سرویس پرونده: انقلاب اسلامی که با رهبری امام خمینی (ره) در بهمن ماه 57 به پیروزی رسید یکی از بزرگترین تحولات تاریخ ایران و جهان بوده است. این انقلاب که برخاسته از رای و نظر مردم مسلمان ایران است و با اتکا به مردم پیش می رود و در طول این سالها توانسته نیروهایی را تربیت کند و به جامعه تحویل بدهد که برخی از آنها تحولات مهمی را نه تنها در ایران بلکه در جهان نیز بوجود آورده اند. در روزها چهلمین سالگرد بهار انقلاب در نظر داریم هر روز یکی از چهرهای فرهنگی انقلاب را معرفی کنیم.
بر این باوریم که مکتب امام روحالله، همواره بالنده و پاینده است و رکود و رخوت و قعود هیچگاه در آن راه ندارد. بنایی که آن امامِ حقطلب برپا کرد، از آن رو که ریشه در معنای بلندی به نام اسلام ناب محمدی دارد، در استواری و فخامت، بینظیر است. این بنای بالا بلند و این منظومه متقن، حقطلبان و ستمستیزان را از اقصای عالَم، گردهم آورده و آنها را برای ماموریتِ مهمِ «برکشیدنِ مستضعفین» و «به زیر کشیدنِ مستکبرین» مهیا میسازد.
اینها بخشی از مقدمه یک پیام است، پیام تسلیت برای رحلت نمونه کاملی از «جوان خودجوش مومن انقلابی». کسی که روحالله بود و به خاطر پیوند با امام روحالله، نامدار هم شد؛ «روحالله نامداری«
نامداری، متولد ایذه در خوزستان بود. کارشناسی ارشد جامعهشناسی را از دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی گرفته بود و دانشجوی دکترای سیاستگذاری فرهنگی دانشگاه باقرالعلوم(ع) قم بود.
پژوهشگر و نویسنده بود و راه را درست یافته بود. از همانهایی که در تقلید از خمینی کبیر، مسیرشان را درست مییابند و چون او بر این مسیر تا پای جان، ثابتقدم میمانند. نامداری به درستی محل منازعه و جدال میان دو اسلام را یافته بود و کتابش، روشنای راهی بود که خود در آن قدم زده بود. دغدغه جوانان را داشت و دنبال یافتن کسانی بود تا بتواند آنها را هم سالک این مسیر کند. برای او ایذه و تهران و بشاگرد فرقی نداشت، هر جا که میدانست میتواند تاثیرگذار باشد میرفت و با چهرهای گشاده و زبانی رسا و کلامی دلنشین با دیگران ارتباط میگرفت. «روحالله نامداری، این فرزند راستین مکتب خمینی، عمر کوتاه اما پربرکت خود را وقف بازخوانی، بازشناسی و غبارروبیِ منظومه نظری و عملی خمینیِ بزرگ کرد؛ این مجاهده وقفهناپذیر، در حالی صورت میگرفت که دستها و ارادههای پیدا و پنهانِ آشنا و بیگانه، تحریفِ امام را برای استحاله انقلاب اسلامی، بیمحابا پیش میبرند.»
روحالله، دَمی از پای ننشست و در راهاندازیِ جریان مبارکِ امامخوانی اهتمامِ جهادی نشان داد. حاصل این تحرکِ مدام، فعال شدن ظرفیتهای متراکم در سرتاسر کشور بود. مجموعه ارزشمند «جدال دو اسلام» میوه شیرینِ کوششهای او بود.
یقیناً آن سال که من وارد دانشگاه شدم از نظر دور فلکی سال خاصی نبود. یعنی گمان میکنم نبود: خورشید همان خورشید بود و زمین هم همان و سیر و صیرورت این دو و دیگران نیز همان. اما برای من آن سال سالی بود متفاوت با دیگر سالها...
جوانی بودم که از روستای زیارت (که لابد همه میشناسیدش!) و جنگلهای بینظیر گرگان آمده بود وسط ناکجاآبادی به نام تهران. آنقدر فراری بودم که تا کارهای ثبتنام تمام شد و تکلیف خوابگاه روشن شد، سرِ خر را کج کردم و یک هفته (که حتماً کلاسها تق و لق بود!) برگشتم ولایت. اما چه فایده؟ این اسبِ وحشی و لگدپران باید به اصطبلِ ناآشنا اما بزرگ و پرارتفاع(!) برمیگشت. این شد که برگشتم.
ماجراهای روزها و شبهای اول را به فرصتی دیگر میسپارم، اما حالا حکایتی را میخواهم بگویم که به گمانم همه باید به یادِ خودمان بیاوریم: حکایت اولین بُر خوردنهایمان با قدیمیترهای بسیج. این رابطه ممکن است برای بعضی از این سر بوده باشد؛ یعنی آنها شروع کرده باشند به رفتن به اتاق شلوغ پلوغِ بسیج. اما برای من و شاید بسیاری دیگر، اتفاق از آن سمت کلید خورد. یعنی گولم زدند!
«روحالله نامداری» را که شبی بیستاره بود در همان یکی دو هفتة اول سال شناختم. هروقت مرا میدید زودتر سلام میکرد؛ از آن سمت خیابان میدیدمش که داشت برایم دست تکان میداد و فقط ردیف دندانهایش سفید بود و پیراهنش (با یکی دیگر بود که بعدها فهمیدم همین «محسن صفاییفرد» است)؛ در نمازخانة دانشکده تحویلم میگرفت و خلاصه آرامآرام زیر پایم را خالی میکرد و منِ سادة جنگلی هیچ متوجه نبودم. حتی یک روز در اتاقمان، که اتاق 102 بود و روبروی نگهبانی قرار داشت، نماز میخواندم که یک نان بربری را به هماتاقیام «کاووس احمدلو» داده بود و گفته بود «این را بده به فلانی»! حالا چرا من؟! اگر نذری بود که فرقی نمیکرد من بخورم یا هر کسِ دیگری که مفت نمیخورَد و فاتحهاش را میخواند؛ اگر هم سر و سرّی با من داشت ـکه نداشتـ چرا نفهمیده بودم؟ تو نگو که قرار بود سر و سرّی از این به بعد داشته باشیم. حالا که نگاه میکنم به خودم میگویم: هی جنگلیِ ساده هی! اما از شوخی گذشته از دلِ همین روش به ظاهر ساده نکات فراوانی میتوان بیرون کشید که بماند برای بعد.
قبل از اردوی مشهد بود که علیالرسم در اردیبهشتماه برپا بود و مسئولین هر سال برنامهای تدارک میدیدند برای فرهنگیتر شدن اردو. نامداریِ سیهچردة ما یک بغل نشریة سورة آوینی و سورة جلیلی و فصلنامة (یا ماهنامه؟) شعر را آورد و گذاشت جلوی من و گفت: مطالب بهدرد بخورشان را انتخاب کن تا کپی بگیریم و به عنوان «ساندویچ کتاب» بدهیم به خورد ملتی که در اردو هستند. منِ ندید بدید (آخ که چقدر به خودم بد و بیراه میگویم) هم فکر میکردم شدهام ممیزیِ مقالات(!) برای شرکتکنندگان در اردو. القصه نشستم و خواندم و «با آوینی آشنا شدم» و مقالاتی را که پسندیده بودم معرفی کردم. اما فهمیدنِ اینجایش چندان سخت نیست که هیچ ترتیب اثری به فهرستی که من تهیه کرده بودم داده نشد. این یعنی همهاش کشک؛ تنها چیزی که برایم مانده بود خواندن چند مقاله و یادداشت بود و البته «آشنایی با آوینی». باز هم بازی خورده بودم.
1. روحالله نامداری از افراد کمیاب و کمنظیر بود که وقتی با او مواجه میشدی، انرژی و گرمای وجودش گرمت میکرد و در همصحبتی با او، دَم روحاللهی و انقلابی و شور و حال در تو دمیده میشد. یخ وجودت که در روزمرگی حسابی منجمد شده بود، هی آب و آبتر میشد. آهن وجودت داغ میشد و آماده میشد که شکل باصفا و یکرنگ و شجاع روحاللهی بگیرد.
2. شرک، بیماری رایج آدمهای اکنونزده و دنیاگراست. او را میدیدی که با بقیه آدمهای دوروبَرَت فرق دارد. صافی و سادگی و بیتکلّفی و بیتشریفات بودن و بیادعایی او حکایت از عنصری کمیاب و گوهری ارزشمند در وجودش داشت. توحید؛ آری ما با انسانی موحّد مواجه بودیم که در این آخرالزمان آتش ایمان را در کف دستش گرچه سوزنده، محکم مُشت کرد. فشار میداد تا سرما و انجماد محیط سردش نکند.
3. او در هرجا و با هرکس، گرمای انقلاب را صادر میکرد و از برودت و سرمای دنیازدگی محیط و افراد خود را حفظ میکرد. این ویژگی روحالله همچون صاحب اسمش روحالله بزرگ (خمینی) نادر و کمنظیر بود.
4. روحالله روح بینیاز داشت. او آنقدر هنر و جُربزه داشت که گلیم خود را از آب بیرون بکشد و به آلاف و اُلُفی برسد و به سمت توسعه عیش جسمانی خیز بردارد، ولی زهد و قناعت را در زمینِ دلش و زندگیاش کاشت و توحید برداشت کرد. در وادی توحید، انسان تنها میشود برای نام و نان. در این امر ریسک نمیکند و دغدغه جدی ندارد و واقعاً در این مرحله خیلی شجاعت میخواهد به کسی غیر خدا، در درون و بیرون تکیه نکردن و وابستگی و تعلّق نداشتن و نترسیدن و طمع نداشتن و یَل و پهلوان و سامورائی این میدان بودن، بسیجی دریادلی چون او نمود و نمادش میباشد.
5. روحالله از صداقتش و بیریاییاش که برجستهترین خصلتش بود و مثل آفتاب درخشش داشت به کار کمی و به مافوق بیلان دادن توجهی نداشت که این روزها بیماری محیطهای اداری ماست. او مخلص و کیفیتگرا بود، گرچه به چشم نیاید. از ویژگی اوست که در زندگی کمتر اهل کمیت و بیشتر مرد کیفیت و معنویتِ بیادعا بود.
6. دانشش و منشش و سلوکش در زندگی از هوا و خاک تن وارهیده و تزکیه شده بود. زلال همچون آب چشمهساران کوهستان، بیپلیدی و بیآلایش میجوشید و سیر میکرد. قطره دانشش به دریاهای توحید و معرفت الهی وصل بود. او از التقاط تنفر داشت، هرگز جوفروش گندمنما نبود.
7. عوامل نفوذ در گوهر فطرت در این دوران، فراوان طوفانی و تهاجمی عمل میکند، ولی او با زیست روحاللهیاش چنان سپری ساخت که به هیچوجه، پَستفطرتی و زبونی و خاری به سراغش نیامد. وادیهای پُرزرق و برق مدرنیته غرب دستهای خیلی از رزمآوران انقلابی خام را ـ به نشانه تسلیم و همراهی ـ بالا بُرد، ولی واکنشِ او جز پوزخندی به سرابِ بیمایه آن نبود. به دنیای اومانیسم خودمحورِ بیخدا، نگاهش همچون عاقل اندر سفیه بود و در این مورد داناییاش، یقینی بود.
8. روحالله صداقت و صفا و یکرنگی داشت و این خصوصیت را در هر کس که میدید، گرچه از طبقه و قشر پایین بوده باشد دَمخور میشد و عمر میگذراند. او پَستفطرتی دنیاطلبانه همراه با ماسک دینی انقلابی را، از هیچکس، خصوصاً مسئولین و روحانینماها و... به هیچ وجه نمیپذیرفت، گرچه به قیمت پرداخت خسارات کمرشکن و بایکوت شدن باشد.
9. حکایت نامداری در این زمانه در محیطهای دیوانسالار و بروکرات، حکایت گروه سه نفره لولهکشی است؛ او به انتخاب وجدان کاری، نقش لولهکش را همیشه ایفا میکرد و به دلیل اهمیت و کارآیی بیبدیل و حیاتی چنین نقشی به شکلی نامحسوس مورد حسادت دیگران قرارمیگرفت و محترمانه از محیط طردش میکردند و عذرش را میخواستند تا تحت الشعاع نقش حقیقی او قرار نگیرند و آن دیگران، بدون لولهکش و در فرآیند لولهکشی، یکی میکَند برای لولهکشی و دیگری پُر میکرد بدون لولهکشی و خروجیها را میبینیم که پوچ است و در چنین محیط و دنیایی، جا برای افرادی به ماهیت و خصوصیات نامداری، روزبهروز تنگتر میشود.
10. زندگی روح الله در این واژه ها خلاصه میشد؛ واژه های ایجابی چون: امام، انقلاب اسلامی، مردم، کتاب، نوآوری و خلاقیت و واژه های سلبی چون: پرهیز از دنیاگرایی، تشریفات، کلیشه و عادت، تکلّف، ریا و ظاهرگرایی.
11. پیگیر برنامه های نادر طالب زاده و وحید جلیلی بود و برای ترور بیولوژیک حاج نادر غصه میخورد و همیشه برای سلامتی اش از ته دل دعا میکرد تا حالاحالاها برای رسانه انقلاب در جهان، ریل گذاری کند و خود را تکثیر و نقش بی بدیل خود را ایفا کند. وجودش برای نامداری، به نوعی یادآور شهید آوینی بود. وجود جلیلی و جشنواره عمار را هم در عرصه فرهنگ و هنر و رسانه انقلاب، غنیمتی دلخواه و امیدآفرین میدانست و به او و کارهایش، خیلی ایمان داشت.
وحید جلیلی در بزرگداشتی که برای این فعال فرهنگی جبهه انقلاب گرفته شده بود درباری روح الله نامداری گفت:
«روحالله نامداری، نویسنده، فعال فرهنگی و داور ادوار جشنواره مردمی فیلم عمار که در مقطع دکترای سیاستگذاری فرهنگی تحصیل میکرد، روز پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت، بر اثر ایست قبلی درگذشت. مرحوم نامداری به عنوان فعال فرهنگی در مراکز متعددی فعالیت میکرد و کتابهایی مانند «جدال دو اسلام» و «انقلاب و نظریه اجتماعی» را در کارنامه دارد. وحید جلیلی در مراسم تشییع این بزرگمرد، نکاتی را در وصف او بیان داشته است.
روحالله نامداری شخصی بود که انسان پس از دیدارش امیدوار و دلگرم به آینده میشد. نفس امام خمینی(ره)، آن مرد بزرگ، چنین انسانهای خالص، متقی و مجاهدی را در این کشور تربیت کرده است.
مرحوم نامداری فردی تربیت شده در دامن فرهنگ اصیل ملی و انقلابی است. نامداری یک انسان ممتاز بود که از شهر خود رشد کرد و به مدارج عالی فکری، علمی، اخلاقی و انقلابی رسید.
همین حلقهای که آقاروحالله در ایذه ایجاد کرده بود را به عنوان یک نمونه برجسته و مثالزدنی میتوان در همهجا ارائه کرد و یکی از حجتهای منطقی این که کار واقعی یعنی چه؟ کار مخلصانه یعنی چه؟ کار مبتنی بر فکر یعنی چه؟ همین بچههای ایذه هستند.
کارهایی که مرحوم نامداری در حیطه فرهنگ انجام میداد، همت و برکتی کمنظیر پشت آنها بود. کتاب «جدال دو اسلام» که مرحوم نامداری اخیرا تدوین و منتشر کرد، در همین مدت کوتاه به مرجعی، برای بسیاری از فعالان فرهنگی در نقاط گوناگون کشور تبدیل شد و من میبینم که این کتاب، دانشگاه به دانشگاه و مسجد به مسجد دستبهدست میشود، که این سطح نفوذ محصول آن فکر است.
یادم هست، نخستین باری که وی به همراه شاگردان و حلقه فرهنگی خود از ایذه به مشهد تشریف آورده بودند و با هم ملاقاتی داشتیم، اغراق نیست، بگویم، تا مدتها بعدش من شارژ شدم. یعنی وقتی میدیدم، یک چنین جمع پرشور اهل مطالعه باصفائی در یک شهری مثل ایذه، شکل گرفته، میگفتم: حتماً این امکان وجود دارد، که این حرکت توسعه پیدا کند. خاطره مرحوم نامداری در ذهنم همراه با خلوص و زندگی مؤمنانه نقش بسته است.
در مرور خاطرات خود با مرحوم نامداری به هیچ نقطه منفی برنمیخورم. به یاد ندارم که زمانی آقاروحالله حرف بدی زده باشد، غیبت کسی را کرده باشند و یا نسبت به کسی بدخواهی داشته باشد. هر آنچه که از او در یادم نقش بسته، خلوص و زندگی مومنانه هست.
مرحوم نامداری از جمله کسانی بود که حرفِ دل و عملش را یکی کرده بود. بدون اغراق مرحوم نامداری الگوی ممتاز به عنوان فعال فرهنگی برای ارائه به جوانان، دانشجویان و اهل فکر است.
توجه به محرومان و مستضعفان از ویژگیهای بارز مرحوم نامداری بود. افراد بسیاری هستند که پس از مطالعه چند کتاب مسیرشان عوض میشود، اما مرحوم نامداری درست عکس این رفتار را داشت و هر چقدر مدارج علمیشان در مسائل علمی و نظری بالاتر میرفت، آثارشان نیز پربارتر میشد و زندگی و سلوکش به سلوک علوی و فاطمی نزدیکتر میشد.
این چند روزی که از فوت مرحوم نامداری گذشته این تلنگر را خوردیم که واقعاً قدرشان را ندانستیم و باید نگران خودمان باشیم. ایشان یکی از کسانی بود، که حجت را بر ما تمام کرد و نشان دادند، که ۴۰ سال پس از انقلاب هم میشود، انقلابی زندگی کرد و درد مردم را فراموش نکرد و همچنان دغدغه عدالت داشت و برای آنها حرص خورد و در عین حال در مسائل فرهنگی و علمی هم رشد کرد و نیرو تربیت کرد.»