سرویس پرونده: امسال نیز خدا را بینهایت شاکریم که از خزانه موهبت و الطاف بیکران خود بر ما منت نهاد تا دگرباره بتوانیم این ماه پر برکت و پر فضیلت را درک نماییم؛ ماهی که خداوند متعال در شأن آن میفرماید: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی لناس و بینات من الهدی و الفرقان…».
حلقه وصل به مناسبت ماه میهمانی خدا و با هدف بهرهمندی معنوی هرچه بیشتر فعالین جبهه فرهنگی انقلاب از ماه مبارک رمضان سلسله جلسات سخنرانی حجتالاسلام نخاولی با عنوان «در محضر قرآن» را منتشر میکند.
بسم اللّه الرحمن الرحیم
جلسه 14
بحث در شناخت و تبیین آیت اسلام و آیت عظمای حق- قرآن کریم- در عالم خلقت بود. گفتیم هر دینی دو آیت ثابت و مستمر و دائمی دارد. آیت اول همان نفس نفیس نبیّ آن دین است و آیت دوم، محتوای فرمایشهای نبیّ آن دین است. با این دو، حجت به طور اتم اقامه شده است و چیزی به نام آیت و معجزهی حسی، لزوم ندارد. این به طور کلی در ادیان بود اما به طور عموم، آیت بودن قرآن را هم، باید بررسی کنیم.
پس علاوه بر محتوای فرمایش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، چه به وحی قرآنی؛ یعنی آن چه در قرآن آمده است و چه به وحی غیر قرآنی ؛ یعنی آن چه از تعالیم و آموزه های رسول اکرم بیان میشود، تمام اینها معجزه و آیت حقانیت رسول اکرم است؛ چون هرچه رسول اکرم میفرمایند حرف حق و وحی است.
وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الهْوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى.[1]
هرچه میفرمايد وحی افاضه شده است؛ چه آنها که خداوند با وحی مستقیم قرآنی و با الفاظ آنها را بیان و افاضه کرده است و چه آنها که به وحی غیر قرآنی به قلب رسول اکرم، مرکز تجلیات تام حق تعالی، افاضه شده است. پس همگی و هر چه پیامبر فرمودند وحی است، حتی صحبتهایی که با همسرانشان و به طور خصوصی با فرزند خودشان داشتهاند، میتوان آن را دستور العمل خدایی ارتباط با همسر و فرزند تلقی کرد و اساسا به همین خاطر است که قول، فعل و تقریر معصوم حجت است؛ چون خدایی است. حجت بالعرض باید به حجت بالذات ختم شود. اگر حجت است باید به چیزی که اصل آن حجت است، برگردد که همان کلام خداوند و علم الهی است. بنابراین، وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الهْوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى، اختصاص به پیامبر اکرم ندارد و کل اهل بیت، در این حقیقت، مشترک هستند و سخنان رسول اکرم و محتوای دین ایشان، کلاً آیت است. پس اولین آیت، شخص شخیص رسول اکرم هستند، ایشان آیت عظمای مطلق، عالم هستی هستند که خداوند آيتی بزرگتر از رسول اکرم ندارند. موجودات همه، خدانما هستند ليكن به اندازهی سعهی وجودی خود، خدانمایی دارند. سعهى وجودی رسول اکرم، از همهی موجودات بیشتر است، بنابراین بیشتر از هر موجودی خدانمایی،آن هم به طور مطلق را دارد. دین و کتاب هر پیامبری هم، به اندازهی آن پیامبر است؛ همان طور که پیامبراکرم نسبت به سایر انبیاء، سیطره و رفعت وجودی دارند، فرمایش و کتاب ایشان هم، مُسَیطِر و مُهَیمِن بر سایر کتب است.
از همین باب، محتوای قرآن محتوایی اعجازی است که متأسفانه این محتوا از جانب ما در طول تاریخ مورد توجه واقع نشده است؛ چون این محتوا را استخراج نکردهایم. کتب اعجاز قرآن، بیشتر سراغ اعجاز بلاغی و ادبی قرآن رفته اند. در اعجاز بلاغی و ادبی هم، باید فردی متخصص فن بلاغت و ادبیات باشد؛ حتی کسی که ده تا کتاب بلاغت هم خوانده است، ممکن است در بدو امر متوجه نشود. از حیث تشبیه، حداقل باید در سطح استادی این فن باشد تا متوجه شود.
از حیث محتوا هم در کتب اعجاز قرآن بیشتر به سمت بحث اعجاز علمی و پیشگوییها حرکت کردهاند. اما عمدهی بحث اعجاز قرآن، وقتی میگوییم: مثل قرآن بیاورید، آن است كه ببینیم قرآن چه ویژگیهایی دارد که مثل آن را بايد آورد.
خداوند، جز در یک آیه، اصلا بلاغت قرآن را تبیین نکرده است. اوصافى که برای قرآن ذکر میکنند، اوصاف محتوایی است: نور ، هدی ، فرقان، شفا، رحمت، حکمت، موعظه و... . اینهاست که معجزه است.
یکی از کم کاریهای بزرگ، این است که به اصل معجزه کمتر توجه شده است. در صدر اسلام، به دليل این که ذهن آنها بسیط بود و کمتر به محتواها توجه میکردند، به فصاحت و بلاغت خیلی پرداختند. در حالي كه اصلاً قرآن، به فصاحت و بلاغت تحدّی نکرده است. قرآن میگوید: کتابی مثل این کتاب بیاورید. یکی از وجوه و نازلترین سطح وجوه آن، اعجاز بلاغی است که بعداً به آن میپردازیم. کمتر به این توجه شده است که محتوا را از بُعد هدایت، مقایسه کنیم. اعتقادات، اخلاقیات، مناسک عبادی، عرفان، بحثهای سیاسی و اجتماعی با دستاوردهای بشری و عقل بشری مقایسه شود. قرآن، یک راه وسیع و روشن و بی بدیل برای هدایت است.
بحثهای تطبیقی روشن کننده، مثل مباحث انسانشناسی، هستیشناسی، عقلشناسی و جامعهشناسی آن، نشان میدهد که این محتوا، خدایی است و امکان ندارد، بشری باشد. تمایزات و تفاوتهایی که این جا به آن می رسیم، مثل روز روشن میکند که این، از عهدهى بشر امروز ،دیروز و فردا برنمیآید.
امروز ببینید بشریت راجع به عقل، چه حرفهای نامربوطی می زند. عقلگرایی،که معتقد است عقل به همه چیز می رسد، خودخور و ضد عقل است و با عقل منافات دارد. اینها ادعاهای نامعقول برای عقل است که عقل در همهی مسائل زندگی حاکم است و فصل الخطاب دارد و حل و فصل میکند. هم عقل و هم تاریخ عقل و تجربهی تاریخی بشر، این را رد میکند؛ زيرا عقل:
الف ) محدودیت ادراک دارد.
ب) ایمان به نقص دائمی خود دارد.
ج) ایمان به نقص دائمی مُدرَکات عقلی دارد.
چرا؟ همهی عُقلا و اَبنای بشر، این را قبول دارند که عقل در حال توسعه و کمال است. بشریت در حال تکامل دائمی است. پوست و گوشت او در حال تکامل نیست، عقل او در حال تکامل است. تکامل دائم و رشد منزل به منزل؛ و این یعنی نقص دائم دارد. کمال؛ یعنی رسیدن به چیزهایی که قبلاً نداشته است. همین جملهی بدیهی که بشریت در حال تکامل است؛ یعنی عقل، نقص دائمی دارد. امروز هم که نسبت به دیروز به کمالی رسیده است، باز نقصی دارد؛ چون اگر نقص نداشته باشد، دیگر کمال برای او معنا ندارد.
بنابراین باید منزل به منزل، روز به روز، آن به آن ،نقص آن برطرف گردد. احتمال خطا هم دارد؛ یعنی هم نقص دارد و هم در برطرف شدن نقص هایش، احتمال خطا وجود دارد. این طور نیست که اگر عقل به دستاوردی رسید، حتماً بتواند روی آن تکیه کند. از طرفی عقل به خودش و توانش، ناآگاه است. اگر صد یا دویست سال پیش، کسی در مورد دستاوردهای امروز صحبت میکرد؛ مثلاً میگفت :مقداری آهن بیاورید میخواهم کرهی ماه بروم، عُقلای عالم میگفتند دیوانه شده است؛ یعنی عقل حتی ظرفیت مادی و پیشرفت صنعتی خودش را نمیداند؛ چه برسد به ظرفیتهای غیر مادی و متافیزیکی خودش. پس خودش را نمی شناسد. توان وسازمان وجودی خودش را هم نمیشناسد. جهان خلقت را نيز نمیشناسد. علاوه بر اين، احتمال خطا در آن چه میشناسد،هم هست. این ظلمتِ فوق ظلمت شد.
ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض [2]
روی یک سری جهلها و احتمالات سوار شده است که احتمال خطا دارد. اتفاقاً هر چه علم پیشرفت میکند، اگر آدم عاقل باشد، خاضعتر میشود نه سر برافراشته تر . هرچه علم پیشرفت میکند، مجهولات بیشتری باز می شود. اگر قرآن را با ترجمهای سطحی بخوانید، میبینید سؤال ندارید، حال یک تفسیر بخوانید، یک سری مطالب برایتان باز میشود و می بینید يک سری سؤال را با خودش آورد.
نشانهی پیشرفت علم، سؤالات فراوانتر در ذهن است؛ یعنی چیزی فهمیده است؛ چون این فهم، آخر فهم نیست. نقطه سر خط عالم نیست. بعد از آن خلأ نیست. این، به نظام هستی متّصل است. این جا که آمد، بعد چههای فراوان، ایجاد میشود. به همین دليل، تصور افراد قدیمی راجع به علم این بود که یک نفر بتواند عالِم به تمام علوم عالَم و حکیم شود؛ هم حکیم در تمام حکمت های نظری، هم حکیم در تمام حکمتهای عملی؛ یعنی میتواند در تمام رشتههای علمی ورود پیدا کند و همه را بیاموزد. حال می فهمد که هر چه پیش میرود، مجهولات او بیشتر میشود. در زمان قدیم، حکیم به کسی میگفتند که در حیطهی دانستنیها، طبیعیات، ریاضیات و الهیات، همه چيز را میداند؛ به عبارتي میتواند تمام دانستنیهای عالم را بفهمد. قبلاً حکمت را به دو شاخهی حکمت نظری و حکمت عملی تقسیم میکردند. حکمت نظری، یعنی آن چه دانستنی است، آن چه آدم با نظر و علم میتواند به آنها برسد. حکمت نظری را به سه شعبه تقسيم ميكردند :
طبیعیات یعنی علوم تجربی و آن چه متعلق به عالم ماده و شناخت طبیعت میشود.
ریاضیات که خود پنج علم مثل حساب ، موسیقی و... داشت.
الهیات كه رشتههای خاص خود را داشت.
حکمت عملی (آن چه دانستن آن، برای حکیمانه عمل کردن در همهی سطوح لازم است.) که سه شاخه داشت:
اخلاق، تدبیر منزل « ارتباط با قوم و خویش و زن و بچه و پدر و مادر »، سیاست مُدُن «کیفیت تنظیم ارتباطات اجتماعی ». همین سیاست مدن، همهی رشتههای علوم انسانی از اقتصاد و جامعه شناسی و علوم سیاسی شده است. یک نفر میتوانست حکیم شود و به همهی اینها علم پیدا کند.
الآن تصور ما از علم، سؤالات و مجهولات چگونه است؟
مجهولاتمان نسبت به علمی که داریم، بی نهایت است. این واقعیت که عقل، خود را نمیشناسد، توانش را هم نمىشناسد، عالم را هم نمیشناسد، این حقایق، عقل را خاضع میکند. کسی نمیخواهد عقل را تحقیر کند. عقل ارزشمند آن است که واقعیتها را بشناسد.
عقل یک سری امور را با قطع و یقین میشناسد. یک سری از امور را میشناسد که با خطا همراه است، میداند که یک سری امور فراوان را نمیداند. و یک سری امور فراوانتر را نمیداند که نمی داند؛ یعنی اصلاً سؤالش ذهن را نگزیده است. بنابراین آن ادعایى که در غرب است که عقل، زندگی را حل و فصل میکند، بی عقلی محض است و خود عقل و تاریخ هم، این را محکوم میکند.
وقتي میفهمد که نمیفهمد، دنبال آن است که اگر کسی می داند، برايش بیان کند. چه کسی اینها را میداند؟ خیلی روشن است.
أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبير.[3]
کسی که خلق کرده است به کُنه اشیا علم دارد. حال که مخلوق است، خالق میخواهد و خالق بهتر از خودش، به او، توانش، مصلحت و کیفیت حرکت و ظرفیتش علم دارد و میشناسد و همهی اینها را نیز تنها او باید بگوید.
اولين وبزرگترین آیت اسلام، رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم است و دومین آیت، محتوای فرمایش ایشان و دین حضرت است. علاوه بر اینها؛ يعنی جدا از محتوای دعوت پیامبر، سه آیت دیگر هم هست كه آیتهای خاص اسلام است. به طور خاص یک آيت قرآن است که بعداً در مورد آن بحث میکنیم.
آيات ديگر، يكي معجزهى قبل از پيامبر اسلام است و دیگری معجزه ی بعد از ایشان است. بقيهي كارهايی که پیامبراکرم به طور پراکنده انجام دادهاند؛ مثل ستون حنانه يا شهادت سنگریزههاست که ایشان اصلاً در ترويج دعوتشان، تکیهاي بر اين معجزات حسی نداشته اند؛ به همین خاطر در آیات قرآن آمده است که، چرا پیامبر اسلام، مثل پیامبران قبلی و حضرت موسی، معجزه نمیآورند؟ این، خود دلیل روشنی است که پیامبر اکرم، بنای ترویج، تبیین، تبلیغ و معرفی خودشان را بر معجزهی حسی نگذاشته بودند.
قبل از این که این دو آیت را بررسی کنیم، حرف مشهوری هست که روایت هم دارد را عرض کنیم. آن روایت در مورد علت تنوع كم معجزات حسی پیامبراکرم و تفاوت معجزهی رسول اکرم با معجزات سایر انبیاء است. راوی ابن سکيت، از علمای طراز اول در ادبیات و بلاغت و عالم برجستهای در شئون مختلف است. این روایت، هم در کتابی به نام عیون الاخبار، هم در کتاب شریف کافی و به طور كل در کتب اصلی ذکر شده است : در روایت کافی، ابن سِکّیت از ابی الحسن سؤال کرد:
در این کتاب نگفته است از کدام ابوالحسن؟ ابوالحسن کنیهی سه امام، غیر از امام علی علیهالسلام است. یکی امام هفتم، حضرت موسی ابن جعفر علیهالسلام. دیگری ابی الحسن الرضا -امام رضا علیهالسلام- و دیگری امام هادی علیه السلام.
یکی از مترجمین گفته است از امام موسی ابن جعفر علیه السلام است. ظاهراً این مترجم، دقت لازم را نداشته است که ابن سکیت، از یاران امام نهم و امام دهم است. ایشان زمان امام هفتم را اصلاً درک نکرده است؛ زيرا به دنیا نیامده بود. بعضی از بزرگان، از امام رضا علیهالسلام در کتابشان آوردهاند كه این هم سازگار نیست از امام رضا علیهالسلام باشد. منظور از این ابی الحسن، حضرت هادی علیهالسلام است.
این حدیث در ابتدای کتاب کافی، آمده است. کافی 8 جلد است. دو جلد آن، اصول کافی است که با ترجمهی 4 يا6 جلدی است. 5 جلد آن فروع کافی در فروع دین و یک جلد آن، در اخلاق، به نام روضهی کافی است. این کتاب بسیار ارزنده و شریف است و نویسندهی آن 20 سال برای یک جلد آن، زحمت کشیده است.
بعضی از افراد 5 سال مطالعه میکنند و10 جلد کتاب مینویسند. ایشان 20 سال برای یک کتاب زحمت کشیده است و خودش، از بزرگان علما است و كتابش، اولین کتاب از کتب اربعه است. کتب اربعه؛ یعنی چهار کتاب اصلی و ریشهای و مرجع در کتب حدیثی فقهی که عبارتند از:
1- «کافی» از مرحوم کلینی2- «من لا یحضره الفقیه» از جناب شيخ صدوق 3- «استبصار» از شیخ طوسی 4- «تهذیب» از شيخ طوسي.
کتاب کافی، اولین کتاب از کتب اربعه، کتابی مُتقن است. این که عرض میکنم شبهه نشود، هیچ کتابی نیست که همهی صدر تا ذیل آن درست باشد. هیچ کس چنین ادعایی نکرده است. منتهی کتب اربعه، شاید یک در هزار، ایراد داشته باشد و مشکلات آن در سطوح جزئیتر است.
غرض این که متأسفانه، بررسی جدّی در غیر روایات فقهی، کمتر شده است؛ طوری که مترجم میگوید: این روایت از امام هفتم یا امام هشتم است، در حالي که ابن سکيت در زمان امام هفتم هنوز به دنیا نیامده است.
توضیحی راجع به ابن سکیت بدهیم: ایشان از لحاظ علمی، از بزرگان و اجلاء شیعه است. از لحاظ تقوا و معنویت، از ستارگان درخشان آسمان انسانیت و معنویت و تقواست. او همان کسى است که وقتی متوکل او را مجبور کرد به فرزندانش درس بدهد، فکر کرد چون پول می دهد پس او را خریده است و از او پرسيد: آیا بچههای من نزد تو چشمگیرتر هستند یا حسن و حسین فرزندان امام علی علیهالسلام؟ او گفت: سوال جالبی پرسیدی. این دو فرزند تو در مقابل من، به اندازهی قنبر،غلام امام علی علیه السلام هم نیستند؛ چه برسد به امام حسن و امام حسین . متوكل فیالمجلس دستور داد پشت سر او را پاره کردند و زبانش را ازقفا درآوردند. شهید بزرگ راه شیعه است.( دین این گونه به دست من و شما رسیده است.) این راوی، ابن سکیت است. پس راوی مطمئن است. در بین راویان این کتاب، فردی به نام احمد بن سیاری است. سیاری از آدمهای خبیث است و در سند این روایات هست. احمد بن محمد سیاری، کاتب آل بویه هم بوده و در روایت دارد که جاعل و کذاب و ملعون و اتفاقاً قائل به تحریف قرآن هم هست. کتابي به نام القرائات دارد که برای تحریف قرآن است.( این توضيحات برای آشنایی با سند روایت بيان شد.)
روایت این است که سؤال میکند چرا خداوند حضرت موسی علیه السلام را با سحر و چیزهای شبیه جادوگری فرستاد؟ حضرت عیسی علیه السلام را با امثال طب فرستاد که کور را شفا دهد و معجزهی پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم را از جنس خطبهها و شعر قرار داد؟
حضرت فرمودند: به دليل این که در زمان حضرت موسی سحر رواج داشت و متخصصین فن در این زمینه بودند و بهتر میتوانستند تشخیص دهند. در زمان حضرت عیسی برای این که معجزه را بهتر تشخیص دهند، از سنخ علم رایج و برتر آن عصر قرار داد، تا متخصصین متوجه شوند و بفهمند و به آن اعتراف کنند. در زمان پیامبراکرم چون خطبهها و شعر رایج بود، معجزهی پیامبراکرم را از سنخ خطبه و شعر و امثال آن قرار داد تا آنها بفهمند و تصدیق کنند.
این روایت معروف و مشهور، در تفاسیر هم آمده است. استاد ما هم در تفسیر تسنیم آوردهاند ولی نقدی جدی و اساسی دارد و متأسفانه دقتی که در روایات فقهی شده است، در این روایات نشده است. درحالی که اینها بنیادیترین و اساسیترین احادیث است و اگر در احادیثی که پایه های دین را خراب میکند دقت نشود و قرآن را که اساس دین بر آن است، زیر سؤال ببرد دیگر جایی برای فقه نمیماند و کل فقه، روی هوا میرود. صحّت همهی آنها، منوط به صحّت قرآن و دین، و صحّت قرآن، روی تحکیم دین، تثبیت دین و تشدید دین است و فساد آن هم، فساد را به اصل و پایه های دین نافذ میکند.
در روایات، به اعتقادات و اخلاق، کمتر دقت شده است در حالی که عقاید و اخلاق، پایههای دین هستند و اگر به این دو دقت نشود، احکام خراب میشود. باید به اینها دقت بیشتری کرد؛ زيرا پایهها سست میشوند. فقه بنا و اینها مبنا است. اگر اخلاق خراب شود، دین زیر سؤال میرود.
شما فردی را از لحاظ اخلاقى خراب و شهوتران کنید، کل دین را زیر سؤال میبرد. یک علت رواج شبهات در عصر کنونی ما، ترویج شهوات است. شهوات باعث زیاد شدن شبهات میشود. هرچه مسائل مربوط به شهوت و نفسانیات گسترش یابد، دینی که میخواهد جلوی این را بگیرد، توسط افراد مورد نقد واقع میشود. شاید حدود هشتاد درصد نقدهایی که به دین میشود، منشأ علمی یا منشأ سوءفهم و یا نفهمیدن ندارد، بلكه منشأ روانی دارد. مثلاً چرا حکم اینجا این طور است؟
کسی که راجع به خمس اشکال دارد، منشأ آن چیست؟ اگر واقعاً پول برای او بیارزش بود، این همه سؤال و دعوا نداشت. قرآن این تذکر را در جاهای مختلف داده است و میفرماید کل دین، روی این سوار است. روی این که فرد از خوشیهای بیحساب و کتابش بگذرد.
بَلْ يُرِيدُ الْانسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَه.[4]
علت تکذیب معاد، این نیست که معاد برای او قابل فهم نیست، آن را فهمیده است اما میخواهد، جلوی پایش باز باشد تا بتواند کارهایی را که میخواهد انجام دهد.
حال به روایت برگردیم. اگر در روایت خوب دقت کرده باشید، گفت : معجزات، تابع فن زمانه هستند. دین اسلام را هم عرض دینهایی که تاریخ مصرف داشتند، قرار داد. برای دینی که مقید به زمان است، این حرف پذیرفتنی است. مثلاً اعجاز حضرت موسی علیه السلام، مقید به زمان است، بنابراین از آن زمان تابعیت میکند، چون اعجازشان صرفاً برای نشان دادن حقانیت خودشان است.
قبل از این که نقد روایت را بگویم، دو سه نکته عرض کنم:
اعجاز رسول اکرم با اعجاز سایر انبیا، سه تفاوت اصلی دارد:
1.اعجاز سایر انبیا، تابع نفس نبی است؛ یعنی اعجاز هر پیامبری، تابع وجود و ارادهی اوست. عصای حضرت موسی و انگشتر حضرت سلیمان، وابسته به دست حضرت موسی و نفس حضرت سلیمان است.
گر انگشت سلیمانی نباشد چه خاصیت دهد نقش نگینی
اگر ما، عصای حضرت موسی را بیندازیم، اژدها نمیشود. باید آن تجلیات نفسانی باشد. اما تنها معجزهای که خداوند آن را از نفس نفیس نبی اکرم جدا کرد، قرآن است. این تفاوت اول بود به خاطر این که این دین، ابدی است و باید همیشه دلیل حقانیت آن وجود داشته باشد.
2. معجزات سایر انبیاء، مقطعی بود، هم مقطع زمانی و هم مقطع مکانی داشت؛ یعنی حضرت موسی در همان زمان که عصا میانداخت، همه نمیدیدند بلکه فقط افراد حاضر میدیدند. این معجزه مرز زمان و مکان را شکسته است به همان علت که تابع نفس نفیس پیامبراکرم نیست. دو سطح از اعجاز دارد. یک سطح آن، تابع نفس پیامبراکرم هست که فعلاً به آن سطح کاری نداریم و بعداً راجع به آن صحبت خواهیم کرد.
آن سطح از اعجاز که ما میخواهیم در مورد آن صحبت کنیم و حقانیت دین با آن روشن میشود، تابع نفس پیامبر اکرم نیست.
پس یکی این که تابعیت ندارد و دوم این که محدودیت زمانی و مکانی ندارد. برای همهی اعصار و تمام انصاراست.
3. کارآیی معجزات سایر انبیا، فقط اثبات حقانیت آن پیامبر بود و در آن علم، معرفت و معنویت نبود. مثلاً حضرت موسی عصا را می انداختند، معجزه میشد و تبدیل به عصا میگردید، حضرت عیسی مرده را زنده و کور را بینا میکردند. اما معجزهی پیامبر اکرم، علاوه بر اثبات حقانیت، هم آموزش و تعلیم می دهد و هم پرورش و تربیت میکند.
چنین معجزهای که بخواهد 1-ابدی باشد2- در همهی زمانها باشد 3- همیشه حقانیت اثبات کند 4- همه بتوانند عصا را بیندازند 5- صرفاً اثبات دعوا نکند،که من پیامبر هستم6- علاوه بر اثبات ادعا و مدعی، روح دعوت را که علم و تزکیه است، منتقل کند. لزوما باید به چه صورتی بیاید؟ این چیست که میتواند آموزش دهد و تربیت کند؟ قطعا باید به صورت کتاب بیاید.
برای تحلیل این که چرا معجزهی رسول اکرم، به صورت کتاب آمده است، باید به روایت برگردیم.
در روایت از معجزهی رسول اکرم چگونه تصویر سازی کرد؟ مثل حضرت موسی و حضرت عیسی.
معجزهی حضرت موسی و حضرت عیسی فقط میخواهد به مخاطبین و آنها که در حضورشان هستند، بگوید من پیامبر هستم. این پیامبر را در عرض آنان قرار دادن، انحراف و منافی ابدیت قرآن است؛ چون اولین حجت اسلام ابدی و منفک از رسول اکرم است و باید بعد از ایشان بماند. حجت خدا، بر خلق او الی یوم القیامه است. درحالی که آن دو نفر، هم تابع پیامبرشان و هم تابع زمان و مکان بودند.
پس اولاً: ذیل روایت قابل پذیرش نیست. آن قسمتی که راجع به معجزهی پیامبراکرم سخن میگوید، فقط درمورد حضرت موسی وحضرت عیسی قابل پذیرش است.
ثانیاً : با این تبیین، اصلاً روایت غلط است چون در روایت می فرماید:
غالب بر اهل آن زمان و غالب چیزی که در آن تبحر داشتند، خطبهها و اشعار بود.
قَالَ ابْنُ السِّكِّيتِ لِأَبِي الْحَسَنِ علیه السلام لِمَا ذَا بَعَثَ اللَّهُ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ علیه السلام بِالْعَصَا وَ يَدِهِ الْبَيْضَاءِ وَ آلَةِ السِّحْرِ وَ بَعَثَ عِيسَى علیه السلام بِآلَةِ الطِّبِّ وَ بَعَثَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عَلَى جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ بِالْكَلَامِ وَ الْخُطَبِ. فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام إِنَّ اللَّهَ لَمَّا بَعَثَ مُوسَى علیه السلام كَانَ الْغَالِبُ عَلَى أَهْلِ عَصْرِهِ السِّحْرَ فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بِمَا لَمْ يَكُنْ فِي وُسْعِهِمْ مِثْلُهُ وَ مَا أَبْطَلَ بِهِ سِحْرَهُمْ وَ أَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ وَ إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ عِيسَى علیه السلام فِي وَقْتٍ قَدْ ظَهَرَتْ فِيهِ الزَّمَانَاتُ وَ احْتَاجَ النَّاسُ إِلَى الطِّبِ فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بِمَا لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُمْ مِثْلُهُ وَ بِمَا أَحْيَا لَهُمُ الْمَوْتَى وَ أَبْرَأَ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ وَ إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله و سلم فِي وَقْتٍ كَانَ الْغَالِبُ عَلَى أَهْلِ عَصْرِهِ الْخُطَبَ وَ الْكَلَام وَ أَظُنُّهُ قَالَ الشِّعْرَ فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مِنْ مَوَاعِظِهِ وَ حِكَمِهِ مَا أَبْطَلَ بِهِ قَوْلَهُمْ وَ أَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ قَال.[5]
اگر این طور نبود، یعنی قرآن نمیآمد؟ آیا پیامبراکرم چیز دیگری میآوردند؟ میگوید چرا قرآن آمد؟ اغلب این طور بود که اهل عصر، اهل کلام و خطبه و فصاحت و بلاغت بودند پس تابع اهل عصر شد. حال اگر اهل عصر این گونه نبودند، آیا باید حجت خدا عوض میشد و آیات دیگرى میآورد؟ مثلاً شتر میآورد؟ آیا این حرف، معنا دارد؟ میخواهد برای بشر، دین آخرین بیاید، باید حجت و آیت آن ابدی باشد؛ چه اهل آن زمان اهل فصاحت و بلاغت باشند، چه نباشند.
تابع آنها نیست. حجت روی خودش است. دین ختم شد و کس دیگری نمیخواهد بیاید پس باید همیشه حجیت داشته باشد. از کجا بفهمند حجیت دارد؟ آیا اگر مردم عربستان به شعر و موسیقی مشغول بودند، کتاب نت با یک سری نغمهها میآمد؟
این حرف بی معناست. آیا اگر مردم آن زمان به چیز دیگری مشغول بودند، معجزه، چیز دیگری بود؟
یا باید بگوییم آری، که این نقض ابدیت قرآن میشود چرا که در این صورت دیگر قرآن ابدی نمیشود و تابع عصر است. اگر بگوییم نه، مقید به مردم در عصر هزار و چهارصد سال پیش و در مملکت عربستان نیست، قرآن مقید به زمان و مکان نیست. باید این آیت به صورت کتاب بیاید که حجت آن از نفس نبی قابل انفکاک و تا روز قیامت هم باشد.
ثالثاً :همین حرف هم قابل پذیرش نیست که، کان الغالب علی اهل عصره. چه کسی گفته است که اهل زمان، اهل بلاغت و خطبه بودند؟ این دروغ است. بلاغت فقط در عربستان، آن هم در اطراف مکه بود. مثل این که کسی در یک روستا نشسته است و میگوید : الان کل دنیا، مشغول کاری هستند که من مشغول آن هستم. عصر پیامبر فقط، عربستان نیست. روم، ایران، حبشه، آفریقا، این ها همه درآن عصر بوده است.
در جغرافیای آن زمان، اصلاً عربستان به حساب نمیآمده است. اين روايت، عصر و اهل زمان پیامبراکرم را، فقط اهل حجاز حساب کرده است درحالي كه همین الان، عربستان در نقشهی جهان، چیزی نیست، آن زمان که به طریق اولی در جهان هیچ جایگاهی نداشته است و مرکز ثقل تحولات عالم و نظام انسانی، مکه و شهرهای اطراف آن نبوده است. آن زمان تمدنهای ایران، روم و حبشه اهمیت زیادی داشت. در حالی که این، فقط ویژگی مردم اهل عربستان بود نه اهل عصر؛ یعنی حتی معجزه برای مردم همان زمان هم نبوده است. در این صورت، قرآن فقط برای عربستان بوده است؛ همان حرفی که سروش میزند. شیطان، دقیقاً سروش آن زمان بود. میگفت : قرآن مال آن زمان و آن مکان است.
اتفاقاً جالب است که در روایت میگوید: بعد از این که من از حضرت اباالحسن سؤال کردم چرا معجزات پیامبران متفاوت است، پرسیدم حالا حجت بر مردم چیست؟ حضرت فرمودند: العقل. دقیقاً همان حرف آقایان امروزی!
قرآن مال آن زمان شد. پس حجت چیست؟ عقل خودت. ما خیلی روشن میگوییم حجت ما چیست ؟ عقل بعد از نقل است. اول قرآن حجت است، بعد عقل. چهار حجت داریم: کتاب، سنت، اجماع و عقل.
حجیت اجماع، مورد قبول همه نیست. حداقل این سه تا هست. معلوم است وقتی زیرآب کتاب زده شد، به طریق اولی، زیرآب سنت هم زده می شود؛ چون مبدأ و معاد روایت، در قرآن است. قرآن که عصری و مصری شد، به طریق اولی روایت تفسیر قرآن، خاص آن عصر میشود. بنابراین روزه مال اعراب است که پرخور بودند و گفته است كه زياد نخورند. شراب زیاد مینوشیدند، خواسته است تعدیل کند. اینها ریشهی همین حرفهاست. حمام نمیرفتند و کثیف بودند، گفته است غسل کنید. اگر امروز قرآن میخواست در آلمان نازل شود، مطالبش دقیقاً همان بود که الان در قرآن هست، بدون این که یک حرف کم يا زیاد شود. لازمهی ابدی بودن، همین است که منصرف از زمان و مکان خاص باشد. اگر قرآن میخواست الان درآلمان نازل شود، داستان های همان26 پیامبرى که آمده است، باید میآمد. یک زمان این شبهات بین روشنفکران رایج شده بود که اگر پیامبراکرم به جای 60 سال، 90 سال عمر میکردند قرآن دو جلد میشد. خنده دار است.
یک بار مطرح شد که آیا اگر یک شاگرد نجار، هزار سال نجاری کند یا دو هزار سال، نجار به او بیشتر یاد می دهد؟ نجاری حد دارد اگر ده سال نجاری کند، باید استاد شده باشد و همهی آن چه را لازم داشته است، یاد گرفته باشد.اين فرد فکر کرده است که خداوند اسیر زمان و مکان است، میگوید: نصف حرفهای پیامبراکرم مانده است و کاش بیشتر عمر میکردند.
اصلاً همهی اینها به عدم شناخت خداوند برمیگردد. تصور از خداوند و رسول خدا چیست؟ اسیر زمان و مکان است. اگر پیامبراکرم يك میلیارد سال دیگر هم عمر میکردند، یک آيه یا یک حرف دیگر، اضافه نمیشد. حالا این جای خودش، بحث دارد.
در ادامهی این حرف گفته بود قرآن اقتضایی و زمانی و مکانی است و مال عربستان بوده است و بعد هم مثال زده بود که در قرآن برف نیامده است در حالی که اگر در ایران نازل میشد، فرق داشت.
در عربستان برف نداریم. عجب مصیبتی! مثلاً اگر در استرالیا بود به جای «افَلا ینظرون إلی الإبِل»، کانگورو میآمد.
اگر قرآن امروز در استرالیا نازل میشد باز هم میفرمود:
أَ فَلَا يَنظُرُونَ إِلىَ الْابِلِ كَيْفَ خُلِقَت[6]
دو نوع دلیل دارد یک دلیل کلی و یک دلیل جزئی و خاص است که تک تک مواردی که خداوند بیان فرمودهاند مینا کاری شده است و نمیتوان از جای خودش آن را کَند. باید همین پیامبران را ذکر میکرد. چرا که هر کدام ویژگی خاص دارند. قرآن اصلاً نباید برف را بیاورد.
غرض اینکه همهی اینها شیطنتهایی است که میخواهد فرد را جای حق بنشاند. امروز دیگر عقل، حجت است. و این رسول، رسول عربی و دین عربی است. آن هم عرب آن زمان. قرآن کتاب عربستان شد نه کتاب بشریت. عربستانى که گوشهی کوچکی از دنیا بود. با این حرف، آن را به زمان و مکان، مقید کرد. در حالی که اگر امروز ما و همهی افراد گوشه و کنار، مد نظر پیامبراکرم نبوده باشیم؛ يعني اگر در محاسبات پیامبراکرم و قرآن و شریعت نبوی، بنده، شما و آن كسي که الان در آمازون هست، لحاظ نشده باشیم ، این دیگر پیامبر ما نيست. کسی پیامبر من است که قصد هدایت مرا داشته باشد. من مجموعه هستم. کسی که همهی حواسش به مردم عصر خودش است، آن هم نه همهی مردم عصر خودش بلكه مردم مملکت خودش، پیامبر ابدی جهانی نیست. فقط اقتضائات، نیازها ،مسائل و مشکلات همان عصر و هم شهریهای خود را در نظر گرفته است و از بقیه غافل شده است، این پیامبر است؟
لازمهی ابدیت را نفهمیدیم و نفهمیدند. رسول اکرم، إلی یوم الدین، رسول رب العالمین است؛ یعنی ویژگیها، اقتضائات، شرایط ، نیازها و سطح فهم تکتک شما، امروز، در این دین، لحاظ شده است.
اتفاقاً خیلی چیزها برای آیندگان، لحاظ شده است که در آن زمان، لحاظ نشده بود، مثلاً در روایت دارد که چون در علم حق تعالی است که مردمی میآیند عمیق و فهم توحیدی پیدا میکنند، آیات سورهی حدید و سورهی اخلاص را برای آنها نازل کرده است.
اگر رسول و دین ابدی شد، باید آیندگان، مکانها و زمانهای دیگر در کتاب، لحاظ و مد نظر باشد.
پس قیودی که در روايت آمده است معجزه را تابع آن عصر کرده است كه این پذیرفتنی نیست.
این روایت تا نیمه درست است اما ادامه ی روايت، مطابق عقیدهی فاسد آن فرد که قرآن مال آن موقعیت و آن زمان بوده است، آمده و دستکاری شده است.
ابن سکیت فرد متقی، ویژه و برجسته است. اين خراب کاری مال احمد بن محمد سیاری است که عقیدهی خودش را دخیل کرده است.
والحمد لله رب العالمین