سرویس پرونده: امسال نیز خدا را بینهایت شاکریم که از خزانه موهبت و الطاف بیکران خود بر ما منت نهاد تا دگرباره بتوانیم این ماه پر برکت و پر فضیلت را درک نماییم؛ ماهی که خداوند متعال در شأن آن میفرماید: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی لناس و بینات من الهدی و الفرقان…».
حلقه وصل به مناسبت ماه میهمانی خدا و با هدف بهرهمندی معنوی هرچه بیشتر فعالین جبهه فرهنگی انقلاب از ماه مبارک رمضان سلسله جلسات سخنرانی حجتالاسلام نخاولی با عنوان «در محضر قرآن» را منتشر میکند.
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه 30
انشاالله ماه مبارک برای همهی رفقا و سروران و دوستان، منشأ برکات پایدار باشد. اما چه طور این برکات را پایدار کنیم؟ نکاتی گفته شده است و رفقا در سایت گذاشتهاند. یک سری نکات دیگر هم دارد که عرض میکنم.
اما بحث آیت بودن قرآن را در این چند شب گفتگو کردیم و تا اول وجوه اعجاز قرآن، گفتیم. ولی به این که قرآن چه طور آیت برتر خداوند است، نرسیدیم. این بحثها رادر این ایام با یکدیگر گفتگو کردیم:
معنای لغوی و اصطلاحی معجزه و آیت، مفاهیم آنها در قرآن کریم، بحث حقیقت آیت، علت آمدن آیتها، آیتها در ادیان مختلف و علت تفاوت آنها، آیتهای مشترک ادیان، اقسام سهگانهی آیت و بحث ضرورت آیت را گفتگو کردیم. اینها مباحثی بود برای روشن شدن فضای دین و نبوت. اگر انسان بدون دقت از کنار این موارد عبور کند، جایگاه دین برای او جا نمیافتد. در واقع به اینها میشود مباحث فلسفهی نبوت هم، اطلاق کرد. چرا این مباحث اهمیت دارد؟
فرض کنید شما به یک جنگل یا یک کارخانه وارد شدهاید. در آن جنگل به طور ریز، یکی از درختها را خوب شکافتید. که پوست آن چه جنسی و چه خاصیتی دارد؟ سمغ آن چیست؟ ترکیب شیمیایی سمغ این گیاه چیست؟ میوهاش کدام است؟ چند سال عمر میکند؟ تمام اینها را ریز فهمیدید. منتهی، کمی این طرف و آن طرف میروید و میگویید: حالا من از کجا باید بیرون بروم؟
یا این که فرض کنید انسان در یک ماشین، اطلاعات دقیق و ریزی راجع به یک قسمت آن ماشین مثلاً گیربکس آن داشته باشد. حالا این ماشین، چه طور روشن یا خاموش میشود؟ چه طور راه میرود، را نمیداند.
یا این که کسی یک سی پی یو (c p u) را در کامپیوتر باز کرد و دید جنس آن از چیست؟ چه نوع آلیاژی در آن هست؟ همهى این اطلاعات را به دست آورد. اما حال چه کار میکند و روشن و خاموش شدن آن، به چه شکل است و چطور کار میکند را، نمیداند.
مباحث کلان راجع به دین و دینداری و نبوت، حکم نقشهی جنگل است. دستورالعمل روشن و خاموش کردن ماشین و راه انداختن آن است که در منظومهی دین، نبوت کجاست؟ در منظومهی انسانی، دین کجاست؟ به همین خاطر است که این مباحث مقداری به بحثهای فلسفه دین، و فلسفهی نبوت در دین خصوصاً، پهلو میزد.
مقایسهی ادیان هم در بحثهای کلان دینشناسی است. این بحث، پایهای برای بحثهای دیگر است که انسان باید در آن دقیق شود و مباحث درون دین را دقیق سر جای خود مینشاند. مثل این که کسی مادِر بُرد (mother board) داشته باشد و یکی یکی اجزاء کامپیوتر را، روی آن سوار کند. اگر اطلاعات نداشته باشد، آن اجزاء، او را گیج میکنند.
اما بحثهایی که برای بعد ماند و باید حتماً پیگیری شود، یکی همین مقایسهى ادیان و خصوصاً مقایسهی کتب آسمانی است. این از اموری است که حتماً باید راجع به آن مطالعه و آشنایی کلیِ کلان داشته باشیم. همیشه برجستگیها، در مقایسهها روشن میشود. فرض کنید شما تنها انسان بر روی کرهی زمین بودید. قد شما بلند بود یا کوتاه؟ معلوم نبود. اگر میگوییم قد یک نفر کوتاه یا بلند است، در مقایسهها معلوم شده است. اگر قد بقیهی انسانها یک و نیم سانتی متر، و قد شما 2 سانتی متر بود، شما کوتاه نبودید. حال اگر قد شما بیست متر و قد عموم مردم 21 متر بود، شما بلند نبودید و کوتاه بودید.
در موقعیتهای مقایسهای، نقاط قوت و برجستگیها و درخشانیها، خوب روشن میشود. شما به این دلیل میگویید این لامپ نور بیشتری دارد که لامپهای دیگر را میبینید. اگر لامپهای دیگر، از این لامپ درخشانتر بودند، این طور نمیگفتید. البته در این فضا کار دیگری برای کسانی که قدرت تشخیص داشته باشند، هم انجام میشود. برای این افراد، اموری مطلق و حق مطلق است. اگر آن وقت، کسی قدرت تشخیص داشته باشد و کتاب دیگری هم نباشد، میفهمد که این کتاب، حقیقتِ مطلق و واقع نمای محض است بنابراین نیاز به مقایسه هم ندارد. اما برای عموم اینگونه نیست پس یکی از راههای سریع الجواب که انسان سريع به حقانیتها پی میبرد، در موقعیتهای مقایسهای است. مقایسهی کتب آسمانی. در این زمینه چندین کتاب نوشته شده است. یکی از کتابها را شهید هاشمی نژاد نوشتهاند. کتاب بعدی را موریس بوکای به نام مقایسهی میان تورات، انجيل، قرآن و علم، نوشته است. آقای داود کمیجانی نیز کتابی نوشتهاند و قرآن را با توارات و انجیل و اوستا، مقایسه کردهاند. علاوه بر بحث مقایسه کتب آسمانی که باقی ماند، اصلیترین سر فصلی که باقی ماند و باید بعداً پیگیری شود، بحث وجوه اعجاز قرآن است. این که چرا قرآن معجزه است و چه وجوه و ویژگیهایی را دارد.
میتوانستیم این مباحث را با اختصار بحث کنیم تا به وجوه اعجاز قرآن هم برسیم. اما به اختصار طرح بحث کردن، مقداری از مباحث را به ابهام میگذارد. ممکن است الان سؤال ایجاد نشود ولی بعداً سؤالی برای افراد از این مباحث ایجاد شود. پس سعی کردیم طوری بحث شود که اگر در این مباحث، مسأله پیش آمد، از قبل جواب آن گفته شده باشد.
مطلب بعد این که در مباحث، عالماً و عامداً سعی شده مباحث عقاید را به مباحث اخلاق مرتبط کنیم. مثل این که بحث آیت بودن قرآن، زیر مجموعهی دو علم است یعنی اعجاز قرآن در دو علم بحث میشود. یکی علم عقاید و دیگری علوم قرآن. رشتهای به نام علوم قرآن هست که یکی از سرفصلهای علوم قرآن، بحث اعجاز قرآن است و این مبحث در آن دو علم، بحث میشود. به هر حال، هر دو در فضای عقایدی است. علوم قرآن هم، به معنای عام آن در فضای عقاید است. یعنی جزء علومی است که نگرش و نگاه ما به دین، نگاه ما به هستی، نگاه ما به نبوت، نگاه ما به خداوند و قرآن را شکل میدهد. در کلاسهای عادی عقایدى و کتب عقایدی، فقط عقاید گفته میشود. از آن طرف شما در کتاب فقهی، چیزی از اخلاق ندارید. چه رساله و چه کتب دیگر فقهی. آنجا این طور بحث میشود که بحث این است و ادلهاش این است و این هم ادلهی نقلی آن است و این هم، ادلهی دیگر آن است. در کتب اخلاقی هم، اخلاقِ کاملاً خالص مطرح میشود. بستگی به هر مکتب اخلاقی که باشد، طبق همان مکتب، چه اخلاق نقلی باشد و چه اخلاق حِکمی باشد و چه اخلاق جامع باشد، در آنجا هم، فقط بحث اخلاق میشود. دیگر نه از عقاید خبری هست و نه از رفتارها و احکام. همهی کتب عقایدی، اخلاقی یا فقهی، الهام گرفته از قرآن است ولی ما در این الهام گرفتن و وام گرفتن، چه قدر روش درستی داشتیم، و چه قدر الگوبرداری ما صحیح بوده است؟ امیدوارم خداوند خیلی ما را مؤاخذه نکند. تفاوت کتب عقاید با قرآن، کتب اخلاق با قرآن، کتب فقهی با قرآن در یک نکته است. درحالی که قرآن هم فقه، هم اخلاق و هم عقاید دارد ولی هیچ جای آن نه عقاید صِرف، نه اخلاق خالص و نه فقه محض است. به همین خاطر است که شما نمیتوانید به قرآن فهرست بزنید در حالی که قاعدتاً به هر کتابی، فهرست میزنند. شما به هر کتابی در قالب آموزش دین بخواهید فهرست بزنید، میتوانید. مثلاً میگفتید: فصل اول عقاید، فصل دوم اخلاقیات، فصل سوم احکام، فصل چهارم تاریخ انبیاء و اولیاء و ممکن است فصلهای دیگر هم داشته باشد. ولی هیچ جای قرآن این طور نیست و حتی به یک صفحهی آن هم نمیشود فهرست زد. به یک آیهی آن هم نمی شود فهرست زد. به آیه روزه دقت کنید:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.[1] مشهور است که این آیه فقهی است. اما، «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ» بحث فقهی است، «كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ» بحث تاریخی شد. «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» بحث اخلاقی شد و تقوا جزء سر فصلهای اخلاق و عرفان است . یکی از اسرار نفوذ قرآن، همین است که عقاید، اخلاق، احکام و تاریخ و بحث انسانشناسی و بحث روانشناسی را با هم دوخت و دوز کرده است. به همین خاطر است که خیلی اوقات، افراد عقاید میخوانند و میگویند حال خواندیم که چه؟ فقه خواندیم به چه درد میخورد؟ انسان یک موجود تنها یک بعدی نیست. انسان سه جنبه است و سه جنبهی آن هم، به هم تنیده است. قرآن هم عین فطرت مطالب را عرضه کرده است. فطرت هم دقیقاً آیینهی نظام هستی است. وقتی نظام هستی را به تمامه عصاره کنند، میشود انسان. اینها با هم، همخوانی دارند و اگر هر دوی عالم هستی و انسان را به صورت علمی درآورند، میشود قرآن. در نظام هستی، شما امری خالص ندارید که در این قسمت، جدا از آن قسمت اول و دوم باشد. در انسان هم این طور نیست که اخلاقش از افکار و رفتارش فاصله داشته باشد. اینها به هم تنیده است و اگر بخواهد اصلاح شود، باید همه با هم، اصلاح شود. در نظام تعلیمی ما ناچاریم عقاید و احکام و اخلاق را جدا عرضه کنیم. البته این هم وحی منزل نیست و ما تا بحال این کار را کردیم. این که نشود عقایدی ممزوج با اخلاق گفت، اول بحث است و میشود گفت قرآن، چنین کاری را کرده است.
حال با اینکه قرآن ممزوج است، میتوانید بگویید بعضی آیات عقایدی است، چون در آنها عقاید محور، و اخلاق فرع است، و میتوانید بگویید برخی آیات اخلاقی عرفانی هستند چون محور و تمرکز بحث در آنها اخلاق است ولی عقاید را هم به طور خلاصه برای پشتوانهی اخلاق میآورد. به همین خاطر است که عقایدی که با قرآن، شکل میگیرد، عقایدی اخلاق ساز، رفتارساز و تحول آفرین میشود و فرد با آیهی قرآن گریه میکند و اشک او جاری میشود. خداوندی که عرضه میشود خداوندی است که در جان فرد مینشیند. خداوندی که این طور در وجود فرد نقش یافته، فرد را نماز شب خوان میکند، ولی خداوندی که صرفاً با واجب الوجود قابل اثبات است و با وجوب وجود آمده است، معلوم نیست عشقی ایجاد کند.
قرآن طوری عقاید را عرضه میکند که فرد هم میفهمد و هم دل میدهد و به خداوند عشق پیدا میکند. عقایدی که اخلاق در بین آن نباشد، عقیم است. فهمیدم که چه؟ هیچ کس کلامی را صرفاً برای فهمیدن افراد نمیگوید. ما فهمیدیم 14 معصوم داریم. بعد چه؟ فهمیدیم امام، علم و عصمت دارد، بعد چه؟ هیچ کس چیزی را صرف اطلاع نمیگوید یعنی هر وقت کسی حرف میزند مقصود او آن است که مخاطب، تغییر و تأثری پیدا کند نه این که صرفاً بداند. مثلاً کسی میگوید: «تو عجب آدم تنبلی هستی!» آیا غرض آن است که صرفاً «بدان و مطلع باش که آدم تنبلی هستی»؟ قطعاً این مقصود گوینده نیست. منظور آن است که «کمی به خودت بیا، کمی تکان بخور. کمی تغییر در خودت ایجاد کن.» در عقاید هم همین طور است. عقایدی که به اخلاق منتهی شود، آن هم نه صِرف خوشاخلاقی، بلکه به اخلاق عرفانی منتهی شود، عقاید تحول آفرین است. و کسی که این طور عقاید خواند، میتواند بگوید من عقاید خواندم وگرنه تنها یک سری اطلاعات حفظ کرده است.
از آن طرف هم، اخلاقی که پشتوانهی عقایدی نداشته باشد عمیق نیست. اخلاق، زمانی اخلاق است که ریشه در توحید داشته باشد. وگرنه اخلاقی سطحی و کماثر حاصل میشود. به همین دلیل ما نیز معمولاً در مباحثی که مطرح میشود سعی کردهایم هنگام گفتن عقاید، روزنههای اخلاقی آن مباحث هم گفته شود. وقتی شبهای جمعه اخلاق میگفتیم، سعی میشده، دم به دم، هرجا پایههای معرفتی اعتقادی آن مطرح بوده، گفته شود. مثلاً در بحث توبه، سعی شده کیفیت توجیه عقلی و نگرشی این که گناه چه میکند، خداوند در جریان توبه چه میکند، اسم توّاب خداوند در این عالم چه کار میکند و اثرات این اسم چیست، نیز گفته شود. درحالی که آنها اخلاقی نیست بلکه بحث اسماء و صفات خداوند و بحث نظام هستی و بحث انسانشناسی و آثار اعمال است که به بحثهای عقایدی و انسان شناسی و خداشناسی و معاد، گره میخورد. منتهی اگر معاد این طور عرضه نشود، آن توبه پایدار نمیگردد.
در این مباحث ماه مبارک نیز چون هدف صرفاً اطلاع رسانی نیست، سعی شده است تا مسائل اعتقادی با مباحث اخلاقی عرفانی ممزوج شده و عرضه گردد. چون هدف آن است که بفهمیم تا عوض شویم. بدانیم تا تغییر کنیم نه اینکه بفهمیم تا صرفاً بدانیم و عالم شویم.
علم چندان که بیشتر خوانی چون عمل در تو نیست، نادانی
پس این سه سرفصل قابل پیگیری است که دوستان هم میتوانند پیرامون آنها مطالعه و بررسی کنند: 1. رابطهی قرآن و کتب آسمانی. 2. وجوه اعجاز قرآن. 3. مکانیزم رابطهی نفوس انبیاء با اعجاز، مکانیزم وحی و خوارق عادات. و تکملهای از بحثهای سحر و خوارق عادات و تفاوت آن با اعجاز نیز مانده که اگر عمری باشد همه را در فرصتی دیگر بحث خواهیم کرد.
یکی از سؤالاتی که دادند این است که: اگر طلسم و چشمزخم با پناه بردن به خداوند حل میشود، چرا خداوند، آیهای برای چشمزخم بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل کرده است؟ مگر ایمان پیامبر کافی نبود؟ چرا شیطان قدرت عظیم و ماوراء طبیعت دارد؟ چرا خداوند این قدرت را به او داده است؟
معوّذتین که سورههای فلق و ناس باشند، شأن نزول معروفی دارد که یک فرد یهودی به همکاری دخترش، برای پیامبر طلسمی نوشت و این طلسم را گره زد و در چاهی انداخت. آن طلسم را در طنابی میخواند و گره میزد که «نفّاثات فِی العُقَد» یعنی «دمندههای در آن گرهها»، یعنی همان. بعد آن را داخل چاه انداخت. پیامبر مریض شدند. در تفاسیر ذیل سوره فلق روایتی آمده است که پیامبر زبیر و امیرالمؤمنین را مأمور کردند که بروید از آن چاه، طناب را درآورید و گرههای آن را باز کنید. و پس از آن رسول اکرم خوب میشوند. این روایت شأن نزول است. خوب به اینها توجه کنید، چراکه اینها مصیبتهای مشهوری است که رایج شده است. بعضی از این روایات که خیلی بدتر هم است که آن قدر حال پیامبر بد شده بود که سر ایشان به دیوار میخورد. بعد این دو سوره نازل شد و این سوره را خواندند و آن گرهها باز شد. همچنین در آیهی دیگر میفرماید:
وَ إِنْ يَكادُ الَّذينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَ مَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِين.[2]
که آیهی آخر سورهی قلم است. «وَ إِنْ يَكادُ» یعنی نزدیک است «الَّذينَ كَفَرُوا»، کفار چه کنند؟ لَيُزْلِقُونَكَ. «ذَلَقَ» یعنی تیر زدن. با چه؟ با چشمهایشان وقتی که قرآن را میشنوند. «وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ» و میگویند این مجنون است. این آیه هم برای چشم زخم است و میگویند پیامبر را چشم زدند و ... . هر دوی این دو شأن نزول قطعاً غلط است به چند دلیل:
1. سحر، طلسم، چشمزخم، شعبده، حسد و امثال اینها، اموری رحمانی است و از جانب خداوند و اولیاء خداوند انجام میشود یا اموری شیطانی است که از جانب شیطان انجام میشود؟ اموری شیطانی هستند. و شیطان نمیتواند این امور را به مؤمن متوکل نفوذ دهد چه برسد به انبیاء.
إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُون.[3]
محال است کسی مؤمن متوکل باشد وچشم زخم در او اثر کند. قرآن میگوید شیطان و هر امر شیطانی، بر مؤمنین متوکل تسلط پیدا نمیکند.
2. بالاتر از مؤمن متوکل، خود شیطان میگوید من اصلاً به مخلَصین راه ندارم. تسلط ندارم که هیچ، اصلاً راه ندارم. حتی اغوای من در آنها نفوذ پیدا نمیکند چه برسد به تسلط. چون اِغوا یعنی دعوت شیطانی.
قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصين.[4]
و رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم امام الانبیاء و امام المخلَصین است.
3. ضمن اینکه خود معوّذتین و آیات آنها شاهد این مطلب است. عصارهی این دو سوره این است که اگر به خداوند پناه ببری، چه شیطان در حیطهی ظواهر و چه در حیطهی بواطن به تو نفوذ نمیکند. «قل أعوذ برب الفلق و برب الناس»، چرا؟ آیا «أعوذ» فایدهای دارد یا ندارد؟ فایدهی آن پناهندگی است. «أعوذ» از سنخ دعاست. یعنی خداوندا به تو پناه می برم. پناهم بده. آیا ممکن است خداوند امر کند یعنی امر به چیزی بکند و بگوید: «به من پناه ببر»، و بعد بگوید: «من تو را پناه نمیدهم»؟ در پناه خداوند قرار گرفتن اثر دارد یا ندارد؟ پس اگر میگوید این کار را بکن یعنی من در قبال پناه خواستن شما، پناه میدهم و اگر میگوید من پناه میدهم، حتماً پناه دادن او تأثیر دارد. در حیطهی پناه خداوند و در حیطهی محافظت خداوند، شیطان راه ندارد. امور شیطانی هم راه ندارند. چه زمانی شیطان راه پیدا میکند؟ وقت غفلت و گناه فرد که در آن زمان عملاً از عوذ (پناه بردن) و پناه خداوند خارج میشود. بنابراین اگر کسی غافل نباشد، شیطان به او نفوذ ندارد. پیامبر، غافل نیستند و از آن پناه خارج نمیشوند و این به هیچ عنوان قابل پذیرش نیست که بگوییم فردی سحر کرد و سحر در پیامبر اثر گذاشت. ممکن است شما سؤال کنید چه اشکال دارد؟ مگر پیامبر جنگ نمیروند و شمشیر در بدنشان نفوذ نمیکند؟ خوب حالا شیطان ایشان را مریض کرده است. این دو چه تفاوتى دارد؟ تفاوت جوهری دارند. شمشیر که اثر میکند، اثرش ظاهری و جسمی است ولی سحر و طلسم از چه طریق، طرف را مریض میکند؟ از طریق تأثیر در نفس.
سحر این طور نیست که مثل میکروب، مستقیم در بدن وارد شود. از طریق تأثیر در قوهی خیال و در نفس فرد، فرد را مریض میکند. فرض کنید فردی همّ و غمّ زیادی دارد. دائم درگیر است و مشغله دارد و در خانوادهاش درگیری دارد و در کارش ورشکسته شده است. میبینیم چهرهی او هم شکسته شده و زود هم مریض میشود. چرا؟ اینها تأثیر نفس بر بدن است. یا یک نفر که زندگی گرم و کار روبراهی دارد و میبینی نشاط او زیاد است. این هم تأثیر نفس بر بدن است. سحر تأثیر مستقیم بر بدن ندارد. تأثیر در نفس دارد و نفس بر بدن تأثیر میگذارد. بنابراین پیامبر نه مبتلا به چشمزخم و نه مبتلا به سحر میشوند. «وَ مِن شَرِّ النَّفَّثَاتِ فىِ الْعُقَد»[5] به این معنا نیست که سحر اثر گذاشته، حال برو گرهها را باز کن.
چه زمانی قدرت شیطان بر ما غلبه میکند؟ ببینید، یک ظرف آب قلیل، از یک قطره خون یا یک قطره ادرار نجس میشود. چرا؟ چون آن یک قطره خون، بر یک ظرف چند ده لیتری آب میتواند غلبه کند و مهلکِ آن است؟ ولی اگر آن آب كُر باشد چه؟ اگر در دریای خزر، هزار متر مکعب خون بریزید، خودش مستهلک میشود. اگر کسی به کر وصل باشد، هیچ نجاستى او را آلوده نمیکند که هیچ، او آن نجاسات را پاک میکند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
أَسْلَمَ شَيْطانى عَلَی يَدىَّ وَ أَعَانَنى اللّهُ عَلَيْه.[6]
شیطان من به دست من مسلمان شد.
به هر میزان پناه بردید و وصل شدید، نفوذ نمیکند که هیچ، شما به همان میزان تطهیر کننده و مُطَهِّر میشوید.
ما چند حالت داریم: گاهی کسی مُتنجِّس است. متنجس یعنی خودش اصالتاً نجس نیست بلکه نجس به آن خورده است. گاهی انسان عین نجاست میشود. آنها که شیاطین جن و اِنس هستند و خودشان آلوده کننده هستند. گاهی به آن حد نرسیدند ولی دائم تحت تأثیر القائاتاند و هرچه شیطان القاء کرد، گوش میدهند. اینها کسانیاند که متنجِّس بوده و دارند دیوار به دیوار عین نجاست میشوند. گاهی اوقات همین افراد به کر وصل میشوند و پاک میشوند. افرادی که خطا کرده و توبه میکنند اینگونهاند. زمانی هم انسان به کر وصل میشود. فردی که مراقب خودش است، به خداوند پناه میبرد و به او توکل میکند. ذکر خداوند باعث میشود انسان به خداوند وصل شود. عدهای هم، خودشان كر شدهاند که آنها و وارثان آنها، صراط مستقیماند.
مطلب آخر که از بحث پیش مانده بود و سؤال هم شده است، این که آیا ولی خداوند و کسی که از راه عبودیت، به چیزی رسیده است باید کرامات خود را عرضه کند یا نه؟
عدهای از اولیاء خداوند قدرتهایشان را آشکار میکنند. اگر انسان یقین داشته باشد این فرد که توانمندیهای ملکوتی عرضه میکند، به کمال رسیده است، آن وقت خودش میداند. ولی نَفْس عَرضه کردن امور غیبی، درمان مریض، و امثال اینها نشانهی نقص است نه نشانهی کمال. منتها مردم دنبال خواب و خیالاند. مردم همهی اینها را خوب میبینند و میگویند: «به به عجب ولی خدایی. آن یکی خوب شد. به او فوت کرد و چشمهای او بینا گشت.» اینها کمال نیست، حتی اگر کسی شهودهایی اینگونه داشته باشد. بعضی از صوفیه در خانقاهها میرقصند. در حرکات دورانی و شدیدی که دارند، به حالی میرسند که گاهی زمین میخورند. در آن حال، چیزهایی مشاهده میکنند و واقعاً هم میبینید. مکانیزمی دارد که چه طور اینها را میبینند.
آن حرکات شدید، باعث میشود توجه از ظواهر قطع شود. حالتی شبه خواب برای انسان پیدا میشود و در آن حالت، ممکن است چیزهایی را ببیند. همان طور که کسی در خواب چیزهایى را میبیند. منتهی عمده آن است که، فرد توهم میکند این کمال است و فکر میکند اینها را فقط در محیط خانقاه میتوان دید. این نه کمال است و نه اختصاص به آنجا دارد. اگر یک رقاص هم آن قدر به شدت برقصد تا حواس ظاهری او قطع شود، ممکن است چیزهایی را مشاهده کند. منتهی هرکسی به حسب نَفْس خودش، مشاهده میکند. همان طور که خواب به حسب نفوس، متفاوت است. البته خوب این چیزها لذت خیالی دارد. و فرد، اینها را کمال عقل و کمال انسانی توهم میکند. اینها اصلاً کمال عقل نیست. اگر چیزی باشد، مکاشفهی مثالی است که اتفاقاً این مکاشفات، برای قوهی عقل، ضرر زیادی دارد. مثلاً یکی از دستورات به کسی که میخواهد سلوک و حرکتی داشته باشد، این است که حتماً استاد داشته باشد. به دلیل همین که، این کشفهای مثالی رهزن او نشود و او را از عالم مثال عبور دهد تا در مثال نماند. چون در مثال ماندن، آثار سوئی دارد و فرد باید به عالم عقلی برسد. حال، مانع یک نفر برای وصول به خداوند، عالم ماده و طبیعت است، و برای دیگری عالم مثال. منتهی برای عموم مردم، همینها جالب است. تصرفات ظاهری و خبر از غیب دادن، از گذشته خبر دادن، از درون فردی خبر دادن و چیزی به کسی دادن و خوب شدن و طی الارض کردن. چرا اینها برای ما مهم است و آن را جالب میدانیم؟ چون فوق اینها را درک نمیکنیم. سقف درک ما این است که، طی الارض را یک کمال میدانیم. خوب که چه؟ مگر ما به این عالم آمدهایم که از این طرف عالم، به آن طرف عالم بپریم؟ منتهی بالاتر از این، برای ما قابل درک نیست. نمیفهمیم یعنی چه حقائق را میبیند؟ کمیل به حضرت امیر علیه السلام میگوید ما الحقیقة؟ حقیقت چیست؟ حضرت میفرمایند: ما لَک و الحقیقة؟ تو را به حقیقت چه کار؟ به کمیلی میگویند که از اصحاب سرّ حضرت است. معنای این را میفهمیم که یک دفعه از این سرزمین به آن سرزمین برود و به طور عادی این عمل رخ نمیدهد. اگر کسی اینها را داشته باشد و به مردم نشان دهد، میگویند عجب عارف ربانی کاملی است. در حالی که او هم مثل ما و بلکه بدبختتر از ما است. ما در طبیعت گیر کردم و او در مکاشفات و قدرتهای مثالی. شاید اگر کسی آنجا گیر کند، بدبختیاش بیشتر باشد چون در جهل مرکب مانده است. من میفهمم انسان بدبختیام و هیچ ندارم ولی او گاهی توهّم کمال هم میکند. هم خودش و هم مردم دیگر. خیال میکند اهل کمال شده و مردم هم دنبال او میافتند. بهبه و چهچهها و آفرینها شروع میشود. خودش هم نمیفهمد. مردم اطرافش هم نمیفهمند و فرعون و عُجبی را در درون او بزرگ میکنند که ممکن است شبیه داستان بلعم باعورا برایش پیش آید. و از حقایق عقلی چیزی نمیفهمند.
وگرنه من از شما سؤال میکنم مگر کار ائمه، هدایت نیست؟ اگر میخواستند هدایت کنند، خوب نبود که مثلاً میگفتند مریضهای صعب العلاج بیایند و به هرکدام یک خرما میدادند و همه را خوب میکردند؟ آیا اگر مریضیشان خوب میشد، ارادتشان به ائمه بیشتر نمیشد؟ چرا ائمه از این اهرمی که داشتند استفاده نکردند؟ برای چه سیره میخوانیم؟ سیره را میخوانیم که مقایسه کنیم. یا مثلاً میگفتند: «گمشدهها را خبر دهید تا آنها را پیدا کنیم، بیمار شفا دهیم، خبر از درون شما بدهیم.» اگر از این کارها میکردند هر روز چند کیلومتر صف پشت در منزل ایشان، از مریدان بوجود میآمد. با این که موظفند هدایت کنند و با اینکه با این کارها نفوس زیادی به آنها رغبت پیدا میکنند، از این کارها استفاده نکردند. ضمن اینکه مردم آن زمان هم خیلی حسگراتر بودند. آنها همه با این کار، مشتری اهل بیت میشدند. اما اهل بیت تصرفات جزئی در نفوس و در عالم نکردند. حقیقت گفتند.
اولیاء خداوند همیشه کتمان دارند. البته اگر نفس و انسان کامل تصرفی بکند، حتماً چون به کمال رسیده است، مصلحتی در فعل خود دارد. اما اگر انسان کامل نباشد، اتفاقاً بروز دادنها دالّ بر ضعف نفس آن فرد است که دائم نمیتواند آن چیز را در درون خودش، نگه دارد. هرچه کاملتر، کامِنتر و مخفیتر. اما مرتاض، از اینها نمیترسد. دکان باز میکند و در چشم مردم، هیبت پیدا میکنند و مردم میگویند: «عجب آدمی است! چقدر بزرگ است! چقدر عظمت دارد!» این فرد هم خودش بیچاره میشود و هم مردم بیچاره میشوند و هم مردم او را بیچاره میکنند. به همین خاطر است که گفتیم حتی معصوم اجازه ندارد آیت را هر جایی خرج کند.
وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّه.[7]
معصوم نمیتواند مدام آیت بیاورد. برای معصوم خوف از دست رفتن خودش نیست که ممکن باشد تکبر پیدا کند. عصمت معصوم مهر خورده و قطعی است. برای معصوم، آیت زیاد آوردن، خوف این را دارد که اتفاقاً مردم از راه به در شوند.
مثال آن حضرت عیسی است که آیات غلیظی داشتند. اگر این قدر هیبت او زیاد شد که در چشم مردم شبه خداوند شد، مردم گمراه میشدند. دو تا پیامبر را خداوند با حالت خواری، قبض روح کردند یکی حضرت عیسی یکی حضرت سلیمان. خیلی عجیب است. آیا فکر کردید چرا خداوند حضرت سلیمان را ایستاده و به عصا تکیه داده طوری که جنیان از هیبت او کار میکردند، قبض روح کرد؟ سپس عصای او را موریانه خورد و با سر به زمین خوردند. صحنهی ناجوری است. حضرت عیسی چه طور؟ اگر طوری شود که مردم به چشم هیبت خداوندی به کسی نگاه کنند، تخیل خداوند یا شبه خداوند یا کسی که جایگاه این طوری دارد داشته باشند، غیرت الهی این جایگاه را میشکند. تنقیصی وارد میکند که این توهم عمومی شکسته شود. عجیب است، بهتر نبود مشابهی برای حضرت عیسی پیدا نشود و مردم بیایند و ببینند به آسمان رفته است؟ خیر چون با آن معجزات حضرت عیسی مردم میگفتند حتما خدا بود. آنها فکر کردند حضرت عیسی را دار زدند. آنها فکر میکردند یقیناً ایشان را کشتهاند. البته خداوند میفرمایدکه عیسی در حقیقت کشته نشده است:
وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقيناً [8]
اما در ظاهر ببینید عیسی در نظر آنها چه شده است. عیسایی که میگفتند پسر خداست. او را با خفت و خواری به صلیب کشیدند. آن کسی که او را به صلیب کشیدند و شبیه حضرت عیسی بود به پستی افتاد به گریه و زاری و دست و پا و التماس کردن افتاد. گفتند این عیسی بود؟ فرد عظیم القدرِ نترسِ شجاع با همهی ویژگیهای نبوی به حال ترس و بدبختی و تملقگویى افتاد و عاجزانه درخواست میکرد. چرا خداوند گذاشت چنین مسألهای اتفاق بیفتد؟ تا توهم مردم را بشکند. این فرد عبد است نه حق. البته اینجا نقصان به حضرت عیسی نیست. نقصان برای مردم بود. چون همین قبض خاص حضرت عیسی و حضرت سلیمان، برای آنان رفعت دارد. اما تصور مردم اینجا نیز غلط است. ظاهر قبض روح حضرت سلیمان هم که تحقیر آمیز است، در حقیقت این تحقیر به مردم است که چرا شما این قدر کم همت، دون و پست شدید که سلیمان را با خداوند جابجا کردهاید. با اینکه او خود میگوید سراپا عبد است و خاکساری از تمام وجود و حرف و کلام و سکوت ایشان ملموس و حاکی است. این قدر حضرت سلیمان و حضرت عیسی به خداوند تذلل نشان میدهند، باز شما متوجه نمیشوید خداوند کیست و بنده کیست؟ حال من با اینها این کار را میکنم تا بفهمید. درحقیقت این نوع قبض روح، توبیخی برای مردم است. خداوند به سلیمان مُلک عظیم و مُهر بندگی داد که این بنده است و خداوند نیست.
آقا امیرمؤمنان هم برجستگیهای ویژهای داشتند به همین دلیل برخی به ایشان میگفتند خداست، که حضرت بعضی از آن افراد را از بین بردند و کشتند. بنابراین هرچه مقام بیشتر، آیت بزرگتر، مراقبت بیشتر. خود ولی و آیت ولی، تجلی آیت خداوند است. وقتی مردم از آن طرف متوجه نشوند، خداوند به مردم توجه میدهد. چرا که خود ولی برای این آمده که خداوند را مطرح کند.
توضیحاتی راجع به وداع با ماه مبارک رمضان عرض کنیم. دعای چهل و پنجم صحیفه، دعای وداع است. دعا تنها برای خواندن، ثواب بردن و اشک ریختن نیست. همهی اینها سر جای خودش ولی اینها، حداقلهای بهره از دعاست. وداع کار تشریفاتی و ظاهری نیست چون کار، لغو میشود. دعای شروع و ورود به ماه مبارک نیز، دعای چهل و چهارم صحیفه است. آن دعا چیست؟
گاهی شما با کسی خداحافظی میکنید خداحافظی تشریفاتی است. به خانهی شما آمده و شما خداحافظی میکنید. گاهی مادری دارد از فرزندش خداحافظی میکند که به شهر یا کشور غریبی برود. وداع چه معنایی میدهد و همین طور دعای شروع ماه مبارک چه معنایی میدهد؟ دعای شروع ماه مبارک یعنی دستورالعمل استفادهی بهتر از ماه مبارک. هر کس اول ماه مبارک دعا را این طور خواند و از درون آن نکات بهینه کردن ماه مبارک را درآورد خوش به حالش، استفاده کرده است. دعای وداع، دستوالعمل حفظ و ارتقاء حالاتی است که در ماه مبارک به دست آورده است. این طوری باید دعا را بخوانیم وگرنه این دعا، بایبای کردن با ماه رمضان نیست. تو داری میروی ولی قرین خوبی بودی. حداقل، آن چیزهایی که در تو به دست آوردم را چه طور حفظ کنم؟ این طور بخوانید و سعی کنید بدانید جملات چه چیزی را میخواهد بگوید. به صورت دستورالعمل در آورید که مثلاً:
1. این کار را بکنم خوب است. 2. راجع به توبه این کار را بکنم خوب است. 3. ...
این وداع یعنی چه کار کنیم ماه مبارک برای ما بماند؟ گرچه وداع ظاهری میکنیم، اما وداع با رشدی که در ماه مبارک کردیم و معنویاتی که بدست آوردیم، نکینم. لطفاً این طوری بخوانید و هر که میخواهد رشد کند بنویسد و در رشد دیگران سهیم باشد. نوشتهها را بنویسید و بیاورید تا تجمیع کنیم و به همه بدهیم.
و الحمد لله رب العالمین