سرویس پرونده: امسال نیز خدا را بینهایت شاکریم که از خزانه موهبت و الطاف بیکران خود بر ما منت نهاد تا دگرباره بتوانیم این ماه پر برکت و پر فضیلت را درک نماییم؛ ماهی که خداوند متعال در شأن آن میفرماید: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی لناس و بینات من الهدی و الفرقان…».
حلقه وصل به مناسبت ماه میهمانی خدا و با هدف بهرهمندی معنوی هرچه بیشتر فعالین جبهه فرهنگی انقلاب از ماه مبارک رمضان سلسله جلسات سخنرانی حجتالاسلام نخاولی با عنوان «در محضر قرآن» را منتشر میکند.
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه 22
اختلاف در اول ماه و آخر ماه، ممکن است به دو موضوع برگردد:
گاهی اختلاف در فتوا و حکم است. گاهی اوقات، اختلاف در موضوع است. فقیه میگوید اگر این لباس آلوده به خون شده و مقدار خون، بیشتر از یک بند انگشت است، نماز باطل است و اگر به نجاست دیگری آلوده است، حتی اگر سر سوزنی باشد، نماز ندارد. فقیه با این حرفش چه کار کرد؟ حکم داد. حکم، از سنخ قضایای شرطی است. اگر این لباس نجس باشد، آن گاه این لباس، نماز ندارد. فتوا یعنی همین. فتوا یعنی بیان قضایای شرطیه.
اگر مسافرت رفتی و مثلاً 6 فرسخ راه بود، آنگاه نمازت، شکسته است و روزه باید باز شود. اگر ده روز ماندی، آنگاه کامل است. اگر مسافرت تو، به سبب گناه بود، نماز کامل است. این حکم و قضایای شرطی است که فقیه یک حکم را میدهد.
گاهی من لباس را نزد فقیه میبرم و میگویم روی این لباس، لکهی قرمزی هست آیا با این، میتوانم نماز بخوانم یا نه؟ میگوید: من نمیدانم. فقیه، کاری به این که این لکهی چیست، ندارد. ولی اگر خون است، نماز ندارد. اگر نیست، غیر نجس است و میشود با آن، نماز خواند.
کار فقها، بیان احکام است. احکام هم از سنخ قضایای شرطیه است مگر در بعضی از مسائل و موضوعاتِ بعضی از مسائل، که کمی پیچیده است. در آنجا، فقیه باید به متخصصین فن رجوع کند. ببیند موضوع چیست و بعد از احراز موضوع آن، براساس آن، حکم بدهد. به این نوع قضایا، موضوعات مستنبطه و استنباط شده میگویند. یعنی اگر موضوعات آن به مردم واگذار شود، به خاطر پیچيدگی، توان استخراج ندارند. مثلاً حکم بستن لولههای مرد یا زن چیست؟ اگر حرف فقیه این باشد که اگر اشکال ایجاد نمیکند و موجب مفسدهی بعدی نباشد، اشکال ندارد. این که احراز شود آیا بستن لولهها، مفسده ایجاد میکند یا نه، ضرر جانی و نسلی دارد یا نه، از عهدهی عموم مردم برنمیآید و این، موضوعی نیست که همه بروند و بتوانند احراز کنند. در چنین موضوعاتى، فقیه موظف است خودش از متخصصین فن خود، پیگیری و احراز کند و حکم بدهد که بعضی از فقها، این کار را کردهاند.
موضوعات و مسائل مستنبطه، موضوعاتی است که علاوه بر حکم، خود فقیه باید موضوع آن را هم احراز کند. اینها موضوعاتی است که احراز آن، برای عرف عمومی بسیار دشوار است، یا موضوع آن، با حکم، تنیدگی دارد. حالات متفاوت دارد. بعضی از موضوعات این گونهاند. بعضی از فقها راجع به بحث عقیم سازی و بستن لولهها، خودشان پیگیری کردند و حکم به حرمت چه برای زن و چه برای مرد را، دادهاند.
مدتی پروتکل وزارت بهداشت این بود که خانمهایی که دو بچه داشتند و برای سزارین آمده بودند، بدون رضایت لولههایشان را میبستند و این جنایت است. فقیه عمدتاً نباید کاری به مصداق داشته باشد ولی راجع به سیگار، اگر ضرر متنابه ندارد، حرام نیست و اگر آن ضرر را دارد، حرام است. الان فضا خصوصاً برای سیگار باز شده و همه، اطلاعاتی دارند. تا چند سال پیش، این طور نبود. الان روی جعبههای سیگار مینویسند سرطان زاست. بعضی از فقها، همان زمان، آن را از متخصصین تیم پزشکی پیگیری کرده بودند و متوجه شده بودند ضرر دارد، پس حرام است. فتوای صریح دانند. فتوای شرطی ندادند. این تفاوت حکم و موضوع بود.
نکتهی بعد در مورد حکم روزه و افطار، با دیدن ماه است. امام صادق علیه السلام میفرمایند:
1. صُمْ لِلرُّؤْيَةِ وَ أَفْطِرْ لِلرُّؤْيَة.[1]
روزههایت را از طریق دیدن ماه آغاز کن و افطار کن با رؤیت شب اول شوال.
فقها، اختلاف موضوعی ندارند. یعنی شأن فقیه در زمانی که حکومت دارد، و یکی از شئون فقیه که باید همه تابع او باشند، اعلان اول ماه قمری است. تا دیگر کسی نباید بگوید: ما میرویم مستقیم خودمان بینیم. اعلان اول و آخر ماه، وظیفهی فقیه مبسوطالید است و کس دیگری هم خلاف شرع است که بگوید: من ماه را دیدم یا ماه را ندیدم و مخالف اعلان فقیه مبسوطالید نظر بدهد. اگر دیده باشد باید به همان فقیه بگوید و اگر دسترسی نداشت، خودش یواشکی بخورد، چون دیدن برای او حجت ایجاد میکند ولی به دیگری نباید بگوید. سیرهی ائمه، در 250 سال حکومتشان در زمان خلفای جور، این بوده که یک بار هم یک حدیث هم نداریم که بگویند: ما ماه را دیدیم. بچهها بیایید خودمان بخوریم. این، از شئون حکومت اسلامی است.
فقیه تابع روایت است و میگوید هرگاه ماه پدید آمد، اول ماه است. حال این که الان ماه هست یا نه، ممکن است دو چشم فقیه، کور باشد. لازم نیست خود فقیه بیاید و ببیند. این احراز موضوع، توسط خبرههایی که میتوانند ماه را تشخيص دهند، و وارد هم هستند، انجام میشود. متقی باشند، گزارش میدهند و فقیه اعلام میکند. بنابراین اگر شما به موضوعی یقین کردید و ماه را خودتان دیدید با اینکه از گزارش یک نفر، ظن و گمان حاصل میشود، ولی از دیدن خود انسان، برای خودش یقین حاصل میشود پس اگر خودتان ماه را دیدید و در رادیو تلویزیون اعلام نشد، وظیفهی شما چیست؟ روزه را بخورید چراکه موضوع برایتان احراز شده و هرجا موضوع باشد، حکم روی آن بار میشود. هرجا خون باشد، حکم نجاست، روی آن هست. البته نباید به دیگران بگویید.
2. نکتهی دوم این که میگویند مثلاً آیت الله سیستانی گفتهاند اول ماه نیست. این حکم نه از باب این است که ما، حرف آنها که رفتند و ماه را دیدند، قبول نداریم، از این باب نیست. چون از این باب، در احراز موضوع و در اعلان اول ماه و آخر ماه، همه باید متفق القول، تابع ولی فقیه باشند چه خودشان مرجع باشند و چه بیسواد. اختلاف، اختلاف حکمی است. یعنی اصلاً دو فتوای متفاوت وجود دارد. اگر خوب دقت کنید ساده است. روایت میفرماید: «صُمْ لِلرُّؤْيَةِ وَ أَفْطِرْ لِلرُّؤْيَة»، با رؤیت ماه روزه را شروع کن و با رؤیت ماه، روزه را ختم کن. فقیهی میگوید رؤیت ماه، یعنی ماه در این منطقه هست بنابراین این روایات جنبهی طریقیت دارد. یعنی رؤیت، طریقی است برای این که احراز شود ماه در این منطقه هست. بنابراین ملاک، رؤیت ماه نیست. رؤیت، طریقی برای آن ملاک است. ملاک، وجود ماه است. پس اگر ماه در منطقه بود، اول ماه است. میگوید: برداشت من از روایت این است که رؤیتی که در روایت گفته شده، طریقیت دارد نه موضوعیت. طریقی است برای این که بفهمیم ماه هست. پس آن چیزی که برای اول و آخر ماه موضوعیت دارد، وجود ماه است. یکی از راهها، و البته غالب قریب به اتفاق راههاى آن، رؤیت است. حال اگر شما با چشم مسلح هم دیدید که ماه هست، موضوع احراز شده و حکم روی آن بار میشود و اول ماه میشود. شَمّ فقاهت و درک بعضی از فقها از این روایات، طریقی بودن رؤیت است. بعضی از فقهای دیگر میگویند آن چیزی که ما از روایت میفهمیم این است که رؤیت اینجا، طریقیت ندارد و موضوعیت دارد و باید واقعاً ماه را ببینیم. بنابراین اگر گرد و غبار و ابرهای سنگین بود و ماه هم در منطقه بود و شما ندیدید و در جاهای مختلف منطقه دیده نشد، برای شما اول ماه نیست. بنابراین فقهایی که قائل به طریق بودن رؤیتاند، میگویند رؤیت چه با چشم صورت بگیرد، چه با چشم مسلح و چه با هواپیمای هواشناسی بالای ابرها برویم، یا به هر کیفیتی احراز برایتان صورت بگیرد که ماه این جاست، اول ماه است. گروه دیگر میگویند خود رؤیت که ذکر شده، اولاً قرینهای است که باید رؤیت با چشم باشد. نفرمودند: روزه بگیر به هر طریقی فهمیدی ماه هست. خود رؤیت، موضوعیت دارد. یعنی ماه رؤیت شدهی با چشم است که، اول ماه را ثابت میکند. این قضیه دلایلی دارد.
هر دسته برای حکم و فتوایشان، دلیل دارند. دلیل دسته دوم آن است که عبادات عام مثل نماز مثل روزه، فقط برای مردم قرن بیستم نیست فقط برای کسانی که به تلسکوپ دسترسی دارند، هم نیست. عبادات عام برای همه در همه جا است. با هر سطح سواد و با هر سطح فهم. بنابراین چون عبادات، عمومی است و باید همه انجام دهند و چون این عبادات، خصوصاً نماز و روزه، زمانمند است، پس باید همه بتوانند زمان را احراز کنند. چون عبادتی نیست که هر وقت خواستند، انجام دهند. بنابراین احراز زمانش باید روی یک شاخص عمومی برود که هر کسی بتواند احراز کند و تابع موقعیتها، شرایط، ابزار و امکانات خاص نباشد. بنابراین خود رؤیت، موضوعیت دارد. دلایل دیگر هم دارند. مثلاً لباس من خونی شده و من خون را از روی آن برمیدارم. دوبار با آب میشویم و غسالهی آن را خارج می کنم. آیا این پاک است یا نجس؟ پاک است درحالی که، اگر زیر میکروسکپ بگذارید، دهها هزار سلول خونی، در آن وجود دارد. شارع در فضای عمومی دقتهای میکروسکوپی که هیچ، حتی دقتهای ذرهبینی از ما نخواسته است. وسواس با دقت میکروسکپی را نمیخواهد. البته دقت خواسته نه سهل انگاری ولی نه دقت میکروسکپی. و این، خطی بین افراط و تفریط است. سهل انگاری آن تفریط، و وسواس افراط است. هر دو تا، از شیطان است.
الْيَمِينُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِيقُ الْوُسْطَى هِيَ الْجَادَّة.[2]
چه در رفتارهای ما، چه در مناسک و اعتقادات ما، چه در خلقیات ما، چه در مسائل اجتماعی، در هر کدام، اعتدال و تعادل لازم است.
پس اینجا تفاوت، در دیدن ماه نیست. آن جاهایی که ماه با چشم معمولی دیده شود یعنی ولی فقیه اعلام کند که ماه با چشم معمولی دیده شد، دیگر ما باید فقط تابع ولی فقیه باشیم. ماه دیده شده و اعلام هم شده است. آن جاهایی که گفتند ماه با چشم معمولی دیده نشد، با چشم مسلح دیده شد، اینجا اختلاف حکم است یعنی تفاوت برداشت در فتوا و حکم سبب این تفاوت شده است. در این موارد، آنها که مقلد مراجعی هستند که میگویند رویت باید فقط با چشم عادی باشد، برایشان موضوع محقق نشده بنابراین، آن روز برای آنان، روز اول ماه نیست.
حال این سؤال پیش میآید که اگر این طور شد، دیگر شب قدر به هم میریزد؟ بالاخره شب قدر، یک شب است. اول ماه، یک شب و آخر ماه هم، یک شب است. در این قضایا، اتوبوس و پرواز ملکوت، مثل پرواز مشهد به تهران نیست که کسی دیر برسد و جا بماند. به خاطر این که جهانهای موازی، علت این عالماند. عوالم برتر بر این عالم، احاطه دارند. بنابراین اگر کسی، بخواهد کاری را انجام دهد و نرسد، وصل میشود. این است که گفتهاند اگر نیت خیری داشت و نتوانست و مانعی برای انجام آن پیش آمد، اتصال او برقرار میشود. چه طور وصل میشود برای آن است که، هیچ چیز در عالم عاریتی نیست که بگویند نرسید و خدا دلش سوخت و حالا پولی به او داد. واقعاً نیت، در این عالم اثر وجودی دارد. مهمترین اثری که در نفس شما هست، اثر نیتهای شماست که وقتی آن نیت سالم باشد، کار نکرده به پای شما نوشته میشود. اگر نیت صالح نباشد، کارِ صالح انجام شده جزء عذابهای شما نوشته میشود. پس چگونه نماز با ریا، میخوانیم؟ افراد سطحینگر فکر میکنند عمل اصل است، در حالی که اصل نیات است.
در بحث اعجاز گفتیم حضرت امیر خودش، وجودی معجزه و هم معجزهگر است. همچنین نکتهی بعد در مباحث، این بود که در فضای علم کلام و عقاید، میگویند معجزه، اختصاص به پیامبر دارد و این حرف، قابل پذیرش نیست و خلاف قرآن است.
دو طائفهی دیگر هم، کارهای خارقالعاده دارند، ائمه اطهار علیهم السلام و اولیاء الهی.
ابتدا این نکته را عرض کنیم که عالم انسانی، هیچ وقت خالی از حجت خداوند نبوده، نیست و نخواهد بود. این اختصاص به اسلام ندارد. این دورهی انسانی که ما در آن هستیم، از حضرت آدم شروع شده و وقتی حضرت خاتم الاوصیاء، حضرت حجة بن الحسن از بدن خودشان رو بگردانند و نفس ایشان از بدنشان اعراض کند، قیامت بر این دوره حاکم شده و سیطره پیدا میکند و جمع میشود و پی کارش میرود. خداوند، فقط با ما، قرارداد خلقت ننوشته که بعد از این که ما پی کارمان رفتیم، خداوند با خاطرات ما بنشیند. عالمی خلق میکند و آدمی. قبل از آن هم، عالمی و آدمی خلق شدهاند. عالمها و آدمها. همین الان هم همین طور است. در جاهای دیگری در نظام هستی، عوالم و آدمها داریم منتهی نه مانند فیلمهای تخیلی که میگویند موجود فضایی آمد و دو تا شاخ بالای سرش دارد. اینها خیالات افراد کارتن ساز است. عوالم انسانیای هستند که ما به آنها، دسترسی نداریم. این زمین، گوشهای از هستی است. هر جا نظام انسانی باشد، با حجت خداوند شروع میشود و با حجت خداوند تمام میشود و هیچ گاه خالی از حجت هم نیست. این، هم فرمایش قرآن است و هم در روایات مکرر بیان شده که زمین خالی از حجت نیست. در نهج البلاغه، حضرت امیر علیهالسلام میفرمایند: اما خائفا مغمورا او زائرا مشهورا. حجتها همیشه هستند و آشکارند. اگر مردم لیاقت نداشته باشند، پنهان میشوند. همیشه بوده و هستند.
اما تفاوت آیت و معجزهى انبیاء، با کرامت اولیای الهی این است که معجزهی انبیاء، باید مشهور باشد و اعلان شود. چون انبیاء مسئولند که دین خودشان را تبلیغ و مردم را هدایت کنند و مردم، مکلف و مسئول به پذیرشاند. ولی اولیاء کاملِ در مسیر کمال، مثل مرحوم آقای قاضی، مرحوم انصاری همدانی، سید بن طاووس، سید بحر العلوم، که دارای کرامتاند، اصل در این افراد، کتمان کردن است چون اینها، مأمور نیستند دینی را تبلیغ کنند. خودشان را هم نباید تبلیغ کنند. انبیاء با دین گره میخورند. برای همین است که تبلیغ نبی، تبلیغ دین اوست. ولی من با دین گره نخوردهام. الان حرف دینی میزنم، فردا مرتد میشوم. به همین خاطر است که جز به ولی کامل، نباید به طور مطلق، تکیه کرد. فردا انسان یک مشکل از او میبیند و برمیگردد. قرآن، جریاناتی از عرفایی که به مقاماتی رسیدند و کراماتی هم داشتند، نقل میکند که صدر آنها خود ابلیس است. ابلیس، به ملکوت راه پیدا کرده بود.
سامری که چشم ملکوتی داشت و میگوید: من چیزهایی میدیدم که مردم نمیدیدند سامری مجسمه ساز نبود. واقعاً چیزی ساخته بود و اثری داشت. توانست در مقابل هارون و موسی بایستد. از کجا آورده بود؟ قدرت خارق عادت داشت. گفت: قدرت خارق عادتم از این است که جبرئیل تمثل کرد و از جایی عبور میکرد، من از جایی که رد پای او بود، قبضهای گرفتم. من چیزهایی دیدم که دیگران نمیدیدند.
قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُواْ بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِّنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَ كَذَالِكَ سَوَّلَتْ لىِ نَفْسى.[3]
بلعم باعورا مستجاب الدعوه بود. مریض سرطانی نزد او میرفت، دعا میخواند، خوب میشد. انسان، بیاختیار نسبت به کسانی که یک برجستگی و خارق عادتی دارند، تسلیم میشود. قرآن اینها را گزارش داده که کسی که دارای خوارق عادات است، شما را اسیر خودش نکند. چه آنها که از اول با مسیر شیطانی و جن و شیطان، قدرتهایی پیدا میکنند و چه کسی که خارق عادتش، به حق باشد، مثل سامری که به مسیر حق رسیده بود.
قرآن راجع به بلعم باعورا میفرماید ما آیتش را داده بودیم یعنی آیت رحمانی داشت. ما به او، این کرامتها را عطا کرده بودیم.
وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِى ءَاتَيْنَاهُ ءَايَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَنُ فَكاَنَ مِنَ الْغَاوِين.[4]
بر سر بازار عشق، کس نخَرد ای عزیز از تو به یک جو هزار، کشف و کرامات را
هرچه فرد کامل تر باشد، ظهور و بروز آن، کمتر میشود. اتفاقاً آنها که به این جاها میرسند، و اهل حقاند، بدنشان عین بید میلرزد. تا کسی درخفا از آنها چیزی میبیند، او را قسم میدهند که این را بازگو نکن و به کسی نگو و تا زندهای، آن را آشکار نکن. میخواستند برای فردی با تقوا بزرگداشت بگیرند، گفت: «بگذارید هر وقت یا خبر مرگ شیطان، یا خبر مرگ من آمد، بزرگداشت بگیرید. چون الان ممکن است من، یک خراب کاری کنم.» این افراد میترسند. مردم میآیند التماس دعا میگویند و دست میبوسند و عُجب، قوی میشود. همان چیزی که شیطان را زمین زد. برای همین است که کسی که صاحب کرامت است، از عرضه کردن، فرار میکند. اصل در کرامت برای اولیاء خدا، بر کتمان است. اصل در معجزه برای انبیاء، بر اعلان است و باید اعلان شود. چون اولاً عصمت آن، تضمینی است و این طوری نیست که بگویند پیامبر الان، 40 ساله اند و ممکن است 10 سال دیگر، خراب کاری کنند. او در سطحی قرار دارد که نه شیطان، نه نفس و نه هیچ چیز در او نفوذ ندارد. درحرم امن خدا جای دارد و دیگر پایین آمدنی نیست. بنابراین خوف از نفس ندارد. از طرفی نفس او، با دین او گره خورده و باید دینش را، تبلیغ کند.
حال آیا در کرامات ائمه، اصل بر کتمان است یا ارائهی آن؟ در علوم رایج میگویند اینها را باید کتمان کرد. یعنی اینها هم، به افرادی مثل آقای قاضی ملحق میشوند. در حالی که قطعاً خلاف این حرف است.
تفاوت گذاشتن بین عمل امام و عمل نبی برای تأکید و تثبیت عمل نبی، خصوصاً در مورد وصی نبی صحیح نیست. چون وصی نبی هم، باید عرضه شود. این، کار شخصی نیست و امامت مثل رسالت است. چون وصی هر نبیای باید، آیتی مشابه نبی داشته باشد تا مردم اشتباه نکنند دنبال چه کسی راه بیفتند؟ به همان علتی که به نبی آیت داده تا او را بشناسند، به همان علت به اوصیای نبی آیت داده تا او را بشناسند. وگرنه آن یکی میگوید من هستم. دیگری هم میگوید من هستم. آن یکی آدم مقدس و دیگری دارای قدرتهای اعجازی است و مدعی زیاد میشود. پس باید وصایت او، سند داشته باشد. بنابراین اظهار چنین آیت و معجزهای بر وصیِ نبی، لازم است و باید این کار را بکند. راجع به همهی اوصیاء، خصوصاً راجع به وصیِ اول بعد از نبی، بنابر کتمان نیست. در این قضیه، سنت خداوند در مورد اوصیاء انبیاء، آن است که همه، ارائه آیت و معجزه داشتند. یک نمونهی آن را در جریان عاصف و حضرت سلیمان، چند شب پیش، مفصل گفتگو کردیم. برای جلوگیری از تکرار، فقط گزارش آن را بیان میکنم. حضرت سلیمان در دربارش نشسته، ملکهی سبأ هم از یمن، به سمت فلسطین، مقر حکومتی حضرت سلیمان، راه افتاده است. حضرت سلیمان میگوید: چه کسی میرود تخت او را برای من، سریع بیاورد؟ جنّی میگوید: من یکی دو ساعته، قبل از این که بلند شوی و مجلس تمام شود، آن را میآورم.
قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الجْنِ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِك[5].
حضرت ساکتاند .نه آری و نه، نه. منتظرند. بعد قرآن میفرماید:
قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُك.[6]
قبل از این که پلک بزنی یا نور به پلک تو برسد. حضرت این جا چه چیزی را طلب کردند؟ یعنی چه؟ یعنی همین که گفت، تخت جلوی او آماده بود. نرفت بیاورد. اراده کرد، آمد. چرا حضرت، این را مطرح میکنند؟ پیامبر است. حکمت دارد. میخواهد چه کار کند؟ خود حضرت میتواند این کار را بکند. در جایی که همهی کله گندهها و مدعیان هستند، میخواهد چه چیزی را نشان دهد؟ پیامبر خدا نمیخواهد تفریح کند تا ببیند چه کسی زودتر میآورد؟ آگاه هم هست، خودش هم بهتر از همه، میتواند این کار را انجام دهد و اراده کند تا تخت آن جا باشد. این کار را با قدرت بدنی انجام نمیدهد که بگوید تا به حال چقدر تخت آوردیم، حالا یکی دیگر، تخت بیاورد. حضرت، از طرح کاری که خودش میتواند به طریق اولٰی انجام دهد، چه انگیزهای دارد؟ پیامبر، کار لغو نمیکند. حضرت میخواهد یک نفر را شاخص کند و بگوید چه کسی قدرت تصرف در عالم هستی را دارد و به بقیه نشان بدهد، وگرنه داستان لغو میشود.
خداوند چیزهای عجیبی را در قرآن بیان فرموده، منتهی قرآن مهجور مانده است. اسراری از امیرالمومنین را آنجا بیان میکند. نه ما، نه دیگران و نه اولیاء، نتوانستیم حضرت امیر را بشناسیم و نه میتوانیم ایشان را بشناسیم. جز پیامبر کسی ایشان را نشناخت و جز پیامبر و امیرالمؤمنین هم، کسی خدا را نشناخت. و جز امیرالمؤمنین، کسی، خدا و پیامبر را نشناخت.
در بین نامههای نهجالبلاغه، حضرت نامهای به عثمان بن حنیف دارند.[7] عثمان بن حنیف، فرماندار بصره است. بصره یک شهر نیست بلکه بصره و تمام اطرافش، نصف عراق است. چون عراق شامل کوفه و بصره بود. ملحقات کوفه تا اراک ایران بود که عراق عجم میگفتند. به اراک هم اراک میگفتند به خاطر اینکه عراق عجم بود. از آن طرف تا اهواز را عراق عرب میگفتند. عثمان بن حنیف از همه بیشتر زحمت میکشد و کار میکند و از همه بیشتر فحش میشنود و از همه کمتر حقوق میگیرد. این آقا برای افطاری خانهی یکی از ثروتمندان دعوت شده و در آن افطاری خیلی تحویلش گرفتند. آیا حرام مرتکب شده؟ یک افطاری رفته، ولی آقا امیرمؤمنان آبروی او را بردند. در نامهای که در طول تاریخ مانده و نامهی سرگشاده است. نامهی خصوصی نبوده.
أَمَّا بَعْدُ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ، بعد از حمد و ستایش خداوند میفرمایند: ای پسر حنیف به من خبر رسیده که یکی از مردان بصره، تو را به مجلسی دعوت کرده که غذاهای رنگارنگ و مجمعها و سینیها برایتان میآوردند و خوب تحویلت گرفتند. فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا تُسْتَطَابُ لَكَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ الْجِفَانُ. وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ. من گمان نمیکردم تو این کار را بکنی و تو نباید این کار را میکردی. از تو توقع نداشتم که شما به مهمانیای بروی که در آن مهمانی، فقط یا همه کله گندهها یا مسؤلین سیاسی و یا پولدارها هستند. فقیرها راه ندارند و اگر کسی میآید میگویند ببخشید مجلس خصوصی است. فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ [وَجْهِهِ] وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ. خوب ببین چه میخوری؟ زیر دندانهای تو، چه دارد میرود که دارد شخصیت تو را می سازد.
ما فقط جسد نیستیم که بگوییم این، پروتئین است. خوک هم پروتئین است. شما یک ران خوک را از لحاظ پروتئین و کربو هیدرات و چربی و اسیدهای آمینه در آزمایشگاه بگذارید با گوسفند فرقی ندارد شاید ارزش تغذیهایاش بیشتر هم باشد. مگر ما فقط گیاهیم که باید هر آبی پای آن ریخت تا رشد کند؟ یا مگر فقط حیوانیم که بخورد و فقط جسد باشد؟ این که میخوری، هم به جسد تو میرسد، هم به نفس تو.
بعد حضرت میفرمایند: أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِهِ. ببین امام تو، چه کار میکند؟ تو پا جای پای او بگذار. هر پیروی، یک پیشوایی دارد که دنبال او حرکت میکند و از او نور میگیرد.
ما خواه ناخواه، پیشوا داریم. احدی در این عالم نیست که پیشوا نداشته باشد. حالا پیشوای یکی، بطن او و پیشوای دیگری، چیز دیگری است. پیشوای هر کس، آن چیزی است که شبیه او عمل میکند. شبیه هر که عمل میکند، پیشوای او، همان است. هر کسی یا هر چیزی که در ذهن او بیشتر دور میزند، پیشوای او همان است. هر مأمومی، امامی دارد که به آن اقتدا میکند و از نور علمش، بهره میجوید. حالا حضرت خودشان را معرفی میکنند: أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ، امام شما از تمام دنیا به دو لباس، یکی رو و دیگری زیر، اکتفا کرده و سومی ندارد.
یکی از یاران امیرالمؤمنین به کوفه آمد. آنها که به نجف، در ایام سرد رفتند، میدانند، سرمای تند سوزانندهای دارد. گفت: رفتم در زدم دیدم حضرت دم در هستند. دیدم حضرت با حولهی کهنهای، دم درب آمدند. گفتم: آقا سرما میخورید. لباستان کجاست؟ حضرت فرمودند: لباسهایم را شستهام و لباس دومی ندارم. بعد حضرت فرمودند: بدان این حوله را هم، قبل از این که به کوفه وارد شوم، زمانی که نخل میکاشتم، گرفتم. من این حوله را از حکومت کوفه نگرفتم.
دو تا قرص نان که نانهاى آن وقت هم، مثل نان سنگک نیست. نان یک نفره بوده یعنی هر قرص نان، به اندازهی قوت یک نفر، برای یک وعده بود. به اندازهی یک کف دست. یک نان، صبح و یک نان شب. بعد میفرمایند: من هم از شما نمیخواهم این طور باشید و شما نمیتوانید این طوری باشید.
امیر المؤمنین در طول عمر شریفشان، یک بار نان گندم و یک بار نان جو را، سیر نخورد. علی هر شب با شکم گرسنه خوابید. أَلَا وَ إِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ، نمیتوانید مثل من باشید ولی در این مسیر حرکت کنید. فَوَاللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً ، نه غنیمتی نه زمینی نه مالی و نه برای لباسهای کهنهی خودم، لباس دومی ذخیره کردهام. وَ لَهِيَ فِي عَيْنِي أَوْهَى وَ أَوْهَنُ مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَة، هیچ کدام از اینها، در نظر من، به اندازهی آب بینی بزی ارزشی ندارد. بعد میفرمایند: بله یک فدکی دست ما بود، بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ. فدکی دست ما بود که استفادهاش برای شخص ما نبود. آن را هم ندیدند. بعد حضرت میفرمایند: چگونه من سیر بخوابم درحالی که در دورترین قسمتهای مملکت، کسانی هستند که یادشان نمیآید سیر خوابیده باشند.
وَ حَسْبُكَ [عَاراً] دَاءً أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ |
وَ حَوْلَكَ أَكْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى الْقِدِّ |
ننگ برای تو است که سیر بخوابی و اطراف تو، شكمهای گرسنه و جگرهای سوزان باشند.
آیا من میخواهم به گوسفند و بز و حیوانات اقتدا کنم؟ فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ الطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا. مثل حیوانی باشم که همهی هم و غم او، خور و خواب و خوشی اوست؟ قَرَّتْ إِذاً عَيْنُه، چشم علی روشن که بخواهد بعد از عمری طی شدن، آخر عمرش، به دنبال اقتدا به گوسفند و حیوان باشد.
این خطبه را حتماً بخوانید.
داستان امیرالمؤمنین خیلی عجیب و مثل افسانه است. امامی که کل نظام هستی و ملک و ملکوت در ارادهی اوست و این گونه زندگی کرده است. آسمانیای، در بین خاکیان بود به همین خاطر خاکیان او را، نه امروز، نه دیروز و نه فردا، نشناختند. این ها را که گفتگو میکنیم به اندازهی فهم خودمان است. وراء اینها چه حقایقی است را نمیدانیم.
کسی که حاکم مطلق باشد آنگاه یک زنی او را نفرین کند. بعد هم به خانهی آن زن برود و برای او بار ببرد و صورت مبارک خودش را در تنور کند و بگوید: بچش علی. چه کسی دیده و چه کسی شنیده؟
خوارج گفتند: هر جا علی را دفن کنند ما شبانه بدن او را در میآوریم و آتش میزنیم. امیر المؤمنین، در لحظات آخر وصیت کردند چشمشان را باز کردند. بچهها آنجا بودند. آقا امام حسن و آقا امام حسین و حضرت عباس، آمدند. حضرت زینب، کنج در ایستاده بودند، سفارش کردند همگی از حسن اطاعت کنید که امام بعد از من حسن است و بعد از او حسین. بعد حضرت زینب خدمت پدر آمدند. اشک حضرت زینب، روی بدن مبارک امیرالمؤمنین چکید. ایشان اسراری را به اُمّ ایمن که از زنان برجستهی تاریخ و صاحبان اسرار است، گفته بودند. حضرت زینب عرض کردند پدر جان اُمّ ایمن حرفهایی را گفته است. اُمّ ایمن، خبر از جریان کربلا به حضرت زینب داده بود. امیرالمؤمنین فرمودند: الأمرُ کذا قالتْ اُمّ ایمن. داستان همان است که گفته. شما وارد این شهر میشوید به شما سنگ میزنند، ... . پیشانی مبارک آقا امیرمؤمنان، در لحظات آخر عرقی کرد. فرمودند: من از حيیبم رسول خدا شنیدم که مؤمن دم مرگ، از سنگینی مرگ، عرق میکند. بعد از چند لحظه فرمودند: مرا شب دفن کنید و در سه جا، صورت قبر بگذارید. شبانه مرا ببرید وقتی که کسی نباشد. جلوی تابوت را هم کسی نگیرد که جبرئیل میگیرد و پشت تابوت را، حسن و حسین من بگیرند و تابوت هر جا ایستاد، همان جا مرا دفن کنید. قبری آماده شده هست که حضرت نوح برای من کندهاند. شبانه امیرالمؤمنین را دفن کردند. وقتی برمیگشتند، دیدند یک صدای گریهی بلندی، از یک خرابه میآید. چون نجف، شهر نبوده و کوفه، شهر بوده و نجف فاصله داشته. چند کیلومتر پیاده رفتند تا پیکر مطهر ایشان را بردند. صدای گریهای از خرابهی بیرون شهر شنیدند. داخل رفتند و پیرمردی کور، زمین گیر و عاجز را دیدند که میگوید: من رفیقی داشتم که سه شبانه روز است به من سر نزده. رفیقی داشتم که او را نمیدیدم، صدای او خیلی برایم انس داشت و خیلی آرامم میکرد. هر وقت میگفتم: شما که هستید؟ میگفت: أنا فقیرٌ جالسُ الفُقَراء. گفتند: ما الان از سر قبر آن که تو دنبال او هستی، میآییم. او علی بود. خاک ویرانه را بر سر ریخت و گفت: مرا سر قبر او ببرید. دست پیرمرد را گرفتند و سر قبر ایشان بردند. آن قدر سر و صورتش را به خاک زد که جان به جان آفرین تسلیم کرد.
والحمد لله رب العالمین