سرویس پرونده: امسال نیز خدا را بینهایت شاکریم که از خزانه موهبت و الطاف بیکران خود بر ما منت نهاد تا دگرباره بتوانیم این ماه پر برکت و پر فضیلت را درک نماییم؛ ماهی که خداوند متعال در شأن آن میفرماید: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی لناس و بینات من الهدی و الفرقان…».
حلقه وصل به مناسبت ماه میهمانی خدا و با هدف بهرهمندی معنوی هرچه بیشتر فعالین جبهه فرهنگی انقلاب از ماه مبارک رمضان سلسله جلسات سخنرانی حجتالاسلام نخاولی با عنوان «در محضر قرآن» را منتشر میکند.
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه 27
در بحث آیت بودن قرآن، بعد از این که بیان شد اسلام، آیات ویژهای داشت و از آیت مطلق و عظمای الهی که امیرمؤمنان علیه السلام بودند صحبت کردیم، نکتهای عرض شود و آن این که آقا امیرمؤمنان، آیت عظمای مطلق عالم خلقتاند. هم خودشان تصریح فرمودند که:
مَا لِلَّهِ آيَةٌ هِيَ أَكْبَرُ مِنِّي وَ لَا لِلَّهِ نَبَأٌ هُوَ أَعْظَمُ مِنِّي.[1]
خداوند آیتی بزرگتر از من ندارد.
و هم در زیارت آقا امیر مؤمنان تصریح دارد که:
السلام علیک یا آیة الله العظمی.
آیت الله العظمی بالقول المطلق، امیرمؤمنان است و بس. اگر بخواهد لقب آیت الله العظمی، به معنای لغوی اطلاق شود، یعنی بزرگترین آیت خداوند. این معنا، مربوط به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امیر مؤمنان علیه السلام و نهایتاً به اهل بیت علیهم السلام سرایت میکند. منتها اگر این لقب، برای بزرگان دین به کار رود، عظما به معنای برترین نیست و قاعدتاً باید به معنای برتر باشد. یعنی بین کسانی که الان موجودند، نشان برترى است. ولی به معنای لغوی کلمه، آیت الله العظمی که به معنای صفت تفضیل و برترین باشد، به علما نمیخورد. بزرگترین، هزار تا نمیشود. بزرگترین، یکی است و آن هم، رسول اکرم و امیر مؤمنان هستند که با جان رسول اکرم متحدند و امیرالمؤمنین تنها کسی است که متحد با کتاب است.
بعضی از سنیها، جریان «وَ مَنْ عِنْدَه عِلْمُ الْکِتابِ[2]» را در تفاسیرشان، علمای اهل کتاب دانستهاند مثل عبد الله بن سنان. نقدهای این مطلب، جلسات گذشته ذکر شد. مفسرین سنی مثل سیوطی، به نکتهای تاریخی اشاره کردند. میگوید اولین کسی که در تاریخ گفت من عنده علم الکتاب، عبدالله بن سنان است. در زمان عثمان، ملت شورش کردند. از زبان عثمان این حرف گفته شد و این بازی، یک حرف سیاسی هم بود. مخالفین عثمان، از مصر به سمت مدینه، حرکت کردند. در مدینه التهاب و شورش شد. خانهی عثمان را محاصره کردند. عثمان هم عبالله بن سنان را فرستادند تا آنها را آرام کند. رفت و به انقلابیونی که شورش کرده بودند گفت: مردم، آیا قبول دارید من همان کسی هستم که خداوند فرموده من عنده علم الکتاب؟ چهار نفر هم در جمعیت، گذاشته بودند و گفتند: بله ما شاهدیم. گفت: اگر من عنده علم الکتاب هستم، به شما میگویم پی کارتان بروید. به خانهتان بروید و محاصره را بشکنید و به شورشتان خاتمه دهید. انقلابیون هم زرنگ بودند، گول نخوردند و محاصره را نشکستند. این را با حقه بازی برای اینکه چهار نفر تأیید کنند و با مقاصد سیاسی وارد کردند. اولین بار که چنین چیزی مطرح شده، سال 35 هجری بوده، حدود 45 سال بعد از این آیه. آنها هم حواسشان جمع است و سرشان کلاه نرفت و محاصره را نشکستند. ولی در تاریخ بعداً از این روایت استفاده شد.
نکتهی بعد که از بحثهای گذشته مانده، این است که حقیقت ملکوتی قرآنی که ما در خدمت آن هستیم، یعنی قرآن نازل که کلمه و لفظ است، یک روح واحد ملکوتی است. در ملکوت، اجزاء و تکهتکه بودن، نیست. یکپارچه است و این قرآن نازل که کلام است، جلوه و تجلی و تنزیل همان حقیقت ملکوتی و یکپارچه است. به همین خاطر است که خداوند با یک هشدار و یک توبیخ و یک جدیتی، کسانی که قرآن را تکه میکنند و بخشی از آن را برمیدارند، بخشی دیگر را نگاه نمیکنند و یکپارچه کتاب را نمیبینند، تهدیدی جدی کرده است.
الَّذِينَ جَعَلُواْ الْقُرْءَانَ عِضِينَ فَوَ رَبِّكَ لَنَسَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ عَمَّا كاَنُواْ يَعْمَلُونَ فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتهْزِءِينَ.[3]
ما نسبت به کسانی که استهزاء کننده دین هستند، کفایت میکنیم که ویژگی آنها این است که قرآن را عضو عضو میکنند.
این آیات چه تذکری دارد؟ قرآن حقیقتی یکپارچه است که عضو عضو کردن آن، گناهی بزرگ است. چون پیکرهای واحد است. هر کتابی این طور است. شما از متن هر گویندهای، اگر تنها یک تکهی آن را بکنید، ممکن است بتوانید از آن علیه نویسنده استفاده کنید. خصوصاً راجع به قرآن که حقیقتی یکپارچه کلی است و قسمتهای آن، به هم نظارت دارد. قرآن این ویژگی خود را، این طور مطرح میکند و میفرماید:
كِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانی.[4]
مثانی یعنی منعطف و ثِنْو ثِنْو است. به چیزی که نسبت به چیز دیگر، منعطف باشد، میگویند این دو نسبت به هم مثانی است. خداوند متشابه را با عبارت مثانی توضیح میدهد. به این ستونها دقت کنید. اگر کسی این ستون را بکند، ممکن است آن ستون نیفتد. چون این دو ستون نسبت به هم، مثانی نیست. اما اگر ستونها روی هم تکیه داده باشند، با انداختن یک ستون، ستون دیگر قطعاً میافتد. این حالت مثانی است. ستونهای ناظر به هم، مثانی است. ستونهای مستقل که سقفی روی آن قرار گرفته، مثانی نیستند. مثانی به ستونهایی گفته میشود که به هم تکیه داده باشند. فیلی در خانهی تاریکی بود. هرکس به یک عضو آن دست زد. یکی که به گوشش دست زده بود، گفت بادبزن است. دیگری گفت ناودان است و دیگری گفت ستون یا تخت است. تمسک و دست زدن به یک جزء، نه تنها راه گشا نیست، بلکه رهزن است. جزء القرآن، قرآن نیست. کل مجموعهی قرآن، حقیقت ملکوتی دین را تبیین میکند و آن حقیقت را، منعکس میکند. یک جزء قرآن، آن حقیقت را منعکس نمیکند. این امر مهمی است.
آقایی یا یک شیطان، در یکی از شبکههای ماهوارهای میگفت: «حرمت مشروب، برای اعراب آن زمان بوده که با بیاحتیاطی و بیعقلی مشروب را با سطل میخوردند و هیچ مراعاتی نداشتند، پس خداوند فرموده: حال که شما مراعات ندارید، کلاً ممنوع است. مثل این که پدری، میبیند بچهاش در یک ساعت، یک جعبه شیرینی را تمام میکند میگوید دیگر کلاً برای تو شیرینی نمیخرم. خودش گفته: لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى.[5]» آنقدر بیسواد بود که آیه را هم اشتباه میخواند. «حداقل وقت نماز، مشروب نخورید. در نماز حواستان باشد. بعد، اگر خواستید لذت ببرید، استفادهتان را ببرید. بعد دید اینها با نماز هم مراعات نمیکنند گفت کلاً ممنوع است.» خداوند این اشخاص را سخت تهدید کرده است. اینها پستتر و بدتر از کسانیاند که میگویند: «ما اصلاً قرآن را قبول نداریم و قرآن، چرت و پرت است. بیخود گفته مشروب نخورید. ما میخواهیم بخوریم.» این فرد به مراتب بر کسی که منافقانه، قرآن را بر مطامع خودش تکه تکه میکند، شرف دارد. بنابراین مجموع قرآن، مساوی با دین است. بخشی از قرآن و جزء القرآن، به هیچ عنوان، دین نیست. بعض القرآن مساوی با جزءالدین و بعض الدین نیست. قرآن همه، یا هیچ است. اگر کسی به همهی قرآن نظارت نداشت و با بعض آن مرتبط بود، در نتیجه چیزی از دین نگرفته است.
مطلب دیگر که باید از ساحت ملکوتی اهل بیت علیهم السلام گفته شود، روایتی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. افرادی به حضرت گفتند: ما خدمت شما که هستیم، همین که نَفَس شما به ما میخورد و شما را میبینیم، حالمان چنان دگرگون میشود که دل از دنیا میکنیم و میخواهیم پستیها را کنار بگذاریم. حالمان متعالی میشود. ولی وقتی دنبال زن و بچه و کار و گرفتاری و پول و درگیری میرویم، دوباره همان آش و همان کاسه است. آقا فرمودند: این حال شما، نشانهی ایمان است. آنها نگران بودند نکند این حالت، نفاق باشد. حضرت فرمودند: این نفاق نیست منتهی عمده، در حفظ آن است. اگر شما این حالت را حفظ کنید، به ملکوت راه پیدا می کنید و خوارق عادات برایتان عادی میشود.
لَصَافَحَتْكُمُ الْمَلَائِكَةُ وَ مَشَيْتُمْ عَلَى الْمَاءِ.[6]
شاگردی که نفس امام به او میخورد، اگر آن نفس را حفظ کند این گونه میشود، خود امام چگونه است؟
نکتهی بعد این که اهل بیت مثل قرآنند. حقیقت ملکوتی قرآن، اعجاز حسی هم دارد، ولی چقدر قرآن آن حقیقت ملکوتی را رو کرده است؟ خیلی کم. اهل بیت هم همین طورند. بیشتر بعد علمی و آیت علمی را ارائه میدادند. در موارد خاص و خیلی محدود و جزئی، تجلیات حسی از خودشان نشان میدادند. آن هم به اقتضای شرایطی که باید این کار را میکردند که عمدتاً در مواردی بوده که امامت به شدت مورد هجوم یا مورد غفلت و فراموشی عمومی بوده که باید غفلت زدایی، فراموشی زدایی و هجمه زدایی عمومی صورت میگرفته است. در این موارد ضرورت پیدا میکرده قدری سریعتر اقدام شود، تا مردم حقیقت را زودتر و سریعتر و شفافتر دریافت کنند و صرفاً اکتفا به مسائل فکری و علمی نشود. ما این مورد را در زمان امام رضا علیه السلام میبینیم. در آن زمان، گروهکهای فکری، فراوان بود. لذا ایشان، معجزاتی ارائه دادند. خصوصاً ایشان به ایران آمدند که مردم حب و بغضهای خانوادگی ندارند و اموی و عباسی نیستند.
یعنی اولاً خالی الذهناند. ثانیاً آمادگی پذیرش حقیقت را دارند. ثالثاً از آن طرف بناست زمینهی ظهور و یاران امام زمان، به طور جدی شکل بگیرد. رابعاً اینها باید شیعهی جدی باشند. پس خداوند توسط مأمون، دشمن اهل بیت، بستر را فراهم کرد. آقا اینجا آمدند و نفوس مردم هم، آماده بود و از حضرت، هم آیات حسی و هم آیات علمی فراوان، رو شد. عمدهى شیعه شدن عمومی مردم ایران، به برکت خود حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام است. بقیه زحمات مربوط به مثل علامه حلّی است که مربوط به 6 قرن بعد و در قرن 8 است. خود علامه حلّی و زحمات او، شعاع آمدن امام رضا علیه السلام است. آنها همه، فرع این قضیه بود که یک جریان افراد آگاه، شکل گرفت و کمکم توسعه پیدا کرد تا بعد از 7 یا 8 قرن، مملکت ایران، تنها مملکت شیعهی جهان شد. چون عراق هم آن زمان متعلق به ایران بود و جدا نبود.
مطلب دیگری هم از مباحث قبلی باقی ماند که عرض میکنیم. عرض شد کرامتهای اولیاء، تفاوتی با آیت انبیاء و اوصیاء دارد. انبیاء و اوصیاء، اولاً مأمور به کرامت بودند و آیت آنها، اختصاصی است. یعنی کسی از علما و صلحا و اهل تقوی، نمیتواند کرامتهایی شبیه آیات انبیاء و اوصیاء انبیاء، بیاورد گرچه سنخ آن یکی است. سنخ این لامپ، نور است. یک شمع هم نور است و خورشید هم نور است. سنخ آنها یکی است. کار خارقالعاده، آن است که کسی نمیتواند با حالت عادی انجام دهد. هیچ وقت علم، به این نمیرسد که یک نفر، در شهری دعا کند و دیگری در شهر دیگر، خوب شود. اینها چیزهای فراتر از علم تجربی است. اینها، علوم ملکوتی است. عالَم ملکوت بر این موارد، اشراف دارد. سنخ آن، یکی است ولی آن چیزی که انبیاء و اوصیای آنان دارند، درجات عالی و نور شدید است. آن چیزی که امثال مرحوم طباطبائی و آقای قاضی و مرحوم حسنعلی نخودکی داشتند، مراتب ضعیف و قابل اتیان است.
پس اولاً آن چه انبیاء دارند، گرچه هم سنخ است با کرامات اولیاء، اما اختصاصی میشود. انبیاء و اوصیاء انبیاء، یکی است. آیات آنها اختصاصی است ولی کرامات اولیاء اختصاصی و انحصاری نیست.
ثانیاً اصل در انبیاء، اظهار و اعلان بود که گفتیم. ولی در اولیاء غیر معصوم، اصل بر کتمان است. به همین خاطر است که خیلی از کرامات بزرگان، بعد از مرگشان تازه فهمیده میشود. یکی از شاگردان خاص او فهمیده و استاد به او توصیه کرده که اینها را افشا نکند. اینها چیزهایی نیست که بیان شود. بلکه خوف فرعون شدن وجود دارد. خوف این هست زیرا هنوز فرد به عصمت نرسیده و از نفس عبور نکرده است. بالاخره با اینکه مراتب و کمالات علمی و عملی را طی کرده، اما هنوز به حیطهی فوق دستبرد شیطان و نفس نرسیده است. بله ممکن است فرد به حدی برسد که خوف رهزنی نفس نداشته باشد، ولی این مربوط به زمانی است که فرد در مراتب سیر خود، از عالم برزخ و از عالم قیامت، هر دو عبور کند. و بالاتر از این، کلاً اصل حاکم و کلی در آیت آوردن، حتی برای انبیاء، این است که آن آیت را ارائه ندهد، مگر وقتی که علت و حکمتی باشد. طبق حکمت الهی و به إذن الله باشد. این بحث، مربوط به غیر معصوم نیست. مربوط به خود رسول هم است.
وَ مَا كاَنَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتىَ بَايَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ الله.[7]
حتی نبی و وصی، حق ندارد آیتی ارائه کند مگر به إذن الهی. این حال نبی است، چه برسد به اولیاء غیر معصوم. به همین خاطر است که اگر کسی امری فوق عادی که به ملکوت نسبت دهد را بیان کند، مثل دیدن امام زمان، وظیفهی بنده و شما تکذیب است. گاهی میگوید حس ششم دارد و ربطی به ملکوت ندارد یا فلان چیز را خواب میبیند، که اشکالی ندارد. ولی گاهی، امور خارقالعادهای را بیان میکند و به ملکوت نسبت میدهد. گفتند اگر کسی ادعای ارتباط کرد، شما مأمور به تکذیب هستید مگر این که انسان، حجتی داشته باشد مثلاً آقای قاضی بگویند.
اما نکتهی مهمی در اینجا وجود دارد که در زندگی روزمره هم به درد میخورد.
چرا انبیاء این کار را نکردند که مردم را با معجزه، در دین همراه کنند؟ خداوند وقتی میگوید کاری انجام نشود، یعنی مصلحت بالغه در آن است که انجام نشود. چرا؟ چون اصل این است که مردم با عقل و تدبیر و فرهنگ، بار بیایند. اصل در رشد، افزایش فرهنگِ اساسی و معرفتی است. کار حسی برای رفع موانع است. امرِ بالتبع است نه بالاصاله. این سنت خداوند است وگرنه عموم مردم، تربیت نمیشوند و خواب و خیالی بار میآیند و کسی با خواب و خیال، به جایی نمیرسد. بد عادت شدیم. الان هم این طوری هستیم چه برسد به اینکه مدام به ما معجزه و کرامت نشان دهند. دائم دنبال این هستیم که چه کنیم؟ میخواهیم نشانهای ببینیم، سریع راه میانبر برویم، یک شبه راه صد ساله را طی کنیم. وِردی بخوانیم مثل آقای قاضی شویم. چه کنیم با قرص، یک شبه به جایی برسیم؟ همهی اینها، انحراف است. اصلاً این، راه هدایت نیست. راه هدایت، راه زحمت، پر پیچ و خم، راه عمل و تفکر است.
اصل اولی این است که نابرده رنج، گنج میسر نمیشود. یک کاسه آش را مُفت به شما نمیدهند. چرا؟ از آن طرف بخل که ندارند. چون ما ظرفی هستیم که اگر بیشتر از ظرفیتمان درون ما ریخته شود، به این ظرف لطفی نشده است. این ظرف باید گسترش پیدا کند و گسترش آن هم با تفکر و تدبر و عمل و دقت در رفتارهاست.
الْجَنَّةُ مَحْفُوفَةٌ بِالْمَكَارِه.[8]
بهشت پیچیده شده در سختیهاست.
بچهای که میخواهد راه بیفتد، اگر ا و را دائم بغل کنید، لطفی به او نکردید بلکه راه افتادن او را به تعویق میاندازید. ارتقاء نفس، زحمت میخواهد. عدهای نرفته، شهود و کرامت میخواهند. بعد هم در خیالات خودشان، پیدا میکنند. شیطان هم کمک میکند. آقا رسول اکرم وقتى از جنگ برگشتند[9]، فرمودند آفرین به قومی که از جهاد اصغر یعنی جهاد کوچک برگشتند. پیامبر حرف بی حساب که نمیزنند. یعنی اگر کسی در این زندگی روزمره بخواهد خدایی زندگی کند، آن قدر زحمت دارد که در قیاس آن، زحمات در جبهه چیز خیلی کوچکی است.
أَنَّ النَّبِيَّ صَلّی اللهُ عَلَیه وَ آلِه وَ سَلَّم بَعَثَ سَرِيَّةً فَلَمَّا رَجَعُوا قَالَ مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهَادَ الْأَصْغَرَ وَ بَقِيَ عَلَيْهِمُ الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ فَقِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ قَالَ جِهَادُ النَّفْسِ.[10]
چرا؟ چون در این جهاد، دیگر سر و صدا و تشویق و هیجان نیست. هیجان و تحریک احساسات ندارد. عوامل خاموش است. دشمن هم پنهان است و خود آدمی است. آقا رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْك.[11]
دشمن، خودت هستی. پیامبر میفرمایند این جهاد اکبر است. یعنی زحمات جنگ را ضرب در ده کن، میشود خدایی زندگی کردن. حالا ما میخواهیم ضربتی و چکشی فُضیل عیاض شویم. چند میلیارد انسان، آمدهاند و رفتهاند؟ افرادی مثل فضیل، به ده نفر نمیرسند. جریان فضیل هم، دری به تخته بخورد نبوده است. مگر دزد کم بود؟ خداوند تاس نمیریزد که بگوید حالا بین دزدها، میخواستیم یک نفر را نجات دهیم، قرعه به نام این فرد خورد. فضیل عیاض 50 سال زحمت کشیده، خویشتن داری کرده. در محیط بدی بزرگ شده که این گونه گردیده است، ولی جوجهی درونش رسیده شده و باید یک تلنگر بخورد که آن تخم بشکند و جوجه از درون آن، بیرون بیاید. کسانی که یک عمر عبادت کردند ولی در درون فاسد بودند، باید یک ضربه بخورد تا بوی گند این تخم مرغ ضایع، همه جا را پر کند. آن چه داریم در باطن میسازیم، غیر از ظواهر است.
یکی از اساتید ما میفرمودند ظاهر برخی، بر باطنشان میچربد ولی بالعکس باطن برخی، بر ظاهرشان میچربد. فضیل در محیط دزدی و عیاری بزرگ شده ولی انسانی است که مراقب است و حرف اول و آخر را نفسش نمیزند. در خانوادهها ممکن است بعضی این طور باشند که هرچه به او بربخورد، باید سریع جواب دهد و انتقام بگیرد و به آن چه دلش میخواهد برسد. اگر نرسد، ظرف میشکند، دعوا و سروصدا میکند. این یعنی یک بت بزرگ در درون خودش ساخته، و وقتی حقهاى کوچک را برنمیتابد، اگر حق های بزرگ عرضه شود هم، نمیپذیرد.
تِلْكَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرين.[12]
اينها، شهرها و آباديهايى است كه قسمتى از اخبار آن را براى تو شرح مىدهيم پيامبرانشان دلايل روشن براى آنان آوردند (ولى آنها چنان لجوج بودند كه) به آنچه قبلًا تكذيب كرده بودند، ايمان نمىآوردند! اين گونه خداوند بر دلهاى كافران مهر مىنهد (و بر اثر لجاجت و ادامه گناه، حس تشخيصشان را سلب مىكند)!
خیلی سخت است. قرآن میفرماید اینها اصلاً امکان ایمان نداشتند، چون راهش را بستهاند. به چه دلیل نمیتوانند ایمان بیاورند؟ چون عادت کرده و هر حق کوچکی هم به او عرضه میشود، اگر مطابق میل او نباشد کنار میزند. این شاکلهى شخصیتی او شده حالا که حق سنگینتر به او عرضه شده، به طریق اولی بر نمیتابد. وقتی کسی زیر بار ده کیلویی نمی رود، قطعاً بار صد کیلویی را آن طرف میاندازد. باید اینها را تمرین کرد.
یار امام زمان، از همین زندگی روزمره و با زن و بچه و دعواها، میگذرد.
طرف شنید راهزنها به قافلهها میزنند. پول نقد فراوانی داشت و ثروتمند بود، گفت: چارهای بکنم. دید کسی در لباس پشمینهای در چادری نماز میخواند. گفت: معلوم است فرد عابدی است، به او میسپارم. گفت: ببخشید ما یک مقدار پول داریم، میشود به شما بسپاریم؟ عابد گفت: همان گوشه بگذار. پولها را گوشهی چادر فضیل گذاشت و رفت. یاران فضیل آمدند. رهزنی و غارت کرده، برگشتند. آن مرد گفت الحمد لله ما چیزی نداشتیم که دزدیده شود و همه را به جای مطمئن سپردم. داخل چادر آمد و دید همین آقای پشمینه پوش، رئیس این دزدهاست. گفت: مال خودم را با دست خودم، به دزد سپردم. فضیل به او گفت: چرا این جا آمدی؟ مرد گفت: من همان هستم که اموالم را به تو سپرده بودم. فضیل گفت: اموالت را از جایی که گذاشتی، بردار. یاران فضیل گفتند: ما با جانمان بازی کردیم تا این کاروان را بزنیم و هیچ کس پول نقد نداشت و همهاش جنس بود. حالا تو همهی پولهای نقد را با دست خودت تحویل دادی؟ گفت: او به من حسن ظن برده بود و من همین حسن ظن را به خداوند بردم. دزد زیاد بوده ولی فضیل در طول سی چهل سال، نشان داد این طور نیست که به هر قیمتی، به هر چیزی بخواهد برسد. در هر فرقهای، در مشروب خوارها و دزدها و عیاران فاسد، آن که دستگیری میشود نشان میدهد قابلیتی در وجودش داشته. بنابراین چیزی در عالم به این عنوان که دری به تخته بخورد، نداریم. پس این جزء القاءات شیطانی است که اگر امام زمان را ببینیم، همه چیز درست شود. اگر راههای ضربتی و اورژانسی و یک دفعهای راه بود، اَولیٰ و شایستهتر این بود که خود پیامبر، این کار را انجام دهند. قدرت آن را هم داشتند که انجام دهند. پیامبر بخل ندارد. محبت او هم خیلی بیشتر از من و شما به بچههاست. رحمة للعالمین است. باید پیامبر از آن راههای عادی استفاده کنند. این که پیامبر میفرمایند:
مَا أُوذِيَ نَبِيٌ مِثْلَ مَا أُوذِيت.[13]
هیچ پیامبری به اندازهی من اذیت نشد. یعنی من از راه عادی رفتم که این بچه رشد کند. اگر مدام جلوههای ملکوتی نشان میداد و مردم خاضع میشدند، خاضع میشدند ولی رشد آنها، متوقف میشد. لذا حضرت این همه وقت گذاشتند، تا مردم را متوجه کنند که خودت باید راه را بروی.
این آیه، آیهی لطیفی است خداوند میفرماید:
لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ.[14]
خداوند انبیاء را فرستاد با آنها کتاب و میزان هم فرستاد. نه تا اینکه آنها مردم را به قسط اقامه کنند. تا انبیاء مردم را با قسط، راست بار بیاورند. میفرماید: «لِيَقُومَ النَّاسُ»، فاعل خود مردم هستند. تا مردم خودشان، با قسط قوام پیدا کنند. وگرنه این پیامبر است که دارد رشد پیدا میکند. مثلاً در دست من، یک وزنه است. میگویم: من حال ندارم دمبل بزنم. شما میگویید: اشکال ندارد، تو دمبل را دستت بگیر و من دست تو را حرکت میدهم. آن وقت دست مرا میگیرید و دمبل میزنید. دست من تکان میخورد ولی من رشد نمیکنم. شما دارید رشد میکنید. خود حضرت میفرماید من مأمورم تا مردم را با بصیرت، رشد بدهم و مردم بصیرت پیدا کنند و متناسب با بصیرتشان، خودشان عمل کنند. برترین مخلوق است. از ملکوت بیاید و توجه خودش را نازل کند و با مردم نفهم سروکله بزند. که بزرگترین ریاضت معصوم سرو کله زدن با افراد نفهم و جاهل است. سخت و وحشتناک است و فشار عجیبی به انسان میآید. تا بحال شده با کسی که حرف شما را نمیفهمد، سروکله بزنید. تازه، فاصلهی شما، با آن بچهای که حرفتان را نمیفهد، چقدر است؟ فقط چند سال، تا ذهن او قوی شود. این، فاصلهی دنیوی و ظاهری است. فاصلهی ادراک پیامبر با ما چقدر است؟ خیلی دور است طوری که انسان، هیچ چیز را نمیفهمد. درحالی که قدرت تکوینی دارد تا افراد را خاضع کند، اما نمیخواهد مردم را با این قدرتهای تکوینی، سیر بدهد. این است که رهبری انبیاء، رهبری تدبیری است. رهبری تعقلی و مدیریت تدبیری است، نه مدیریت اعجازی و عصایی که عصا بیندازد تا یک دفعه مردم حواسشان جمع شود. در اقوام پیشین، انبیاء گذشته از این مدیریت اعجازی استفاده میکردند.
إِذْ أَخَذْنَا مِيثَقَكُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُواْ مَا ءَاتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون.[15]
و (به ياد آوريد) زمانى را كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بالاى سر شما قرار داديم (و به شما گفتيم:) «آنچه را (از آيات و دستورهاى خداوند) به شما دادهايم، با قدرت بگيريد و آنچه را در آن است به ياد داشته باشيد (و به آن عمل كنيد) شايد پرهيزكار شويد!»
کوه را کنده و بالای سرشان آورده است. مردم میگفتند چشم باشد. فرض کنید کوه دماوند روی سر ما بیاید. میگفت: الان به سر شما میزنم اگر به این کتاب تعهد ندهید. تعهد میدادند. این پیامبر دارد مدیریت میکند. این مدیریت ساده است. اراده میکند کوه کنده میشود ولی اگر بخواهد مردم را بدون این ها که هیچ فشاری نیاید و خودشان بفهمند هدایت کند، این خیلی مشکل است. رنج میبیند، ولی شاگرد پروری میکند. و آنها که بخواهند، در این زمینه است که خیلی رشد میکنند. و اساساً امام زمان برای همین مضطرند و رنج عظیم میبرند، تا عدهای انسان فهمیدهى عمیق، پرورش پیدا کنند. و مردم درخیالات به سر میبرند. شما یک مارگیر اینجا بیاورید، پنجاه هزار نفر جمع میشوند. ولی اگر استاد عالیقدر، علامه طباطبائی بیایند، پنجاه نفر هم جمع نمیشوند. میگویند چه کسی حال دارد این حرفها را بشنود؟ اما اگر خواستند فلان قبر را خراب کنند، خراب نشد، ببین سر قبر او چه کار میکنند؟ در حرم، سر قبر مرحوم نخودکی، مردم صف کشیدهاند چرا که از او، کرامات حسی دیدند.
و واقعاً چه صبری داشتند. شما قدرت داشته باشید که فرد را خاضع کنید، ولی از قدرت خود استفاده نکنید و او هم نفهمد. چقدر اذیت میشوید؟ واقعا انسان نمیفهمد چه سختیای دارد؟ توان اجرائی و توان نفوذ دارد، ولی صبر میکند تا خود افراد به بلوغ برسند. زود آنها را خاضع نمیکند. بینی و بین الله ما برای بچهی خودمان، چنین صبری داریم؟ دیدیم گاهی پدر و مادر با بچهها راه میروند، چون یواش راه میرود، میگویند: زود باش، حوصلهام سررفت. بچه را داخل کالسکه بگذار. یا این که در بعضی موارد میبینیم بچه متوجه نمیشود، پس از اهرم زور پدر و مادریمان استفاده میکنیم و میگوییم: همین کاری که میگویم را انجام بده.
این کار طاقتفرسا و صبر را، انبیاء مخصوصاً رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، با بچههای چموشی مثل ما انجام دادند. چقدر صبر کردند! اصلاً قابل تصور نیست. حالات خودمان را بررسی کنیم. انسان، با دقت متوجه میشود که واقعاً از مادر مهربانترند و باید حجت را تمام کنند. کسی که بیکار بوده، دراز میکشیده و دستش را زیر سرش میگذاشته و میگفته: «حدثنی یا محمد»، برایم قصه بگو محمد. پیامبر سریع میتواند ادب یاد آن بیادب بدهد. اگر ما باشیم لگدی میزنیم و میگوییم: مرد حسابی بیتربیت، پایت را جمع کن. تصور کنید یک نفر جلوی مرجع تقلید، دراز بکشد و بگوید برایم قصه بگو و ایشان با چه حوصلهای آیات داستانی قرآن را، بیان میکند؟ مادر این کار را نمیکند. میگوید: بچه جان جلوی پدر و مادرت مؤدب بنشین. تازه آن بچه است ولی انسان انتظار دارد رعایت کند. انبیاء تمام تکههای رسالت را به احسن وجه انجام دادند.
نکته و لطافتی که در آیهی ابلاغ نهفته است این است که خداوند میفرماید: اگر این کار را انجام ندهی، اصلاً رسالتت را انجام ندادی. یکی از جهاتی که خداوند این طور با پیامبر صحبت میکند، همین عظمت نفسانی و رحمت پیامبر است. ایشان مظهر تام خداوند است.
بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ.[16]
نکتهای عرض میکنم خوب دقت کنید. بعضی اوقات، خداوند در قرآن میفرماید: خداوند خیلی ظالم نیست. آیا به این معناست که کم ظالم است؟
وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِيد.[17]
ظلّام صیغهى مبالغه است.ظلّام یعنی خیلی ظالم. مثلاً یکی میگوید: «این آقا خیلی هم ظالم نیست.» یعنی ممکن است کمی ظالم باشد. دروغگوی قهاری نیست، ولی ممکن است کم دروغ بگوید. چرا خداوند نفی ظلم بسیار، از خودش میکند؟ در حالی که باید بگوید: خداوند یک ذره هم ظالم نیست. چرا میگوید: خداوند زیاد ظالم نیست؟
چند نکته دارد که یکی دو نکتهی آن را عرض میکنم: 1. ما در عرف صحبت میکنیم اما دقت کنید، کسی که در ساختمانی گچ کاری میکند هم، ممکن است از اولیاء خدا باشد، آن هم از اولیاء کامل خدا. نمیخواهیم بگوییم تابع شغل و سواد و این چیزهاست، چون خداوند نگفته من اولیائم را در حوزه میریزم یا بین دکترها و معلمها قرار میدهم. اولیاء خداوند در بین مردم، پخشاند. ولی به حسب عرفی، کسی که در تعمیرگاه ماشین کار میکند، ممکن است فحش هم بدهد. مثلاً معذرت میخواهم به یکی بگوید: «الاغ». و به این فرد نمیگویند چه آدم بیتربیتی است. و اگر بیش از این در ناسزاگویی پیش نرود، اتفاقاً میگویند چه تعمیر کار خوبی است. اما گاهی یک مرجع تقلید مثل آقای قاضی درحال رانندگی است یک دفعه به یکی بگوید الاغ. میگویند عجب آدم بیتربیتی است. به تناسب، وقتی کسی در درجهای بالا باشد، جرم کوچکش هم بزرگ است. یکی از مسائلی که در حکومت اسلامی، باید رعایت شود، دقت است. چون جرم کوچک، در حکومت اسلامی بزرگ است و خدمت بزرگ، کوچک است، چون مردم انتظار دارند هر خیری را حاکمان انجام دهند و هیچ کار جاهلانهای در مملکت انجام نشود. انتظار از او، کوچکش هم بزرگ است. این است که نسبت به خداوند، سر سوزن ظلم، ظلم بزرگ است.
2. کل نظام هستی، تجلی خداوند است. بنابراین اگر در نقطهای سر سوزنی ظلم داشته باشد، تکثیر میشود. اگر جلوی دو نقطهی سیاه، دو آینه بگذارید، بی نهایت نقطهی سیاه میشود. این که میفرماید خداوند ظلّام نیست، یعنی خداوند همه، یا هیچ است. یا هیچ ظلمی نمیکند، یا اگر یک جو، سر سوزن، ظلم پیدا شود، کل نظام هستی را ظلم و فساد میگیرد. راجع به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هم همین طور است. ایشان تجلی رحمت خداوند است. همه یا هیچ است. یا رسالتش را به تمام و کمال انجام میدهد، یا اگر یکجا، یک سر سوزن کوتاه بیاید، انگار هیچ چیز را انجام نداده است. مثل مادری که اگر یک بار شیر ندهد، به او میگویند: «تو مادر خوبی نیستی. تو چه مادری هستی؟» حالا یک بار کوتاهی کرده. آن مقدار رحمتی که در مادر تجلی کرده، اقتضا دارد یک کوتاهی و خلاف عاطفهی کوچک هم رفتار نکند. «فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»، یعنی شما آن قدر تجلی رحمت دارید که یک کوتاهی هم، مساوی با آن است که اصلاً هیچ کاری انجام ندادی. پس حتماً تو این کار را نمیکنی.
بنا شد این شبها عادت کنیم با خداوند گفتگو کنیم. عادت کنیم چند دقیقه و چند لحظه خلوت با خداوند داشته باشیم. بعضی اوقات نجوای عاشقانه، دعا و شعر. و همهی ما سعی کنیم آن چیزی که کاسبی کردیم را، حفظ کنیم وگرنه یعنی من این یک ماه یک میلیارد کاسبی کردم و به دزد، اجازه دادم همه را ببرد. چه چیزی برایم ماند؟ عمده، این ماهها برای این است که شما سرمشق بنویسید، کاسبی کنید و آن کاسبی را حفظ کنید. إن شاء الله آن چه به دست آوردید را از دست ندهید. حالا که حال خوش به دست آوردیم، سبک شدیم، معنویت افزایش پیدا کرد، توجهمان به شکم و شهوت کم شد، حالا این را حفظ کنیم.
والحمد لله رب العالمین
[1] الكافي، ج 1، ص 207
[2] سوره رعد، آیه 43
[3] سوره حجر، آیات 91 تا 95
[4] سوره زمر، آیه 23
[5] سوره نساء، آیه 43
[6] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 424
[7] سوره رعد، آیه 38
[8] الكافي (ط - دارالحديث)، ج3، ص: 231
[9] جنگهای آن وقت مثل الان نبود که پشت مسلسل در ماشین بنشینند. البته الان هم جنگ، چیز سادهای نیست. جنگهای آن وقت با شمشیر و سختتر بوده است.
[10] وسائل الشيعة، ج15، ص: 161
[11] مجموعة ورام، ج1، ص: 59
[12] سوره اعراف، آیه 101
[13] مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج3، ص: 247
[14] سوره حدید، آیه 25
[15] سوره بقره، آیه 63
[16] سوره مائده، آیه 67
[17] سوره حج، آیه 10