به گزارش حلقه وصل، در روزهایی اینچنین، راوی پاکباز و با بصیرت روزهای جانبازی، در قتلگاه فکه عزم سفر کرد و در زمره عروجیان آن قطعه از زمین قرار یافت.
اینک پس از سالها، هنوز عرصه هنر انقلاب لبریز از یادِ تکاپوی مخلصانه اوست و یاران نو یافته او، در قالب رویش های نوین نمایان می شوند. درگفت وشنود پیش روی،جناب مرتضی شعبانی از یاران گروه روایت فتح، به بازگویی خاطرات خویش از شهید مرتضی آوینی سید پرداخته است.
* شما از چه دوره ای و چگونه با شهید سیدمرتضی آوینی آشنا شدید؟ این آشنایی درچه ساحتهایی تداوم پیدا کرد؟
بنده در سال 1365- که به عنوان فیلمبردار روایت فتح وارد این مجموعه شدم- با ایشان آشنا شدم. من کار عکاسی میکردم و یکی از دوستانم که با گروه جهاد تلویزیون ارتباط داشت، پیشنهاد کار در این مجموعه را به من داد که با اشتیاق زیادی پذیرفتم. مدتی دستیار فیلمبردار بودم و در اوایل سال 1366، در دوره آموزشی سه ماههای که گذاشتند شرکت کردم و پس از آن تا آخر جنگ، با مجموعه روایت فتح همکاری کردم.
* به عنوان فیلمبردار؟
خیر، در دوران جنگ دستیار آقای دالایی بودم.
* نحوه کار در مجموعه روایت فتح چگونه بود؟
اوایل، تیمها به شکل جداگانه کار میکردند. چند تیم مختلف وجود داشت و بیشتر فیلمبردارها، از خود شهید آوینی خط میگرفتند که از کجا فیلم بگیرند و از کجا نگیرند. وظیفهام کاملاً فنی بود و لذا شخصاً با ایشان گفتگو و صحبتی نمیکردم. البته ایشان همیشه از بحث و گفتگو استقبال میکرد، اما فرصت چندانی نداشت و سرش خیلی شلوغ بود و باید به تنهایی راشها را میدید و تدوین میکرد و خیلی وقت آزاد نداشت. شبانهروز کار میکرد. تنها فرصت ایجاد ارتباط با ایشان، در کلاسهایی بود که برگزار میکرد و حکمت و بیان سینما درس میداد. کلاسها که تمام شدند، وارد مجموعه شدم و گاه میشد دو تا سه هفته در مأموریت بودیم.
* در دوران جنگ شما به منطقه میرفتید و سوژهها حضور داشتند و آنها را سریع پیدا میکردید، ولی بعد از جنگ وضعیت فرق کرد. در این دوره شیوه کار شهید آوینی چگونه بود؟
خود من واقعاً نمیدانستم باید به چه شکل کار کرد؟ و در ذهنم طرح منظمی نداشتم. در دوره جنگ وبه عنوان نمونه دوران مقاومت خرمشهر، شهید آوینی با بسیاری از بچههای جنگ ارتباط داشت و این ارتباط بعد از جنگ هم استمرار یافت، به همین دلیل مثل ما خالیالذهن نبود و میدانست میخواهد چه کار کند.
او حتی بسیاری از بچههای جنگ را به اسم میشناخت و سابقه آنها دستش بود و میخواست بگردد و آنها را پیدا کند. شهید آوینی معتقد بود خرمشهر نقطه مقاومت و عاشورای جنگ است و بخش دوم روایت فتح هم، دقیقاً از زمان سقوط خرمشهر شروع میشود.
شهید آوینی،مثلا به دنبال عملیات والفجر8 -که سراسر پیروزی است و نقطه تاریکی ندارد،- نرفت، بلکه به سراغ حادثهای مثل مقاومت خرمشهر رفت که همه بچهها در آن عاشورایی جنگیدند و مقاومت کردند و حماسه آفریدند و هر چند خرمشهر سقوط کرد، اما هدف چیز دیگری بود.
بعد از خرمشهر هم به سراغ آبادان، سوسنگرد و شهرهایی رفت که جانانه مقاومت کردند. شیوه کار شهید آوینی اینطور بود که کارها را به دست مصاحبهشونده میسپرد و او را راوی و راهنمای گروه میکرد.
مثلاً به سید صالح موسوی گفت:« هر چیزی را که خودت شخصاً دیدی، جلوی دوربین برای ما تعریف کن، مثلاً بگو عراقیها از کجا آمدند، کجا با آنها درگیر شدید و چه کردید». از آن به بعد حرکت گروه، کاملاً به سید صالح مربوط میشد و مثلاً میگفت: مقر سپاه اینجا بود، عراقیها این منطقه را زدند، جهانآرا به ما گفت: فلان جا برویم و رفتیم که ببینیم در آنجا چه اتفاقی افتاده است و الی آخر. شیوه کار، مثل همان زمان جنگ بود. در دوران جنگ هر جا گردان میرفت، شما هم باید دنبالش میرفتید. بعد از جنگ هم شهید آوینی وقتی آدمهای جنگ را پیدا میکرد، هدایت گروه را به دست آنها میسپرد.
ما در هر ماجرایی ناچار بودیم چند آدم اصلی را پیدا کنیم که قصه را از منظرهای مختلف روایت کنند و بعد این تکههای پازل را کنار هم بچینیم و چنانچه نقطهای خالی وجود دارد، آنها را به وسیله افراد جدیدی پر کنیم تا روایت تکمیل شود. شهید آوینی برای تکمیل روایتها، با آدمهای معمولی هم صحبت میکرد و از آنها میخواست دقیقاً بگویند در آن زمان چه اتفاقی در شهر افتاده بود؟ متأسفانه اغلب این افراد کلیگویی میکردند و نمیتوانستند به جزئیات اشاره کنند، به همین دلیل کار درست و مقبول نمیشد.
در هر حال شهید آوینی شیوه منحصر به فردی، بهخصوص در مصاحبه گرفتنها داشت و بعضی از نکات برایش بسیار مهم بودند. مثلاً تأکید داشت که قطعاً در روایتها مشخص شود شهید جهانآرا کسی را به زور نگه نداشت. شهید آوینی از وقایع روز به روز خرمشهر مطلع بود و در جاهای مختلف، به راویها تلنگرهای لازم را میزد.
اطلاعات وسیع آقا مرتضی در باره جنگ از سویی و چهره و شمایل بسیجی او از سوی دیگر و پرهیز از تصنع و ریا، باعث میشد مصاحبهشوندهها خیلی زود با او ارتباط برقرار کنند و یادشان برود جلوی دوربین نشستهاند و آنچه را که در دل داشتند، صادقانه بیان کنند.
صداقت و تأثیرگذاری مجموعه روایت فتح، بیشتر به این ارتباط صمیمانه برمیگردد. او با ما هم که پشت دوربین بودیم، همین تعامل را داشت و با هم بهنوعی تفاهم ذهنی رسیده بودیم و میدانستم دلش میخواهد کدام بخشها ضبط شوند. در دوره جنگ، مسئله نگاتیو و لوازم کار مطرح بود و باید صرفهجویی میکردیم، ولی موقعی که ویدئو آمد، دیگر چندان مسئله اسراف مطرح نبود، به همین دلیل معمولاً دو دقیقه قبل از اینکه ایشان بگوید، حرکت فیلم میگرفتم. در این دوره دیگر سید خیلی به ما نمیگفت از چه چیزی فیلم بگیریم یا نگیریم.
* مستندسازی سینمای جنگ، بهویژه در آثار شهید آوینی یک تجربه منحصر به فرد است. به برخی از این ویژگیها اشاره کنید.
کلاً سینمای مستند جنگی ایران با بقیه دنیا متفاوت است و مستندهای شهید آوینی خاصتر هم هستند. شهید آوینی در زمینه سینما سواد آکادمیک نداشت، ولی سبک و زبان تصویری خاصی داشت.
مثلاً او هیچوقت در دوره جنگ، دوربین را روی سه پایه نگذاشت و یا در اتاق فرماندهان جنگ مستقر نشد. دوربینِ او نمیخواست حجم پیروزیها و توان نظامی و پیشروی نیروها در خاک عراق را نشان بدهد، بلکه در خاکریزها میگشت و با بسیجیهای ساده حرف میزد. برایش هم فرق نمیکرد مخاطبش یک رزمنده ساده باشد یا فرمانده گردان و لشکر! به همین دلیل هم، قبل و بعد از جنگ، دیدگاه سید خیلی فرق نکرد. او همواره به دنبال اتفاق معنویِ در پس رویدادها بود و سعی میکرد به حکمت جنگ برسد. یادم هست در آن دوره، حتی خود من هم فیلمبردار حرفهای نبودم و کاملاً فطری کار میکردم، به همین دلیل، مثلاً دستنوشتههای روی دیوارها را کاملاً فطری دیدم و فیلمبرداری کردم.
* این شیوه را در مستند «شهری در آسمان» هم رعایت کردید؟
کاملاً. در این مستند هم مثل دوره جنگ، موقعی که سید صالح موسوی حرف میزد، نمیدانستیم دقیقه بعد درباره چه موضوعی صحبت خواهد کرد؟ و فقط دنبال او میرفتیم. مثلاً وارد مدرسهای شد و توضیح داد. آنجا مقر سپاه بود و ستون پنجم به عراقیها اطلاع داد و آنها هم مدرسه را زدند! ما اولین بار بود این حادثه را با ذکر جزئیات میشنیدیم و به همین دلیل، همگی اختیارمان را از دست دادیم و شروع به گریه کردیم! همه چیز بکر و تازه بود.
فقط یک بار سید دخالت کرد و چون میدانست سید صالح شهید بهنام محمدی را هم میشناسد، از او خواست در باره نحوه شهادت بهنام هم توضیح بدهد. سید دقیقاً رویدادها و ارتباطات را میدانست و فقط کافی بود تلنگر بزند.
*آیا بعد از شهید آوینی، نگاه، سبک و سیاق ایشان را در کارهایتان دنبال کردید؟
دنبال کردن سبک فیلمسازی شهید آوینی کار سادهای نیست، چون کار ایشان فقط فن و هنر نیست. باید مثل او بشوی تا بتوانی مثل او فیلم بسازی. سید ویژگیهای منحصر به فردی داشت که من یا کس دیگری،هیچگاه نداشته ایم و نداریم. شاید فقط بشود از سبک او تقلید کرد، ولی قطعاً آن عمق و تأثیر را نخواهد داشت، چون فیلمسازی سید، جدا از شخصیت و نگاهش نبود. بیشتر حس بود تا تکنیک.
* به نظر شما چرا شهید آوینی بعد از جنگ هم، باز به مناطق جنگی برگشت و مستند جنگی ساخت؟
جرقه اصلی را حضرت آقا زدند که در جلسهای از مسئولان وقت صدا و سیما پرسیدند: چرا روایت فتح پخش نمیشود؟ واقعیت این است که گروه جهادِ سیما، دیگر ارتباط چندانی با بچههای جنگ نداشت و این برنامه باید با حمایت نهاد دیگری مثل سپاه یا نیروی مقاومت بسیج ساخته میشد.
این انتقال انجام شد و بعضی از افراد قدیم هم مجدداً دعوت شدند و شروع به کار کردند، منتهی خود سید همزمان در مجله سوره، حوزه هنری و سیما مشغول کار بود و نمیتوانست خیلی روی روایت فتح متمرکز شود. ما یکی دو سفر همراه دوستان رفتیم و فیلم گرفتیم، ولی وقتی ایشان راشها را دید، خیلی راضی نبود. به همین دلیل مجبور شد خودش به سفر برود و از نزدیک بر کارها نظارت کند.
در سفر اول من همراه کارگردان دیگری به شیراز رفته بودم و سید همراه آقای صدری به سوسنگرد رفت. راشها را که دیدم متوجه شدم چقدر حسابشدهتر کار شده است، چون سید دقیقاً میدانست باید با چه کسانی مصاحبه کند و از کجاها نما بگیرد.
او به هر حال، دید فراتری داشت. مثلاً وقتی با جنازهایی روبرو میشدیم که پس از سالها فقط استخوان یا لباسهایش باقی مانده بود، فقط همین چیزها را میدیدیم، ولی سید خیلی بیشتر میدید. چندان دوست ندارم در باره این نوع مسائل حرف بزنم، چون متأسفانه تلقی درستی از آنها نمیشود، ولی حس میکنم سید حضور ملائکه را در آن فضا حس میکرد! این را از نوشتههایش میفهمم.
مثلاً موقعی که از فکه برگشت، مقالهای با عنوان «انفجار اطلاعات» نوشت که توصیف آن فضا و بسیار عجیب بود. همین وضعیت را هم در مورد شهادتش داشت و به قول بچههای جنگ ،در روزهای قبل از شهادت نور بالا میزد. ما میدانستیم داریم به میدان مین میرویم، ولی هرگز تصورش را هم نمیکردیم یک مین زیر پای سید منفجر شود، اما به نظر من خودش کاملاً میدانست قرار است چه اتفاقی بیفتد! سید قدر تکتک لحظهها را میدانست، برعکس ما که معمولاً غافلیم.
*شنیدن روایت شهادت سید مرتضی آوینی از زبان شما به عنوان شاهدی عینی مغتنم است؟
عید سال 1372 بود که تصمیم گرفتیم برای تهیه مستندی به فکه برویم. به آنجا سفر کردیم و روز 13 فروردین برگشتیم. دو سه روز بعد سید به من گفت: تصمیم دارد به فکه برگردد، چون بعضی از مصاحبهها ناقصند. به این ترتیب همراه با اکیپ فیلمبرداری برگشتیم. روزی که قرار بود در میدان مین حرکت کنیم، یکی از بچههای تخریبچی جلو افتاد و بقیه پشت سرش راه افتادیم که یکمرتبه صدای انفجار آمد. برگشتم و دیدم سید و شهید یزدان پرست روی زمین افتادهاند. سریع دکمه دوربینم را زدم که فیلم بگیرم. بچهها کمک کردند تا سید را به عقب منتقل کنیم. متأسفانه به دوربینم ترکش خورده بود و نتوانستم فیلم بگیرم، ولی آقای بختیاری خودش را رساند و از صحنههای آخر عکس گرفت. همه بهشدت مضطرب بودیم. سید تا آخر میدان مین، به هوش بود و بعد از هوش رفت و در بیمارستان به شهادت رسید. هیچکس باور نمیکرد سید شهید شده است. همه در بهت فرو رفته بودیم.
* چه ویژگیهایی از ایشان در ذهن شما به شکل برجسته باقی مانده است؟
شهید آوینی با انقلاب دچار تحولی درونی شد. از انقلاب تأثیر گرفت و بر آن تأثیر گذاشت. او همه کارهایش را برای خدا انجام میداد، به همین دلیل هم ماندگار شد. هر کاری که میکرد، بر اساس احساس تکلیف بود و همه چیزش را پای ولایت میگذاشت. هر کاری که از دستش برمیآمد برای دوستانش انجام میداد و کوتاهی نمیکرد. روی رد کردن تقاضایی را نداشت و فوقالعاده متواضع بود و در اواخر عمر، سلوکش با دوره جنگ فرق کرده بود.