سرویس پرونده: امسال نیز خدا را بینهایت شاکریم که از خزانه موهبت و الطاف بیکران خود بر ما منت نهاد تا دگرباره بتوانیم این ماه پر برکت و پر فضیلت را درک نماییم؛ ماهی که خداوند متعال در شأن آن میفرماید: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی لناس و بینات من الهدی و الفرقان…».
حلقه وصل به مناسبت ماه میهمانی خدا و با هدف بهرهمندی معنوی هرچه بیشتر فعالین جبهه فرهنگی انقلاب از ماه مبارک رمضان سلسله جلسات سخنرانی حجتالاسلام نخاولی با عنوان «در محضر قرآن» را منتشر میکند.
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه 28
سؤال: اگر وجود وصی برای هر رسولی یک الزام است و به مورد حضرت موسی و علی نبینا و آله و علیه السلام اشاره می فرمایید، پس چرا بسیاری از پیامبران مثل حضرت نوح، وصی نداشتند؟
پاسخ این است که اولاً، همهی پیامبرانی که ما میشناسیم چند نفراند؟ حدود سی نفر. صد و بیست و سه هزار و نهصد و هفتاد نفر دیگر را نمیشناسیم و حتی اسم آنها را هم نمیدانیم. همه چیز ذکر نشده است. اما از طرفی یک اصل کلی داریم که پیامبر وزیر میخواهد.
ثانیاً وقتی پیامبری از دنیا میرود، زمین از حجت خداوند خالی نمیماند. در روایات مختلف، از جمله در نهج البلاغه، آقا امیرالمؤمنین میفرمایند: زمین هیچ گاه از حجت خالی نمیماند. یا این حجت مشهور و ظاهر است یا خائف و مغمور است. حال ما از آنها خبر نداریم. خوب نداشته باشیم. مگر بناست همه چیز را ما بدانیم؟
أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ قَائِمٍ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِرٍ مَشْهُورٍ أَوْ خَائِفٍ مَغْمُور.[1]
دلیل سوم در خود قرآن است که میفرماید:
وَ إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِير.[2]
هر جا امتی شکل گرفت، نذیر و رسولی الهی آنجا در آن امت، مردم را هشدار میدهد و به سمت حق سوق میدهد. عدم ذکر، مساوی با عدم وجود نیست. اگر برای حضرت نوح، عصمت ذکر نشده باشد، آیا باید بگوییم ایشان معصوم نیستند؟ گاهی این عدم ذکر، یک قرینه است، مثل این که قرآن برای حضرت نوح معجزهای حسی ذکر نکرده، و ما دلیل عقلی نداریم که معجزهی حسی حتماً واجب است. از آن طرف قرینهی دیگری داریم که مردم از حضرت تقاضای معجزهی حسی و نزول مَلَک میکردند و ایشان پاسخ ندادهاند. با این قرائن معلوم میشود عدم ذکر، قرینهای است برای عدم وجود معجزهی حسی. اما در مورد عصمت، وصایت، علم، قرینهی قطعیِ کلی داریم که پیامبر باید علم الهی داشته، و برترین مردم از لحاظ معنوی باشد. عصمت داشته باشد. وصی داشته باشد. در ضمن فقط برای حضرت موسی، وصی ذکر شده در حالی که ایشان تافتهی جدا بافتهى عالم خلقت، در بین انبیاء نیستند. آنجا هم حضرت موسی برای ذکر وصایت میفرماید:
وَ اجْعَل لىِ وَزِيرًا مِّنْ أَهْلى هَارُونَ أَخِى اشْدُدْ بِهِ أَزْرِى وَ أَشْرِكْهُ فىِ أَمْرِى.[3]
دلایل ضرورت وصی را برای یک پیامبر ذکر میکند که وصی چه کار میکند و با وجود این کارها، آیا لازم هست یا نه؟
بار رسالت بار سنگینی است. کار وصی چیست؟ استحکام در عرضهی نبوت، شراکت در هدایت و برداشتن بارهای سنگین رسالت است. وصی، هم زمان با خود نبی و بعد از رحلت ایشان، اگر عُمر وصی به دنیا بود، کار پبامبر را ادامه میدهند. بعد از فوت پیامبر، شریعت، مُبلّغ میخواهد. آن هم مبلّغ معصوم. نه این که ده تا مبلّغ با ده تا اختلاف نظر که بیشتر جامعه را به سمت اختلاف نظرهای ناشی از جهل ببرند. اختلاف نظر، ناشی از جهل است. الان اگر امام زمان علیهالسلام تشریف بیاورند، رسالههای توضیح المسائل، یکی میشود. حکم واقع قضیه، یک چیز است. منتهی علم محفوف و پیچیده با جهلها و به اندازهی دریافت خودمان است. در مورد اصل دین، نمیشود به دریافتهای شخصى واگذار کرد که درست و غلط مخلوط با هم عرضه شود.
پس عدم ذکر وصی برای انبیاء، به معنای عدم وصی برای آنان نیست. برای حضرت عیسی هم در قرآن، وصی ذکر نشده است. در قرآن، فقط برای حضرت موسی ذکر شده و این خودش، نکته دارد. نه وصی حضرت ابراهیم ذکر شده نه وصی حضرت عیسی و نه وصی حضرت نوح. در مورد وصی حضرت عیسی، به اشارتی ذکر شده ولی اسم او نیامده است. در جریان سورهی يس، داستانی از وصی حضرت عیسی آمده که وصی ایشان، جدّ آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است ولی مستقیماً اشاره نکرده که این فرد، وصی حضرت عیسی است.
فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ.[4]
چرا به صورت یک حکم کلی در قرآن، ذکر نشده که مثلاً برای هر رسول یک وصی قرار داديم؟ ذکر شده و اشارهی آن را هم کردم که باید با دقت نظر، همراه شود. وقتی حضرت موسی میگوید من وصی مىخواهم. خداوند به او پاسخ داد که این درخواست اجابت شده و از قبل برای شما وصی تعیین شده است. پس وصی باید باشد. ضمن اینکه:
وَ إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِير.
هیچ امتى نیست مگر این که نذیر و هشدار دهنده و رسولی دارد. رسول در قرآن، اعم از رسول به معنای پیامبر است. ملائکه هم رسولاند. اوصیاء انبیاء هم رسولاند، برعکس این که گفته میشود رسول، خاص و نبی عام است. در قرآن، برعکس است و نبی، خاص و رسول عام و اعم از پیامبر است. هم پیامبران، هم ملائک و هم اوصیاء انبیاء، رسولان خداوند هستند. این، رسولانی در جنبهی مثبت. اینها، رسولان تشریعیاند. خداوند، رسولان تکوینی مثل باد و شتر هم دارد. کل عالم، رسولان خداوند هستند.
إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ.[5]
خداوند میفرماید: ما مُرسِل هستیم. مُرسَل، ناقه است. شتر حضرت صالح، رسول خداوند بود. اینها رسولان تکوینیاند.
شیاطین هم، رسولان تکوینی خداوند هستند.
أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلىَ الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا.[6]
ما شیاطین را ارسال میکنیم پس ما مرسِل هستیم. و شیاطین، مرسَل و رسولان ما هستند. در عالم کسی کار سر خود، انجام نمیدهد. همه طبق رسالتی که خداوند برایشان تعیین کرده کار انجام میدهند و در نتیجه رسولان خداوند هستند.
آقا امیر مؤمنان علیه السلام فرمودند:
إِنَ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ فَمَنْ مَنَعَهُ فَقَدْ مَنَعَ اللَّهَ وَ مَنْ أَعْطَاهُ فَقَدْ أَعْطَى اللَّهَ.[7]
مسکینی که در خانهی شما میآید، رسول خداوند است. یعنی خداوند او را فرستاده تا با بازکردن گرهای از او، شما رشد کنید. میتوانید رسول خداوند را پس بزنید و درِ رشد خودتان را، قفل کنید.
رسول در قرآن، اعم است. در اصطلاح عقایدی و کلامی بر عکس است. آن اصطلاح هم از روایت گرفته شده چون در حوزهی عقاید، تکیه بر نبی و رسولِ پیامبری است، مسألهاش فرق دارد. در روایت داریم که هر رسولی، نبی است ولی هر نبیای، رسول نیست. این اصطلاح روایی است. ولی در قرآن، برعکس است. یعنی هر نبیای رسول خداوند است، ولی هر رسولی، نبی نیست. بعضی از رسولها، نبی و بعضی وصی و مَلَکاند. این دو قول، جمعی هم دارد که بحث مفصل و مشکلی است که فعلاً به آن نمیپردازیم.
مطلب اول در منشأ فاعلیِ این دو، مطرح است. صنف کرامت اولیاء و آیت انبیاء و اوصیاء، یک چیز است. گرچه تفاوت جوهری با هم دارند که کرامت اولیاء، قابل اتیان ولی معجزهی انبیاء، منحصر به فرد است. اینجا نکتهای هم وجود دارد و آن این که هر نبیای، آیتی آورده که حتی نبی دیگر، آن آیت را نیاورده و آیتی متفاوت آورده است. بازگشت این مطلب، به دو نکته است. اول اینکه حکمت بالغ خداوند اقتضا دارد هیچ پیامبری آیت پیامبر دیگر را نیاورد. نکتهی دوم هم به رابطهی نفس نبی و اعجاز برمیگردد.
منشاء فاعلی سحر و علوم غریبه، نوعاً شیطانی است. سحر با فرمولهای شیطان، شیطانی است و شیطانی هم انجام میشود. یعنی فرد باید ریاضاتی بکشد. ریاضات یا نفسانی، و یا شیطانی است، مثلاً باید برخی از حرامها را مرتکب شود. و بعضی از حرامها را استفاده کند. مثلاً در بعضی امور سحر، باید نجس بخورد که گاهی ادرار و مدفوع است، یا امور حرام دیگری باید انجام دهد که مردم اینها را نمیدانند. مثل این که «بسم الله الرحمن الرحیم» یا آیات قرآن را، بر بدن خود بنویسند که این کار حرام است.[8]
پس منشاء فاعلی آیت، خداوند است و منشأ رحمانی دارد و در سحر و امثال آن، منشأ یا شیطانی قطعی است یا نفسانی است و از طرق شیطانی، باید به آن برسد. یعنی در زندگی این فرد، نقاط آلوده فراوان هست. چون جن شیطانی که با این افراد مرتبط میشود، مُفت و مجانی سرویس دهی نمیکند. کاری که شیطان برای این فرد میکند، بی دین کردن اوست. چه این فرد و چه افرادی که به او مراجعه میکنند. البته در قبال این کار، به او یک سری مزایا میدهد و این ارتباط جن یا شیطان، قابل انجام است. البته کسی که بخواهد خودش را در دنیا و آخرت، بدبخت کند این کار را میکند. از طرفی، کسی که با جن و شیاطین ارتباط برقرار کند، یک سری قدرتهایی پیدا میکند.
تفاوت دوم این که آیت و کاری که انبیاء و اولیاء انجام میدهند، با تعقل و حقیقت سروکار دارد. سحر با خیال و تخیل سروکار دارد. در قرآن میفرماید: فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِه.[9]
از آن افراد، چیزهایی میآموختند که میتوانستند با آن فرمولها، بین فرد و همسر او، اختلافات خانوادگی بیندازند. بعضی ممکن است الان هم این کارها را انجام دهند. تفریق و تفرقه و تحبیب، فرمولهایی که بین دو نفر، خصوصاً زن و شوهر اختلاف ایجاد کنند، زندگانیهایی را ویران کنند، این کار، قطعاً شیطانی و حرام است. بعضی از خانوادهها داماد یا عروس را دوست ندارند، ممکن است مرتکب کبائر شوند که طلسمی بگیرند و بین این دو، تفرقه ایجاد شود. دنیا و آخرت خودشان را، با این کارها خراب میکنند. بعضی متوجه عواقب کارهایی که میکنند، نیستند. خودش به یک شیطان تبدیل شده و عملاً، عَمَلهی بیجیره و مواجب شیطان است. کار شیطان، خراب کردن زندگیها، ظاهراً و باطناً است. این فرد خودش، مُفت و مجانی، دستیار شیطان شده، پول هم خرج میکند که کاری که شیطان میخواهد بکند، ایشان برایش مُفت و مجانی انجام دهد، منتپذیر هم باشد. چه قدر شیطان بر بعضیها به خاطر خودخواهیها و شقاوتها، غلبه پیدا میکند و شیاطینالانس میشوند.
تفرقهی بین افراد، ناشی از چیست و چگونه اینها بین افراد، تفرقه ایجاد میکنند؟ یاد میگیرند چه طور در زندگیها، بین افراد و زن و شوهر و دو تا دوست و قوم و خویش یا دو تا همکار، تفرقه ایجاد کنند. این تفرقه ناشی از سوء ظن است. چرا شما که با یک نفر رفیق بودید، یک دفعه میخواهید از او جدا شوید؟ خوابنما شدید؟ خیر بلکه خیالات و ظنونی نسبت به آن فرد، برایتان به وجود میآید. مثلاً فلانی با من رفاقت میکند، ولی اینجا این طوری کرد، این بیاحترامی را به من کرد. معلوم نیست چه انگیزهای داشته؟ شاید نزدیک شدن او به من، به علت خاصی است. سوء ظن ناشی از تخیل است. منشأ ظنون، خیال است. سوءظن و تفرقه، منشأ تعقل ندارد. منشأ تخیل دارد. یکی از کارهای اساسی شیطان، ایجاد تخیل و تقویت خیالهاست.
در ایجاد خیال، حتی معصوم هم، مبرّا نیست. شیطان میتواند در معصوم هم خیال ایجاد کند. گزارش این را در مورد حضرت موسی که پیامبر اولوالعزماند هم داریم.
در قرآن میفرمایند وقتی حضرت موسی به سحره گفت شما عصاها را بیندازيد، آنها عصاها و طنابهایشان را انداختند.
قَالَ بَلْ أَلْقُواْ فَإِذَا حِبَالهُمْ يخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنهَّا تَسْعَى فَأَوْجَسَ فىِ نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسىَ قُلْنَا لَا تخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلىَ[10]
برای حضرت موسی خیال ایجاد میکرد. در خیالش القاء میشد که ماری است که دارد حمله میکند. به همین خاطر است که حضرت موسی ترسید. موسی در درون جانش احساس ترس کرد. ما به او گفتیم نترس. کلام خداوند، فعل خداوند است. خداوند که میگوید: «نترس»، نمیخواهد دلداری بدهد. بلکه ترس از جان او برداشته میشود.
در خیال حضرت موسی هم، ایجاد شد. و البته میفرماید: «یُخَیَّلُ إلیه» و نمیفرماید: «يُخَيَّلُ لَه» یعنی برای او خیال ایجاد کرد. که بیان میکند خیالی که در معصوم القاء میشود، با خیالی که در دیگران القاء میشود فرق میکند. البته برای ورود به این بحث باید موارد نفس انسان و جهات نفسانی را بگوییم و بگوییم در معصوم، چگونه است؟ که این بحث، مفصل است و الان نمیتوان بیان کرد. در عین حال در خیال حضرت موسی القاء کردن، غیر از در خیال دیگران، القاء کردن است. فکر نکنیم ما و حضرت موسی در آن صحنه یکی هستیم. هم نوع القاء در خیالمان، فرق میکند چون حضرت موسی نفسی قوی دارد. و هم نکتهی دوم که مهمتر است، این است که حضرت موسی، تشخیص میدهد این خیال است، ولی دیگران تشخیص نمیدهند. مثل این که اگر اینجا فیلمی پخش کنند همه واقعی نبودن آنرا تشخیص میدهند، اما اگر این فیلم آن قدر شفاف باشد که متوجه نشوید نور است، تصور میکنید زندگی واقعی است. یا اینکه گاهی شیشهای آنقدر تمیز است که انسان متوجه نمیشود و ممکن است سرش به شیشه بخورد. این جنبهی خیال را دیگران نمیفهمند اما حضرت موسی میداند این فیلم است یا شیشه است و واقعیت نیست. مردم نه خودشناسی دارند که قوای خود و قوای خیال خود را، تشخیص دهند و نه عمدتاً تفاوت واقعیت و خیال را میفهمند. آیا ما وقتی به کسی سوء ظن داریم، متوجه میشویم این القاء شیطانی است؟ خیر. میگوییم: «این قرائن چیده شد، پس این فرد از دوستی با من این غرض را داشت.» در حالی که همهی آن قرائن را شیطان برای شما، خیلی راحت چیده است.
مثال دیگری بزنیم: شما در یک خیابان یک طرفه میروید. از آن طرف، یک نفر ورود ممنوع میآید. خیلی سریع به شما که میرسد بوق میزند و میگوید برو عقب. میگویید عجب آدم پررویی است. خلاف آمده، طلبکار هم است. فکر میکنیم خودمان فهمیدیم، در حالی که این، افکار شیطان است. چرا ؟ چون من احاطه بر نفس او که ندارم. من دو قرینه میبینم. واقعیت آنجا این بود که : 1. یک نفر ورود ممنوع میآید. 2. عجله هم دارد. آیا چیز دیگری این وسط بود؟ آیا تا به حال برای خودتان پیش نیامده که فکر کنید خیابانی از این طرف، یک طرفه است؟ ممکن نیست پیش بیاید شما مریضی در ماشین داشته و پر از استرس باشید؟
اگر بگوییم نصف بیشتر قضاوتهای ما، کار شیطان و خیال است، بیجا نگفته ایم. در همین گفتگوهای روزمره، میگوییم: «من حرف شما را قبول ندارم. فلانی آدم بی مسئولیتی است.» از کجا میگویی؟ کم از اوحدی افراد پیدا میشوند که افسار قضاوتهایشان دست قوه عاقله باشد و خیلی هم کم قضاوت کنند.
یک لولهکش جایی کار ساختمانی میکرد. گاهی وسط کار رها میکرد و میرفت. افرادی که آنجا بودند، تقریباً بالاتفاق گفتند: این لولهکش ها، ده تا کار برمیدارند و قول میدهند و ملت را سر کار میگذارند. این آقا هم همین طور، مثل بقیه است. بعد هم نسبت به او برخورد بدی کردند. من در جایی که این فرد بود رفتوآمد داشتم. چون مجبور بود مشاوره برود، مشاوره آمد و داستانش را تعریف کرد. آنجا گفتم عجب گناهانی این وسط توسط افرادی انجام شده است که اصلاً نمیدانند. آن فرد مشکل جدی وکمرشکنی در خانوادهاش داشت. چون بحث اخلاقی دارد از بیان مشکل او معذورم. مشکلی نبود که به کارفرما بگوید: من عذرخواهم به منزل میروم کارم را انجام میدهم. چون آبرویش میرفت. بعد با سوء قضاوت ها برخورد بدی با او کرده بودند. ما چه قدر در روز، این طوری هستیم؟ سوءظنها، قضاوتها، خیال، فراوان است. اگر فهم، در مردم شکل میگرفت، سعی میکردند این دهان را ببندند. شما به یک نفر گفتید بیا برقهای اینجا را درست کن. گفته ساعت 2 میآید. زنگ میزنید نمیآید ساعت 3 و 4 هم نیامد. واقعیت این است که این فرد نیامده و دیر کرده و بدقولی کرده. برق ما هم قطع است. آیا چیز دیگری این وسط هست؟ عبارتِ این آدم بیمسئولیتی است، از کجا درآمده؟ خداوند رحمت کند استاد ما را، میفرمودند اگر جایی 99 باطل و 1 حق بود، باید تفکیک شود که یک حق و 99 باطل است. تازه اگر فهمیدیم واقعاً از روی بیخیالی نیامده، یعنی فقط در همین کار بی مسئولیتى کرده است. چون بیمسئولیت، وصف نَفْس انسان است. اگر بخواهیم این صفت را به نفس فرد نسبت دهیم باید احراز کنیم فرد، چنین ویژگی دارد. از کجا میتواند احراز کند؟
و از این موارد فراوان است. خلاصه این که مردم خودشناسی ندارند و واقعیت و خیال را تشخیص نمیدهند. فکر میکنند سوءظنها تشخیص خودشان است، و به آن قطع و یقین دارند. به اینها یقینهای روانشناختی میگویند. یعنی یقینی که واقعاً یقین نیست. حالتهای روانی من، باعث شده زود یقین پیدا کنم. مثال: فرض کنید من کاری میکنم که شما خوشتان نمیآید. مثلاً صحبت را طول بدهم یا دعا را طول بدهم. میگویید عجب آدمی است. جاهایی که خوشمان نمىآید، یقین در جهت منفی بودن آن کار زود شکل میگیرد. حالا فرض کنید از من خوشتان بیاید، یقین شما در جهت مثبت شکل میگیرد. اگر انسان نسبت به چیزی خوشنیت و خوشارادت بود، یقین در جهت مثبت آن قضیه، برایش سریع شکل میگیرد. در جایی هم که نسبت به چیزی کراهت دارد، برایش یقین در جهت منفی زود شکل میگیرد. در خانوادهای که 5 بچهاند، اگر یکی از آنها کار اشتباهی انجام دهد، همهی خانواده کار او را توجیه میکنند. اما عین همین کار را دیگری انجام میدهد، میگوییم این چه کاری بود که انجام داد؟ اینها مساوی با یقین روانشناختی است یعنی یقینی که قوهی خیال، حب و بغضها، و خلاصه غیر خداوند دارد آنها را شکل میدهد.
در آیه فرمود: فَأَوْجَسَ فىِ نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسىَ. حضرت موسی از چه چیزی ترسید. انبیاء به طور کل ترس از جان، ندارند. اگر خوف جان داشت، پیامبر نمیشد. فرعون جرّار خونریزی که یک خواب دیده یک بچه میخواهد حکومت او را متزلزل کند، دستور داده همهی بچههای کوچک و همهی مادران باردار، شکمشان پاره شود و از بین بروند. با چنین فردی درگیر شدن شوخی نیست. با یک خواب، این کار را کرده. انبیاء، قهرمانان شجاعت و صبر و مقاومتاند. برای فرعون آدم کشتن، مثل مگس کشتن است. راحت. فرعون و نمرود را که خداوند مثال میزند، نمونههای عجیبی در انسانها بودند. دل هر انسانی به رحم میآید. این بچهی کوچک را چه طور سر میبرد؟ ولی او بلا استثناء همه را، آن هم نه یک روز و دو روز، چون مشخص نبود و نگفتند در این ماه یا در این سال به دنیا میآید. مثلاً یک سال هر چه پسر به دنیا آید بکشند. نه. این هم صرفاً زمان حضرت موسی نبوده، قبل و بعد حضرت هم بوده.
يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ.[11]
این کار مستمر و روزانه دستگاه فرعون بوده. حضرت موسی از این نمیترسد که اینها غلبه میکنند و بد میشود و او را میکشند. اتفاقاً از آیهی بعد آن هم روشن است که ترس حضرت موسی از خودش نیست بلکه از مردم است. از جوابی که خداوند به او میدهد، معلوم است.
قُلْنَا لَا تخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلى.
می فرماید تو خوف نداشته باش. قطعاً اعجاز و آیت تو علو پیدا میکند. ترس حضرت موسی از این بود که مردم فکر کنند این دو تا یک سنخ اند. واقع و خیال را تشخیص نمیدهند و از طرفی مبنای تصمیم گیریها و قضاوت و کارها و حرفهای ما چیست؟ تصاویر ذهنی ما. شما اگر تصویر ذهنی بدی از من دارید میگویید من آدم بدی هستم و اگر تصویر ذهنی خوبی از من دارید میگویید من آدم خوبی هستم. تصاویر ذهنی ماست. تصویر ذهنی هم ممکن است واقعیت و هم ممکن است، خیال باشد. مردم قدرت تشخیص این را ندارند که این تصویر ذهنی که الان دارند و این فکری که الان میکنند فکر خودشان است یا القای شیطان. ضمن اینکه در هر صورت که، فکر خودم یا شیطان است، این یک حقیقت است یا یک خیال؟ خیال قوی است. این طور نیست که انسان راحت بفهمد. حضرت موسی میگوید: وقتی به خیال من افتاده که اینها که دارند راه میروند، مثل مار هستند، من با بصیرتی که دارم متوجه میشوم. مردم این بصیرت را ندارند، بنابراین متوجه نمیشوند. پس میگویند: این مار و آیت من هم، مثل آن مارهای خیالی است. دو تا مار اینجا بیندازیم، یکی را شما با دستگاه فتوگرافی نور بیندازید. این قدر نور شفاف باشد که احساس کنید مار است. مثل آینهی خیلی شفاف، آینهای که مردم، آینه بودن آن را حس نکنند. یک مار واقعی هم باشد. مردم متوجه نمیشوند کدام حقیقت و کدام خیال است؟
پس حضرت موسی معارضه میکند و در صحنهی معارضه، حق آشکار میشود. در مرحلهی اول معلوم میشود آن مارها عصایند و طناب و در صحنهی دوم هر چه عصا و حبل هست را آیت الهی میخورد. عصای حضرت موسی، دو کار کرد. هم کار خیالی آنان را بر طرف کرد و هم به طور کل، آنها را منهدم کرد. آقا امیر مؤمنان هم در نهج البلاغه دارند که ترس حضرت موسی، از نفس او نبود بلکه ترسید که جهال غلبه کنند و تکلیف انجام نشود.
بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلَال.[12]
از این جهت می ترسد چون مظهر رحمة للعالمین است. برای مردم میترسد که نکند این مردم، حق و باطل را تشخیص ندهند و در همان باطل و جهل و ضلالت خود بمانند. از این که تکلیف انجام نشده، میترسند نه از جان خودشان. کلاً انبیاء از جان خود نمیترسند.
اتفاقاً شبیه این جریان، برای امام حسین علیه السلام پیش آمده. حضرت آقا ابا عبدالله وقتی از مدینه خارج میشدند، خروجشان با خوف بود. اتفاقاً وقتی خارج میشدند این آیه را میخواندند:
فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ.[13]
از مدینه خارج شد درحالی که خوف داشت و مراقب بود کسی حمله نکند. بدوبدو و با سرعت تمام، خودشان را به مکه رساندند. این آیه، آیهی حضرت موسى است، وقتی ایشان از مصر خارج شدند. حضرت موسی در مصر یک نفر را کشته بود و فرعونیان در مجلسی تصمیم گرفته بودند که او را بکشند. مؤمن آل فرعون به حضرت موسی خبر داد:
وَ جَاءَ رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَامُوسىَ إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنىِّ لَكَ مِنَ النَّاصِحِين.[14]
فرعونیان نقشه کشیدند تو را بکشند. حضرت موسی اینجا از مصر خارج شد. این جا خیلی نکته دارد. موسی، یک بچهی سر راهی است کنار خیابان او را پیدا کردند و شخصیتی هم ندارد و چوپان است و اعلان نبوت هم نکرده است. نقشهی قتل او کشیده شده و حکم او هم صادر شده، ده سال بعد با جرم سنگین تر میآید. هم جریان گذشته است و هم به فرعون اعلان میکند: که تو رب نیستی و باید در آزادی بردهها از من تبعیت کنی. ولی عجیب است فرعون به او دست نمیزند. که این هم سری دارد. نهایت آن است که بگوید اگر حرفت را با دلیل ثابت نکنی، من تو را زندان میکنم چون حکم او آمده است. آدمی که محکوم به قتل است، اگر ده سال دیگر هم او را بگیرند، باز هم حکم او اعدام است. آن هم دستگاه فرعونی که با یک خواب، نسل کشی کرد.
اینها شگفتیهای قرآن است که برخی از تکههایش را بیان کرده است. شگفتیهای نظام هستی که قرآن، مبین آنهاست. این که خداوند چه طور مدیریت میکند، نکته دارد.
حضرت موسی وقتی از مصر خارج میشد، از مصرخارج شد در حالی که میترسید و مراقب بود. این صحنه هم، صحنهی ترس از جان نیست. چرا که هنوز رسالتش را انجام نداده است. او رسالتی دارد ولی بی فکری یک نفر دیگر، باعث شده الان تحت تعقیب قرار بگیرد. وارد مدین شد و ده سال آن جا ماند. دوباره به مصر برگشت. این آیه، حال حضرت موسی در مدین است:
وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسىَ رَبیِ أَن يَهْدِيَنىِ سَوَاءَ السَّبِيل.[15]
آن جا که رسید، آرام شد. همان نکتهای که مصر و مدین برای حضرت داشت، مدینه و مکه برای حضرت أبا عبد الله دارد که وقتی ایشان به مکه رسیدند این دو آیه را خواندند. وقتی به مکه رسیدند فرمودند: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسىَ رَبیِ أَن يَهْدِيَنىِ سَوَاءَ السَّبِيل. وقتی از مکه به کربلا میروند با یک شَعَف خاص میفرمایند:
الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ سَلَّمَ خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِيدِ الْفَتَاةِ وَ مَا أَوْلَهَنِي إِلَى أَسْلَافِي اشْتِيَاقَ يَعْقُوبَ إِلَى يُوسُف.[16]
مرگ بر فرزندان آدم به زیبایی یک گردنبند در گردن یک دختر نوجوان است و من چه قدر مشتاق پدران خودم هستم، بیش از اشتیاق یعقوب به یوسف. این همان کسی است که آن جا خوف داشت. معلوم است خوف از مرگ نیست بلکه خوف از مرگ زود و مرگ قبل از انجام رسالت است. چون حجت تمام نشده و تکلیف انجام نشده ولی وقتی تکلیف انجام شد، آنجا مرگ بیاید خیلی خوب است و بهترین چیزی که برای اولیاء خداوند تحفه است مرگ است و بهتر از مرگ چیزی نیست. خُرّم آن روز کزین منزل ویران بروم.
به این مطلب در قرآن، اشارهای دارد. جریان اصحاب کهف، جریان لطیفی است. میفرماید: مراقب باشید کسی نفهد شما که هستید و چه میکنید. چرا؟
إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعيدُوكُمْ في مِلَّتِهِمْ.[17]
به خاطر این که اگر این ها بر شما غلبه پیدا کنند، یا شما را شهید میکنند یا شما را به کفر و آیین قبلی، برمیگردانند.
وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً
در این صورت ابداً به فلاح نمی رسید. این طرف، شهادت است. مگر شهادت فلاح نیست؟ در خود قرآن دارد که مجاهدین منتظر یکی از دو حُسن هستند.
قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْن.[18]
یکی از دو نیکویی، یا غلبه و یا شهادت. یعنی وقتی اصحاب کهف را رَجم کنند، شهید فی سبیل الله میشدند. پس چه معنا دارد که بگوید در این صورت به فلاح نرسیدید؟ این خیلی نکتهی لطیفی است که میگوید: «چه شما را بکشند و چه شما را به دین قبلی برگردانند، به فلاح لازم، ابداً نمیرسید.» چون الان وقت شهادت نیست. شهادت به معنای مرگ طلبی و نفله شدن نیست. یکی از اولیاء خداوند، به یکی از اساتید شهید مطهری گفته بود چرا گذاشتی مطهری شهید شود؟ نباید شهید میشد. چون بیشتر از دو دنگ شهید مطهری پیش ما نبود. جریان همین است. اگر میماند، ثمرات و برکات بیشتری میداشت و او با کار خودش، به ثمره و نتیجهی شخصی خودش رسید و شهید شد ولی اگر میماند چه بسا به مراتب بالاتری میرسید. هم خودش و هم جامعه از برکاتش استفاده میکردند. ایشان از حیث علمی فرد کم نظیری بود. عملی، تقوایی، اهل سلوک. چون اگر کسی رسالتش را انجام ندهد، خداوند از او میگیرد و به کس دیگری میدهد و این یعنی درجاتی از قابلیت، از ایشان سلب شده است. به همین خاطر اصحاب کهف میترسند. اینها اصحاب کهفاند که فهمیده بودند یک بازده ملکوتی فوقالعادهای دارند، بنابراین الان وقت شهادت نیست. میوهای است که هنوز جایی برای شیرینتر شدن دارد و نباید چیده شود. این برای بنده و شما هم هست. هر یک از ما باید تشخیص دهیم که چه کارهایی باید بکنیم؟ چه بارهایی میتوانیم برداریم. اگر بر نداریم، چه با مردن و چه با شهادت و چه با غفلت، از فلاح مورد انتظار، محروم شدهایم. هر کس باید خودش را بسنجد که چه کارهایی میتواند انجام دهد؟ چه رسالتی و چه باری را میتواند بردارد؟ اگر کسی بتواند جراحی کند و به آمپول زنی اکتفا کند، از برکات بیشتر محروم شده است. گرچه آمپول زنی را قربة الی الله انجام دهد و اجر او هم محفوظ است. اما میتوانست صد هزار تومان کاسبی کند، پنج هزار تومان کاسبی کرده. میتوانست ده میلیارد سود برساند، پنجاه هزار تومان سود رسانده. اینها جهات ظاهری و باطنى دارد. نباید ذهن انسان سریع سمت این برود که کسی فلان جا چک سفید امضاء داده است. جهات باطنیِ قویتر از جهات ظاهری دارد. بالاخره کسی که مثل انبیاء و اولیاء، عبد مطلق است، او بهتر میفهمد چه کار باید بکند. الان باید شهید شوم یا الان نباید شهید شوم. امام حسین علیه السلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را دیدند و رسول الله به ایشان گفتند خداوند میخواهد تو را شهید ببیند.
يَا حُسَيْنُ اخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلا.[19]
نه این که خودت باید کشته شوی، باید حتی وداع تو با فرزند شیرخوارت هم داخل خیمه نباشد. حضرت تشخیص میدادند و به اندازهی ما میفهمیدند این قوم، آدمهای شقی هستند و از هیچ شقاوتی فروگذار نمیکنند. چرا در خود خیمه وداع نکردند؟ چرا بیرون آمدند که در معرض تیر باشد؟ او میفهمد که این جا هم باید خودش کشته شود هم باید این بچهی شش ماههاش هم کشته بشود. بنابراین باید وداع را این جا انجام دهد. همهی کارهای خداوند و اولیاء خداوند، به حساب و کتاب است و بدون اینها حقیقت روشن نمیشود. آنجا که مولا میگوید باید بماند میگوید: چشم می مانم. آن جا که میگوید باید برود، میگوید: چشم میروم. عبد است و عبد، یعنی همین. یعنی الان میفهمد ابنملجم شمشیر زیر بغلش پنهان کرده، ولی نمیگوید او را بگیرند. اگر شما یقین داشته باشید یک نفر شمشیر دارد و میخواهد شما را بکشد، چه کار میکنید؟ نمیگوید او را بگیرید. عبد یعنی این. و چون رسول است، باید وظیفهی رسالت خود را انجام بدهد.
وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ.[20]
و این خیلی وحشتناک است که یک کار انجام ندهی، یعنی هیچ کاری انجام ندادی. جدا از این که، این در صحنهی غدیر است، کلیت رسالت هم همین طور است. هرچه رسالت سنگینتر و عظمت آن شخص و رسالت او بیشتر باشد، وظایف او ظریفتر و مهمتر و سنگینتر است.
والحمد لله رب العالمین
[1] كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص: 294
[2] سوره فاطر، آیه 24
[3] سوره طه، آیات 29 تا 32
[4] سوره یس، آیه 14
[5] سوره قمر، آیه 27
[6] سوره مریم، آیه 83
[7] وسائل الشيعة، ج9، ص: 420
[8] حَک کردن اسماء الله یا آیات قرآن بر روی بدن، حرام است چرا که این بدن، در مواقعی وضو ندارد و پاک نیست. رساندن بدن به آیهی قرآن یا اسم خداوند یا به احتیاط بسیاری از فقها، اسم ائمه، بدون وضو، حرام است. بعضی از اینها که معاذ الله قرآن را زیرشان میگذارند و روی قرآن مینشینند. و این عمل را شیطانی که نزد اوست به او دستور میدهد. که باید این کار را بکنند تا از این طریق قدرتهایی پیدا کنند. این توضیحی دارد که توضیحش را عرض میکنم که چه طور افراد قدرتهای نفسانی و شیطانی پیدا میکنند.
[9] سوره بقره، آیه 102
[10] سوره طه، آیه 66 تا 68
[11] سوره بقره، آیه 49
[12] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 51
[13] سوره قصص، آیه 21
[14] سوره قصص، آیه 20
[15] سوره قصص، آیه 22
[16] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج44، ص: 366
[17] سوره كهف، آیه 20
[18] سوره توبه، آیه 52
[19] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج44، ص: 364
[20] سوره مائده، آیه67