سرویس پرونده: امسال نیز خدا را بینهایت شاکریم که از خزانه موهبت و الطاف بیکران خود بر ما منت نهاد تا دگرباره بتوانیم این ماه پر برکت و پر فضیلت را درک نماییم؛ ماهی که خداوند متعال در شأن آن میفرماید: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی لناس و بینات من الهدی و الفرقان…».
حلقه وصل به مناسبت ماه میهمانی خدا و با هدف بهرهمندی معنوی هرچه بیشتر فعالین جبهه فرهنگی انقلاب از ماه مبارک رمضان سلسله جلسات سخنرانی حجتالاسلام نخاولی با عنوان «در محضر قرآن» را منتشر میکند.
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه 15
بحثمان در خصوص قرآن، آیت عظمای خداوند بود.آیات تحدّی را بيان كرديم و اين مطلب را كه:
وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ.[1]
انسان در گرفتاریها به یأس، بن بست، ناامیدی و اضطراب میرسد و در خوشی و رفاه و نعمت، به سر مستی میرسد.
إِلَّا الَّذِينَ صَبرَواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُوْلَئكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِير. [2]
این درد عمومی آدم هاست كه درمان آن هم بيان شده است. (این آیه انشاءالله درجای خود باز میشود.) اینها در قرآن، مقدمهی طرح بحث تحدّی قرارگرفته است.
رابطهى آن را با بحث تحدّی دو شب گذشته عرض کردم و اين که خداوند از ما خواسته است تا دین را در متن زندگی ببریم. او ما را با تمام ضعفها و مشکلات به بندگی پذیرفته است ولی ما گاهی هنوز شک داریم که او را با تمام کرم و لطف و کمالش ، به خدایی بپذیریم. از ما خواسته شده است تا ارتباط برقرار کنیم و برای این کار، بايد صبر کنیم و عمل صالح انجام دهیم.
خداوند میفرماید: با من مرتبط شوید، از من بخواهید، مرا بخوانید، مرا وکیل بگیرید.( قبلاً در این مورد که چرا به صورت امر بیان نشده است و به صورت جملهی خبری آمده است، گفت وگو کردیم.)
کسانی هستند که دینی زندگی میکنند. ما مناسک دینی داریم ولی بسیاری اوقات زندگیمان، غیر دینی است. خداوند در مورد دینداران واقعی فرموده است اینها همیشه، در حال نمازند. مگر میشود؟
إِنَّ الْانسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً.[3]
انسان حریص خلق شده است .صفات هلوع، جذوع، منوع، ظلوم و جهول، به طبیعت انسان برمیگردد. این طبیعت خوب است. خداوند، طبیعت شهوت و غضب را قرار داده است و او چیز بد قرار نمیدهد. اين طبیعت اگر مهارنشود، بد است. اسب خوب است یا بد؟ اسب عامل حرکت است اما اگر چموش باشد عامل شکستن کمر صاحب خود، میشود. اگر قسمت طبیعی ما که شهوت، غضب، وهم و خیال است، با عقل مهاربشود، حکومت فطرت بر طبیعت و حکومت نفس بر بدن میشود؛ يعني حکومت عقل بر شهوت وغضب وخیال. عقل، حاکم عادلی است. اَعدل حکّام است بنابراین به رعیت خود، ظلم نمیکند و حق شهوت و غضب و همه را میدهد. چه میکند؟ میگوید:
خداوند اینها را قرار داده است. راه سالم، منطقی و معقول همین راه است و رشد آن هم، با این كار است. لذّت حداکثری را هم در این قرار داده است، پس حرکت بکن و از این هم، استفاده بکن.
کار عقل، تعدیل قوای نفس است ولی اگر این کار از دست عقل خارج شد و به دست طبیعت افتاد و انسان، فطرت را محکوم طبیعت خودش قرار داد، طبیعت، شهوت، غضب، وهم و خیال، سوار بر عقل ميشوند و انسان را به کلی ساقط میکنند. عقل را تعطیل میکنند. عقل، آنها را محروم نمیکند ولی آنها، عقل را به طور کل معزول میکنند.
آقا امیر مؤمنان علیه السلام فرمودند:
خدایا من به تو پناه میبرم که این قوای طبیعی، بر عقل غالب شوند و عقل را از صحنهی زندگی بیرون کنند.
شهوت، غضب، وهم و خیال، حاکمان جائر و فاسد هستند و عقل را تعطیل میکنند نه تعدیل. عقل را از صحنه بیرون می برند. خصلت وهم و خیال این است که عقل را اسیر میکنند تا شهوت و غضب خود را، با عقل اسیر شده، توجیه کنند. اگر عقل غالب شد، شهوت و غضب هم، مبارک است. غضب عادلانه و عاقلانه است، که مجاهد فی سبیل الله میسازد. اگر غضب نبود، جنگ و دفاع و جهادی نبود. اگر شهوت هم نبود، همین طور. شهوت تحت مهار عقل، زمینهی لقاء خداوند است. یکی از جاهایی که خداوند بحث لقاء را مطرح کرده است، در ارتباطات خاصّ همسری است.
نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنين[4]
زنان شما کشت زار شماهستند. به هر کیفیتی كه می پسندید و لایق انسانیت شما میباشد، همان طور با آنها ارتبا ط برقرار کنيد. حیوانی میخواهید، حیوانی. اگر میخواهید انسانی باشید، انسانی رابطه برقرار کنيد، قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ، برای خودتان عمل صالح پیش بفرستید. صحبت نماز شب نیست. صحبت ارتباط خاصّ همسری است، وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ، تقوا داشته باشید و بدانيد خدا را ملاقات میکنید، وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنين.
بعضى از شاگردان استاد ما میگفتند: درحین ارتباط خاصّ همسری، چنان حال معنوی به آنان دست میداد که گریه میکردند. آدم با آدم فرق دارد؛ یکی در روابط خاصّ همسری، فقط به شهوت خودش توجه دارد و به همسرش هم توجه ندارد. یکی در این روابط، پستتر از حیوان و ديگری فوق ملک است.
حکومت عادلانهی عقل، زمینهی رشد شهوت و غضب را فراهم میكند و حكومت عقل شیطانی، توجیهگر شهوت و غضب میشود؛ برای همین فرمود: اینها دائم در نماز هستند حتي اگر بر سر سفره یا در دستشویی و يا در خواب باشند.
إِنَّ الْانسَانَ خُلِقَ هَلُوعا إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا[5]
حریص است و وقتی شر به او می رسد، جزع و فزع میکند و بی صبر است. تا مشکلی برایش پیش می آید، دائم بى صبری، ناآرامی و گله و شکایت از این و آن و خداوند و ائمه دارد، كه چرا مشکلم حل نمیشود؟
همهی حوادث، بهترین موقعیتها برای شناخت نفس است. لطف خداوند است که حوادث میآید و میتوانيم بفهميم. درست است همسرم، حرف تندی به من زد ولی من هم بايد بفهمم كه، آدم بی ظرفیتی هستم و طاقت شنیدن حرفی را ندارم.
ما معمولا در مشکلاتى که با افراد داریم، یک حرف ما و یک حرف او می زند، بعد برداشتمان از دعوا، این میشود که عجب آدم بی انصافی بود! درحالی که برداشت مؤمن این طور است:
من چه کاری کردم که او حتی به ناحق این حرف را به من زد؟
بايد من در این واکنش، خودم را بسنجم که چقدر ظرفیت دارم؟ آن اشتباه را ديگر تکرار نکنم و ظرف خودم را توسعه بدهم.
خداوند استاد ما را رحمت کند، يكی از فرمایشات ايشان که کثیراً تکرار میکردند این بود که : ظرفت را بزرگ کن.
إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا.
وقتی گرفتاری به او میرسد، جزع و فزع میکند.
وَ إِذَا مَسَّهُ الخَيرْ مَنُوعًا.[6]
وقتی خیری به او میرسد، فقط می خواهد برای خودش باشد و دیگران را منع میکند. این خیر هرچه میخواهد باشد؛ در صف نماز جماعت، دوست دارد راحتتر نماز بخواند و سجدههایش با حال بیشتری باشد . این نشان میدهد انسان خودخواهی است. بعضی از نفوس ارزشمند را دیدهاید که در حرم دو رکعت نماز میخوانند بعد دیگری را صدا می زنند كه در جای آن ها نماز بخواند؛ هر چند خودش نماز خواندن در آن مکان را دوست دارد. خداوند از نفوس بلند همت، خوشش میآید و از آدم های پست، حتی اگر پستی آنها در نماز خواندن باشد، خوشش نمیآید.
خدا از امور بلند خوشش میآید و از پستیها بدش میآید.
وَ إِذَا مَسَّهُ الخْيرْ مَنُوعًا إِلَّا الْمُصَلِّين.[7]
مگر مصلّين که:
الَّذِينَ هُمْ عَلىَ صَلَاتهِمْ دَائمُون.[8]
معنا ندارد فردی دائم در نماز باشد! همیشه در نماز بودن؛ یعنی زندگی دینی باشد. در نماز و غیر نماز، همه وقت، در نماز باشد. ما نماز میخوانیم، زیارت میرویم اما بعد از نماز و زیارت، چشم و گوش و دهان و فكرمان کجاها است؟ کار خودش را میکند. آن فرد عَلىَ صَلَاتهِمْ دَائمُون است که نماز او، زندگی او را رنگ می زند . این طور نیست که چشم و گوش و جوارحش هر کار دلشان خواست، بکنند. خیال و اندیشه و حرف و سکوت و برخوردش، خدایی است. بین نمازها آزاد نيست. مثل ایام فطرت است؛ فطرت همان فاصلهی بین دو پیامبر است که شریعت نیست. پیامبر قبلی آمده است و رفته است و دین او خراب شده است. فطرت یعنی شکاف. نمازهای ما زمان دینداریمان است. بین نمازهایمان، زمان فطرت و آزادیمان است. هر فکری، هرکاری، هر حرفی دلمان خواست میزنیم. در نمازهایمان مؤمن و خارج از نماز، سکولارهستیم. این دین خارج از متن زندگی است. خداوند به ما تذکّر میدهند، که اشکالات زندگی همین است. نتیجهی دینی که درمتن زندگی رسوخ کند، عدم مشکل در زندگی است. این که گاه گفته می شود، ما می بینیم برخی متدینین علی رغم نماز خواندن، اضطراب و بلا و مشکلات دارند، پس چرا دین به دادشان نمیرسد؟ باید به اين سؤال اين گونه جواب داد كه: دین در زندگی او نبوده است. اگر دین در زندگی آمد، مشکلات رخت بر میبندد؛ چون همیشه انسان کسی نزدیکتر از نزدیکترین افراد را داردکه او قَیّم و قَیّوم اوست و مشکلاتش را میبیند و حلال مشکلات را هم دارد؛ لذا در همهی مشکلات، عین خوشیها، راضی است.
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
رضا داشتن در خوشیها، هنر نیست. نزدیک شدن به خداوند به درد خودتان میخورد. شما وقتی مسافرت میروید، کلید خانهتان را به کسی که به شما نزدیکتر است و به او اطمینان داريد، میدهید تا بیاید مراقبت و محافظت کند، چرا که در خانه چیزهای خاصّى مثل اموال و اسناد و عکس خصوصی دارید. در روایت آمده است: وقتی میخواهید مسافرت بروید، کلید خانه را به خداوند بدهید.
دین این گونه است که کوچک ترین کارها را به خداوند وصل میکند. هم آقا امیر مؤمنان علیه السلام و هم رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میفرمایند: مسافرت که میروید، کلید را به خداوند بدهید؛ به این معنا که این دعا را بخوانید:
اللَّهُمَ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ وَ الْخَلِيفَةُ فِي الْأَهْلِ وَ لَا يَجْمَعُهَا غَيْرُكَ لِأَنَّ الْمُسْتَخْلِف لَا يَكُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبُ لَا يَكُونُ مُسْتَخْلَفا.[9]
خدایا تو همراه، همنشین و مصاحب من در سفرهستی، جانشین من در خانه ام هستی. هر دوی این کارها را، این همراهی در سفر و جانشین بودن در خانه را، کسی جز تو نمیتواند با هم جمع کند. به خاطر این که اگر کسی بخواهد با من همراه شود، نمی تواند در خانهی من باشد و اگر کسی در خانهی من باشد، دیگردر سفر همراهم نیست.
آن وجود نامتناهی که غیبت ندارد و همه جا حاضر است؛ در سفر با من است در عین حال در حضرهم با زن و بچهی من است، توهستی. دستورهای دین همگی برای آن است که زندگی را پر کند. از خانه بیرون رفتن یا وارد شدن، سر کار رفتن،از خواب بلند شدن،خواب بد دیدن، پیش آمدن مشکل، غذا خوردن، مریض شدن و... برای همهی اینها دستور دارد.
آیهی بعد میفرمايد:
فَلَعَلَّكَ تَارِكُ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَ ضَائقُ بِهِ صَدْرُكَ أَن يَقُولُواْ لَوْ لَا أُنزِلَ عَلَيْهِ كَنزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّمَا أَنتَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلىَ كلُِّ شىَْءٍ وَكِيل.[10]
لعل؛ یعنی شاید. این آیه از آیات متشابه است، شاید که ترک کنندهی بعضی از وحی ها و احکام و معارفی که به تو وحی شده، هستی؟ نکند میخواهی آن چه را که به تو وحی کردیم، ترک کنی؟ وَ ضَائقُ بِهِ صَدْرُكَ و سینهی تو تنگ شده از این که میگویند چرا ملک با او نمیآید؟ چرا گنج برایش نمیآید؟ بعد مىفرماید : إِنَّمَا أَنتَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلىَ كلُِّ شىَْءٍ وَكِيل.
بعضی از مفسرین، آیه را تفسیر کردند به این که خداوند خواسته است به رسول اکرم دلداری بدهد و بگوید حرفهای سخت و سنگین و زمخت این افراد باعث شده است، سینهی شما تنگ شود و آن چه بر تو وحی شده را کنار بگذاری. این حرف به هیچ عنوان قابل پذيرش نیست. باید همهی قرآن را با هم دید.مخاطب، پیامبری است که خداوند برای او چندین وصف ذکر کرده است. وصف اول آن که هر چه می گوید، وحی است.
وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى.[11]
این که هرچه میگوید وحی است؛ نه فقط از باب این که حرفهای خدایی میزند ولی کارهای غیر خدایی دارد، بلکه از باب بارزترین مصداق افعال انسانی که گفتار اوست، خداوند میفرماید: وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى، و ما یسکت عن الهوی، ما یفعل عن الهوی، ما یمشى عن الهوی، حتی سکوت او هم هوا نیست و خدایی است. حرف، فعل، کار، غضب، رضایت و همهی اینها، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى، است. چون اصلاً هوا ندارد که بخواهد با منشأ هوا باشد.
یک وقت هست من و شما هوای نفس داریم ولی جایی به خاطر تقوا و خداترسی و ترس از آبروریزی، هوای نفسمان را کنترل می کنیم. مثلاً دلم میخواست به فلانی حرفی بزنم و او را ضایع کنم، اما به خاطر خداوند گذشتم. این جا دلی و تمایلی بود و ما این تمایل را کنترل کردیم. سکوت ما، از روی هوا نبود و به خاطر خداوند بود. در عین حالی که هوا داریم، هوا را کنترل کردیم. گاهی فردی اصلاً هوا ندارد که بخواهد فعلی از روی هوا انجام دهد. ذوب در حق شده است. وقتی عمرو بن عبدود بر صورت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آب دهان انداخت:
اوخدو انداخت بر روی علی افتخار هر نبی و هر ولی
در زمان، انداخت شمشیر آن علی کرد او، اندر قضایش کاهلی
گفت بر من تیر تیز انداختی از چه افکندی مرا بگذاشتی
راز بگشا ای علی مرتضی ای پس از سوء القضا، حسن القضا
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد آب علمت خاک ما را پاک کرد
گفت من تیغ از پی حق می زنم بندهی حقم نه مأمور تنم
شیر حقم نیستم شیر هویٰ فعل من بر قول من باشد گواه
غضب من، به هوای نفس نیست. آن کسی که هوا ندارد به مرتبهای رسیده است که هوایش را زیر پا گذاشته است. رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند :
إِنَّ اللَّهَ أَعَانَنِي عَلَى شَيْطَانٍ حَتَّى أَسْلَمَ عَلَى يَدَیَّ.[12]
شیطان همه را گول میزند. عرض کردند: شما هم شیطانی دارید که گولتان بزند؟ فرمودند: شیطان من مسلمان شد. خصلت شیطان آن است که شیطنت کند اسم شیطان برای همین است. رسول اکرمی که هر کار، فعل، سکوت، رضا و غضب ایشان، وحی خدایی است، با اين سخن كه وحی را ترک کند، نمی تواند جور در آيد. این پیش فرض اول است.
پیش فرض دوم این است که خداوند در جاهای مختلف، به زبانهای مختلف این مفهوم را فرموده است که، او در هیچ حال از مأموریتش، سر سوزنی کم نمیگذارد.
وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنين.[13]
ضنن؛ یعنی بخل. رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این طور نیست که در مورد پیام های الهی و معرفی غیب، بخل بورزد. او هیچ کوتاهی نکرده است. پس فَلَعَلَّكَ تَارِكُ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ، را باید درست فهمید. این طور نیست که پیامبراکرم درصحنههای سخت بترسند، جا بزنند، کم بیاورند و ترک کنند.
نکتهی سوم این که خداوند فرموده است: ما به پیامبر شرح صدر دادیم. حضرت موسی از خداوند شرح صدر خواستند و خداوند هم به ایشان شرح صدر دادند.
قَالَ رَبِ اشْرَحْ لىِ صَدْرِىوَ يَسِّرْ لىِ أَمْرِىوَ احْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانى يَفْقَهُواْ قَوْلى.[14]
شرح صدر، مقدمهی نبوت است. لذا شب مبعث، حضرت موسی از خداوند درخواست میکنند و خداوند فرمودند، قبلاً داده شده است. درجات بالاتر شرح صدر را خداوند به پیامبر داده است که فرمود
أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَك.[15]
تفاوتی بین شرح صدر حضرت موسی و پیامبراکرم هست که وارد آن نمیشویم. خوب تصور کنید : فرض بر اين است این جمع را که در عذاب هستند، بردهاید تا نجات بدهید. قوم جائر، شما را تعقیب میكنند و جلوی شما، دیواری است. مردم شروع به بد و بیراه گفتن میکنند که مرد حسابی، ما را مسخره کرده ای این جا آوردی؟ رو به رو دیوار و پشت سر، دشمن است، ما را بیچاره کردی، فقط میخواستی ما را به کشتن بدهی؟ فرعونیان از پشت سر می آمدند و جلو هم، دریابود. وقتی به دریا رسیدند، گفتند:
فَلَمَّا تَرَ ءَا الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسىَ إِنَّا لَمُدْرَكُونَ.[16]
مطمئناً ديگر ما را میگيرند. یا در آب میافتیم و از بین می رویم، یا به تیغ فرعونیان از بين میرويم. هنوز به حضرت موسی وحی نشده است که به آب بزند. حضرت موسی فرمود:
قالَ كَلاَّ إِنَّ مَعي رَبِّي سَيَهْدين.[17]
(موسى) گفت: «چنين نيست! يقيناً پروردگارم با من است، بزودى مرا هدايت خواهد كرد!»
قوت قلب یعنی این.
در این جمله، سه تا تأکید وجود دارد. قطعاً، به حق و حقیقت قسم، خداوند با ما است. قطعاً، راه باز میشود. هم دریا و هم خود فرعونیان و هم تمام عالم، جزء جنود خداوند هستند. پیامبری که شرح صدر دارد، معنا ندارد در سختیها یک دفعه به او و زن و بچهاش فشار بیاورند و او جا بزند. او شرح صدر ملکوتی دارد. قبلاً یک بار در مورد متشابهات قرآن صحبت کردیم که باید آنها را در پرتوی محکمات فهمید.
نكته ي چهارم : پیامبر عطوف، رئوف، مهربان، ودود، رحیم، مشفق و بسیار دلسوز است و از این که مردم پایشان را کج بگذارند و به جهنم روند و سقوط کنند، نگران است.خداوند پیامبرش را با این صفات در قرآن خوانده است .
لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيم.[18]
از شدّت تأسف داری خودت را از بین می بری که چرا اینها آدم نمیشوند.
فَلَا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيهِمْ حَسَرَاتٍ.[19]
لازم نیست خودت را از بین ببری. آنها را رها کن. این نهی، نهی اشفاقی است؛ یعنی این قدر دلسوزی، لازم نیست. پیامبراکرم از جهنم رفتن آنها، آزار میبیند. خداوند صفاتی که برای خودش ذکر کرده است، برای پیامبراکرم هم ذکر کرده است، بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيم. عینا همین صفت را برای خودش ذکر کرده است.
وَ كَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً.[20]
به همین دليل به خود و ديگران فشار میآورد تا آنها را نجات دهد. از آن طرف، عدهای جاهل معاند میگویند: تو هر کار بکنی، ما ایمان بیاور نیستیم.
وَ يَقُولُونَ أَ ئنَّا لَتَارِكُواْ ءَالِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مجَّنُونِ.[21]
تو فکر کردی ما به خاطر آدم دیوانهی شاعر، دست از آیین خودمان برمیداریم؟ این پنبه را از گوشت بیرون کن. ما این طور نیستیم. اینها این قدر، در مقام باطل خودشان، صبر منفی داشتند؛ چون میگفتند راه خودتان را بروید و بر بتپرستی خودتان صبر کنید.
وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْءٌ يُرادُ.[22]
دو نوع صبر داریم: صبر حرام، و صبر ممدوح. خداوند به پیامبراکرم میفرمایند: تو هم صبر کن.
وَ اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَميلاً[23]
حال آیا معنا دارد با اين همه توصيف، آنها این قدر پافشاری و ثبات قدم در باطل داشته باشند، ولی پیامبر حق، در حق خود تزلزل داشته باشد و بخواهد دست بردارد؟ این «لَعَلّک»، از باب استفهام انکاری است.
فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّما أَنْتَ نَذيرٌ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ وَكيلٌ.[24]
این که بعضیها با ادبیات، به جهنم میروند از همین موارد است. بعضی از کسانی که بدون دقت، تفسیر ادبی گفته اند و خواستهاند قرآن را بدون فهم عمیق قرآنی، به ادبیات تحمیل کنند، این نسبتها را به پیامبر دادهاند. میگویند: «لَعَلّ» یعنی حالا خداوند نگذاشت ولی اگر نبود، تو ای پیامبر بعضی از وحی را نمیگفتی. مثل کسی که دارد میلغزد، دست او را میگيرند و نجاتش میدهند. این مثل آن است که نکند تو هم این طوری هستی؟ مگر تو هم ترک میکنى؟ مگر ما دین خودمان را برای یک شاعر مجنون ترک میکنیم؟ این جواب را باید در مقابل آن جواب داد. «فَلَعَلَّكَ تارِكٌ»، به معنی «تو شاید میخواستی این کار را بکنی»، اشتباه است. بلكه به اين معنا است كه: «مگر تو ترک میکنی؟ تو از کوه استوارتر هستی.» مؤمن که از کوه استوارتر است.
و أمّا المؤمنون فهم كالجبل الراسخ لا تحرّكه العواصف.[25]
تندبادها، مؤمن را تکان نمیدهند. یک جا فرمود : المومن کالجبل الراسخ، که مربوط به مؤمن متوسط است. مؤمن قوی که مستحکمتر است. در وصف امیرالمؤمنین علیه السلام داریم:
تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا يَزُولُ عَنْ دِينِه.[26]
مؤمن درست و حسابی، کوه مثل اوست نه او مثل کوه. کوه از او صلابت میگیرد. از کوه خیلی با صلابتتراست. کوهها میلرزند و او نمی لرزد. حضرت امیرالمومنین وقتی میخواستند فرزندشان را به جنگ بفرستند، به محمد حنفیه گفتند که کوه ها لرزیدند تو نلرزی. لب به دندان بگز و محکم جلو برو. این، حال مؤمن است. رسول اکرم که امام مؤمنان هستند. این پاسخ به آن حرف است. میگوید: این آدمها هلوع و جزوع و یئوس و کفور و فرح و فخورهستند.
معلوم است درمقابل دینی که بخواهد بر شهوت و غضب آنها افسار بزند و آنها را مهار کند، مقابله میکنند و معلوم است که در مقابلشان این حرفها را می زنند. اما پیامبر تو چه طور واکنشى داری؟ قطعاً دست بر نمیداری.
روایت شب گذشته این بود که از آقا امام هادی علیه السلام سؤال کردند که، چرا معجزات مختلف است؟ حضرت فرمودند: زمان حضرت موسی علیه السلام سحر و زمان حضرت عیسی علیه السلام طبابت رایج بود. بیماریها رایج بود، بنابراین، طب و طبابت هم، رشد یافته بود. در زمان آقا رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هم، خطبه رشد يافته بود. گفتیم این به دلایلی قابل قبول نیست و اجمال آن این است که:
اولاً: مطابق با ابدیت قرآن نیست و قرآن را زمانی و مکانی میکند.
ثانیاً: اگر غالب بر اهل عصر این نبود، يعنى قرآن نمیآمد؟ اگر کسی بگوید : نه؛ دین را اقتضایی و منطقهای کرده است. اگر بگوید: آری؛ یعنی پس قرآن تابع خطبهها و رشد بلاغی، نبوده است.
ثالثاً: غالب درزمان پیامبراکرم ، شعر وخطبه نبود. غالب عربستان - که نقطهای روی نقشهی کرهی زمین است- این بود. همین الان عربستان هفده میلیون جمعیت دارد که پنج میلیون آن مهاجرهستند. هفده میلیون، سه هزارم کرهی زمین است. بی معنا است که بین سه نفر از هزار نفر، چیزی رایج باشد و بگوییم سنت رایج بر این عصر، این بوده است. پس حتی آیت هم، برای همان عصر نبوده است. ضمن این که این قیود با ابدیت، همه زمانی و همه مکانی بودن قرآن، منافات دارد. اصل این است که چون اسلام ابدی است، بنابراین آیت آن دین، باید سه خصلت داشته باشد.
1- ابدی باشد؛ چون پیامبرش نمیخواهد تا ابد بماند.
إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُون.[27]
هم تو وهم بقیه خلود ندارید. به حسب ظاهر پیامبراکرم میخواهند از عالم دنیا رحلت کنند.
2- آیت پیامبراکرم باید در هر عصر و نسلی باشد تا وقتي مردم با آن مواجه میشوند، پی به حقانیت آن ببرند تا دین بماند و آیت دین هم بماند.
3- باید مردم هر عصر و مصری هدایت شوند بنابراین باید آیت آن حفظ هم بشود.
4- باید علمی باشد.
5- باید جدا از نفس نبی باشد.
چنین آیت علمی ماندگار، فقط و فقط در کتاب، که بهترین حالت ممکن است، محقق میگردد؛ پس باید در قالب کتاب باشد و چون باید اعجاز داشته باشد، هم باید محتوایش اعجازی باشد و هم ظاهرش. لفظ قرآن از حیث بلاغت و محتواى آن از حیث معانی، بلند و بی بدیل باشد. لازمهی ابدی بودن، آن است که باید این آیت، در قالب کتاب باشد، حال میخواهد مردم این عصر، اهل کتاب و بلاغت، یا اهل طب باشند، فرقی نمیکند. علّت در قالب کتاب آمدن، مردم عصر نیست بلكه این دو استدلال است که باید ماندگار و هادی باشد. آیتی باشد که همیشه قابل عرضه باشد و همیشه هدایت کند.
گفتیم آیت سایر انبیا صرفاً اثبات نبوت می کرد؛ کار دیگری مثل نشان دادن راه و چاه و زندگی به مردم نداشت. میگفت: من تو را به پیامبر هدایت میکنم، تو برو حرفها را از ایشان بگیر.
ولی این آیت هر دو کار را با هم میکند، هم شاهد صدق نبوت و هم بیان کنندهی محتوای رسالت است. پس باید در قالب کتاب بیاید؛ چه مردم همه شاعر باشند؛ چه مردم همه بیبهره از شعر وکتابت و خطبه باشند، فرقی نمیکند. حال چه شده که آن جا بلاغت رشد کرده است، خود این از اعجازهای قرآن است. این آیت، آیت ابدی است. در یک فرهنگ منحط آمده است نه در فرهنگ علمی مثل ایران و روم. در منحطترین مکانها که آقا امیر مومنان علیه السلام میفرمایند: قرآن درجایی آمده است که جهل محترم و علم پست بوده است:
بِأَرْضٍ عَالِمُهَا مُلْجَمٌ وَ جَاهِلُهَا مُكْرَم.[28]
عالِم آن ارض، لجام خورده بود و جاهل هرچه جاهلتر بود، شخصیت اجتماعی بالاتری داشت.
حال چون دین آخر است میخواهد یک کتاب علمی این جا بیاید. میخواهد.
ن وَالْقَلَمِ وَمایَسْطُرون.[29]
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ .خَلَقَ الْانسَانَ مِنْ عَلَقٍ .اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ. الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَم .عَلَّمَ الْانسَانَ مَا لَمْ يَعْلَم.[30]
چنین جایی بیاید. ببینید آمار تعقلون، تعلمون، واژهی علم، واژهی عقل و فهم و تذکّر را در قرآن چه قدرآمده است؟ بیشترین واژههایی هستند که در قرآن استعمال شده است.
انسان شئون و قوای مختلفی دارد که یک قوهی آن، قوهی ادراکی است. واژههایی که قوهی ادراک را به زوایای مختلف بیان میکند، بیشترین واژههای ذكر شده در قرآن هستند.
میخواهد نقطهی شروع علم، در مملکتی که علم برای آنان بیمعناست، باشد. نقطهی شروع برای این آیت، علمی است که حداقل درکی از آیت بودن آن به دست آورند. درک محتوا که ندارند. چون آیت باید کتاب باشد، برای درک حداقلی آن مردم از آیت بودن قرآن است، که خداوند به آنها لطف کرده است و آنها را در جریان بلاغت انداخته است. اگر دوستان طلبه، تاریخ ادب عرب را پیگیری کنند، چیز عجیبی است. خداوند به حکمت بالغهى خود، کل مردم را دنبال بلاغت انداخته است.ادبیات عرب از چهل سال قبل از بعثت و عامالفیل، شروع شده است و یک پیک عجیب دارد. بالا میرود و اوج این پیک، زمان بعثت است. به آن پیک خودش میرسد. یواش یواش پایین میآید و 150سال بعد از بعثت، دوباره بلاغت به حداقل خودش میرسد. چرا خداوند این کار را کرده است؟ برای این که مردم باید هدایت شوند و حداقل، بعد لفظی و شیرینی و حلاوت و آیت بودن را بتوانند از حیث لفظی درک کنند و به دنبال قرآن بیایند. خود این، یک معجزه است که در آن سرزمین با آن مردم، یک آیت تاریخی ایجاد کرده است.
الان در مملکت ما چه کسانی دنبال شعر و موسیقی هستند؟ افراد متوسط به بالا که مرفه باشند. قرآن در مملکتی نازل میشود که نان شب برای خوردن ندارند و به خاطر نداشتن نان، شب بچهی عزیز و جگر گوشهی خود را میکشند.
در، اِملاق، که به معنای شدت گرسنگی است، بچههایتان را نکشید.
وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُم.[31]
وَ لَا تَقْتُلُواْ أَوْلَادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلَاقٍ نحَّنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكمُْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْا كَبِيرًا.[32]
یعنی هم وقتی گرسنه بودند، بچههایشان را میکشتند و هم وقتی سیر بودند.
در یک جا میفرماید «اِمْلاق»، و جای دیگر میفرماید، «خَشْیَةَ اِملاق»، یعنی الان که نان دارد اما این قدر سختیها و گرسنگی های پیاپی، تکرار شده که الان به نان ، اطمینان نمیکند و با خود میگوید اگر قرار است بچهی من آینده از گرسنگی پرپر بزند بگذار الان او را بکشم. نان شب ندارد که بخورد و دارد با قتل و غارت برای نان زندگی میکند. توسری خور مملکتهای دیگر هم هست. حالا میآید برای قطعهای شعر، اسب خودش را میدهد. مثلاً یکی ماشینش را بدهد، خیلی چیز عجیبی است. نان ندارد ولی برای شعر، صله و هدیه میدهد. افراد شعر میخواندند و به آنها پول میدادند.
اصلاً ادبیات و هنر در جایی که نان برای خوردن ندارند، رشد نمیکند. ادبیات در این محیط، کیلویی چند است؟ ادبیات چیست؟ مرد حسابی، بچه ام دارد میمیرد و پول بیمارستان ندارم. شعر بخوانم؟ خودتان تصور کنید؛ مثلاً بچهی یک نفر در بیمارستان باشد و پول هم نداشته باشد، برای او شعر بخوانند می گوید: مرد حسابی، برو پی کارت.
خداوند آیت درست کرد؛ چون باید این قوم را هدایت کند. این ها را متوجه بلاغت کرد، چون بنا است آیت خداوند این جا نازل شود و اینها، درک محتوا ندارند و باید جذب آن هم بشوند وگرنه آدم گرسنه و شرمندهی زن و بچه، حال شنیدن شعر ندارد چه برسد به این که بابت شعر، پول بدهد. خداوند اعجازی تاریخی کرده است. اگر الان کسی تازه ازدواج کرده و در عقد باشد و دنبال کار فرهنگی برود، چه میگویند؟ میگویند: آیا با پول آن یک کیلو سبزی میدهند؟ برو برای خودت کاری درست کن. اینها نیازهای اولیهی زیستی است. قطعاً کسی که شکمش گرسنه است و در زندگی سر به پایین دارد و شرمنده است، دنبال این موارد نیست و این حرفها به درد او نمیخورد. اینها شکم را سیر نمیکند.
خداوند اتفاق عجیبی را در تاریخ رقم زده است. بچه اش را میکشد تا نان خور او کم شود ولی برای شعر پول میدهد. خداوند جریانی باطنی را به راه انداخته است تا در مردم، این حالت ایجاد شود. و سرّ این جریان، بعد از بعثت و تجلّی قرآن، آشکار میشود. قرآن را میشنوند و یک دفعه مسحور میگردند. اگر به این حد از بلاغت نرسیده بودند، از قرآن محروم میشدند. باطن را نمیفهمیدند. اگر ظاهر را هم نمیفهمیدند، آن را کنار میگذاشتند. عجب خداوند رحیمی که این طوری کار میکند. بسترسازی میکند تا مردم، این آیت را بفهمند.
اولین جلوهی اعجازى قرآن که به حس نزدیکتر است، جلوهی ظاهر و بلاغت قرآن است؛ تا بلاغت را که بُعد لفظی است، زود متوجه شوند؛ مردمی که علم و معرفت و فهم را متوجه نیستند.
لذا خداوند به آنان می فرماید:
قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْترَيَات.[33]
شما که استادان فن بلاغت هستید، ده سورهی چرت و پرت با محتوای چرت و پرت بیاورید، ولی مثل این قرآن. همهی مردم متخصص ادبیات شدند؛ چون همهی آنها دکترای ادبیات دارند.
خداوند مذاق مردمی را که متوجه محتوا نیستند، در بلاغت قوی کرد و معیارهای فهم کلام را در آن ها رشد داد تا همه، به صورت عمومی، کارشناس بلاغت و کلام شوند و به سرعت، فضای قرآن را درک کنند؛ یعنی خداوند، زمانه را تابع قرآن میکند. چون قرآن میخواهد بیاید، زمانه در بلاغت قوی میشود، نه این که چون زمانه، در بلاغت قوی است، قرآن برای آنها میآید. بالعکس است. این قرآن است که مردم را متحول میکند و یک دفعه تاریخ ادب عرب، در زمانی که شکمها گرسنه است و پیک آن بايد پایین بیاید و در بدترین وضع بلاغت قرار بگیرد، بر عكس، در اوج بلاغت قرار میگیرد.
آن قسمت از روایت كه دست كاری شده است، باید این طورباشد که در زمان حضرت موسی و حضرت عیسی، آن اقتضائات بود ولی برای پیامبراکرم، چون دین او ابدی است و آیت او باید ابدی و علمی باشد، درقالب کتاب آمده است و برای این که مردم، درک کتاب کنند، خداوند بلاغت را در آنها قوی کرد تا حداقل آیت بودن آن را بفهمند وگرنه بی معنا میشد. این مردم بی فهم با عشق و علاقهای که پیدا کردند، سال نهم هجری، صدای اسلام را به همهی دنیا رساندند. نامههای پیامبر اکرم به امپراطوریهای جهان، سال نهم بود؛ زيرا این مردم قوی شدند.
والحمد لله رب العالمین
[1] سوره هود، آیه 10
[2] سوره هود، آیه 11
[3] سوره معارج، آیه 19
[4] سوره بقره، آیه 223
[5] سوره معارج، آیات 19 و 20
[6] سوره معارج، آیه 21
[7] سوره معارج، آیه 22
[8] سوره معارج، آیه23
[9] وقعة صفين، النص، ص: 132
[10] سوره هود، آیه 12
[11] سوره نجم، آیات 3 و 4
[12] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج16، ص: 337
[13] سوره تکویر، آیه 24
[14] سوره طه، آیات 25 تا 28
[15] سوره انشراح، آیه 1
[16] سوره شعراء، آیه 61
[17] سوره شعراء، آیه62
[18] سوره توبه، آیه 128
[19] سوره فاطر، آیه 9
[20] سوره احزاب، آیه 43
[21] سوره صافات، آیه36
[22] سوره ص، آیه 6
[23] سوره مزمل، آیه 10
[24] سوره هود، آیه 12
[25] التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج4، ص: 67
[26] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج40، ص: 204
[27] سوره زمر، آیه 30
[28] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 47
[29] سوره قلم، آیه 1
[30] سوره علق، آیات 1تا 5
[31] سوره انعام، آیه 151
[32] سوره اسراء، آیه 31
[33] سوره هود، آیه 13