سرویس پرونده_ یاسر عسکری: همیشه برای شناختن یک نفر باید سراغ نزدیکترین افرادش هم رفت. کسی که همواره با او بوده و رفتارش را دقیق زیرنظر داشته است. حسین ابوترابی پیش از انقلاب در جریان برنامههای مبارزاتی برادرش بوده و بعد از انقلاب هم همراه با او به جبهه میرود. روحیه و اخلاق و منش برادر را به درستی درک کرده و از جزئیات آن آگاه است. با حسن اقا در قم و در منزلش قرار گذاشتیم. شیوه سخن گفتن و چهرهاش شبیه حاج علی اکبر است و خاطرات او ر زنده میکند. همه جای مصاحبه از ایشان با عنوان «اخوی» یاد میکند.
با او درباره سابقه مبارزاتی پیش و پس از انقلاب و شیوههای جذب نیرو و کادرسازی مرحوم ابوترابی سخن گفتهایم.
***
فعالیت های تشکیلاتی حاج آقا چگونه بود؟
قبل از انقلاب آن طور که اخوی در خاطرات خودشان دارند و شما منابع را هم که نگاه بکنید از زبان خود ایشان در کتابها ذکر شده که یکی از شرح وظایف مهم ایشان نیروسازی برای شهید اندرزگو بوده است.ایشان نیرو انتخاب و به شهید اندرزگو معرفی میکردند. ایشان نیروهای مستعد، مبارز و متعهد را شناسایی میکردند بعد بدون آنکه خود آن فرد بداند، برنامهای تنظیم و او را با شهید اندرزگو مرتبط میکردند. حتی بدون آنکه خود آن فرد بداند رابط آنها اخوی بوده است. یک مثال عرض میکنم. یک بار اینطور برنامهریزی میکنند به شهید اندرزگو میگویند بنده با یک نفر قرار میگذارم،شما به آنجا بیا و ماشینت را داخل جوی آب بینداز. این فرد میآید به شما کمک میکنداز همانجا به بعد شما میتوانی با او مرتبط شوی.این شیوه خاص اخوی در اوج خفقان رژیم پهلوی بود.
در زمان شهید اندرزگو اخوی با حرکتهای اولیه سازمان مجاهدینو تشکیلات آنها ارتباط نزدیکی داشتند. در حوزه تأمین مالی و تجهیزاتی با آن تشکیلات همکاری میکردند. آن موقع مجاهدین خلق بودند و هنوز خیاتهایشان برملا نشده بود. منتهی ایشان در جریان انشعاب در سازمان و روشن شدن جریان انحرافی، دیگر ارتباطشان را قطع میکنند و با تشکیلات مبارزه مسلحانه منصورون ارتباط برقرار میکنند.بعد از انقلاب به دلایلی بعضی اخوی را متهم میکردند کهتعاملی با سازمان منافقین دارند. توجه کنید چرا چنین اتهامی متوجه ایشان شده است. میخواهم روی این قضیه تکیه داشته باشم که به این موضوع هم مرتبط میشود. چه میشود که اخوی که هیچ وجه مشترکی با سازمان مجاهدین نداشتند، به این مساله متهم میشوند؟ بعد از انقلاب در یک مجلسی خدمت یکی از عزیزان بودیم در رابطه با سازمان منافقین -که آن موقع هنوز ما شناخت کافی به دست نیاورده بودیم و سازمان منافقین هنوز دست به اسلحه نبرده بودند و رودرروی نظام نایستاده بودند-مسئلهای را گفتند، اخوی چنان قرمز شد و ناراحت شدند -وقتی ناراحت میشدند، چهرهشان بسیار قرمز میشد-چنان برافروخته شدند که با مشت محکم به دیوار کوبیدند و قسم جلاله خوردند که والله والله اینها میخواهند ما در جبهه در مقابل صدام شکست خورده شویم.
اما در مراودات اجتماعی به نوعی با آنها در قزوین تعامل داشتند که جرأت میکردند بعضی ایشان را متهم بکنند به نوعی هواداری از آن تشکیلات؛چرا؟ این چرا را پیدا کنیم این موضوعش مرتبط میشود با خواسته شما. روحیه و منش اخوی این طور بود که میخواست نیروهایی که به نوعی در بدنه انقلاب بودند تا قبل از انقلاب به نوعی نزدیکشان بکند،به این راحتی طردشان نکند.هیچگاه دنبال حذف نیرو نمیرفتند. میتوانستند بگویند آقا این فرد را حذف کنید و زود حذفش میکردند؛ اما خاصیت ایشان این چنین نبود. تا آنجایی که میشد افراد را متقاعد و نیروسازی میکرد برای انقلاب، نه آنکه دفع نیرو داشته باشد.
در دوران جبهه ما در مدرسهای که نیروهای شهید چمران مستقر بودند رفتیم. آنجایکی از نقاطی بود که نیروها در آنجا سازماندهی و اعزام میشدند. روش و منش اخوی به گونهای بود که آنها افراد این مجموعه را به خود جذب کردند.یکی از افراد آن مجموعه، اهل نماز هم نبود منتهی با انگیزهعرق ملی دفاع از وطن و میهن به آنجا آمده بود.بعدها ما منزلشان به دیدن ایشان رفتیم در همراهی و همنشینی با اخوی اهل نماز هم شده بودواعتقاداتش تغییر کرده بود.ایشان در رابطه با اخوی میگوید که حاجآقا در جبهه نه خواب داشتند نه خوراک.واقعاً همینطور بوده است. آن موقع ایشان در جبهه فعالیت 24 ساعته داشت. هر وقت خوابشان میگرفت، نیم ساعت یا دو ساعت میخوابیدند. اگر شب بود نیمساعت اگر روز هم بود نیمساعت استراحت مختصر. ایشان با اعمال و رفتار خودشان نیرو تربیت و هدایت میکرد.
شما فکر میکنید رمز اصلی توفیق آقای ابوترابی در نحوه ارتباط با افراد و جذب و همراه کردن آنان با خودش، چه بود؟
ریشه همه این کارهای اخوی در محبت بوده است. اخوی اصلاً رمز توفیقاتش قبل از انقلاب در مبارزات مساله محبت و ارتباط عاطفی با دیگران بود. به همین دلیل است که شهید چمران از ایشان در مقالهاشان چنین تعبیرهایی میکند؛ شهید چمرانی که تا قبل از جبهه، هیچ ارتباطی با اخوی نداشتهاند. خیلیها گمان میکنند شهید چمران ارتباطی با اخوی بزرگ ما داشته است.نه! هیچ ارتباطی با اخوی بنده نداشتند.فقط ایام جنگ، اخوی را در اتاق عملیات و تصمیمگیری عملیات فرماندهان آن هم در یک مقطع کوتاه دیده بودند ولی به آن شناخت میرسد. بینهایت همه افراد را به حرمت آنکه انسان هستند، حالا با هر عقیدهای و با هر اعتقاد و ملیتی دوست داشتند. ایشان امتحان خودش را داده بودحاضر بود جان خودش را برای هر فردی از یک شیرخوار گرفته است تا پیرمرد کهنسال تقدیم کند. این رمز موفقیت ایشان بود.
هر جایی که وارد میشوند میخواهند جذب نیرو داشته باشند. افرادی را برای کارهایی تعیین میکنند و اینها همه افرادی میشوند که در کارهایشان موفق هستند.
ایشان در جذب افراد و کارآمد کردن و به کار گرفتن آنها با توجه به قابلیتهای خودشان،موفق بودند. حتی خشنترین نیروهای صدام را تبدیل به نیرویی میکند در جهت خدمت به اسرا. این چیزی نیست به غیر از آنکه با قلب خود به آنها نگاه میکرد. آنها همه در قلبش جا داشتند.اخوی اصلاً از شکنجهگرانش نفرت نداشت. بینهایت آنها را دوست داشتند و همین رمز موفقیت ایشان در جذب نیرو و کادر سازی بود، چه در دوران انقلاب چه در دوران اسارت.
معمولا با چه نوع افرادی بیشتر ارتباط داشتند؟ شخصیتهای خاصی به ایشان جذب میشدند یا خیر؟
افراد از کارگر گرفته تا کارمند و حوزوی و دانشگاهی همه جذب اخوی و به کار گرفته میشدند.البته ایشان دقت و زیرکی خاصی هم در شناسایی افراد داشتند.اما عامل اصلی جمع شدن همه این افراد هم اخلاق بوده است. یعنی همان نحوه ارتباط و تعامل با افراد، اجتماع، طبیعت، حیوان، انسان، خدا، پیغمبر، جمادات، نباتات.
ایشان قبل از انقلاب، یک فعالیتشان فعالیتهای مبارزاتی بوده و یک فعالیتشان هم تبلیغی. هر کاری که از دستشان برمیآمده برای افراد انجام میداده است. در این رابطه هم واقعاً روش ایشان روش خاصی بود و متفاوت با دیگران برای کار تبلیغی میرفتند.ارتباط صمیمی که با مردم در سفرهای تبلیغی برقرار میکردند باعث میشد که آنها برای همیشه جذب اخوی شوند و مدام در قم به ایشان سرمیزدند.
«جاهای خاصی برای تبلیغ میرفتند و برنامه خاصی داشتند؟
خیر! خیلی پراکنده ایشان میرفتند. به عنوان مثال گاهی اوقات که در راه مشهد پیادهروی میرفتیم، کسانی میگفتند حاجآقا قبل از انقلاب به روستای ما میآمدند. سمت جنوب و سمت شیراز و فارس هم زیاد میرفتند. تا جایی که بنده اطلاع دارم در استان خراسانهم به شهرهای زیادی رفته بودند.البته شهرهای بزرگ خیلی کمتر بودهاند فقط در قزوین و قم و مشهد و تهران. ایشان آنطور اهل منبری نبودند.
معمولا برای حفظ مجموعههای به وجود آمده یا افرادی که جذب شده بودند، چه کارهایی انجام میدادند؟
خُلق دائمیاشان خدمت به مردم بود. بعد از اسارت هم که آمدند و اسیر هم که بودند هر کاری از دستشان برمیآمد برای مردم انجام میدادند.ایشان همیشه صبح زود از منزل بیرون میآمدند، شاید به ندرت بعد از طلوع آفتاب از منزل بیرون آمده باشند. دیر وقت هم به منزل میآمدند و همه خواب بودند. بیشتر اوقات داخل آپارتمان 4 طبقه،کفشهایشان را از پایشان در میآوردند که میخواستند آهسته بروند.هر روز هم مسیری را پیاده میرفتند. پلیسی در خاطرات ایشان گفته که بعد از مدتها بنده متوجه شدم ایشان حاجآقا ابوترابی هستند که از این چهارراه رد میشوند. لذا روزهایی که شیفت بنده بود به ایشان احترام نظامی میگذاشتم و حاجآقا هم یک سلامی میکردند. یک روز جلوی ایشان را گرفتم مطلبی را در رابطه با کار خودم در سیستان و بلوچستان یا زاهدان گفتم. حاجآقا هم دفترشان را درآوردند و یادداشت کردند و رفتند. بعد از مدتی حدود یک ماه یک موقع حاجآقا به بنده تلفن زنند که بنده میخواهم بروم زاهدان کار این بنده خدا را انجام بدهم.این نمونهای از اخلاقیات ایشان است.
یک بار ایشان شب به بنده تلفن زدند که کلید خانهای رابیاور که آنجا را هم بنده تا حدودی با مسائلش آشنا بودم. حدود ساعت 12 شب بود به آنجا رفتیم. در را باز کردیم. داخل منزل کسی نبود به غیر از اسبابی که یک جا جمع شده بود و ساختمان هم از دست بنا خارج شده بود. ما شروع کردیم با اخوی از ساعت 12 شب داخل منزل از بالا شروع کردیم خانه را نظافت کردن. خاکش را جمع کردیم وتا زیرزمین جارو کردیم. اسبابهای این بنده خدا را شروع کردیم به چیدن و فرش و همه چیز را سر جای خودش چیدیم. خانه را برای زندگی آماده کردیم.واقعاً در این خدمت به مردم خیلی توفیق داشتند.
ارتباط ایشان با اقوام و آشنایان به چه نحوی بوده است، یعنی سبک خاصی داشتند؟
در هر فامیلی افرادی هستند که شاید انزوای نسبی نسبت به بقیه فامیل در جمع داشته باشند.در فامیلمفقود هستند و شاید در دعوتها گاهی اوقات دعوت نشوند و به آنها اهمیت داده نشود.اخوی خیلی به این افراد توجه داشت و همیشه آنها را مورد توجه قرار میداد. همیشه به فکر همه افراد خانواده از دور و نزدیک بود.
مرحوم جد ما که از علمای قم بودهاند، برای حاجدایی ما تعریف میکنند که مستضعف در منزل بودیم و هیچ پولی هم نداشتیم. آن موقع اخوی ما شاید کمتر از 14 سال داشته است.ایشان در آن زمان از تهران، آمدند قم یک پولی را گذاشتند در طاقچه منزل جد ما. گفتند صبح آمد و ظهر هم برگشت بدون آن که به ما چیزی بگوید. قبل از آن افراد بزرگی مهمان هم شدند ولی هیچ توجهی نداشتند که وضعیت ما چطور است؛ ایشان دقت داشته است که در حاضر چه نیازی است، بلند شدند و از تهران آمدند قم.
گاهی بنده فکر میکنم خداوند هم برگزیدگانی دارد، حجتهایی دارد که آنها هستند. در بحث حجت معصوم که زمین خالی از حجت معصوم نیست اما کسانی هم که تبعیت خوبی از ائمه معصومین دارند آنها هم حجتهایی هستند که همیشه حضور دارند و بنده فکر میکنم اخوی یکی از آن حجتها بودند.
ایام جنگ، روزهای سختی است که بسیاری نمیتوانند روحیات همیشه خود را حفظ کنند، شیوه برخورد و ارتباط با نیروها توسط ایشان در ایام جنگ، به چه نحوی بود؟
ما به جبهه رفتیم بدون آنکه ایشان با حکمی از محلهای اعزام بشود. به عنوان یک فرد عادی به اهواز رفتیم و گفتیم میخواهیم کمک کنیم لذا ما را فرستادند در یکی از مناطق. ایشان اصلاً آنجا درصدد کادرسازی نبودند که بگویم عدهای را اطراف خودشان جمع کنند. همانطور افرادی که خودشان مایل بودند نزدیک و جذب میشدند.هیچگاه طردشان نمیکرد یعنی افرادی که حالا به هر طریقی خودشان را نزدیک میکردند، ایشان آنها را حفظ میکرد. آنها آمدند و یک جمعی حدود 11 نفر شکل گرفت. اخوی برای کار شناسایی میرفتند اما برای بردن نیروها نمیگفتند چه کسی بیاید چه کسی نیاید.برای هر منطقهایاز بین ده، یازده نفر، تعداد هفت الی هشت نفر آماده میشدند و میگفتند ما با شما بیاییم؟ میگفتند بله. اگر یازده نفر هم میخواستند بیایند، ایشان میگفتند بیایند. اما به تناسب تعدادی که با ایشان میرفتند، حرکت میکردند.اما همیشه نیروها عقبتر از خودش بودند. ما را جایی میکاشت و یک آن متوجه میشدیم خودشان به دشمن نزدیک شدهاند. یک مورد را که بنده خودم شاهد بودم و صدای عراقیها را به طور واضح میشنیدم.به همین شیوه هم بودکه اسیر شدند. ایشان جلو میروند منتهی با یک نفر دیگر خیلی جلو میروند.بعد خودشان تنها جلو میروند. اخوی تنها لو نمیرود. آن دو نفری که جلوتر گذاشته بودند، میبینند حاجآقا جلو رفته و پیدایش نیست، آنها انگیزه پیدا میکنند. بیرون میآیند که بروند و خودشان را به حاجآقا برسانند. عراقیها آن دو نفر را میگیرند و جلوتر میآیند، بعد اخوی را میبینند.
این یازده نفر که در دل دشمن میرفتیم، ارتشی بودند، سپاهی هم بود و یک گروه از بچههای چمران هم بین ما بود.
همیشه در همه کارها خودشان پیشقدم بودند. برنامه نگهبانی میگذاشتند، ساعت دوازه تا دو را به بنده میدادند، ساعت دو به بعد میگفتند بیا و بنده را بیدار کن. ساعت دو ایشان را بیدار میکردم و دیگر ایشان تا صبح بیدار بودند. اینطور کنار خودشان نیروها را مدیریت میکردند. شیفت سخت نیمه شب را خودشان قبول میکردند نه آنکه استراحت کنند و ما بیدار باشیم. اصلاً از این خبرها نبودکه فرماندهی بکنند، نه به هیچ عنوان اصلاً حالت فرماندهی نداشتند. شاید ما همه اسلحه ژ-سه داشتیم اما ایشان یک کلت داشتند.اصلاً بحث فرماندهی نبود، بحث همکاری جمعی بود.
یکی از راههای برقراری ارتباط و جذب افراد، تلاشها و خدماتی است که میتوان برای حل مشکلات افراد انجام داد، در این خصوص روش و منش حاج آقا چگونه بود؟
همیشه ایدههای ذهنی و انگیزههای درونی است که رفتار را درست میکند. اخوی قبل از انقلاب در بازار تهران معتمد بودند. ایشان از داخل بازار تهران که بیرون میآمد، وجوهات زیادی را برای مبارزه و گروههای مبارزاتی جمع کرده بود. نه آنکه برود درخواست کند، آنها خودشان میگفتند حاجآقا بفرمایید.کسبه میگفتند حاجآقا ما وجهی را میخواهیم برای مبارزه با رژیم پهلوی بدهیم. ایشان منابع مالی برای مبارزه با شاه داشتند. در خاطراتشان هم میگویند که شهید اندرزگو ناراحت بودند از اینکه از این پول، بابت هزینههای شخصی خودشان استفاده بکنند. یک عزیزی گفته بودند ماهی 2000 هزار تومان بابت هزینه شخصی شهید اندرزگومیدهم. به قدری شهید اندرزگو خوشحال شده بودند که دیگر ما از پولی که برای مبارزه باشد به منظور کار شخصی خودم استفاده نخواهم کرد. آن را اخوی تأمین کرده بودند.
بنده یک سفر خدمت ایشان بودمدر کردستان و مناطق محروم جنوب. ایشان زیاد آن نقاط میرفتند و به تفکیک به همه سر میزدند. به تمام افرادی که در زمان مبارزه با شاه تبعید شده بودند، سر میزدند و کمکهای مالی میکردند. پول میبردند آنجا و به آنها میدادند.
اخوی بعد از اسارت هم یکی از ارتباطاتشان با اسرا همین موضوع بوده است.شاید آزادهای که اصلاً فکرش را نمیکرد، حاجآقا به او سر میزد و به منزل آنها میرفت و از نزدیک با مسائل او آشنا میشد و قدمی برایش برمیداشت. به اقصی نقاط ایران با ماشین سر میزدند.به عنوان مثال یکی از اقدامات ایشان این بود کهمحلی را برای آزادگان در تهران برنامهریزی کرده بودند که هر هفته برنامه توسل و دعابرگزار شود و ایشان بهمسائلآزادگان رسیدگی کنند.