سرویس تجربیات: امروز چهارم تیرماه سالروز درگذشت حاج حبیبالله معلمی است. مردی که نامش در کنار نام شهدا و ایثارگران، بر تارک تاریخ دفاع مقدس میدرخشد.
وی با اولین شعرش (ای شهیدان بخون غلطان خوزستان درود) نام حاج صادق آهنگران را بر سر زبانها انداخت. آهنگران با خواندن این شعر در اوایل دفاع مقدس در محضر امام خمینی(ره)، نوحهخوانی و نغمهسرایی را در جبههها رواج داد. تمام اسامی در شعر، نام شهدای مسجد جزایری و بسیاری از شهدای اهواز بودند که در اوایل جنگ به شهادت رسیده بودند. هیچکس از پشت پرده این نوحه خبر نداشت که سراینده او کیست. از آن روز به بعد هر بار ردیف کردن سجع و قافیه، شوری در دل رزمندگان با نواخوانی حاج صادق به پا میکرد.
حبیب الله معلمی خود درباره سرودن اشعارش میگوید: در شبهای عملیات نوحهها تهیه میشدند و رمز عملیات در آنها گنجانیده میشد که بسیار هم مورد توجه قرار میگرفت؛ مثلا در عملیات والفجر مقدماتی نیاز به نوحهای بود که رمز عملیات آن «یا الله» بود. من در همان قرار گاه نشستم و بلافاصله شعر را سرودم. چند دقیقه بعد با حاج صادق تمرین کردیم و او هم آن را در همانجا خواند و فیلمبرداری شد و با اعلام عملیات، بلافاصله آن نوحه هم پخش شد. تیتر آن این بود:
«عزم سفر دارند این گردان حزب الله/ با رمز یا الله یا الله یا الله»
از معلمی نوحههای به یاد ماندنی از جمله؛ «با نوای کاروان/ بار بندید همرهان/ این قافله عزم کرببلا دارد»، «شور حسین است چهها میکند»، «این لشکر حق عازم کربلاست امشب»، «سوی دیار عاشقان رو به خدا میرویم»، «بهر آزادی قدس از کربلا باید گذشت»، «ای لشکر حسینی تا کربلا رسیدن یک یا حسین دیگر»، «ای لشکر صاحب زمان/ آماده باش/ آماده باش» به جا مانده است.
عمده سرودههای وی توسط صادق آهنگران، مداح نام آشنای جبههها اجرا شده است. به همین مناسبت با صادق آهنگران گفتگویی داشتهایم که در ادامه میآید:
آقای آهنگران! شما سالهاست نوحهخوانی میکنید و نوای شور جنگ را با مداحی و نوحه ترکیب و تلفیق کردهاید، کارهای زیادی هم خواندهاید؛ به نظر خودتان بهترین کارتان کدام است؟
کاری که ماندگار شد، همین «ای لشگر صاحب زمان آماده باش» و با نوای کاروان است.
اثرگذارترین نوحهای که خواندید چه بود؟
باز هم همین نوحه «آمادهباش» بود چون الان هم داریم از آن استفاده میکنیم. چند تا نوحه از زمان جنگ مانده که الان قابل استفاده است. یکیاش همین «ای لشگر صاحب زمان» است. یکی دیگر هم «تا آخرین نفس ما ایستادهایم» که آخر جنگ خوانده شد و تقریباً کاربردش برای الان هم هست. یکی دیگر هم نوحه «به عشق میر کاروان، به هر زمان و هر مکان، حسین حسین حسین حسین». اینها همه تقریباً آخرهای جنگ بود.
آن موقع به آقای معلمی -خدا رحمتش کند- که شاعر بیشتر کارهای من است، گفتم یک شعری بدهد که فضای شب عملیات را نشان بدهد، چون من شب عملیات میخواهم بخوانم که بچهها بروند خط. شعری باشد که با شب عملیات هماهنگ باشد. ایشان پرسید: شبهای عملیات چه کارهایی انجام میدهند. توضیح دادیم که مثلاً یک نفر وصیتنامه مینویسد، یک نفر فانوسقهاش را محکم میکند، یک نفر اسلحهاش را امتحان میکند عدهای در حال خداحافظی کردن هستند. اینها را آقای معلمی در بندهای شعر آوردند. این شعر هم روان و هم ریتمیک بود. یعنی ضرب رژهای داشت.
آشناییتان با آقای معلمی چطوری بود؟
خداوند تفضلی به ما کرد و ما اول جنگ با ایشان آشنا شدیم. من پیش از آن هم میخواندم و اهواز بنده را میشناختند. جنگ هم شروع شده بود و در عملیاتها که شرکت میکردیم، بین راه، سرود میخواندم یا بعد از نماز دعا میخواندم. در یک مقطعی تبلیغات سپاه و جهاد با هم یکی شدند. پسر آقای معلمی، حاج سیفالله، که الان مدرس و قاری قرآن و استاد دانشگاه هستند آن موقع در جهاد بود. من را دید و گفت پدرم شعر میگوید، میخواهید برای شما هم بگوید؟ بنده فکر نمیکردم اینجا میخواهد تاریخ زندگی من با مردی ورق بخورد و پدیده جدیدی به وجود بیاید. واقعا بعد از خدا و اهلبیت(ع)، همه عزت ما از نفس حاجآقای معلمی بوده است. ایشان گفت: سبکی دارید که به من بدهید. یک کاست خیلی خرابی آنجا بود بنده سبک «ای شهیدان به خون غلطان خوزستان» را خواندم و اسم شهدا را هم به ایشان دادم. سه روز بعد آمد دیدم یک نوحه آماده کرده است. آنقدر از این شعر خوشحال شدم. دیدم خیلی نمک دارد.
اتفاقاً همان ایام بود که حسین علمالهدی آمد گفت: در هویزه مدتها است که عملیاتی نشده و بچهها خسته شدند. سهشنبه بیایید دعای توسلی بخوانیم که از خستگی بیرون بیایند. شب آنجا رفتم. یک اتاقک بود و سی چهل نفر بودند. دعای توسل خواندم و بعدش هم رفتم بالای چند تا پتو و همین نوحه را خواندم. حال خیلی خوبی پیدا شد. به اندازه نیم ساعت بعد از این نوحه، آنها داشتند گریه میکردند و در حال خودشان بودند. از آن جمع، شاید سه چهار نفر زنده ماندند و همهشان در هویزه شهید شدند. یعنی اولین اجرای شعر آقای معلمی در هویزه بود. شب حسین علمالهدی برای هماهنگی عشایر رفته بود آنجا فردی به نام دکتر سیدمحمدعلی حکیم را دیده بود به او گفته بود که فلانی امشب نوحه خوبی خواند و بچهها خیلی حال کردند. دکتر صبح آمد گفت که من با این عشایر دارم میروم خدمت امام(ره)، تو بیا و این نوحه را جلوی امام بخوان.