سرویس پرونده: امسال نیز خدا را بینهایت شاکریم که از خزانه موهبت و الطاف بیکران خود بر ما منت نهاد تا دگرباره بتوانیم این ماه پر برکت و پر فضیلت را درک نماییم؛ ماهی که خداوند متعال در شأن آن میفرماید: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی لناس و بینات من الهدی و الفرقان…».
حلقه وصل به مناسبت ماه میهمانی خدا و با هدف بهرهمندی معنوی هرچه بیشتر فعالین جبهه فرهنگی انقلاب از ماه مبارک رمضان سلسله جلسات سخنرانی حجتالاسلام نخاولی با عنوان «در محضر قرآن» را منتشر میکند.
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه 29
در ساعات آخر مهمانی خداوند هستیم. وقت خداحافظی مهمانان از یکدیگر رسیده است. هرجا کسی در این ماه، قدر لحظاتش را بیشتر دانست، در خانهی خودش توجه داشت، مسجدی رفت، قرآنی خواند، داستان همان داستان فرمانده و سپاهیان و ریگزار و شن و ماسههاست. گفت هرکه بردارد ضرر کرده و پشیمان میشود و هرکه برندارد هم، پشیمان میشود. الماس و دُر و گوهر و جواهرات بیبدیل ریخته بود.
أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ وَ نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَةٌ وَ عَمَلُكُمْ فِيهِ مَقْبُول.[1]
نفس میکشیدید تسبیح، میخوابیدید عبادت، یک آیه میخواندید شش هزار برابر، یک شب سی هزار برابر حساب میشود. یک روز دیگر، فرصت دارید. هرکه فکر میکند به مطلوبی که باید نرسیده، هنوز نگذشته است و ما نیز نباید همین طور بگذریم. یک روز دیگر باقی است، آن هم یک روز اساسی. ره چنان رو که رهروان رفتند.
هر دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود.
دوستان دو سؤال داشتند که اجمالاً توضیح میدهیم. یکی از سؤالات راجع به جمع قضا و قدر و علم خداوند و قدرت قاهر خداوند و افعال ما است. بحث تفصیلیاش را قبلاً انجام دادهایم. رفقا باید به آنجا مراجعه کنند. در بحث عدل الهی چند جلسه شقوق مختلف را گفتیم. منتهی سؤال به طور خاص این است که آیا قضا و قدر، قطعی و حتمی نیست؟ اگر است که من قطعاً میدانم که در راه مدینه به مکه برای حضرت أبا عبدالله، حادثهای پیش نمیآید، پس ترس بیمعناست. ما خیلی چیزها را نمیدانیم. مثلاً نمیدانیم الان از خیابان رد شویم چه پیش میآید؟ اما حضرت أبا عبدالله هم نمیدانستند که اگر به کربلا برسند، آنجا آن حادثه را خلق میکنند و همان جا شهید میشوند؟ اگر میدانستند پس ترس به چه معناست؟ اگر نمیدانستند، پس علم امام یعنی چه؟ در این نوع قضایا، دو وجه، یعنی دو حالت مختلف وجود دارد.
1. گاهی خداوند از باب حکمت بالغ و رحمت بیانتهای خود، برخی از علوم را گاهی از معصوم، قبض میکند. چون علم معصوم مانند تصویر نیست که اگر داده شد و ثبت شد باقی بماند. علم معصوم، مثل آینه است. و همهی ما این طور هستیم ولی ما این حقیقت را کج و غلط میفهمیم. فکر میکنیم مثلاً اگر امروز جدول ضرب را حفظ کردیم، مال خودمان است و آن را برای همیشه داریم. در حالیکه علم ما ثبت شده نیست که برای ما بماند. شاهدش آن است که اگر یک آن خداوند مشیت خود را بردارد، هرآن چه میدانستیم پاک میشود. مثال عرفی عامیانهاش این که انسان یک لحظه آلزایمر میگیرد و ابزار ذهنیاش خراب میشود. منتهی علم معصوم، با علم ما متفاوت است. علم او با اتصال به حق تعالی حاصل میشود. آیینهی خداوند است. بنابراین هرچه بخواهد، میتواند بداند. منتهی بعضی جاها، خداوند از باب حکمت و رحمت، علم را قبض میکند. مثل جریان حضرت ابراهیم و اسماعیل. اگر اسماعیل به قطع و یقین میدانست که آنجا میرود و چاقو نمیبُرد و قوچ میآید، کار آنها تنها یک نمایش بود. یعنی برویم فیلم آن را بازی کنیم و برگردیم. اینجا این علم را خداوند قبض میکند که چه اتفاقی میافتد، تا امتحان حضرت ابراهیم و ارتقاء حضرت ابراهیم، محقق شود. به همین دلیل است که خداوند در قرآن، دم به دم وقتی از قدرتهای ملکوتی و علم غیبی اولیاء خودش ذکر میکند، یک «ماشاءالله» و یک «بإذن الله» و امثال آن میآورد که برای کسی، این حالت پیش نیاید که تفویض شد و دیگر مال خود اوست.
یک وقت من این پول را دارم و به شما میدهم و میگویم این پول برای خودت باشد، یک وقت من این پول را اصلاً به شما ندادهام. شما وقتی با وسیلهای در دست جلوی آیینه میایستید، به تصویر درون آینه چیزی ندادهاید، که بعد آن تصویر مستقل از شما باشد و آن چیزی که در دست دارد را بردارد و برود.
کل نظام هستی و کل موجودات، این طوری هستند. هیچ چیز به هیچ کسی تفویض و واگذار نشده است. آن چه همه دارند، علم خداوند، قدرت خداوند، حیات خداوند و ارادهی خداوند است که آنجا تجلی کرده. پس گاهی خداوند از باب حکمت و رحمتش، این علم را برای آن که آن فرد، ارتقاء پیدا کند، قبض میکند. این ممکن است به صُوَر مختلف، تحقق پیدا کند. مثلاً در روایات معصومین، مکرر آمده که اگر بداء نبود، ما از هر چیزی که در عالم تا روز قیامت اتفاق میافتاد به شما خبر میدادیم. بداء یعنی چه؟ بداء به این معناست که گاهی حادثه و واقعهای در سلسلهی طولی علت و معلول، باید اتفاق بیفتد. و مَلَک هم به همان شکل به آن اتفاقات و علل علم دارد. ولی بر خلاف علم عقول مجرد و ملائک مقرب و ملائک مثالی، وقایعی خلاف آن اتفاق میافتد. به این بداء گویند. اصطلاح دیگر آن، لوح محو و اثبات است.
يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ.[2]
خداوند بعضی چیزها را که میخواهد، و البته خواستن او هم به حکمت است، تغییر میدهد. منتهی این حکمت در معرض علم و ادراک حتی سلسلهی طولی در مقربین نیست. به آن لوحی که ممکن است در آن بداء حاصل شود، لوح محو و اثبات گویند. برخی ممکن است به این لوح محو و اثبات، دسترسی پیدا کنند. ممکن است از آن خبر هم بدهند ولی بعد از خبردادنشان، ممکن است خبرشان، اشتباه درآید. مثلاً در کتابی، خاطرات آقای بهجت را نوشته و زمان حیات ایشان هم چاپ شده. آنجا از قول ایشان نوشته سال ظهور امام زمان، سال 1414 هجری قمری یعنی 21 سال قبل است. اتفاقاً جالب است اولین چاپ، قبل از 1414 بوده ولی چاپهای بعدی، بعد از این چاپ بوده و این اتفاق نیفتاده بود و زیر این مطلب توضیح داده بود، که بداء حاصل شده است. جدا از این که این کار غلط است که کسی در کتاب بنویسد سال ظهور فلان سال است. به هرکس هم میخواهد نسبت بدهد فرقی نمیکند. اگر این کارها درست بود، خود ائمه بلد بودند از این کارها بکنند، در حالی که نکردند. نویسنده از قول آیت الله بهجت گفته است. در حالی که ایشان خصوصی در مجلسی، یواشکی به کسی، چیزی گفته بودند و این را نباید عمومی و علنی کرد. جدای از این، این موارد، مواردی است که فرد اطلاع از لوح محو و اثبات یا لوحی که در آن بداء حاصل شده، پیدا میکند. اهل بیت در برخی از موقعیتها فرمودند اگر بدا نبود، ما هرچه بود، تا روز قیامت میگفتیم. درمورد اهل بیت علیهم السلام خصوصاً برخی از ایشان، ممکن است در موقعیتهایی به اموری که بداء هم در آنها محقق نیست، یعنی به لوح محفوظ دسترسی داشته باشند. شاید مصحف حضرت زهرا سلام الله علیها که به القای حضرت صدیقه و املاء حضرت امیر است، از قبیل لوح محفوظ باشد.[3]
در بعضی از موارد، علمِ از قبیل علم بدائی قبض میشود، که باز لوح محفوظش را به حکمت الهی، فرد معصوم ممکن است نداند. شاید جریان حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام از این قسم باشد. اگر وجه آن چگونه است؟
پس صورت اول این طور بود که خداوند از آنها، اطلاع را قبض کند که به حکمت بالغه نداشته باشند.
2. در مواردی این اطلاع و علم را دارند و در این موارد، ممکن است بگوییم ائمه، برخلاف سایر اولیاء و در بین ائمه، امیرمؤمنان، حضرت صدیقه، رسول اکرم یا با توسعهی خمسهى طیبه، به لوح محفوظ بالقول المطلق دسترسی دارند، یا اینکه بگوییم اصلاً آن جریان و اتفاق جریان آشکاری بوده است. مثلاً جریان کربلا، یک جریان پوشیده نبود. آقا امیرمؤمنان بیست سال قبل از کربلا میگذشتند، از اسب پیاده شدند و فرمودند: «هاهنا. هاهنا. هاهنا.» با دستشان اشاره میکردند و میگفتند: «اینجا، اینجا، اینجا» و اشک میریختند. پرسیدند آقا اینجا چیست؟
فرمودند:
هَذَا مُنَاخُ رِكَابِهِمْ وَ هَذَا مُلْقَى رِحَالِهِمْ هَاهُنَا مُرَاقُ دِمَائِهِمْ طُوبَى لَكِ مِنْ تُرْبَةٍ عَلَيْهَا تُرَاقُ دِمَاءُ الْأَحِبَّة[4]
این جا از اسب میافتند. اینجا جان میدهند. اینجا محل به خاک افتادن عدهای از شهداء عاشق خداوند است.
از روز اول داستان کربلا بوده است. یعنی میدانستند. پس این خوف اینجا به چه معناست؟ اگر میدانستند آن هم به قطع، خوف چه بود؟ همهی این دانستنها و همهی این موارد، در خلأ اتفاق نمیافتد. یک پایهی همهی حوادث، که حلقهی آخر و تکمیل کنندهی آن حوادث است، فعل ماست. این بحث را خوب دقت کنید. خداوند میداند که من فردا چه گناهی انجام میدهم. منتهی چه طور میداند؟ آیا چه من بخواهم و چه نخواهم میداند؟ یا این که این دانستن و قضا و قدرى که فرع بر دانستن است، روی تمام شرایطِ علی و معلولی حادثه، سوار میشود؟ یعنی خداوند تقدیر کرده که مثلاً در یمن، عقیق و در نیشابور، فیروزه داشته باشیم. این که تقدیر کرده، یعنی هم میداند وهم قضا و قدر به آن متعلق شده، چرا؟ آیا این طوری است که خوشم میآید در نیشابور این باشد؟ این علم و این تقدیر و قضا، روی یک نکته سوار میشود و آن نکته، این است که شرایط علی و معلولیِ تحقق این حقیقت، در آن فضا محقق است. یعنی خداوند میداند که این سلسلهی عواملی که در این نظام هست، در عقیق، عناصر معدنی خاصی لازم است که در یمن، جمع است. برای شکل گیری فیروزه، یک سری عناصر لازم است که اینها در نیشابور جمع است. برای دُر، یک سری چیزهاست که در نجف است و به همین ترتیب در مورد هر چیز دیگر.
حال به فضای انسانی برویم. در فضای انسانی، خداوند میداند. مِی خوردن من حق ز ازل میدانست. منتهی به این شکل میدانست که من اراده میکنم و تمایل پیدا میکنم و به سوء اختیار خودم، در چه ثانیهای و چه مکانی لب به مِی میبرم. بنابراین اگر من مِی نخورم باز هم علم خداوند، جهل نمیشود. زیرا علم به مِی نخوردن من پیدا کرده بوده است. بناست خداوند حضرت أبا عبدلله را حفظ کند تا به کعبه رود و 4 ماه آن جا بماند و بعد به سمت کوفه سرازیر شوند و در کربلا شهید شوند اما این بنا، در خلأ نیست که هر طور شد، این حفظ شود. یعنی مثلاً حضرت سیدالشهداء میگفتند: این حادثه که انجام میشود، پس ما در مدینه میمانیم.
هر معلولی، با توجه به سلسلهی علل خود، تحقق پیدا میکند. یکی از آن سلسلهی علل، با خوف سرازیر شدن و با ترقّب و سریع راه را طی کردن است. این بحث پیچیدگیهای بیشتری هم دارد که اقتضای بحث الان ما، بیشتر از این نیست.
پس حل نوع این قضایا به دو چیز برمیگردد: گاهی علم آن ولی خداوند قبض میشود و گاهی اوقات علم او هست ولی او که علم را دارد، علم را در جای خودش دارد. و اتفاقاً چون ما قدرت جمع نداریم، این علمها و اطلاع از غیب را هم نداریم. چون فکر میکنیم اگر بنا به حادثهای بود، به هر قیمتی میشود، در حالیکه ممکن است در نظام هستی خراب کاری شود. توضیح بیشتر این مطلب را باید به بحث قضا و قدر، مراجعه کنید.
نکته دوم و سؤال دوم راجع به سحر و تفرقهی بین زن و شوهر و خانوادههاست.
قرآن فرموده است این کار شیطانی است.
فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ.[5]
این تفرقه، کار شیطان است. تفرقه روی چه چیزی سوار میشود؟ شما چه زمانی از کسی میبُرید؟ وقتی به او بدگمان شوید. وقتی در مورد او خوب فکر کنید، جدا شدن معنا ندارد. همیشه تفرقه، جدایی و اختلاف، فرع بر سوءظن است.
قرآن این تذکر را میدهد که سوءظن: 1. کاری شیطانی است. 2. ابزار آن خیال است. بنابراین هر وقت سوءظن آمد، بدانید که خیال شماست نه فکر و عاقلهى شما 3. شیطان هم دارد آن جا با شما بازی میکند، مگر سوءظن حق که این، دیگر سوءظن نیست و واقع بینی است.
البته به هیچ وجه این طور نیست که تا یکی از راه آمد و دشمنی کرد، این فرد از اشقیاء باشد. ما نسبت به دشمن اسلام و دین و دشمن آگاه و عالم و عامد، و نه هر دشمنی، سوءظن داریم ولی کم نبودند وهابیانی که بعد، جزء مبلغین اهل بیت علیهم السلام شدند. مگر تیجانی چه طور بود؟ خیلی افراد دیگر هم ممکن است در این فضا باشند و بمیرند و در آخرت مشمول رحمت خداوند گردند. باید فرد، حق را یافته و فهمیده باشد که این حق است و بعد هم در مقابل حق گردنکشی کند. منتهی وظیفهی ما در جبههی جنگ، چه جنگ فرهنگی عقیدتی و چه جنگ نظامی فیزیکی، برخورد است. باید برخورد بکنیم. چون ما نمیدانیم جای مسائل کجاست؟ بله ، آن امیرالمؤمنین علیه السلام است که در حساب و کتابهای شمشیر او، هم مُلک لحاظ میشود و هم ملکوت. چون هر دو را دارد. ولی افراد عادی در جنگها وقتی به کسی میرسیدند، وظیفه داشتند او را بکشند. ولی امیرالمؤمنین این طوری شمشیر نمیزدند. سه نفر را میزدند و پنج نفر را نمیزدند. از حضرت سؤال شد: شما که دسترسی دارید، چرا او را نمیزنید؟ فرمودند در نسل او، انسان مؤمنى هست. یا این که خودش در آینده، اصلاح میشود. امیرالمؤمنین اسراف نمیکند. تنها انسانهایی که در عالم هیچ اسرافی نکردهاند، اهل بیتاند. نه عالماً و نه جاهلاً. ما گاهی عالماً اسراف میکنیم گاهی جاهلاً. اسراف یعنی چیزی میخواهد به کمال خودش برسد، ما آن را منع میکنیم. اسراف این نیست که بگویند آب کم است اسراف نکنید. این، معنای اسراف نیست. قرآن میفرماید:
إِنَّ الْمُبَذِّرينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً.[6]
آقا امیرمؤمنان کنار فرات ایستاده بودند، کمی آب از رود برداشتند. بقیهی آب را در خود رودخانه ریختند. فرمودند اگر کنار بریزی اسراف است. این آب، رسالتی دارد و بناست در این نظام به کمال برسد. الان جماد است. مرتبهی کاملتر آن، این است که گیاه شود. یعنی وقتی پای گیاه ریخته شد، در مسیر کمالیاش در حال حرکت است. اگر این آب را در چاه فاضلاب ریختیم، بالاخره روزی به مسیر کمالش برمیگردد، ولی ما آن را از مسیر کمالیاش فرسنگها دور کردهایم و این، اسراف است. منع از کمال، کار شیطان است. تنها کسانی که اسراف نکردند اهل بیت علیهم السلام بودند. حضرت امیر علیه السلام بعضی افراد را با شمشیر میزدند ولی نه طوری که بمیرد فقط زخمی شود. چون میدیدند که یا خودش و یا نفسی در صلب او هست که باید به کمال برسد. یا الان بیست ساله است که به جنگ آمده، چهل سال دیگر توبه میکند. دقت کردید امام شما چه طور عمل میکند؟ این شبها تقدیر آن است که از امیرالمؤمنین صحبت شود. بعضی از دوستان فرمودند این بحثها به نظر طولانی شد.
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم باید اول به تو گفتن که چنین خوب، چرایی؟
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه ما کجاییم در این بحر تفکر، تو کجایی؟
آن نه خال است و زَنَخدان و سر زلف پریشان که دلِ اهل نظر بُرد که سِرّی است خدایی
پرده بردار که بیگانه خود آن روی نبیند تو بزرگی و در آیینهی کوچک نَنُمایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد که بدانست که در بند تو خوشتر ز رهایی
البته هر چه میگوییم به اندازهی فهم ناقص و علم شکسته و بسته است. اما امیرالمؤمنین دارای جذبه و جمال بسیار است.
بگذریم. در قضیهی سِحر سؤال شده است با سِحر، بین خانوادهها تفرقه ایجاد میشود، حال ما چه کار کنیم؟ خود سِحر، شیطانی است. و یکی از راههای رایج حل و جلوگیری از آنها، رفتن نزد دعانویس و جنگیر و طلسم بِده است. این راه، خود راهی شیطانی است. در بحثهای شیطان شناسی مفصّل توضیح دادهایم که این روش، خود را از چاله به چاه انداختن است. چون نوع کسانی که این کارها را میکنند، با جن شیطانی در ارتباطند. جن، مُفت سرویس دهی نمیکند. آن فرد، عامل شیطان شده و در قبال گرفتن دین او و گرفتن دین دیگران، شیاطین به او خدماتی ارائه میکنند، و آسیبهای جدی میزند. رفتن نزد چنین افرادی، حرمت دارد. البته حرمت فقهی را باید هر کسی از دفتر مرجع خودش، سؤال کند. ولی حداقل، این است که آسیبهای جدی به شما وارد میشود. همان طور که نمیدانید او با چه مکانیزمی از درون شما خبر داد، نمیدانی با چه مکانیزمی وارد شما میشود یا نمیشود. جایی که شما هیچ اسلحهای ندارید، هیچ خبر هم ندارید. فرض کنید فردی نامرئی دور و بر شما باشد، عقل حکم میکند وارد این فضا نشویم. این راه اول.
راه دوم که راه صحیح باشد، بستن راههای نفوذ شیطان از طریق خودمان است. نوع امور شیطانی در کسانی تأثیر میگذارد که خودشان راه نفوذ آن را بازمی کنند. خداوند این مطلب را بارها تذکر داده است که اصلاً در مؤمن متوکل، شیطان و اعمال شیطانی از جمله سِحر، راه ندارد.
إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلىَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَلىَ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ.[7]
إِنَّمَا سُلْطَنُهُ عَلىَ الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُم بِهِ مُشْرِكُونَ.[8]
تسلط شیطان و امور شیطانی بر کسانی است که تولّی کردند و ولایت شیطان را پذیرفتند. چگونه انسان این ولایت را میپذیرد؟ با اصرار بر صغایر. 1. مرتکب گناه شود. 2. تکرار و اصرار هم بکند. 3. توبه هم نکند. این، راه نفوذ را باز میکند. الان در این فضا میکروب هست یا نیست؟ هست. چرا پوست شما عفونت نمی گیرد؟ چون سالم است. باید دنبال این باشیم که پوست را سالم کنیم، درحالی که ما دنبال آن هستیم که میکروبها را از بین ببریم و چنین چیزی ممکن نیست. محال است شما عالم را از میکروب خالی کنید. اگر پوست خراش پیدا کند، میکروبی که قبلاً روی پوست شما بود و به شما آسیب نمیزد، الان به شما آسیب میزند و به همین راحتی عفونت ایجاد میکند.
عین همین مطلب در امور معنوی و نفوذ میکروبهای معنوی است. راه جلوگیری از آنها چیست؟ توبه، استغفار، توسل. راه بسیار روشنی است. انسان خودش را خوب، زیر ذرهبین بگیرد و ببیند چه چیزها و چه مشکلاتی دارد؟ تکبر، حسد، واقعاً ندارد یا این که خودش با چشمپوشی و خوشبینی دارد به خودش نگاه میکند؟ انسان نباید با خودش تعارف کند. استغفار کند و سعی در رفع آن کند. از خانمی که جن در امور زندگیاش وارد شده بود، سؤال شده بود، چه مشکلاتی دارید؟ گفته بود: من خیلی آدم متدینی هستم. دعای کمیل میخوانم و مشکل اخلاقی ندارم. در حالى که دو تا بچه خود را ضایع کرده بود. شوهرش به رحمت خدا رفته بود، بعد روی برخی جهات نفسانی که دیگران درباره او بگویند چه زن خوب و وفاداری نسبت به شوهرش است، ازدواج مجدد نکرد. همین باعث شده بود که هر دو بچهی خودش را ضایع کرد و دخترش هم فاسد شده بود. من وقتی میدانم نمیتوانم این دو هندوانه را با دستم بلند کنم و یکی یکی از دستم میاندازم، این بلند کردن، گناه کبیره است. گناه کبیره شاخ و دم ندارد. موارد مشابه اینها زیاد است.
فرد دیگری که برای مشاوره آمده بود، میگفت من خیلی متدین هستم و مشکل اخلاقی ندارم. بعد معلوم شد پدر ایشان مادرش را طلاق داده بود و واقعاً به مادرش ظلم هم کرده بود، و این بچه دور از پدر، با مادر خود زندگی کرده و بزرگ شده بود. ظلم پدر او به مادرش، ربطی به او ندارد.
وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانا.[9]
این آیه مطلق بوده و از احکام بینالمللی اسلام است. اگر والدین کافر حربی، ظالم هم باشند و بچه را گوشهی خیابان انداخته باشند، احسان از آنها برداشته نمیشود و اگر بعد از سی سال بفهمد این پدر اوست، باید اکرام کند. نفرموده به والدین محسن و به والدین مؤمن خود احسان کنید. بدون هیچ قید و شرطی، تا فهمید این دو والد و والدهی او هستند، احسان دارد. پدرش، به او میگفت بیا به من سر بزن و او، تحت القای مادرش و شوهرش نمیرفته و پدر آخر مریض شده و گفته بود دخترم، یک بار بیا تو را ببینم. آخر هم نرفته بود. این فرد یک عمر بر یک گناه کبیره مستقر است، بعد هم میگوید من چه آدم خوبی هستم. چرا؟ چون دارم دعای کمیل میخوانم. حواسها پرت است و ریشهی آن این است که معرفت به دین نداریم. دو کلمهى سطحی آن را میدانیم و نمیدانیم چه چیزهایی وظیفه و واجب بوده، که انجام ندادن آن گناه بوده. یک بار لیست واجب و حرام را همینجا خواندیم. پس راه جلوگیری از سحر و طلسم و جادو، جلوگیری خود، و بستن راه نفوذ شیطان است. اینها نیاز به تذکر ندارد. فرموده:
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِ النَّاسِ مَلِكِ النَّاسِ إِلَهِ النَّاسِ مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الخنَاسِ.[10]
اگر شما به خداوند پناه بردید، خداوند از شما محافظت میکند. پناه او تشریفاتی است یا آثار دارد؟ پس چه زمانی تیر در من نفوذ میکند؟ وقتی که از پناه، خارج شدم. پس یک راه اصلی و شاهراه جلوگیری از این امور شیطانی از قبیل چشمزخم و حسد و طلسم، خصوصاً در ما، ایمان، توکل و بستن راههای نفوذ با توبه، استغفار و جبران است. توبهی هر کس به حسب خودش است. اگر من با پدرم رفتوآمد نمیکنم، بروم او را راضی کنم. دست او را ببوسم و رفت وآمد و احوال پرسی از او داشته باشم. با استغفار تنها حل نمیشود.
ضمن اینکه بعضی از امور، کمکم راه جن را باز میکند. مثلاً جنیان شیطانی، خیلی به موسیقی علاقهمنداند. اینها که عرض میکنم در روایت است و حتماً در این موقعیتها، جمع میشوند. اگر کسی مبتلاست، دقت کند.
اما احراز اینکه کسی ما را طلسم کرده است کار هرکسی نیست. مثلاً اگر زن و شوهری با هم اختلاف دارند، انسان فکر کند کسی رفته طلسم گرفته یا آنها را جادو کرده است، اشتباه است. شیطان همیشه هست و با ماست. اما اين که انسان، کسی را متهم کند که این فرد، آن کار را کرده، با آخرت خود بازی کردن است. شیطان در ما نفوذ دارد و شیاطین این کار را می کنند که یک راه جلوگیری از نفوذ آنها استغفار، و راه دیگر آن قوّت است. انسان قوهی عاقلهی خودش را قوی کند و در حوادث، مقداری نَفس خود را تقویت کند که زود واکنش نشان ندهد. مقداری احتمال پردازی کند که احتمال ندارد این طور یا آن طور باشد؟ آیا احتمال ندارد حرفی که به من زد به خاطر این باشد که خیلی خسته بوده؟ ما همهی قضاوتهایمان را در این حالت قرار دادیم که فرد در بهترین حالت راحتیِ روانی بود، ولی چون خیلی آدم پستی است، الان این فحش را داد. آیا واقعا این طوری است؟
نوعاً خود ما چه زمانی برآشفته شده و از دست ما در میرود و حرف یا عمل ناروایی مرتکب میشویم؟ گاهی یک نفر در فشار و سختی و اعصاب خردی قرار دارد و مثل بادکنکی است که پر باد بوده و دستی به آن زدیم و ترکیده، گاهی هم با آنکه نصف یا یک سوم آن باد داشته، ترکیده است. شما نمیتوانید با این دو نفر یکسان معامله کنید. معلوم نیست جنس این دو نفر یا این دو بادکنک یکسان باشد. هر چیزی به حسب موقعیت خودش باید سنجیده شود. پس راه اول، استغفار و توسل است. راه دوم، تقویت قوهی عاقله چه در ادراکات و چه در عقل عملی و در رفتارهاست که هر کدام دستورالعمل دارد. و راه سوم دوری از اموری است که اراده را ضعیف میکند و نیز ترک امور شیطانی است که شیاطین به آن علاقه دارند. از دستورات یکی از اولیاء خدا به کسی که مبتلا به جن بود، این بود که میفرمودند حتماً خصوصاً شب، آشغال درخانه نماند. در خانه موسیقی نباشد. اسپند دود کنند. آیتالکرسی را با دست بنویسند و به خانه بزنند چون نوشتن با دست آثار بیشتری دارد. امثال این دستورات هست که باید انجام شود. هرچه انسان، مظاهر توجه به خداوند را چه در قول و چه در فعل و چه در حال خود زیاد کند، مظاهر شیطانی دور میشوند.
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد دیو چو بیرون رود، فرشته درآید
از آن طرف هم همین طور است. فرشته چو داخل شود، دیو بیرون میرود.
ظاهراً، ماه رؤیت نشده است چون باید اول غروب رؤیت میشد. یعنی قبل از اذان، فاصلهی غروب آفتاب تا اذان مغرب که فاصلهی تقریباً بیست دقیقهای است، که یک قرمزی از بالای سر انسان عبور میکند که حالت شفق دارد و به آن حمرهی مشرقیه میگویند، اگر کسی شب اول ماه بخواهد ماه را ببیند، باید در آن بیست دقیقه ببیند و بعد از آن دیگر دیده نمیشود. به اندازهى چند دقیقهای هم بیشتر دیده نمیشود. این هم که گاهی اعلام آن به آخر شب میافتد و حتی یک سال، صبح روز بعد اعلام کردند نه به خاطر این است که آن وقت دیده شده، بلکه به خاطر این است که باید تحلیل شود. چون زاویهی دیدن خود ماه، در آن حد است که گاهی فکر میکنیم ماه را دیدهایم ولی شاید یک تکه ابر بوده است. باید متخصصین فن بررسی کنند. اگر به نتیجه برسند اعلام میکنند. به حسب ظاهر إن شاء الله، فردا روز آخر ماه مبارک رمضان خواهد بود و اگر عمری بود با جلسه آخر در خدمت شما هستیم.
الحمد لله رب العالمین
[1] إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج1، ص: 2
[2] سوره رعد، آیه 39
[3] البته که حضرت امیر علیه السلام از حیث مقام، از حضرت زهرا علیها السلام بالاترند، ولی جبرئیل به حضرت زهرا نازل میشد و به ایشان حقایق غیبی را میگفت و حضرت امیر، کاتب حضرت صدیقه بودند که مصحف حضرت فاطمهی زهرا نام دارد.
[4] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج41، ص: 295
[5] سوره بقره، آیه 102
[6] سوره اسراء، آیه 27
[7] سوره نحل، آیه 99
[8] سوره نحل، آیه 100
[9] سوره بقره، آیه 83
[10] سوره ناس، آیات 1 تا 4