به گزارش حلقه وصل، بنیانگذار فقید فرهنگستان علوم اسلامی قم، در تاریخ فروردین 1360 در دومین مجمع مقدماتی که در دانشکده کشاورزی دانشگاه شیراز صورت پذیرفت، طی جلساتی با موضوع اسارت فرهنگی به ایراد سخنرانی پرداخت.
متن حاضر، گزارشی از جلسه اول این سلسله جلسات می باشد که جهت استفاده علاقه مندان در سایت قرار می گیرد.
***
...در فرهنگ گذشته، وضعیت رشدِ یک فرد به چه صورتی بود؟ آموزش و پرورش چگونه انجام میگرفت و چه حاصلی میداد؟ طفل از دبستان شروع میکرد؛ پس از ابتدایی، برای رشد بیشتر آمادگی پیدا میکرد و در دبیرستان به حفظ فرمولها می پرداخت. وقتی بنا شود فرصت تفکر درباره یک درس و تسلط نسبت به آن از فردی سلب شود، حفظ کردن، چه چیز را به وجود میآورد؟ فشردگی برای خواندنِ آن مقدار از قوانین علمی، به شکلی است که دانش آموز، قدرت ادراک و احاطه پیدا نکند.
تحقیر ناخودآگاه دانش آموز در سیستم آموزشی
دانش آموز در کنار هر کدام از این فرمولها و قانونها، نام یک دانشمند خارجی را هم می بیند؛ یعنی در ضمیر ناخودآگاه این فرد تحقیر شکل می گیرد؛ به اصطلاح تحقیر مِن حیثُ لایشعر. این تحقیر دائماً تا ورود به دانشگاه در او انباشته میشود.
اگر تحقیر در ضمیر خودآگاه فرد باشد، احتمال موضع گیری فرد در مقابل تحقیر کننده هست. ولی اگر در ضمیر ناخودآگاهش باشد، در او اضطراب درونی ایجاد میکند؛ کمپلکس به وجود میآید؛ ولی خودآگاه نیست؛ آن گونه نیست که این فرد بتواند موضع گیری کند. اول به عشق اینکه من هم بتوانم فرمولی را کشف کنم وارد دانشگاه میشود. در آنجا به اموری برخورد میکند که در بخش «تحبیب» عرض میکنم.
تبدیل تحقیر به تحبیب برای جذب دستگاه غربی دانش شدن
... از دانشگاه وعده زندگی خاصی که برای متخصص داده می شد، مورد توجه قرار می گیرد. هرچند ممکن است در سالهای قبل هم چنین تصوری در ذهن فرد به وجود بیاید؛ لکن از اول دانشگاه معلوم میشد که استاد دانشگاه زندگیاش چنین و چنان است؛ فلان متخصص زندگی اش چنین است. پس ثمرات آن فرمولها، در اختیار اینها گذاشته میشود. علاوه بر این گفته میشود: «علم، محدود به یک مرز و بوم نیست. تو هم بیا جزء سازمان جهانی علم ». این هم حرف خوبی است؛ اگر جزء سازمان جهانی علم بشوی، تو هم می توانی یک قدم دانش بشر را جلو ببری! اینکه موضع گیری ندارد. اینجا مرحلة «تحبیب» است؛ یعنی جهت آن مرحله تحقیر، کمپلکسی که پیدا شده بود، تدریجاً عوض میشود، می آید به طرف ملت خودش؛ می گوید: اینها بیعرضه بودند نتوانستد کشف کنند. این احساس برایش پیدا می شود که اینها لایق نبودند. هنگامی که خود را جزء خانواده جهانی علم دانست [می گوید:] مبادلة آگاهی که اشکال ندارد. اطلاعاتمان را در اختیار آن دولتها می گذاریم، آنها هم هر چه به دست می آورند، در اختیار ما قرار می دهند.
همین که حالت تحقیر تبدیل به تحبیب می شود، فرد حالت پذیرش و سازگاری نسبت به این طرف پیدا می کند. دشمنی اش به طرف رسوم خودشان برمی گردد؛ رسوم آن قومی که در بین آنها زندگی می کرده است. از این مرحله، زبانِ سخن گفتنش زبان بیگانه است. وقتی می خواهد در آزمایشگاه اندازه گیری کند و تغییراتی را ملاحظه کند، ربط بین دو نسبیت را مشخص کند، آنچه را که می بیند بیان کند، با همان مقیاس بیگانه که [آن را] به عنوان خانواده جهانی پذیرفته، بیان می کند. پس با مقیاس آنها سخن می گوید؛ با اصطلاحات آنها سخن می گوید.
چگونگی انحلال در سیستم علمی ـ فرهنگی غرب
آن وقت «هنر» را، که رابطة اندیشه ها با هم هست، می بینید و ناخودآگاه در هنرِ غیر، زندگی می کند؛ در هویت غیر، زندگی می کند. تا اینجا هنوز فرد محو نشده ولی به خارج می رود.
هنگام حضور در خارج متوجه می شود هزاران رشته وجود دارد که اگر بخواهد در یکی از آن رشتهها تحقیق کند ـ آن هم نه در مبنای آن علم، بلکه در یکی از مسائل علمی ـ اکثراً چنین است که فرد سرنخ را گُم می کند. یعنی نمی داند موضع این تحقیقی که انجام می دهد، در رابطه با مبنایش چیست. اینجا برایش حالت «انحلال» پیدا می شود؛ موضع گیری را از دست می دهد؛ محال می داند که بتواند بر مبنای این علم و روابطش مسلط شود.
فرد تا وقتی قدرت موضع گیری دارد که دچار فنا و تحیر نشود. اگر دچار فنا و تحیر نسبت به یک مطلب شد، قدرت موضع گیری اش را از دست داده است. حالا اینجا اگر فردی باشد که از دبیرستان تا حالا زمینة خانوادگی مذهبی داشته باشد یا مذهب را انتخاب کرده باشد، خمود می شود. چون قدرت غلبه بر جهان علم را محال می داند. اگر خدای نخواسته آن ملکهها در وجودش راسخ نشده باشد، اساساً در خدمت آن سازمان جهانی علم بودن را برای خودش، بسیار خوب می داند؛ مباهات می کند؛ خیانت نمی داند؛ خدمت می داند.
نوکری غرب، حاصل سیستم آموزشی وارداتی
لذا می بینید قراردادهای اقتصادی یا نظامی یا فرهنگی یا قسمتهای دیگر بسته می شود؛ اینها را بچه های همین ملت امضا کردند و همین ها بودند. و پایههای اجراشدن آنها هم در کشور، همین متخصصین بودند. نمی شود گفت همه اینها افراد مغرضِ معاندِ نسبت به مکتب و نسبت به همه خصوصیات خانوادگی و زندگی و مرز و بوم هستند! فرد وارد کانال نظام آموزشی که می شود، یا خمود بیرون می آید یا بهترین نوکر آنها می شود!
چرا می گویم بهترین نوکر؟! چرا می گویم بهترین مستخدم؟ این را تقاضا می کنم عنایت بفرمایید. فرضاً گاهی گفته می شود که بازار یا روابط توزیع، تولیدی و ... اینها دلال و وابسته و کمپرادور و ... هستند. در دانشگاه که نگاه می کنیم، می بینیم ریشة کمپرادوربودن اینجاست؛ ریشة دلال بودن اینجاست. یکی یکی این رشتههای دانشگاه را در این قسمت ملاحظه بفرمایید. فرض کنید رشتة راه و ساختمان. آیا این مهندس متخصص ما می تواند بدون دوربینِ تئودولیت کار کند؟ آیا این دوربین تئودولیت را اینجا می توانند بسازند؟ آیا این متخصص، یک مهره از این ابزار دوربین تئودولیت و این ابزارِ این طرفش، به اصطلاح، جاده کوب نیست؟! حالا بحمد لله فلان کارخانه و ذوب فلز را خودمان داریم ان شاء الله تعالی این ابزار را درست می کنیم. [پس] آن ابزارِ ابزارسازی ما، چه [می شود]؟ وقتی می خواهید ببینید این فولادی که از دستگاه بیرون آوردید کربنش چهار یا دوازده یا ... [است یا نه و] یا وقتی می خواهید در قوس الکتریکی [ آن را] تجزیه و با دستگاه کامپیوتری مشاهده کنید که این چه نوع فولادی است، آیا این دستگاه ابزارِ ابزارسازی شما، ابزار آزمایشگاهیشما، ابزار دقیق شما، ساخت خود شماست؟ یا مربوط به آنجاست؟!
حالا سؤال این است که اگر [این دستگاه ها] مال آنجا باشد، چه عیبی دارد؟ ببینیم در یک قرارداد اقتصادی، عیبش چطور روشن می شود ... می بینیم که برای خرید یک تکنیک، برای خریدن یک صنعت، شما می خواهید کارخانه اش را بخرید و به ایران بیاورید. می گویند باید تکنیک این را هم بخرید. پروانه خرید تکنیکِ این به نام «پتنت» [است]. این پتنت، شرایطی دارد. اول از شما سؤال می شود برای چه مدت و در چه منطقه ای می خواهید از این استفاده کنید؟ یعنی شرکت مادر که خودش این تکنیک را از یک کاشف یا مخترع یا از یک مؤسسه علمی خریده، به صورت مطلق خریده است؛ ولی شما که می خواهید بخرید، گفته می شود که در چه مدتی و برای چه منطقه ای؟ شما معین می کنید که ما برای ایران می خواهیم. [می گویند] بنابراین حق خارج کردن و فروختن به خارج از مرز ایران را ندارید. بسیار خب! برای چه مدتی؟ روی پتنت هایی که الان موجود هست سه سال می دهند، پنج سال هست، هشت سال هم هست. به هر حال مدتش محدود است. بسیار خب! آنها روی منطقه ای که معین می کنید و مدتی که معین می کنید، نرخ را بالا و پایین می کنند. آنها می خواهند سود این تکنیک را خیلی بیش از آنچه که شما بخواهید کالا را مستقیماً از خودشان بخرید، بگیرند.
فرض کنید می خواهید تکنیک این ساعت را بخرید؛ کارخانه اش به شما داده می شود؛ مشروط به اینکه قطعاتی را که مستهلک می شود از همان شرکت مادر بخرید. اساساً نه دستگاه سازنده قطعات حساس این ساعت را به ما می دهند و نه اجازه خریدنش را از کشورهای دیگر. فرض کنید پاندول یا فرضاً فنر یا هر قسمت حساس این ساعت، کلید رمز آن است؛ میگوید خود این قطعه را باید از اینجا بخرید.
روابط خود پتنتها در جهان هم این طوری است که شما وقتی که اینجا معامله را امضاء کردید، هیچ کشوری چه در موضع ضد این کشور باشد، چه در موضع توافق باشد، دیگر این قطعه را نمی دهد. اینها روابط خودشان را در این سطح حفظ می کنند. به اصطلاح احترام به روابط بین المللی است. برای اینکه اگر کشور دیگر قطعه یدکی این را بدهد، آن هم عیناً همین رقابت را خواهد کرد. سطح مرغوبیت این را باید هر سال همان شرکت مادر تأیید کند.
حالا شما محصول را وارد کشور کردید و یک مهندس یا متخصص، توانسته ابتکاری را به دست بیاورد. فرض کنید او توانسته برای ضبط صوت، دستگاه «اتواستپ» را ارائه بدهد. ایران حق تولیدش را ندارد و بلافاصله به نام شرکت مادر باید ثبت شود. میگوید: اگر من ضبط صوت را درست نکرده بودم که شما نمیتوانستید تکنیک «اتو استپ» را کشف کنید؛ این در رابطه با صنعتِ من به فکر شما رسیده است. در کارخانه شما، برای شرکت مادر، سهم معین میکند؛ میگوید: من باید در چهل درصد این کارخانه شریک باشم؛ به این شرط میفروشم. [می گویید: برای] سهم، شما پول باید بپردازید؟ [می گوید:] خیر... حالا اگر چند نفر مدیر بخواهد بفرستد و تحت قبضه بگیرد و بنا باشد یک آوانسی یا سودی به ما بپردازد یا یک تخفیفی بدهد، فرستادنِ این مدیر را به نام سهم قرار می دهد. سود این سهام باید به صورت سهام رویالیته باشد. باید روی تک تک واحدها سود خالص باشد.
شما فکر می کنید وزارت اقتصاد و روابط اقتصادی را چه کسانی تشکیل می دهند؟ آن کارخانه را مشاهده کنید. دانشگاه قبلاً ماشینی بود که متخصص تربیت می کرد. کنار این کارخانهای که ملت را به خارج وابسته میکرد؛ یعنی مهره انسانیاش هم اینجا ساخته می شد و کنار دستش می گذاشت. وضعش در کار فکری و تحقیقی که عرض شد، به نحوی بود که فقط می توانست حمّالی فکری کند. یعنی وقتی او آنجا قرار می گرفت، در یک مسئله جزئی از یک علم، یک بُعدش را برای تحقیق به او می دادند و رابطه های دیگر را بالمرّه در اختیار او نمیگذاشتند؛ لذا بالمرّه جای تحقیق خودش را در این تکنیکْ نمیدانست. پس کار می کرد، نه اینکه کار نمی کرد. نهایت اینکه اگر زرنگ بود، بعدش کار نمی کرد و می گفت «برای چه کسی کار کنم، من نمی دانم که [تحقیق من] کجای تکنیک قرار می گیرد». بعد ما ملاحظه می کنیم و می بینیم هیچ کدام از پتنتِ این صنایع، این طور نیست که مستقیماً متخصصینِ ما بتوانند کشف کنند و ارائه بدهند. بله، باید از طریق آزمایشگاه ان شاء الله تعالی بعدها کشف بشود.
بنابراین ما در بخش علوم تجربی مشاهده می کردیم که مثل سایر قسمتهای اقتصادی و نظامی جامعه ـ همان طور که سازمان اعتبارات ما و بانک ما، به نظام پولی جهان وابسته بود و روابط صادرات ما در دست آنها اسیر بود ـ دانشگاه ما هم دقیقاً اسیر بود؛ البته نهایتاً با یک فرق که در اینجا کاملاً ملتش را هم نوعاً تحقیر میکرد، خودش را هم در سطح برتر میدانست؛ برای ملت هم یک رفع عطش کاذبی به وجود میآورد. به صورت کاذب هم میگفتند: خب داریم الحمد لله.
در تمام بخش ها اینگونه است؛ مگر در طب، پتنت نداریم؟! پتنت داروها فراوان است. الان داروها را از اطباء بگیرید، ابزارِ تمییز آسیبها و آسیب شناسی را هم بگیرید؛ از طبْ چیز دیگری باقی میماند؟! من به یکی از دکترها در فیزیوتراپی برخورد کردم؛ میگفت: «قیمت یک لامپ کوچک در دستگاه فیزیوتراپی ۲۵۰۰ تومان است؛ اگر این بشکند، تا از خارج نیاید، دستگاه ما لنگ است؛ از بنده هم هیچ کاری نمیآید». این معنای وابستگی است. اسارتی است خیلی پیچیدهتر از اسارت اقتصادی مستقیم و صریحی که قبلاً باج میگرفتند. این در یک روابط پیچیدهای قرار دارد.
سیاست مدارها در روابط سیاسی، جز بر اساس اصیل شناختن روابط بین المللی ـ همان روابطی که مقهوریت ما را می خواهد ـ محال می دانند نظر دیگری بدهند. آنها هم قراردادها را امضا می کنند. در مسئله کمک تکنیکی از سخنرانی ترومن یک شاهد برایتان عرض میکنم و امیدوارم دقت کنید. ترومن، رئیس جمهور آمریکا، در سال ۴۸ یک نطق دارد. اصل چهارمِ نطق افتتاحیه او این است که ما رهبری کشورهای جهان سوم را به وسیله کمک تکنیکی به دست بگیریم. بعد هم این کمکی که می گوید، از قبیل همان کمکی است که در کلمه استعمار، طلب آبادی و عمران هست! نه اینکه می خواهد ما را رشد بدهد که مسلط بر خودش بشویم یا زیر بارش نرویم. بلکه از قبیل همین کمکی است که عرض شد.
بعد هم می بینیم، آن زمان به وسیله سفیر آمریکا به دولت دکتر مصدق پیشنهاد می شود و این مطلب در عرض یک شبانه روز، ۱۹ ژانویه پیشنهاد و ۲۰ ژانویه هم تصویب و داده میشود. اصولاً سیاستمدارها بد نمی دانند که این روابط را به رسمیت بشناسیم. وقتی که فرد در این روابط منحل شد ، «دستت نمی رسد که بچینی گلی ز شاخ / باری به گلبن ایشان گیاه باش»؛ نکته این است. احتمالِ غیر از این را نمی دهد. لذا افتخار هم می کند که در طریق پیشرفت است. اگر کسی هم بگوید که شما می توانید به جای آنها به آن قدرت برسید، ناشی از بی اطلاعی آن فرد می گیرد. چون مستحیل در آنها شده است. میگوید: مطلع نیست که وضع دانش و علم در جهان چیست یا میگوید: این متعصب است و مطلع نیست که وضع روابط سیاسی جهان و روابط ژئوپولتیک چیست و برای خودش ذهن گرایی می کند و چیزی می گوید.
تکنیک ها، اساسی ترین عامل های اسارت فرهنگی
آیا این روابط، امری است که مردم و مکتب بتواند بپسندد؟! یعنی ذلّتِ در این مرحله؛ با یکی از آقایان متخصص صحبت می کردم و این سؤال را از وجدانِ تمام شما خواهران و برادران می پرسم. چند لحظه تأمل بفرمایید. مأمور شکنجه ای در شهربانی و ساواک بود که ضرب و جرح می کرد. یک رئیس داشت. رئیسش خطرناک تر از او بود. اگر از شما در مورد سازمان امنیت سؤال شود، متفکرین آنجا که آن سازمان را اداره می کردند، برای ملت و تاریخ خطرناک تر بودند یا آن بیچارة بدبختی که در شکنجه مباشر بود؟ جرم کدامشان عظیم تر است؟ از آنجا بیایید بالاتر؛ رأس سازمان امنیت را درنظر بگیرید؛ بعد ببینید آن سیاستمدارانی که سازمانهای امنیت را در جهان به وجود آوردند، خطرناک ترند یا خود این سازمان امنیت؟ من کار ندارم آن سیاستمدارها فرضاً نظام سرمایه داری آنجا باشد، مبنایش باشد، هرچه که هست؛ انسانهایی که یکی از شعبههای کارشان سازمانهای اطلاعات امنیت است، یک شبعه کارهایشان هم ارتشهای کذایی است که ملتها را به شکل دیگری میکوبد، کدامشان خطرناک تر هستند؟!
مسئله تکنیک برای اسیرشدن یک ملت، بالاتر از مقامهای اجرایی نبود؟ به چه وسیله ای برنامه ریزی می شود وآگاهیها به چه وسیله پیدا می شود؟ خطرناک بودن دانش در کجاست؟ همان طوری که نجات بخش بودن دانش در کجاست؟ در چه رتبهای است؟ این آیا رتبه اش بالاتر نیست؟ از یک متخصص با انصاف سؤال کردم آیا هویدا برای ملت خطرناکتر بود یا دانشگاه و متخصصین دانشگاهی؟ البته ممکن است دانشگاهی در حال قصور باشد، اطلاع نداشته باشد که موضعش در جامعه چیست. آثار عملی را دارم سؤال میکنم. «آثار عملی» یعنی ضرری که از یک فرد به فرد دیگری بخورد، نه اینکه از روی قصد باشد، نه اینکه تصمیم به خیانت گرفته باشد. اثر عملی کدامشان بر یک ملت شدیدتر است؟ آن متخصص با کمال انصاف اقرار کرد و گفت: اثر عملی متخصصین مسلماً به مراتب شدیدتر خواهد بود. نهایت اینکه آنها با علم و اطلاع و «ان تقصیرٍ» کار می کردند؛ اینها «ان قصورٍ». لکن اینها منزه هستند. اینها معاقب نیستند عند الله که چنین زمینه ای به وجود نیامده باشد و از شما استنصار نشده باشد. ملتْ انقلابی نکرده باشند، صحبتی از انقلاب فرهنگی نشده باشد...
آیا این درد فقط در نظام آموزشی بود؟ فقط نظام بود که آدم را مهره می ساخت؟ کیفیت تعلیم بود؟ یا این نظام آموزشی، اول به روابط اجتماعی و بعد مبنای روابط اجتماعی هم حتماً مربوط میشد؟ این نظام را چه کسی پی ریخته بود؟ چگونه به وجود آمده بود؟ اتفاقی این طور شده بود؟ یا اینکه کار یک فرد خائن بود که این طور طرح کردند؟ یا نه مربوط به روابط اجتماعی می شود؟ اگر مربوط به روابط اجتماعی می شود، همان اسارتی هم که آمریکا یا ابرقدرت ها نسبت به جهان سوم اعمال می کنند، ناشی از روابط می شود. نمی شود گفت که پنج نفر یا ده نفر یا چند نفر افراد، بد هستند؛ ظلم را قانونی کردند، تجاوز را قانونی کردند، اسیر گرفتن و برده گرفتن را نهایت در پیچیده ترین شکلش قانونی کردند. منحل کردنِ افراد را در موضع خودشان قانونی کردند. پس باید روی روابط اجتماعی، حساس بود و نمی شود از آن ساده گذشت.
...ما نمی خواهیم بگوییم که فرضاً از بلندگو یا لامپ یا الکتریسیته استفاده نکنیم. عرض ما این است که استفاده کردن، فرق می کند.... قضیهای را من اینجا یادم آمد که عرض کنم. یک وقتی خدمت حضرت نائب الامام در نجف اشرف بودیم. ایشان در درس اخلاق نکتهای را گفتند که من همان نکته را عرض می کنم. فرمودند: «یکی از مشکلات مهم امراض روحی این است که آدم درد دارد و متلذذ به درد هست. مغرور است، متلذذ به غرور هست. مُعجب است، متلذذ به عُجب است. و این بد است». این، کار را مشکل می کند. هم کارِ تشخیص را و هم کار معالجه را مشکل و سخت می کند. من می خواهم همین نکته را عرض کنم. گاهی از تکنیک غرب و شرق استفاده می کنید و به آن دلخوش هم می شوید و به آن افتخار می کنید. ولی گاهی این را مِثل یک درد و یک رنج می دانید و دنبال معالجه اش هستید. این، دو شکل استفاده از این مطلب هست. اینها یکی نیست. کسی که این را یک درد و یک رنج می داند، به فکر معالجه است؛ به فکر راه یابی و چاره جویی است؛ به فکر علت یابی است. علت این درد چیست؟ چطوری است؟ چرا به وجود آمد؟ چطور می توانم موضع گیری کنم؟ این اگر باشد چه عواقبی دارد؟
تمام عرض ما در همین نکته استفاده ای است که از تکنیک می شود. اگر فرضاً علوم تجربی یا ریاضیات باز شد یا فرضاً در بخش های دیگر بنا شد کار کنند، باید این درد را هم توجه داشته باشند و بدانند که نمی شود به آنچه دشمن میخواهد دلخوش شد و بعد هم آزاد بود. خیر. اگر به آن دلخوش شدیم و این را منشأ افتخار دانستیم، بچه ما هم همین طوری عادت می کند؛ دوست می دارد که همین منصب را پیدا کند؛ هدف آنها می شود خدمتگذاری و نوکری برای غیر و این بد است. کتمان این مطلب در جامعه دانشگاهی بد است. نگوییم اگر این مطلب روشن شد، مردم دیگر به ما بد نگاه می کنند. این مطلب یک روز در دنیا روشن می شود. بعد آنهایی که برایشان روشن شد، حق دارند بگویند که انقلاب فرهنگی شد. دانشگاهها یا مطلع بودند و برای حفظ حیثیتِ چند روزه که اگر ابراز میکردند، حیثیتشان حتماً در ملت بالاتر می رفت و به صداقتشان ایمان پیدا می کردند و بعد می توانستند همان چیزی هم که دارند، تبدیلش کنند و زمینه خدمت را فراهم کنند.
فرض کنید این دستگاه تقویت صوت که در اینجا هست، متخصصی که دربارة فیزیک الکترونیک یا فرضاً مکانیک کار می کند، دلخوش به این نباشد که در خانواده اش یا در مجمعهایی به او اهمیت و احترام بدهند؛ وقتی می نشیند، برای آنها این مطلب را بگوید. این را در نظر مردم جا بیندازد که ماهیتِ قضیه، چیست. این را درست بیان کند که این کاری که من میکنم ـ فرضاً اگر فلان ترانزیستور یا فلان هِد را تعمیر یا شناسایی میکنم ـ این دستگاه یا این قسمتش از خارج می آید؛ دنبال این باشد که این تحت چه قراردادی می آید و این چه نحوه ما را اسیر می کند و ما چطوری ابزار شدیم برای آنها. اگر در این دستگاه ظریف فرضاً با این سیم صفر پنج یا پانزده یا ... کار می کند، بگوید که ما قادر به ساختنش نیستیم؛ ولی مبتلای به مصرفش شدیم. نه فقط به اندازه ضرورت مصرف می کنیم، نه فقط به اندازة فردی که برای رفع بیماری استفاده می کند و تهیه قدرت و قوا هست برای نجات یافتن از بیماری. نه! برای تجمل هم از آن استفاه می کنیم. برای خارج از حد نیاز هم مصرف می کنیم و ما شدیم یک مهره برای آنها.
اگر آن آقای دکتر محترم نسخه می نویسد، در خانواده اش اکتفا نکند که الحمد لله به قدم شما فلان مریض از مرگ نجات پیدا کرد. بفهماند که آن مرگی که برای یک ملت از نظر فرهنگی پیدا می شود، آن مرگ، دنبالهاش مرگ روحی است؛ مرگِ انسانیتِ یک جمع هست. یک بیماری است که معالجه اش مشکل است. بگوید که من چطور یک مهره برای آن سازمان جهانی بزرگ شدم و این مطلب را تشریح کند. این مطلب را کتمان نکند.
اگر منِ طلبه یک نقصی در کارم هست، نباید آن را کتمان کنم. این را یقین داشته باشید که در ابرازِ باصداقت مطلب، آنهایی که معتقد و متوکل علی الله تبارک و تعالی هستند، در دو دنیا خیر برایشان هست. معاذ الله اگر حتی کسانی در حال قصور باشند یا تقصیر و شما این صحبت را برایشان بدارید، آنها هم در اعلام صادقانه مطلب، هم رشد خودشان را بیشتر ثابت می کنند و هم خداوند بهتر برایشان می خواهد؛ تا کسی که بخواهد کتمان کند به دلخوشی باقی ماندن یک سری از اعتبارات و بیان ندارد برای ملت رابطة بین اسارت و بدی هایی که پشت سر اسارت می آید.
موضع گیری سیاسی باید این طوری تبعی باشد. موضع گیری فرهنگی باید این طوری تبعی باشد، موضع گیری اقتصادی باید این طوری تبعی باشد. این طوری باید ما خُرد بشویم. آثار همه وجود ما چطوری به درد آنها بخورد؟ آن وقت این را، رابطه اش با این دستگاه ها و این تکنیک ها و رابطة به کار گرفتن اینها در بخش های مختلف با دانشگاه و اینکه دانشگاه تاکنون چه می کرده، بیان شود...
«و السلام علیکم و رحمت الله و برکاته».