به گزارش حلقه وصل، با هجوم امواج شبهات و اشکالات مکاتب التقاطی و غیروحیانی پس از انقلاب اسلامی و مضاعف شدن این هجمه ها در سالهای اخیر شایسته است نخبگان حوزه و دانشگاه بررسی ادله عقلی و نقلی بحث پراهمیت حکومت اسلامی و ولایت فقیه را با نگاهی نو و متناسب با فضای جدید جامعهی جهان اسلام و جامعهی جهانی مورد بررسی و کنکاش قرار بدهند. در همین راستا سلسله دروس آیتالله محسن اراکی دبیرکل مجمع تقریب مذاهب اسلامی میتواند ارائه دهنده بینشی نو و دقیق در این باب باشد:
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و الصلاة علی سیدنا محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین.
اشارهای به مطالب قبل
در مباحث قبل تبیین نظر امام خمینی در رابطه با حکومت در چند اصل بحث شد. طبق اصل اول، اسلام و بلکه همه شرایع و ادیان الهی برای برپایی حکومت عدل الهی در جامعه بشر آمدهاند و همه احکام و قوانین ادیان، احکام و قوانین مدیریت و اقامه نظم و عدل در جامعه بشر است.
اصل دوم این بود که وظیفه رسول اکرم(ص) بلکه همه انبیا و رسل الهی و همچنین ائمه هدی علیهم السلام تنها تبلیغ دین نبوده است، تبلیغ دین تنها مقدمهای برای اجرای احکام دین بوده و اجرای احکام دین هم از راه اقامه حکومت میسر است.
اصل سوم این بود که امام تأکید میکند که اصولاً اسلام یک نظام حکومتی است و همه قوانین و احکام اسلام حتی عبادات، حکومتی میباشد. لذا امام(ره) فرمودند: «الاسلام هو الحکومة بشؤونها، و الاحکام قوانین الاسلام، و هی شأن من شؤونها، بل الاحکام مطلوبات بالعرض، و أمور آلیة لاجرائها و بسط العدالة». همه احکام وسیله اقامه عدل در جامعه بشر بوده و هستند و وظیفه اصلی انبیا همان اقامه حکومت عدل بوده است و کل اسلام عبارت از نظام حکومتی عدلی است که جامعه بشر را به کمال میرساند. در تکمیل اصل سوم هم یک مطلب از ایشان آمده است:
«أن الاسلام لیس عبارة عن الاحکام العبادیة والاخلاقیة فحسب، کما زعم کثیر من شبان المسلمین بل و شیوخهم، ذلک للتبلیغات المشومة المسمومة المستمرة من الاجانب و عمالهم فی بلاد المسلمین...» اسلام -آنچنان که دشمنان خواستهاند که چنین ترویج کنند و برخی از جوانان و شیوخ اسلامی هم تحت تأثیر این تبلیغات دشمنان قرار گرفتهاند- تنها احکام عبادی و اخلاقی نیست.
در ادامه میفرمایند: «فعلى المسلمین و فی طلیعتهم الروحانیون و طلاب العلوم الدینیة القیام على ضد تبلیغات أعداء الاسلام». وظیفه مسلمین و در رأس جامعه اسلامی و در مقدمه آنها روحانیون است که بر ضد این تبلیغات دشمنان اسلام به پا خیزند.
«القیام على ضد تبلیغات أعداء الاسلام بأیة وسیلة ممکنة، حتى یظهر(تا برای همگان معلوم شود که) أن الاسلام قام لتأسیس حکومة عادلة فیها قوانین مربوطة بالمالیات و بیت المال، و أخذها من جمیع الطبقات على نهج عدل، و قوانین مربوطة بالجزائیات... و قوانین مربوطة بالقضاء و الحقوق على نهج عدل ... و قوانین مربوطة بالجهاد و الدفاع و المعاهدات بین دولة الاسلام وغیرها» اسلام مجموعه این قوانین است که همه این موارد هم قوانین حکومتی هستند و وظیفه روحانیون و طلاب این است که این موضوع را برای مردم تبیین کنند و در برابر تبلیغات دشمنان اسلام بیاستند. این مطلب را ایشان در کتاب البیع جلد دو صفحه 656 و 657 بحث کرده است.
ایشان در اصل چهارم هم میفرمایند نظام حکومتی اسلام نظام ویژهای است که نه شبیه نظامهای استبدادی است و نه شبیه نظامهای دموکراسی و به تعبیر ایشان نه مشروطه است، چه مشروطه سلطنتی و چه مشروطه جمهوری. فرق اصلی بین اسلام و نظامهای استبدادی این است که در نظامهای استبدادی هوای نفس حُکام بر جامعه حاکم است و آنچه دلخواه آنهاست را بر مردم اجرا میکنند، مبنا عدل نیست بلکه مبنا هوای نفس حاکم است. لذا در حکومتهای استبدادی قانون عدلی که بر اساس آن قانون، حاکم ملزم به عمل بر طبق آن شود وجود ندارد، قانون حرف حاکم است. این روح و جوهر حکومتهای استبدادی است.
لذا ما در برخی از مباحث خود عرض کردیم که در حکومتهای استبدادی به دلیل اینکه حکومت، حکومت فرد است تبدیل به استبدادی نمیشود، بلکه به دلیل اینکه حکومت، حکومت هوای نفس آن فرد است تبدیل به حکومت استبدادی میشود. ملاک استبدادی بودن حکومت، فردی بودن حکومت نیست و باید به این نکته توجه کرد.
ملاک استبداد حکومت
در اوایل مباحث فقه نظام سیاسی به صورت مشروح بیان کردیم که در حقیقت نگاه غربِ ملحد -فلسفه غرب مبنی بر الحاد است یعنی مبنی بر این است که خدایی در کار نیست- به انسان این است که انسان در اصل یک موجود شرور است، موجودی است که هوای نفس بر او حاکم است و ما اصلاً انسان خوب نداریم و نمیتوانیم هم داشته باشیم. انسان خوب و انسان عادل معنی ندارد زیرا ممکن نیست انسانی وجود داشته باشد که عادل باشد.
آنگاه بر چنین مبنایی میگویند که هر گاه حکومت، حکومت فرد باشد به دلیل اینکه بین حکومت فرد با حکومت دلخواهی و هوای نفسی ملازمه است، تبدیل به حکومت هوای نفس خواهد شد. به این شکل استبداد را تعریف میکنند. در حالی که نگاه اسلام این است که انسان میتواند بشر خوبی باشد، انسان میتواند عادل باشد. انبیا سر لوحه و سر دسته انسانهای عادل و پاک جامعه بشر هستند و تربیتیافتگان آنها هم به همین شکل میباشند. انبیا میتوانند انسانهای عادل را تربیت کنند و این تجربه تاریخی زندگی انبیا و پیروان آنها و حکومتهایی که آنها برقرار کردهاند، حکومت رسول الله(ص) و حکومت امیرالمؤمنین(ع) همه نشانه آن است که انسان میتواند عادل باشد و ما میتوانیم حاکم عادلی داشته باشیم.
پس ملاک استبداد این نیست که یک نفر حاکم باشد زیرا خداوند متعال یک نفر، یک موجود و تک بوده [اما عادل است]. در قرآن کریم و بینش دینی اسلام بر توحید خداوند متعال تأکید زیادی وجود دارد و برای خداوند «لَهُ الْمُلْکُ» و «یَفْعَلُ ما یَشاء» است منتها این «یَفْعَلُ ما یَشاء» غیر از عدل نیست. اگر حاکم تک و فرد بود و فردی بود که به عدالت او در نتیجه یک عمر تجربه عینی و تجربه میدانی اطمینان داشتیم و یا اطمینان ایجاد شد؛ این حکومت حکومت استبدادی نیست بلکه در حقیقت حکومتِ آن قانونی است که این عادل به آن قانون پایبند بوده و به آن عمل میکند.
به هر حال حکومت اسلامی حکومت قانون است، آن هم قانون عدلی که قانون الهی است فلذا حتی حاکم آن هم پایبند به آن قانون است پس حکومت استبدادی نیست. حکومت مشروطه یا دموکراسی هم نیست به دلیل اینکه حکومت دموکراسی هم حکومت هوای نفس است، منتها فرق این است که در حکومتهای استبدادی هوای نفس یک نفر حاکم است اما در حکومتهای دموکراسی هوای نفس یک تعدادی مانند اعضای یک پارلمان حاکم است.
زیرا آنها هم بر پایه هوای نفس و بر مبنای منافع و مصالح شخصی قانونگذاری کرده و حکومت تعیین میکنند و به حاکم اختیارات میدهند. از این ناحیه تفاوتی بین حکومتهای استبدادی و دموکراسی نیست و فقط فرق این است که در حکومتهای استبدادی هوای نفس یک نفر و در حکومتهای دموکراسی هوای نفس چند فرد حاکم است.
البته ما در محل این بحث، مطرح کردیم که در حکومتهای استبدادی هم حکومت چند فرد است؛ حال فردی که حاکم است با افرادی که از او پشتیبانی میکنند [حکومت را تشکیل میدهند]. به تعبیر قرآن «مَلَئ» دارد، هر مستبدی تک و تنها حکومت نمیکند و با گروهش حکومت میکنند. همین ترتیب هم در حکومتهای دموکراسی وجود دارد و هیچ تفاوت ماهوی با هم ندارند. حتی تفاوت شکلی هم بین حکومتهای استبدادی و حکومتهای دموکراسی وجود ندارد و تجربه عینی هم همین را اثبات کرده است؛ در حال حاضر در آمریکا، آلمان، انگلیس و فرانسه و این حکومتهایی که نمونههای برتر دموکراسی جدید هستند، همه میدانند که در این حکومتها عامه مردم کارهای نیستند و آنهایی که کار در دست آنهاست سرمایهدارانی هستند که حکومت را آنها تعیین میکنند.
این اصل چهارم است که عبارت حضرت امام خمینی این است: «فالاسلام أسس حکومة لا على نهج الاستبداد المحکم فیه رأى الفرد و میوله النفسانیة على المجتمع» اسلام از قبیل حکومت استبدادی نیست زیرا حاکمیت در حکومتهای استبدادی رأی و میل شخصی و هوای نفسانی آن فرد است. «و لا على نهج المشروطة أو الجمهوریة المؤسسة على القوانین البشریة التی تفرض تحکیم آراء جماعة من البشر على المجتمع». این حکومت اسلامی است: «بل حکومة تستوحی وتستمد فی جمیع مجالاتها من القانون الالهی».
ما در بحثهای سابق به این مطلب اشاره کردهایم که تنها نظام حکومتی که قانون بر همه اجزای آن حاکم بوده و حتی برترین شخص حکومت که رسول اکرم(ص) است هم محکوم آن قانون بوده اسلام است. در نظام حکومتی اسلامی فردی برتر و بالاتر از قانون نداریم. خدای متعال به رسول اکرم(ص) خطاب میکند: «لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُم» یا در آیات سوره انعام که در آنجا سلسله حکومت انبیا را بیان میکند: «وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهیمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکیمٌ عَلیم».
بعد شروع به بیان حاکمان در طول تاریخ از انبیا و بعد با تأکید میفرماید: «وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا یَعْمَلُون» همه انبیا محکوم قانون الهی بودهاند و امتیاز انبیا هم این است که به این قانون پایبند هستند. اینکه ما در حاکم هم فقاهت و هم عادل بودن را شرط میدانیم، یعنی هم قانونشناسی مهم است و هم پایبندی به این قانون. چرا به این شکل است؟ به دلیل اینکه حاکم در نظام حکومتی اسلام، قانون الهی است. نکته اینکه باید فقیه عادل باشد این است که حاکمیت، حاکمیت قانونی است که خداوند متعال مقرر کرده است.
بعد میفرماید: «بل حکومة تستوحی و تستمد فی جمیع مجالاتها من القانون الالهی، و لیس لاحد من الولاة الاستبداد برأیة، بل جمیع ما یجری فی الحکومة و شؤونها و لوازمها لا بد و أن یکون على طبق القانون الالهی حتى الاطاعة لولاة الأمر» ما در نظام حکومتی اسلامی استبداد رأی نداریم و همه چیز در نظام حکومتی اسلام حتی مسئله اطاعت فرمانروایان محکوم قانون خداوند است و به این شکل نیست که فرمانروا وجوب اطاعت داشته باشد و هر چه گفت انجام شود، خیر، هرچه گفت باید در چارچوب قانون خداوند باشد.
بعد میفرمایند: «نعم، للوالی أن یعمل فی الموضوعات على طبق الصلاح للمسلمین أو لاهل حوزته» پس ما دو حوزه حکومتی داریم؛ یک حوزه حکومتی احکامی، که در آن حاکم باید در چارچوب قوانین الهی عمل کند، یک حوزه حکومتی مصلحتی که در آن حاکم باید طبق آنچه مصلحت است عمل کند. در این رابطه بیان کردیم و در آینده هم بیشتر مورد بحث قرار خواهیم داد که اساس حاکمیت حاکم در نظام حکومت اسلامی عدل و مصلحت است؛ عدل همان قوانین الهی و مصلحت هم آنجایی است که حاکم برای تشخیص موضوع باید بر طبق مصلحت تصمیم بگیرد که آن هم به شکلی مندرج در همان عدل خواهد شد. این هم اصل چهارم بود، که در کتاب البیع ایشان جلد دو صفحه 657 مطرح شده است.
حکومت ضامن اجرای احکام
اصل پنجم؛ در این اصل آمده است: آیا این همه احکام که در فقه اسلام وجود دارد؛ در زمینههای اقتصاد، سیاست، حقوق و امثال آنها فقط مخصوص به عصر حضور امام است؟ برای مثال در فقه واقعاً عناوین فقه عمران شهری، فقه محیط زیست و فقه بهداشت و غیره وجود دارد که البته همه این مسائل هنوز دُرست تدوین نشدهاند و اگر بخواهیم همه فقه را تدوین کنیم باید چند برابر فقه موجود بحث کنیم. حال آیا این فقه گستردهای که همه آن مربوط به شیوه و سبک زندگی بشری و نظام زندگی انسانها است مخصوص عصر حضور امام است؟ یعنی بعد از غیبت امام این احکام نسخ یا تبدیل شده است و یا خیر، این احکام، احکام عامی است که مختص به زمان خاصی نیست.
پس مسلم است که «حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَة». این مطلب از مسلمات شریعت است و در آن خلافی بین مسلمین نیست. اما اگر این چنین است پس این همه احکامِ مربوط به نظام اجتماعی و نظام سیاسی و نظام کیفری باید به چه شکل ایجاد شود؟ حتماً باید بهوسیله حکومت اجرا شوند، زیرا مگر میشود که حکومت نداشته باشیم و بتوانیم اقامه حدود کرده و نظام قضایی اسلام را اجرا کنیم؟! مگر میشود حکومت نداشته باشیم اما نظام مالیاتی اسلام را اجرایی کنیم؟!
بعد امام در مطلب بسیار مهمی میفرمایند اصولاً خمس به معنای منبع تأمین هزینههای دولت است و فرق بین خمس و زکات هم در همین مسئله است. البته ما هم این بحث را به صورت مفصل در مبحث خمس و زکات تدوین کردهایم که یکی از نکات جالبی که در احکام مالیاتی اسلام داریم این است که هزینههای دولت بر دوش مردم نیست، اما هزینههای خود مردم بر دوش مردم است. خمس متعلق به مردم نیست و اصلاً در ملک مردم وارد نمیشود.
در روایات هم آمده است که آنچه ما از مردم به عنوان خمس میگیریم به این شکل نیست که یکپنجم مال خودشان را از آنها میگیریم، بلکه ما چهارپنجم مال را به مردم واگذار میکنیم. مال متعلق به خداست و در قرآن کریم مالکیت خدا بر همه اموال مورد تأکید قرار گرفته است؛ «وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً» و در جای دیگر میفرماید: «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذی آتاکُم» مال متعلق به خدا است و او به شما این مال را داده است.
آن وقت از اولی که مال را میدهد اجازه تملک را به چهارپنجم درآمد داده است. در حقیقت اجازه تملک، اجازه تملک چهارپنجم است و مردم در آن یکپنجم اجازه تملک ندارند. کار مربوط به خداست و مِلک خداست و همه در خانه خدا زندگی میکنند و چیزی از خود ندارند. هر بشری که به دنیا آمد لخت و فقیر بوده است پس هرچه در این دنیا به دست میآورد در خانه میزبان به دست آورده و همه آن مربوط به خانه میزبان است.
فرق نگاه ما با نگاه غربی این است که آنها بیان میکنند وقتی که بشر بر این خانه وارد شد این خانه بیمالک و بیصاحب بود پس هرچه میخواهید از آن استفاده کنید. نگاه سکولاریستی و نگاه بیخدایی این نتیجه را نسبت به جامعه و هستی خواهد داد. اما در نظر ما این جهان خدایی دارد و وقتی به این دنیا آمدیم وارد بر خانهای شدهایم که از اول مالک داشته است، هرچه هم در این خانه است ملک همان مالک است.
بنابراین این مالک میگوید که هر چه را میخواهید تملک کنید من اجازه چهارپنجم آن را به شما خواهم داد و یکپنجم آن در ملکتان وارد نمی شود. لذا در روایات زیادی که فرق بین زکات و خمس آمده است این معنا را بیان کرده که زکات أوساخ اموال الناس است و لذا خداوند اجازه نداده که آل محمد(ص) که خانواده حاکم هستند از آن استفاده کنند.
این مسائل بسیار مهم است و هنوز حتی در حوزههای علمیه ما جایگاه رسول الله و اهل بیت علیهم السللام درست تبیین نشده است؛ رسول الله(ص) تنها حاکم بالذات بعد از خداوند متعال است، یعنی حاکمی که خداوند او را در جامعه بشر نصب کرده است یک نفر بیشتر نیست و آن رسول الله(ص) است و مابقی همه خلفا و جانشینان رسول الله(ص) هستند. آنگاه خداوند فرموده است که خانواده حاکم نباید از مال مردم تغذیه کند و از مال خداوند که همان خمس است تغذیه میکنند.
اما زکات به شکل دیگری است و بیان میکند در آن چهارپنجمی که مالک شدهای به سایر افراد جامعه کمک کن. این حقی است که بر گردن مردم است؛ مردم باید چالههای اجتماعی را با پول خود پر کنند و این کار باید از طریق زکات و کفارات و امثال اینها صورت گیرد. صدقات کلاً یک عنوان عام است، صدقات که گفته میشود همه زکات و کفارات و اوقاف را شامل میشود و بین صدقه و خمس فرق است لذا «الصدقة حرام على محمّد و على آل محمد». این «الصدقة حرام على محمّد و على آل محمد» یعنی همه این پرداختهای مالی به جز خمس به این شکل است؛ همه آنها صدقه است.
حال آیا این احکام مخصوص به زمان حضور امام است و در زمان غیبت، دین تعطیل است یا دین تعطیل نیست؟ سؤال ما این است؛ اگر دین تعطیل است پس نماز و روزه و حج آن هم تعطیل است زیرا فرقی نمیکند. اما کسی این حرف را نزده است، بنابراین همانطوری که نماز و روزه و حج تعطیل نیست همه احکام دیگر هم تعطیلپذیر نیست. حالا که تعطیلپذیر نیست برای اینکه به این احکام عمل شود راهی به جز اقامه حکومت وجود ندارد. اگر بخواهیم به احکام سیاسی و اقتصادی و حقوقی و جزایی و همه احکام دیگر عمل شود جز اقامه حکومت راهی نداریم.
این هم اصل پنجم از فرمایشان حضرت امام رحمة الله است. ایشان می فرماید: «نعم للوالی أن یعمل فی الموضوعات على طبق الصلاح للمسلمین أو لاهل حوزته، و لیس ذلک استبدادا بالرأی، بل هو على طبق الصلاح، فرأیه تبع للصلاح کعمله. و بعد ما عرفت ذلک نقول: إن الاحکام الالهیة سواء الاحکام المربوطة بالمالیات أو السیاسیات أو الحقوق لم تنسخ، بل تبقى إلى یوم القیامة، و نفس بقاء تلک الاحکام یقضی بضرورة حکومة، و ولایة تضمن حفظ سیادة القانون الالهی و تتکفل لاجرائه، و لا یمکن إجراء أحکام الله إلا بها، لئلا یلزم الهرج والمرج».
به عبارت ما بخش عظیمی از فقه، فقه کلان است؛ فقه کلان یعنی فقهی که مربوط به رفتار حاکم است، یعنی فقهی که عمل حاکم را تعیین میکند که حاکم باید چه کار کند. همه این احکام سیاسی جزئیات مربوط به فعل حاکم است، اجرای حدود مربوط به فعل حاکم است، گرفتن خمس مربوط به فعل حاکم است و انفاقات الهی هم مربوط به فعل حاکم است. بنابراین اگر ما تکلیفی داریم و این تکلیف هم تعطیل نشده در آن فعل حاکم را بیان میکند پس ما باید حاکم و حکومتی داشته باشیم تا بتوان به این بخش از فقه عمل کرد.
به صورت خلاصه ایشان با توجه به عدم نسخ و عدم جواز تعطیل احکام سه دلیل را میآورند و میفرمایند به سه دلیل وجوب اقامه حکومت ثابت میشود:
1- این احکامی که بیان شد واجبالاجرا هستند و اجرای آنها متوقف و بر وجود حکومت است. حال تعبیر ما یک مقداری فراتر از این است؛ ما بیان میکنیم که این در حقیقت مخاطب به این احکام حاکم است، لذا باید حاکمی باشد تا به این احکام عمل کند وگرنه لازم میآید که همه این احکام تعطیل شوند.
2- حفظ نظام از واجبات موکده شرعیه است، همه فقه از اول تا آخر حرمتِ اخلال به نظم را ضروری میداند؛ اختلال در نظام جایز نیست، حفظ نظم و حفظ نظام اجتماعی واجب است و حفظ آن بدون حکومت که ممکن نیست. 3- حفظ مرزها؛ آیا مرزهای دولت اسلامی باید حفظ شوند یا خیر؟ اگر دشمنی حمله کرد آیا ما در مقابل آن باید سپری داشته باشیم یا خیر؟ خب حفظ مرزها با وجود ارتش و قوای نظامی امکانپذیر است، اما مگر قوای نظامی را میتوان بدون وجود حاکم شکل داد؟ این خلاصه مطالبی است که امام رحمة الله علیه در این بند بیان میکنند.
وصلی الله علی محمد و آله محمد