلم بنیاسرائیل، یهود و صهیونیسم را بکوبیم، یک قدم بزرگ است و کمکاری نیست. ولی نه دولت ما حاضر است بودجهی حضرت موسی(ع) را بدهد، نه مجلس ما حاضر است بودجه حضرت موسی(ع) را بدهد و نه سرمایهدارها و پولدارهای ما هیچکدام حاضرند در این کار خیر شریک شوند و بودجهی حضرت موسی(ع) را بدهند. این یک ننگ است، مخصوصاً که دیدهاید این کارگردان قبلاً دو کار موفق انجام داده، کارهایی را انجام داده است که این ملت پسندیدهاند. ولی وقتی از آنها کمک میخواهی و میگویی بودجهی سريال حضرت موسی(ع) را بدهید، اصلاً اعتنا نمیکنند.
البته این را بگویم که الحمدلله در تلویزیون یک آدم حسابی گذاشتهاند که مرد است و پای کار میایستد. آقای «سرافراز» واقعا به ما در این مدت و حتی وقتی در معاونت برون مرزی بود، لطف داشت.
حرکتهایی مثل جشنواره عمار را چگونه ارزیابی میکنید؟
آنها تنها امیدهای ما در این سینما هستند. البته عمار هم باید مراقب باشد. والا به سرنوشت جاهایی مثل حوزهی هنری و انجمن سینمایی دفاع مقدس دچار خواهد شد.
و حرف آخر؟
من فکر میکنم واقعاً میشود سینمای مذهبی را راه انداخت. سال گذشته نزدیک به پانزده شانزده کارگردان در این موسسه کار ساختند و قریب ۳۰ نویسنده تربیت شدند که میتوانند فیلم بسازند، اما مسئولین حاضرند پول را در جوی آب بریزند و به اراذل و اوباش بدهند، اما به کارهای ارزشی ندهند. چه کار کنیم؟
انشاء الله که خدا کمک میکند. ممنون از وقتی که در این ایام بیماری به ما اختصاص دادید. خدا شما را حفظ کند.