به گزارش حلقه وصل، آیتالله روحالله رهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جسله اخلاق خود به موضوع «کدام خوف، مذموم و کدام، ممدوح است؟» پرداخت که در ادامه میآید:
*انواع خوف و وجه تمایز آنها
عقل سلیم، برای شجاعت، در مقابل عقل غیر سلیم، تفاوت قائل است و میگوید: غضب در راه خدا، شجاعت است. گاهی اگر حال این قوّه غضب، حال جبن شد، با حال خوف حقیقی که تحت سیطرهی عقل الهی، همان عقل سلیم است، تفاوت پیدا میکند.
اولیاء خدا در باب خوف، بر حسب روایات شریفه نکاتی را بیان کردند و فرمودند: دو نوع خوف داریم: خوف مذموم و خوف ممدوح. اگر این حال خوف ممدوح به وجود آمد که تحت سیطرهی عقل است، آنوقت معنای حقیقی عقل معلوم میشود.
بزرگان در این باره تعریفی کردند، بیان فرمودند: معنای خوف، رنج و تألّم به علّت آن مکروه و ناملایماتی است که احتمال وقوعش برای انسان به وجود میآید. امّا جبن، بیجنبشی و تحرّک نفس است. در جایی که هم عقل سلیم و هم شرع عظیم، تبیین میکند که انسان باید حرکتی انجام دهد، امّا او، بی حرکت است. حالا این را بزرگان توضیح میدهند و روایاتی هم در این زمینه داریم که بیان خواهیم کرد.
مثلاً کسی که جرأت نمیکند در هواپیما سوار شود و از آن، میترسد، از باب اینکه سقوط میکند. حالی مثلاً یکی دو بار سقوط کرده، دائم در حال ترس است. این را حال جبن میگویند. یا اینکه کسی میترسد که در خانه، تنها بخوابد. در حالی که هیچ احساس ناراحتی و تألّمی هم نمیکند، میگویند: این، جبن است و خوف ندارد.
امّا کسی که یک ملکهای در وجودش است و آن ملکه، این است: در مقابل این خوف، اقدامی انجام بدهد، از حال جبن بیرون میآید و خوف دارد. امّا در حال جبن، حرکتی انجام نمیدهد، فقط شب در خانه تنها نمیخوابد، به جای اینکه به تعبیری معمّا را حل کند، صورت مسئله را پاک میکند. امّا در باب خوف، اینطور نیست، میگویند: خوف هست، امّا در باب رفع او کار انجام میدهد. عمل انجام میدهد که آن خوف را رفع کند. تفاوت دارد با اینکه اصلاً کاری انجام ندهد.
لذا اولیاء خدا براساس همین، در مباحث اخلاق و معرفتی، خوف را به دو نوع تعریف کردند:
خوفی که مذموم و آن خوفی است که نه از خدا و نه از آن صفاتی که مقتضی هیبت و عظمت ذوالجلال و الاکرام میشود، ناشی میشود و نه از گناهان خود انسان خوفی که ممدوح است. گاه انسان از گناه و خطایش خوف دارد که او را جهنّمی کند. خوف دارد از اینکه از خدای متعال دور شود. این خوف از خدا را قبلاً در مباحثی اشاره داشتیم، نعوذبالله پروردگار عالم که ترسناک نیست، خوف از خدا معمولاً عندالعرفا و العقلاء، یعنی که انسان کاری کند که از ساحت قدس ذوالجلال و الاکرام، دور شود و خدا نیاورد آن روز را که حضرت حقّ، او را طرد کند. این، خوف از خداست، میترسد که خدا او را نپذیرد.
یک خوف هم خوف از گناه است که انسان از گناه خودش، خوف دارد که این گناه، او را جهنّمی کند و از ساحت قدس ربوبیّت و اولیاء خدا دور کند، خوف دارد که «و فرقت بینی و بین احبائک و اولیائک» بشود. خوف دارد که نتیجهی گناهش، «جمعت بینی و بین اهل بلائک» شود. چون خود گناه، یک چیز است، امّا اثر گناه چیز دیگری است. انسان خوف دارد که این اثر، عامل شود که انسان، از ساحت قدس ذوالجلال و الاکرام، دور شود. چون جهنّم، «جمعت بینی و بین اهل بلائک» هست. یعنی غیر از بحث عذاب فردی، آن کسی که حضرت حقّ را شناخت، اولیاء و خوبیها را شناخت، میداند بهشت فقط نه از باب این است که انهار و باغاتی دارد و انسان در آنجا به منعم به نعم است، بلکه این مکان، جایگاه خوبان عالم است و این، مهم است.
در مثال مناقشه نیست، شما گاهی زحمت میکشی حرکت میکنی بروی ولیّ خدایی را ببینی، این، زحمت و رنج برای شما دارد، مثلاً دیدار امامالمسلمین و ...، مکان برای شما مهم نیست، چون آن فرد در آن مکان است، مهم است. بهشت، به عنوان بهشت، عندالاولیاء و عقلاء مهم نیست. چون «جمعت بین اولیائک» در آنجا هست، برایش اهمیّت دارد. امّا اگر خدای ناکرده، فرقّت بین احبائک و اولیائک باشد، ناراحت هستم. عاقل میگوید: چون میان من و احباء و اولیائت، فاصله میافتد، ناراحت میشوم. این جدایی، دردناک است.
لذا برای همین است که به نفس مطمئنه خطاب میشود: یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنّتی، بارها بیان کردم: جنّات، رضوان و ... در قرآن تکرار شده، امّا جنّتی همین یک بار آمده است؛ یعنی جایگاه اتّصال به خوبان عالم. و إلّا انسان در باغی مصفّا باشد، امّا یاری نباشد، به درد نمیخورد.
لذا خوفی هم که از گناه، به وجود میآید، صرف عذابی که انسان به خاطر گناه پیدا میکند، یک بحث است، امّا اینکه این گناه، عامل میشود من را از ساحت قدس ذوالجلال و الاکرام دور کند، اهمیّت دارد. این روح کثیف مانند کسی میماند که بدن و لباسش، کثیف باشد و بوی عرق و لجن بدهد، بعد بخواهد در یک مجلس، ضیافت خاص، مهمانی و عروسیای بیاید! اصلاً چنین کسی راه نمیدهند. گناه، این حال را دارد.
پس این خوف که از گناه باشد، خوف بدی نیست. امّا خوفی، مذموم است که نعوذبالله نه از خدا بترسد و نه از گناهش. یعنی ترسی نداشته باشد که از خدا دور شود و از صفاتی که از هیبت و عظمت خدا ناشی میشود، نهراسد. انسان به حال خضوع، سبحان ربی العظیم و بحمده میگوید و در حال خشوع، سبحان ربی الاعلی و بحمده میگوید، البته باید این حال عظمت و اعلی بودن خداوند را دائم در وجودش ببیند.
اینکه بزرگان، از جمله امام راحل، حسب روایات شریفه فرمودند: عالم در محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید، همین است. انسان در مقابل یک انسان عاقل و حتّی ممیّز، چه برسد کسی که برجسته است، خطا نمیکند، مواظبت و مراقبت میکند، بیادبی نمیکند، زباندرازی نمیکند، زبانش به فحاشی باز نمیشود، گاهی اینقدر مراقب است که نکند یک خطایی انجام دهم و از درگاه دور شوم.
اولیاء الهی هر چه به خداوند نزدیکتر میشوند، با ادبتر میشوند!
لذا اولیاء خدا یک خصوصیّت دیگری هم دارند که بسیار مهم است، اولیاء خدا هر چه به پروردگار عالم نزدیک میشوند، ادبشان بیشتر میشود که حال که لطف خدا شامل حالشان شده، نکند خطایی انجام دهند و با یک بیادبی، خودشان را از بین ببرند و از آن مقام ساقط کنند و به زیر بیفتند. ترجمان همان مطلبی که بارها بیان کردیم: هر کس ولو به لحظهای تصوّر کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست. آنها میدانند اگر لطف خدا نبود، قرب به وجود نمیآمد. لذا هر چه نزدیکتر میشوند، ادب و اطاعتشان بیشتر میشود. نه اینکه فکر کنند حالا ما که دیگر نزدیک شدیم، هر طور دلمان خواست، میگوییم، میشنویم و بیان میکنیم.
لذا یکی از نکات بسیار مهم همین است که اگر انسان از هیبتالله، عظمتالله و ... خوف نداشته باشد و از اینکه اکبریّت ذوالجلال و الاکرام در مقابلش از بین برود، گرفتار میشود. بیهوده نیست وقتی ائمّه اطهار(ع)، به نماز میایستادند و الله اکبر میگفتند، رنگشان عوض میشود، بدنشان میلرزید، صدایشان تغییر میکرد و ... . یعنی ترس از هیبت ذوالجلال و الاکرام، دائم در وجود آنان بود. با اینکه کسی را مقرّبتر از حضرات معصومین، نسبت به خدا نداریم.
قرب، عامل بیادبی نمیشود، بلکه اتّفاقاً از هیبت و عظمت خداوند، مدام خوف دارند. کما اینکه داریم: وقتی مؤمنین حقیقی، پیامبر را میدیدند، عظمت درونی پیامبر، آنها را به لرزه درمیآورد و اگر خود تبسّم پیامبر عظیمالشّأن نبود، آنها آرام نمیشدند. خیلیها هم پیامبر را میدیدند، امّا این حال را نداشتند. تفاوت ایمانها، آن درجهی اتّصال و ... اثر میگذارد.
حال عقلا بعد از گناه؛ خوف یا یأس؟!
پس این خوف از خداوند، ممدوح است و اگر نداشته باشی، مذموم است. یک خوف هم خوف از اثر گناه است، چون گناه که انجام گرفت و تمام شد، امّا اثر آن پابرجاست؛ چون عالم، عالم اثر و مؤثّر است. اینکه من را از خدا دور میکند، بوی گند و تعفّن میآید، دیگر با طاهران و خوبان عالم نیستم، «فرّقت بینی و بین احبائک و اولیائک» میشود، «جمعت بینی و بین اهل بلائک» میشود.
لذا خوف ستوده، از عظمت پروردگار عالم و گاهی هم از گناه به وجود میآید؛ یعنی انسان ناراحت است. توبهی حقیقی، همین است؛ چون گناه، نه به خدا ضرر میزند و نه نفعی برای شیطان دارد، شیطان هم فقط با وسوسه، ترغیب به گناه میکند. فردای قیامت هم در محاجّهاش بیان میکند که مگر من کردم؟! امّا گناه، فقط عامل میشود که انسان از خدا دور شود. وقتی انسان از گناهش، بترسد و خوف داشته باشد، به سراغ توبه میرود، امّا باید مراقب باشد که این ترس او، طوری نشود که امیدش را از دست بدهد. چون یکی از وساوس شیطان همین است و در باب خطورات شیطانی، این را قبلاً بیان کردیم. شیطان در ذهن انسان میآید و میگوید: دیگر از تو که گذشت! به تعبیر عامیانه آب که از سر گذشت، چه یک وجب، چه صد وجب!
بدترین گناه کبیره!
اعاظم حسب روایات شریفه بیان میکنند که یأس، در بین گناهان کبیره، بالاترین گناه است. یعنی اوّلاً خودش، جزء گناهان کبیره محسوب شده است، یعنی نعوذبالله با قتل و زنا و ... هست و ثانیاً بالاترین است. لذا یکی از وساوس شیطان همین است که انسان را مأیوس کند، برای همین مدام در ذهن انسان میاندازد که تو که دیگر آب از سرت گذشت، تو که دیگر آدم بشو نیستی، بیهوده تلاش نکن، فایدهای ندارد، چند بار توبه کردی؟! چند بار توبه شکستی؟! آدم شدی؟! خودت را فریب میدهی! بس نیست؟! رها کن دیگر، تو که نمیتوانی، تو که موفّق نیستی، چه شبهای قدری آمد و الهی العفوها گفتی و ضجّه زدی، آخرش چه شد؟! چقدر پای درس اخلاق بودی و عوض نشدی، آخرش چه شد؟! در یک ساعت درس اخلاق، تصمیمی گرفتی، امّا بعد اصلاً نتوانستی تصمیمت را عملیّاتی کنی! بعضی حتّی اگر ساعاتی موفّق شدند، بیچاره، تو حتّی یک ساعت هم موفّق نبودی! و ... همینطور وسوسه میکند و یأس ایجاد میکند. لذا فرمودند: بین گناهان کبیره، این بدترین گناه است.
طبق فرمایش پیامبر اکرم(ص)، «من ملک بودم و ...»، غلط است؛ ملائکه، خادم مؤمنین هستند
امّا اگر انسان از گناهش، ناراحت شد و از اثر گناهش خوف داشت و فکرش فقط عذاب نبود، بلکه میگوید: این جسم را که خودش خلق کرده، عذابش هم کند، برای خودش است، امّا اینکه من بنا بود انسان اشرف مخلوقات و خلیفة الله، باشم، من بنا بود قرب الی الله پیدا کنم، من بنا بود به عنوان اینکه پیامبر فرمود: «ان الملائکة خدّام المؤمنین»، به جایی برسم که حداقل این است که ملائکه برای من خادم شوند، امّا به کجا رسیدم؟! لجنزار گناه، من را از قرب الی الله دور کرد، من را از حقیقت وجودیام دور کرد که «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم».
خوف از این داشته باشد، نگران این باشد که این گناه با من بدبخت چه کرد، بنا نبود من این باشم، من ملک بودم و فردوس برین جایم بود، هم غلط است، پیامبر فرمودند: «ان الملائکه خدام المؤمنین»، بلکه ملک هم خادم من باید میشد، در حالی که الآن قالب جسمانی انسان را دارم، امّا از مقام انسانیّتم دور شدم. گناه من را بیچاره و بدبخت و خوار و ذلیل کرده است، عندالله و عندالملائکه. ملائکهای که بنا بود خادم من باشند، من را به واسطه گناهانم به سخره گرفتند.
وقتی در جهنّم میافتم، با اهل بلاء جمع میشوم و این، دردآور است. جهنّم، مکان دور شدن از حقیقت انسانی من هست. بهشت هم مکان به قرب حقیقی انسان رسیدن است. نه از باب اینکه انهار، فواکه و طعامی دارد، بلکه جایگاه خوبان عالم است و دور شدن از آن، از این جهت، درد است.
خوف از زلزله، مذموم است یا ممدوح؟
یکی از آن خوفهای مذموم، خوف از امری ضروری و لازم الوقوع است که دفع آن از قدرت بشر، بیرون است. مثلاً همین زلزلههایی که آمده و دارد میآید. برای چه انسان بترسد؟! گفت: اگر نگهدار من، آن است که من میدانم/ شیشه را در بغل سنگ، نگه میدارد.
مطالعه کنید، هم در طبس، پیرزن نود ساله بعد از چند روز زنده بیرون آمد و هم در بم، بچّه، زنده بیرون آمد و هم در زلزله سر پل ذهاب، بچّه دو ساله، پنج روز زیر آوار بود و زنده بیرون آمد. شوخی نیست، بچّه، جسم ضعیفی دارد، آب میخواهد، غذا میخواهد و ... . امّا بعد از پنج روز، زنده بیرون آمد. من در نمایشگاه بم دیدم، خانه گِلی، از بین نرفته، بغلش خانه نوساز، درست به هم چسبیده، از بین رفته است. اینها، قدرتنمایی خداست. حالا بگوییم: مثلاً از لحاظ علمی در آنجا ریشتر رد شد و اینجا رد نشد و ...، باز هم هر چه هست، خداست. غیر از این است؟! حالا آنها را اینطور توجیه کنید، بچّه و پیرزن را چه میگویید؟! پیرزن و بچّه که زودتر از بقیّه باید هلاک شوند، چون قدرت جسمانیشان کمتر است و آب بدنشان زودتر تمام میشود. در خیلی از موارد همینطور بوده است، نه ایران ما، برخی جاهای دیگر هم اعلام شده که یک موقع کسی را بعد از ده روز، زنده از زیر آوار بیرون آوردند.
حالا اگر انسان مدام از این حوادث بترسد، خوف مذموم است. اولیاء خدا میگویند: این خوف، خوف از امری ضروری و لازم الوقوع است. البته منظور این نیست که ما کاری نکنیم. اصلاً اسلام دستور داده است. حتّی پیغمبر اکرم در مورد قبر هم که برای انسانی است که از دنیا رفته است، فرمودند: قبر را محکم بسازید. گفتند: قبر؟! فرمودند: بله، قبر را هم محکم بسازید، انسان مؤمن کاری را انجام نمیدهد، إلّا به اینکه دقیق و محکم انجام میدهد و این، یکی از نشانههای ایمان است. ساختمان، باید دقیق و محکم باشد، امّا دیگر مابقی آن دست خداست. ای بسا کسی لحظهای بیرون بیاید و سنگ از جای دیگری بر سرش میخورد. لذا با اینکه در ساختمان نیست، از دنیا میرود. ولی ساختمان فرومیریزد، امّا کسی در زیر آوارها زنده میماند. همه، کار خداست. پس نباید زندگی عادی تعطیل شود و بترسیم و واهمه داشته باشیم. لذا اولیاء خدا میفرمایند: این خوف که از امری است که از قدرت بشر بیرون است، خوف مذموم است و نادانی و خطای محض است.
ترس از مرگ هم همین است، مثلاً یکی از بستگان فردی تصادف کرده و او از این به بعد، بترسد که سوار ماشین شود. یا دو تا هواپیما سقوط کرده و او دیگر میترسد سوار هواپیما شود. البته وقتی اعلام میکنند که فلان هواپیما تا کنون چندین بار سقوط کرده و نقص دارد، انسان دیگر آن نوع را سوار نمیشود، امّا دلیل نمیشود که چون میترسد، کلّاً هواپیما سوار نشود! یا چون سالانه تعدادی بر اثر تصادف جان میدهند، دیگر ماشین سوار نشود! اگر اینطور باشد، انسان به خاطر این ترس، اصلاً نباید از خانه بیرون بیاید؛ چون یا به او میزنند و یا دیگری به او میزند.
برای همین است که میگویند: این خوف، نشانه جهل است و فقط یک ثمره دارد و ثمرهی آن هم، رنج و عقوبت زودرس است، دائم خودخوری میکند و ناراحت است. به تعبیر بزرگان، دچار مرگ قبل از مرگ میشود و جلوتر خود را میکشد. از بس میترسد و وحشت دارد، مریضی میگیرد. با کوچکترین صدا، دائم میترسد و وحشت دارد.
بیان میکنند: این خوف، دلالت بر ضعف ایمان است. اگر دیدی از هواپیما میترسی؛ چون ضعف ایمان داری. کار خداست. دیدیم کسانی را که از گلو و دهان تیر خوردند و از چشم بیرون آمد و چیزی نشد. آن تیر باید از سر بیرون میآمد و دکترها همه تعجّب کرده بودند. دیدیم کسی که مرد و دوباره زنده شد. پس همه چیز دست خداست، انسان از چه بترسد؟! دیدیم کسی که پرت شد و بدنش تکه تکه شد، خودش چیزی متوجّه نشد و دو باره زنده شد. دیدیم کسی که ترکش به سرش خورد و نصف سرش را برد، امّا دوباره قالب درست کردند و زنده ماند. دیدیم کسی که شکمش پاره شد، رودههایش بیرون ریخت، امّا زنده ماند. امّا از آن طرف هم دیدیم که یک ترکش کوچک که در ابتدا هم اصلاً معلوم نشد به کجای فرد خورده، او را به شهادت رساند و بعد گشتند و دیدند پشت سرش یک ترکش کوچک خورده است و تمام شده است. پس:
اگر نگهدار من، آن است که من میدانم/شیشه را در بغل سنگ، نگه میدارد
لذا این خوف که انسان، از مطالبی که اصلاً قادر نیست جلویش را بگیرد، بترسد، خوف مذموم است. اینکه میگویند: علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد، در مورد مسائلی است که کاری از دستمان برمیآید. در همین کرمانشاه بروید ببینید، ساختمانی نوساز فرو ریخته، امّا ساختمان قدیمی سالم است! نمیخواهم بگویم: نوسازی نکنیم، اشتباه نشود، ما باید کارمان را به درستی انجام دهیم، امّا مابقی را به خدا بسپاریم. حسب روایات شریفه، انسان مؤمن، دقیق و محکم، چیزی را میسازد. لذا دقّت و استحکام، امر است و چشم میگوییم، امّا فکر نکنیم که اینها باعث میشوند. خدا باعث میشود.
خیلی جالب است، رئیس جمهور کره شمالی (پدر رئیس جمهور کنونی) از هواپیما میترسید و دائم قطار سوار میشد. میدانید در قطار، جان داد؟! ملک الموت در قطار آمد و جان او را گرفت. خدا بلد است و خودش میداند.
اتّفاقاً گاهی با برخی از بزرگانمان هم چنین کاری انجام داده که بگوید: فکر نکنید شما کارهای هستید، همهکاره، خودم هستم، البته شما به دنبال درمان بروید، امّا شفاء از من است. نوشتند: خود بوعلی سینا، شیخ الرئیس، آن مرد الهی که هم فیلسوف است، هم طبیب، هم فقیه و هم حکیم، علاج قولنج را به دست آورد، امّا خودش به درد قولنج از دنیا رفت. هر چه آن درمان را برای خودش انجام داد، نتیجه نگرفت و خودش هم مانده بود! خدا میخواهد بگوید: من هستم!
اگر بفهمیم که همه چیز به ید خداست، ید الله فوق ایدیهم، حل است. البته این مطلب هم بدین معنی نیست که کار نکنیم، کار انجام بدهیم، امّا باقی را به دست خودش بسپاریم.
لذا وقتی انسان از این مطالبی که ضروری و لازم الوقوع است، بترسد، نتیجهاش این میشود که دیگر از تدبیر در مصالح دنیا و آخرت، باز میماند. چون دائم دارد میترسد و فکرش به تعبیر خودمانی، قفل میشود و راه برای او بسته میشود. این هم یکی از ثمرات، خوف مذموم از امور ضروری و لازم الوقوع که دفعش از قدرت بشر خارج میباشد، است.
لذا اولیاء خدا میگویند: شما کارتان را انجام بدهید و مابقی آن را به خدا بسپارید و راضی به رضای خدا باشید. بالاترین مقام، مقام رضاست. میگویند: یکی از جایگاههای مقام رضا، همین جاست. شما درمانتان را انجام بدهید، دیگر چه میشود را به خدا بسپارید. خدا بخواهد شفا میدهد و اگر نخواهد، نمیدهد.
لذا پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(ص) فرمودند: هر کس اینگونه باشد، سعادت دو دنیا را دارد، هم این دنیا سعادتمند است؛ چون آرام است، کارش را انجام داده و مابقی را به خدا سپرده و دیگر خوفی ندارد و هم آن دنیا؛ چون مقام رضای خدا را به دست آورده و راضی به رضای خداست.
خوف از امری که وقوع یا عدم وقوعش، حتمی نیست؛ خوف ابلهان است!
یکی دیگر از خوفهای مذموم، از امری است که وقوع یا عدم وقوع آن، قطعی و حتمی نیست. لذا خوف و ناراحتی از این موارد، خلاف مقتضای عقل محسوب میشود و شکی در این نیست. ما یقین نداریم که واقع میشود یا نمیشود و به دیدهی احتمال میبینیم، پس دیگر چه خوفی؟!
مثلاً بترسم از اینکه در تهران، زلزله میآید یا نمیآید. البته در روایت داریم که زلزله میآید، امّا باز هم معلوم نیست و نمیدانیم. حالا آیا من به این خاطر که اصلاً نمیدانم وقوع مییابد یا خیر، باید تمام زندگی و کار و تلاشم را تعطیل کنم و بروم؟!
البته میگویند: مراقبه باید باشد، امّا مابقی را به خدا بسپاریم؛ چون ناراحت شدن برای آن، خلاف مقتضای عقل است. شما نارحت نباش و کارت را به درستی انجام بده.
اولیاء نسخه دادند و فرمودند: ضمن کار و عمل (یعنی مواظبتت را داشته باش)، دعا هم بکن، «الدعاء یرد القضاء». چرا؟ چون باز اولیاء خدا دستور دادند و فرمودند: شاید خدا بعد از آن، چیز دیگری را پدید بیاورد. بناست به وجود بیاید، امّا چیز دیگری به وجود آید.
مثلاً یک کسی غدهای پیدا میکند و مشکوک به این است که سرطان هست یا خیر، شما کارت را انجام بده، نگران هم نباش، دعا هم بکن، شاید یک چیزی بعد از آن، به وجود بیاید که اصلاً متوجّه نباشی. ما داشتیم و دیدیم، الآن زنده است، رودهشا را درآوردند و گفتند سرطان بوده، امّا خودش میگفت: برای من اصلاً مهم نبود، زاحت هم به اتاق عمل رفت و ... . از دوستان خودمان داشتیم که گفتند: گلویشان مطلبی دارد خطرناک است، امّا ایشان به راحتی کارهایش را انجام داد و الآن هم بحمدلله مشکلی ندارد و تمام شد.
لذا میگویند: برای چیزی که وقوع و عدم وقوع آن معلوم نیست، نگران نباش و نمیدانیم، شاید، باید، آیا و ... . میگویند: اگر در این مورد هم توقّف داشته باشی و بترسی، از آن خوفهای بد است و از خوف قبلی هم بدتر است، چون آن را میدانی میشود، امّا این را هنوز اصلاً نمیدانی میشود یا نمیشود و بیهوده خودت و دیگران را درگیر میکنی.
بعضیها اینگونه هستند، من چند نفر را میشناسم، دانشجوی پزشکی بودند، مدام به خودشان میگفتند: نکند این بیماریها را من هم دارم؟! این، همان است که میفرمایند: خوفی است که برای ابلهان است. چون نه وقوعش را میداند و نه عدم وقوعش را. به خدا بسپار.
یا مثلاً اینکه شما بگویی: نمیدانم خدا نمازم را میپذیرد یا خیر. البته درست است انسان نمیداند، امّا اینکه دائم در این فکر باشی، صحیح نیست. من خدمت آیتالله العظمی مرعشی نجفی بودم، یکی از بازاریها که با آقا ارتباط داشت، آمد و گفت: آقا، من میخواهم 55 سال برایم نماز و روزه به جا بیاورند. آقا فرمودند: برای چه؟! مگر در این همه سال نماز نخواندی و روزه نگرفتی؟! گفت: چرا، امّا میترسم. آقا فرمودند: این چه حرف غلطی است! تو آنچه را میدانی نخواندی، بگو. تازه در آنجا هم به ما گفتند: حداقلش را که به نظرت میآید، در نظر بگیر. گفت: من شک دارم، تازه برخی مواقع دو بار و سه بار هم نمازم را خواندم. آقا فرمودند: اگر میدانستم اینقدر احمق هستی، با تو رفاقت نمیکردم!
این شک که بعد از آن است که حتّی دو باره و سه باره هم نماز خواندی، شک بیجاست و شیطان این شک را در دل انسان میاندازد. این مطلب در هر موردی هم ممکن است به وجود بیاید و انسان خوف داشته باشد که مذموم است.
راههای برون رفت از خوفهای مذموم
یکی از راههای برون رفت از این خوفهای مذموم، توکّل به خداست، کارت را انجام بده و توکّلت هم به خدا باشد. دومین مطلب هم توسّل است، به خصوص توسّل به ائمّه اطهار. سوم هم دعاست. دعاهای وارده را انجام بده و مابقی را به خدا بسپار؛ چون همه چیز دست خداست.
مهمترین مطلب هم توسّل به آقا جان، امام زمان(روحی له الفداء) است، چون هر کسی را به امام زمان خودش، امر کردند. به ایشان بیشتر متوسّل باشید. من بارها بیان کردم که هر ساعت، حداقل یک دعای سلامتی بخوانیم. چون آقا، حصن حصین است و اگر هزاران نفر هم بخواهند به انسان ضربه بزنند؛ چون در این حصن هستید، نمیتوانند. البته دعا و مراقبه داشته باش، امّا بدان که در حصن حصینی.
لذا توسّل به آقا جان، حضرت حجّت، اصلاً چیز عجیبی است و برای انسان آرامش میآورد. از طرفی هم اعلان دوستی با آقا جان است که آقا جان، من با همهی بدیهایم به شما ارادت دارم و شما را دوست دارم. به تعبیر عامیانه موقع خرید، خوب و بد را با هم میفروشند، آقا جان، من هم بین محبّینت، بد هستم، امّا همین که دعای سلامتیتان را میخوانم، اعلان حبّ است و إلّا نمیخواندم، من به شما علاقه دارم که هر ساعت دارم دعای سلامتیتان را میخوانم و هر شب هم قبل از خواب دقایقی با شما صحبت میکنم. درست است که چیزی نیست، امّا اعلان حبّ من به شماست. در عالم میلیاردها انسان هستند، چقدر اسم شما را به زبان میآورند؟! اصلاً شما را میشناسند؟! شما لطف و محبت و بزرگواری کردی و به من اجازه دادی اسم مبارکتان را بر زبان جاری کنیم، معرفت که نداریم، امّا حداقل اسم شما را میدانیم و حبّ شما در دلمان است. با همهی بدیهایم، تو را دوست دارم و دلالت بر حبّم هم این است که هر ساعت دعای سلامتیتان را میخوانم.
سرمایه من، همین حبّ است و چیزی غیر از این ندارم. آن مطالبی که انجام میدهم، تکلیف است، روزهام را باید بگیرم، نمازم را باید بخوانم و ...، تکلیف است. امّا سرمایهی من نیست. من سرمایهدار نیستم، فقیر فقیر هستم و سرمایه من فقط حبّ به شماست و این را نمیتوانید بگویید ندارم. میتوانید بگویید: بد هستم، تسلیم هستم. میتوانید بگویید: شیعهتان نیستم، تسلیم هستم. امّا نمیتوانید بگویید: محبّت شما در دلم نیست!
دلالت بر حبّ من، همین است که هر ساعت به یاد شما هستم و اگر ساعتی هم فراموش کنم، قضایش را به جا میآورم. من شما را صدا میزنم، کسی را جز شما ندارم. در این دنیای وانفساه، هیچ ندارم، عمل که ندارم، کسی را هم ندارم، فقط شما را دارم، بعید میدانم کریمی مانند شما بخواهد من را رها کند.
«السلام علیک یا مولای یا بقیة الله»